۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۳, شنبه

چون گِردَکان بر گُنبد . . .


درباره رفتارهای انتخاباتی

حجت‌الاسلام صدیقی در سخنرانی نماز جمعه 27 فروردین 1389 گناه زمین‌لرزه و دیگر رخدادهای طبیعی را به گردن پوشش بانوان ایرانی انداخت و گفت: «بانوانی که ظاهر مناسبی ندارند باعث گسترش زنا در جامعه می‌شوند که این باعث افزایش زلزله است» پاسخ شایسته به این سخنان پوچ و بی‌پایه، پویشی بنام "کارزار مَمه‌لرزه"[1] بود، که یکبار دیگر ژرفای بی‌خردی فرمانروایان بر کشورمان و خواری و زبونی ما ایرانیان را به رخ همه جهانیان کشید.

در سال 1384 که بناگاه و بدور از برآوردهای اپوزیسیون دلبسته، محمود احمدی‌نژاد سر از صندوق رأی بدرآورد، رأی دهندگان گناه این شکست سهمگین را به گردن رأی ندهندگان، یا آنگونه که خود می‌گفتند "تحریمیان" انداختند. از آن روز تا کنون برخورد دلبستگان در برابر فراخوان به دوری‌جستن از صندوق رأی، کمابیش یکسان بوده و آنان بمانند حجت‌الاسلام صدیقی پیشاپیش گناه شکست آینده‌ خود را به گردن رأی‌ندهندگان انداخته‌اند و همچنان می‌اندازند. در تازه‌ترین سخن از این گونه می‌خوانیم:
«اگر دور بعدی رقابت بین روحانی حقوقدان و رئيسی میرغضب باشد، و رئیسی از کارزار انتخاباتی موفق بیرون بیاید، علت پیروزی رئیسی، و شکست روحانی، همین نیروی تحریم‌کننده خواهد بود؛ در معنا مسؤليت آن شکست پُرمصیبت ملی، برعهده‌ی این تحریم‌کننده‌هاست؛ برای اینکه تحریم انتخاباتی در شرائط کنونی، یعنی به نفع رئيسی رأی دادن؛ قهرکردن باصندوق رأی، یعنی نشاندن آن میرغضب کشتار سال ۱۳۶۷ شمسی برمسند ریاست جمهوری اسلامی، یعنی رأی دادن به ادغام شغل میرغضبی با وظائف مقام ریاست جمهوری درایران!»[2]

بدیگر سخن در اینجا دیگر گفتگو بر سر این نیست که اگر کسی رأی ندهد، از ابزارهای دموکراسی (در پندار دلبستگان) بهره نجسته است. سخن از "همکاری" ما رأی‌ندهندگان با دژخیمان و تبه‌کاران است و دلبستگان با اهریمن‌سازی از کسانی که رأی نمی‌دهند، آنان را "بزهکار" می‌خوانند هم‌نوا با ولی فقیه[3] ما را تکفیر می‌کنند و سزاوار آتش دوزخ می‌دانند. گزاره‌هایی چون «اگر سینه‌ات را برهنه کنی، زمین خواهد لرزید» و «اگر رأی ندهی، کشور ویران خواهد شد» از ارزشی یکسان برخوردارند. دور از پندار نیست که دلبستگان چهار سال دیگر بنویسند و بگویند «اگر رأی ندهید، مصباح یزدی شما را خواهد خورد!». اینان برای درستی سخن خود "روند انتخابات گذشته و آمارهای آن" را گواه می‌آورند، بی آنکه بتوان درستی یا نادرستی سخنشان را با افزاری امروزین و خردمندانه سنجید. برای آنکه دانسته شود سخن دلبستگان تا چه اندازه بی‌خردانه و پوچ و پَرت است، نمونه‌ای می‌آورم:

کسانی که در کشورهایی با فرهنگ اروپائی-امریکائی زندگی می‌کنند، می‌دانند تا همین چند سال پیش پدران و مادران در پاسخ به پرسش فرزندان خردسالشان که «بچه‌ها از کجا می‌آیند؟» می‌گفتند آنها را یک لک‌لک با خود می‌آورد. رابرت ماتیو[4] توانست در یک بررسی آماری نشان دهد که افزایش و کاهش شمار کودکان زاده شده در هفده کشور اروپائی با افزایش و کاهش شمار لک‌لکها همپوشانی یک‌به‌یک دارد و با کاهش شمار لک‌لکها، شمار نوزادان نیز کاهش می‌یابد. اگر ما نیز مانند دلبستگان صندوق رأی بیاندیشیم، باید بپذیریم که «کودکان را لک‌لکها با خود می‌آورند»، زیرا آمار چیزی جز این نشان نمی‌دهد. ولی اگر مکانیسمهای بارداری زنان، بالش و پرورش کودکان در زهدان آنها و همچنین نقش مردان را بشناسیم، دیگر برای پدر یا مادر شدن نیازی به پرواز لک‌لکها نخواهیم داشت و خود دست‌بکار خواهیم شد. این سخن، در باره همه پدیده‌ها و در این روزها بویژه درباره انتخابات نیز درست است.

در نوشته پیشین خویش آوردم که دلبستگان دست بدامان نیرنگهای آخرالزّمانی می‌شوند، تا با هراس‌افکنی از فرجامی که سرسوزنی در باره راست‌ودروغ آنها پژوهش نمی‌توان کرد، همگان را وادارند تا به ندای ولی فقیه لبیک جانانه بگویند. پس بر گردن ما - و این ما هر کسی است که سرنوشت خویش را به سخنان پرشور و پیشگوئی‌های  جادوگرانه نمی‌سپارد و خِرَد و اندیشه را رهنمای خود می‌سازد -، آری بگردن ما است که پیگیر و خستگی‌ناپذیر، خرَدستیزان و دلبستگان را فرابخوانیم، سخن خود را آشکار و بر پایه داده‌های آزمون‌پذیر بر زبان برانند و در برابر آنچه که می‌گویند و می‌نویسند، پاسخگو و پاسخوَر باشند.

برای اینکه بدانیم رأی ما چه جایگاهی در انتخابات دارد، باید نخست نهاد انتخابات، سازماندهی آن، قانونها و چگونگی برگزاری‌اش را بشناسیم. کارکرد این دستگاه در آلمان چنین است:
بند 38 قانون اساسی آلمان می‌گوید انتخابات باید "همگانی"، "بی‌میانجی"، "آزاد"، "برابر" و "پنهانی" باشد. همگانی، به چَم این است که «تک‌تک شهروندان [جدا از دین، نژاد، جنسیت، گرایش سیاسی و ...] می‌توانند برگزینند و برگزیده‌ شوند». نهاد برگزارکننده انتخابات "ستاد برگزاری انتخابات"[5] است، نهادی که اگرچه سرپرست آن از سوی وزیر کشور برگزیده می‌شود، ولی زیر فرمان هیچ وزارتخانه، مقام یا نهادی نیست. در این انتخابات حزبها می‌توانند فهرستی از نامزدهای خود را به رأی مردم بگذارند، گذشته از آن هر کسی می‌تواند با گردآوری امضاء خود را به گزینش شهروندان بگذارد، بی آنکه وابسته به یک حزب باشد. جایگاههای رأی‌گیری را شهرداری هر شهری سازماندهی می‌کند. شهروندان می‌توانند برای کار داوطلبانه در این جایگاهها نام‌نویسی کنند و با نام "رأی‌یار"[6] نگاهبان روند رأی‌گیری باشند و در پایان روز، رأیها را در ستاد ویژه‌ای با همین نام بشمارند. شمارش رأیها نیز بدینگونه است که رأی‌یار یکم رأیها را میشمارد و سپس صندوق رأی را به رأی‌یار دوم می‌سپارد، بی‌آنکه آن دو یکدیگر را بشناسند. بدینگونه رأی شهروندان بدست خودشان، و نه بدست کارمندانی که از دولت یا حکومت مزد می‌گیرند، شمرده می‌شود.

همه حزبهایی که شمار رأیهایشان بیش از 5 درسد باشد، به پارلمان راه می‌یابند. حزبی که بیشترین رأیها را بدست آورده باشد، با فرمان رئیس‌جمهور دولت را می‌سازد و اگر شمار رأیهای این حزب کمتر از 50 درسد باشد، از میان حزبهای دیگر یکی را برای همکاری برمی‌گزیند، تا برای برنامه‌ریزی و قانونگذاری از اکثریت بیش از 50 درسد برخوردار شود. پیش از انتخابات مردم برنامه حزبها را می‌خوانند، یا در گردهم‌آیی‌های انتخاباتی حزبها آن برنامه‌ها را می‌شنوند و با آنها آشنا می‌شوند. نامزدها در کنار سخنرانی درباره برنامه خود، برنامه دیگر حزبها را زیر ریزبین می‌گذارند و با بهره‌گیری از آمار و داده‌های آزمون‌پذیر، بی‌آنکه مردم را از دیو و دَد بترسانند یا برای آنان افسانه‌های بی‌سروته بگویند، تلاش می‌کنند به شهروندان بباورانند که برگزیده شدن حزب آنان بسود آلمان و آلمانیها است. سازمانهای نظرسنجی پیش از انتخابات با تلفن زدن به شهروندان می‌توانند آماری بدست آورند و برپایه آنها فرجام انتخابات را پیش‌بینی کنند. اینان ولی پرسش خود را اینگونه آغاز می‌کنند که «اگر یکشنبه آینده انتخابات باشد . . .» و پیش‌بینی خود را نیز چنین بازگو می‌کنند « اگر یکشنبه آینده انتخابات باشد . . .»

بیشتر آلمانیها در سرتاسر زندگی خود هوادار یک تیم فوتبال می‌مانند، ولی می‌توانند در سه انتخابات پی‌در‌پی به سه حزب گوناگون رأی دهند، چرا که رأی دادن بیشر آنان نه از سر هواداری که درپی سبک‌سنگین کردن برنامه حزبها است. از آنجا که هر حزبی بخشی از شهروندان را نمایندگی می‌کند و پروای سودوزیان آن بخش را دارد، برنامه‌های هر حزب نیز کمابیش سویۀ یکسانی دارد. برای نمونه حزب لیبرالهای آزاد[7] چندین دهه نام "حزب پردرآمدها" را یدک می‌کشید[8] و بخش بسیار بزرگی از پزشکان و وکیلان و کارمندان بلندپایه دولت به آن رأی می‌دادند.

به انتخابات ایران و دلبستگان جمهوری اسلامی بازگردیم. من از همه شیفتگان صندوق رأی می‌خواهم یکبار هم که شده، دست به واکاوی سیستم انتخابات در ایران بزنند و به شهروندان بگویند رأی آنها از آن دمی که به صندوق افکنده می‌شود، به چه سرنوشتی دچار می‌شود، چه کسی آن را می‌شمارد و کسی که برگزیده می‌شود، توان انجام کدام کارها را در کدام زمینه‌ها با کدام ابزار قانونی دارد. برای نمونه اگر راست باشد که در ایران نیز وزارت کشور نهاد برگزارکننده انتخابات است، باید بپذیریم که در سال 1384 دولت خاتمی با تقلب و دستکاری در رأی مردم احمدی‌نژاد را برکشیده است و به وارونه آن، دولت احمدی‌نژاد در سال 1392 با پاکدستی و درستکاری نگاهبان رأی مردم به روحانی بوده است.

دلبستگان را ولی با این پرسشگریهای خردورزانه کاری نیست و برخی از آنان چنان در کار ستایش روحانی و وزیران آدمکُش اویند که جایگاه خود را به "مداحی" فروکاسته‌اند. از آن گذشته در سرتاسر سخنان انبوه اینان حتا جرقه‌ای از خرد و اندیشگری نمی‌توان یافت و هرچه که هست، شعار است و هراس‌افکنی. برای نمونه اگر حتا نمایندگان حزب راستگرا و پوپولیست "آلترناتیو برای آلمان"[9] در سخنرانیهایشان با آمار و شمار و داده‌های سخت سخن می‌گویند، دلبستگان دل به واژه‌پردازیهای کودکانه‌ای چون "مثلث جیم"، "مثلث هخل"، "سردار گازانبری"، "آیت‌الله قتل‌عام" و مانندهای آن خوش می‌دارند و افسوسا و اندوها که حتا چهره فرهیخته‌ای چون عباس میلانی نیز نمی‌تواند شادی خود را از این وا‌ژه‌گزینیها پنهان دارد. برخی پای را از این نیز فراتر می‌نهند و می‌نویسند: «صمیمانه معتقدم که در درونِ نظام فقاهتی که هیچ، در میان اعضاء اپوزیسیونِ «نظام» هم، محال اگر نباشد مشکل بتوان کسی را هم‌سنگ و هم‌وزن او [روحانی] پیدا کرد»[10]. آیا با چنین نگاهی نباید بر دستان آیت‌الله جنتی و دیگر خُشک‌مغزان شورای نگهبان بوسه بزنیم که بهترین نامزد را برای ما برگزیده‌اند تا به او رأی بدهیم؟

اگر حزبهای اپوزیسیون در آلمان انگشت بر کوچکترین کاستیهای دولت می‌نهند و به شهروندان می‌گویند که آلمان سزاوار چنین کاستیهایی نیست، اپوزیسیون ایرانی دست به سپیدنمایی می‌زند و می‌نویسد: «این تصویر که گویی ایران پر از کارتن‌خواب و گورخواب و کولبر است، گونه‌ای خودفریبی است [...] برای صنعتی که رمق آن تا آخر کشیده شده و ۵۰ درسد نیروی انسانی آن مازاد است، آیا می‌توان چنین حداقل دستمزدی [2500000 تومان] را شدنی دانست؟ و ...»[11]. به دیگر سخن "اپوزیسیون" (برگرفته از از لاتین: اوپوزیسیو -> رویارویی) که کاری جز خرده‌گیری بر فرمانروایان و رویارویی با قدرت و نشان‌دادن راهکار ندارد، در ایران نفرین‌شده ما خود را به ستایشگر قدرت و بلندگوی آن فرومی‌کاهد.

برای دلبستگان از بیست سال پیش تاکنون کشور هر دوسال یکبار (آنهم تنها یکی دو ماه مانده به انتخابات) در "بحرانی‌ترین شرایط" تاریخ هفت‌هزارساله خویش به سر می‌برد و هر انتخاباتی "سرنوشت‌سازترین" انتخابات تاریخ هفت‌هزارساله ایران نامیده می‌شود، ولی اگر پرسیده شود چه کسی سرزمین ما را به این "بحرانی‌ترین شرایط" کشانده است، پاسخ یا خاموشی است، و یا پرسش خسته‌کننده و پَرت و بیجای «پس می‌گویی هیچ فرقی میان رئیسی و روحانی نیست؟».

شهروند مدرن می‌تواند و شایسته است که در راستای آسایش و آرامش جامعه حتا شکنجه‌گران خود را ببخشد و بر گذشته آنان چشم بربندد. ولی اگر کسی آدمکشی را در میانه میدان نهد، تا همگان بر او سنگ بیافکنند و آدمکش دیگری را در جایگاه وزیر اطلاعات برتابد و آدمکشان دیگری را به نمایندگی خود در مجلس خبرگان برگزیند، کارش چیزی جز مردم‌فریبی و سخنش چیزی جز دروغ نیست، بویژه هنگامی که در برابر پرسش درباره این رویکرد دوگانه، خود را به نشنیدن بزند و خاموشی برگزیند. در برابر این رفتار کوکورانه و سرشار از ستایش و کرنش دلبستگان، بخوانید سخنان فاطمه صادقی در ستاد انتخاباتی روحانی را که اگرچه می‌گوید باید رأی داد، ولی نگاهی بسیار خردگرایانه‌تر از اپوزیسیون دلبسته دارد، آنجا که می‌گوید: «به نظر من امروز اصلاح‌طلبی یا به یک رویۀ فرصت‌طلبانه تبدیل شده یا در شکل اصیلش یعنی به عنوان رویۀ سیاسی‌ که از دل دوم خرداد بیرون آمد، عمدتاً در حال نرمال جلوه‌دادن وضعیت خفت‌بار فعلی و همدستی با آن است [...] این رویکرد و این استدلال خفت‌بار است و به شدت ناامید کننده. زیرا ما را تنها به مرگی، گیرم با شکنجۀ کمتر در مقابل مرگی با شکنجۀ بیشتر محکوم می‌داند»[12]

رأی‌دادن نیز به مانند رأی‌ندادن گونه‌ای از کُنشگری سیاسی-اجتماعی است، تا جایی که با خردورزی و اندیشمندی همراه باشد و آنگونه که در نوشته پیشینم[13] نشان دادم، رفتاری آئینی و دین‌باورانه نباشد. از همین رو است که برای چندمین بار همه دلبستگان صندوق رأی را فرامی‌خوانم با بهره‌گیری از داده‌های آزمون‌پذیر و با نگاه به ساختار سیستم انتخابات در ایران به کسانی چون من نشان دهند که رأی ما براستی سرنوشت‌ساز است و بیت رهبری و مافیای سپاه براستی آینده کشور را به انگشتان جوهرین ما سپُرده‌اند. تنها در چنین چارچوبی است که می‌توان گفت رأی‌دادن حتا در این رژیم که آپارتهاید انتخاباتی بخشی از قانون اساسی آن است و حتا با بودن نهادی چون شورای نگهبان، که فلسفه بودنش خوار و زبون کردن ما است، می‌توان سرسوزنی از رنج این مردم بخت‌برگشته کاست و کورسویی از امید را در دوردستها به آنان نشان داد. دلبستگان اگر براستی پروای سربلندی ایران را دارند، می‌بایست که دست به کار آگاهیبخش بزنند و از همین امروز مسئولیت فرجام رأی‌دادن را بپذیرند و گناه شکستشان را به گردن این و آن نیافکنند. 

در سه نوشته‌ پیشین نشان دادم که چگونه بخش بزرگی از آنچه که خود را اپوزیسیون می‌نامد با پایفشاری مؤمنانه بر یک راهکار نادرست و با طواف عاشقانه به گرد کعبه رأی، گا‌م‌بگام از خواسته‌های نخستینش بازپس نشسته و کارش از "مشارکت در انتخابات با هدف رسیدن به جامعه مدنی" به ستایش از رژیم جمهوری اسلامی و سپیدنمائی کارنامه این رژیم کشیده است. در روزهای گذشته حتا حماس، سرسختترین دشمن دولت یهود و پیگیرترین گروه هوادار نبرد با اسرائیل نیز با درس گرفتن از گذشته در برنامه خود بازنگری کرد. در برابر آن حتا هنگامی که خامنه‌ای آشکار و بی پرده‌پوشی می‌گوید دولتها هیچکاره‌اند و تنها خواست او شتافتن مردم به جایگاههای رأی است، تا نشان دهند که پشتیبان نظام اسلامی هستند[14]، دلبستگان همچنان بر طبل پیشین می‌کوبند و حتا به اندازه سران حماس نیز خردگرا نیستند که دست به بازنگری در راهکار خود بزنند.

چه کسی سروده بود؛

تربیت نااهل را،
چون گردکان بر گُنبد است!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد



[1] Boobquake

                                                                              
[3] شرکت درانتخابات نظام جمهورى اسلامى براى افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعى، اسلامى و الهى است

[5] Bundeswahlleiter

[6] Wahlhelfer

[7] FDP, Freie Demokratische Partei

[8] Partei der Besserverdienenden

[9] Alternative für Deutschland

۱ نظر:


  1. "موسی، پیامبری که شاخ داشت"

    دوستان هنر و هنرهای باستانی، گاهی با تعجب به مجسمه های پیامبر موسی نگاه کرده و در عجبند که چرا هنرمندان قرون وسطی، موسی را با "شاخ" به نمایش گذاشته اند.









    تجسمی که هنرمندان از موسی داشتند، به دوران اوایل قرون وسطی بازمیگردد. بسیاری از اسناد مذهبی به دست کسانی ترجمه میشد که به زبان عبری و لاتین و یونانی تسلط کافی نداشتند. از آنجایی که متون مذهبی فقط به این سه زبان نوشته میشدند، کوچک ترین اشتباه لپی سرنوشت ساز میشد.
    "میکل آنژ" که اولین مجسمه از موسی را ساخت، به یک متن از عهد عتیق متوسل شد. (سورۀ 34، آیۀ 29)
    در این آیات آمده است که:" ... و وقتی موسی از کوه سینا به پایین آمد، شاخ داشت".
    منظور آیه به جای شاخ، هالۀ نور بوده است. ولی مترجم بیسواد، به جای واژۀ Keren عبری، واژه ای با آوای مشابه لاتین Cornu را ترجمه کرده که به معنی "شاخ" میباشد.
    پس از این اشتباه کوچک میکل آنژ، تمامی هنرمندان مابعد او نیز مجسمه ها و تصاویر موسی را با شاخ ترسیم کردند.

    پس از گذشت 30 سال در آلمان و تسلط کامل زبان آلمانی، متوجه شدم که تمامی متون و کتب برگردانده شده از آلمانی به فارسی، اشتباهاتی فاحش و در مواردی غم انگیز دارند.
    در مورد کتاب "کاپیتال" مارکس هم همین است. آدمی کاملا متوجه میشود که مترجم این کتاب، از دیکشنری زمان جنگ جهانی دوم "حییم" کمک گرفته است. این دیکشنری اشتباهات تأیین کننده ای دارد. چنان که در زمان فارسی، بسیاری از واژه ها در جای جای یک جمله معانی مختلفی پیدا میکنند، در زبان آلمانی نیز چنین است. لطفا به این شعر فارسی توجه کنید:
    آن یکی شیر است کادَم میخورد
    وان دگر شیر که آدم میخورد
    آن یکی شیر است اندر بادیه
    وان دگر شیر است اندر بادیه

    واژه شیر دومعنی دارد: یکی شیر درنده و دیگری شیر گاو
    واژه بادیه نیز دو معنی دارد: ظرف و یا بیابان
    اگر این نوع واژگان را از کانتکس آن بیرون آوریم، معنی واژه کاملا عوض میشود.

    در زبان آلمانی نیز چنین است.
    در ضمن نمیتوان واژه گان را یک به یک ترجمه کرد. اگر شما واژۀ "کله پا شدن" را یک به یک ترجمه کنید، برای یک آلمانی کاملا بدون مفهوم میشود. شما باید معادل آن را بیابید تا طرف مخاطب، شما را درک کند.

    به طور مثال:
    آنچه که در ایران "مالیات غیرمستقیم" خوانده میشود، مترجم کتاب کاپیتال، آن را "ارزش اضافی" ترجمه کرده است. ولی مترجم، این واژه را یک به یک ترجمه کرده است. مسلما "ارزش اضافی" در کانتکس خود به زبان آلمانی معنی خود را دارد. ولی در زبان فارسی باید برای معنی کردن آن از جمله ای نسبتا طولانی استفاده کرد تا مفهوم این واژه در زبان فارسی کاملا درک شود.
    کتاب مارکس و نامه های او پر است از چنین ترجمه های احمقانه.
    حالا فکر کنید که یک چپ ایرانی بر مبنای ذات مذهبی-شیعه و با گذشتۀ فئودالی-اشرافی خود با اتکا به یک ترجمۀ ناقص، دست به ترویج ایدئولژی مارکسیسم در ایران بزند.
    نتیجه اش همان شد که شد...
    این سلسله نوشتار ادامه خواهد داشت.

    پاسخحذف