۱۳۹۶ مهر ۲۰, پنجشنبه

اسلام‌پژوهی از دودیدگاه



در سالهای گذشته که موج پژوهشهای نوین اسلامشناسی به رسانه‌های پارسی‌زبان هم رسیده است، نیازی روزافزون به بررسی برخی فَن‌واژه‌های ویژه اینگونه پژوهشها نیز به چشم می‌خورد. کژفهمی درونمایه‌ها راه به نادرستی اندریافتها می‌برد و پژوهشگر اگر بنیان یک واژه، گزاره یا فن‌واژه را درنیابد، هرگز نخواهد توانست آنچه را که می‌پژوهد دریابد و بدتر از آن، یافته‌های خود را با زبانی فهمیدنی در دسترس خوانندگان بگذارد.

در چندسال گذشته که خود درگیر پژوهشهای اینچنینی از یک سو و سرگرم کلنجار رفتن با نوشته‌های گروهی که خود را نواندیش دینی می‌نامند از دیگرسو بوده‌ام، بارها و بارها ناگزیر از پاسخگوئی به این پرسش گروهی از خوانندگان گردیده‌ام، که اگر خود بر راستی و درستی تاریخنگاری اسلامی باور ندارم، چگونه در بررسیهایم از آنها بهره می‌جویم؟

از فن‌واژه‌هایی که شناختن آنها برای اسلام‌پژوهی مدرن از جایگاهی بسیار ارجمند برخوردار است، یکی نیز دوگانه "درون‌دینی/برون‌دینی" است. هم پژوهشگر و هم خواننده اگر درونمایه این دو فن‌واژه را بدرستی درنیابند، در همان آغاز کار دچار سردرگمی و گیجی خواهند شد. نوشته پیش‌رو تلاشی است در راستای بازگشائی درونمایه این ابزار پُرارج.

1) برای بررسی پرسمانها و گفتمانهایی که زندگی امروز مسلمانان را در برمی‌گیرند، باید به سراغ بُنمایه‌های درون‌دینی رفت. برای نمونه گفتمانهایی مانند حجاب، سنگسار، حقوق زنان، یا ترور تنها در چارچوب پژوهشهای درون‌دینی است که می‌توانند واکاوی شوند. برای یافتن ریشه‌های حجاب، پژوهشگر را چاره‌ای جز این نمی‌ماند، که نخست قرآن را بگشاید و همه آیه‌های حجاب را در در ون آن بیابد، او سپس باید به سراغ حدیث و سیره و روایت برود و از آن پس برآیش و گسترش این پدیده را در بستر تاریخنگاری اسلامی واکاود. در نمونه دیگری بنام ترور، باز هم نخست این قرآن است که در جایگاه برترین بُنمایه درون‌دینی اسلام واگشوده می‌شود و سپس رفتار محمد و دیگر بنیانگذاران اسلام بزیر ریزبین می‌رود و سرانجام برآیش این پدیده در بستر تاریخ بررسی می‌شود. این روش را می‌توان به همه گفتمانها و پرسمانهای اسلامی از 1400 سال پیش تا کنون فرا گستراند.

اینکه محمد چهره‌ای تاریخی یا داستانی است، نه چیزی بر این نگرش می‌افزاید و نه از آن می‌کاهد. بودوباش محمد برای مسلمانان چیزی پذیرفته است و در راستی آن گمانه و دودلی راهی ندارد. همچنین برای بخش بسیار بزرگی از باورمندان سیره و حدیث و روایت به همانگونه که از ابن‌اسحاق و ابن‌هشام و بخاری و مسلم و دیگران واگویی شده‌اند، درستند و در آنها چون‌وچرایی نمی‌توان کرد. پس برای رفتارشناسی مسلمانان، چه پرسش درباره ترور و کشتار و سرکوب دگراندیشان باشد و چه درباره زن‌ستیزی آشکار و پنهان در جامعه‌های اسلامی، ما باید بسراغ باورهای ایشان برویم، تا برای نمونه بدانیم سنگسار که در قرآن نیامده است، چرا اینچنین در شرع و فقه تنیده شده است، که برگزاری‌اش جغرافیا نمی‌شناسد. دانستن اینکه این کیفر شرم‌آور از آئین یهود به مسلمانان رسیده است، گرهی از رفتارشناسی مسلمانان بازنمی‌کند.

نمونه‌ای از جهان روانشناسی شاید از پیچیدگی این بررسی بکاهد. روانکاوی[1] شاخه‌ای از دانش روانشناسی است، که رفتارهای بیمارگونه انسانها را برپایه کاوش در ناخودآگاه آنان ریشه‌یابی می‌کند. اگر در ژرفای این ناخودآگاه باور به نیروهای اهریمنی، دشمنان پندارین یا انسانهایی از کهکشانهای دیگر جای کرده باشد، می‌توان آن باورها را بکارگرفت و نخست رفتار بیمار را ریشه یابی کرد وسپس از آن راه دست به درمان او گشود. اینکه روانکاو خود به نیروهای اهریمنی و دشمنان پندارین و انسانهایی از کهکشانهای دیگر باور دارد یا نه، نقشی در این میان بازی نمی‌کند.

به همین گونه باور به بودونبود تاریخی کسی بنام محمد برای کسی که درباره ترور می‌پژوهد، نقشی بازی نمی‌کند. این باور ولی ریشه رفتار کسی است که بنام اسلام و الله دست به ترور می‌گشاید و پژوهشگر باید در اینجا به مسلمانان به دیده‌ یک مسلمان بنگرد، با نگاهی از درون، برپایه بُنمایه‌های درون‌دینی.

2) بررسی تاریخ پیدایش و برآیش اسلام از گونه‌ای دیگر است. در اینجا بنمایه‌های درون‌دینی کمتر بکار ما می‌آیند و ما چاره‌ای جز دست بکار بردن روش برون‌دینی نداریم، بویژه که تاریخ‌نگاری اسلامی در سده دوم برآمدن اسلام نگارش شده و هیچ گزارش همزمانی از رخدادهای آنچه که آغاز اسلام یا اسلام آغازین نامیده می‌شود، در خود ندارد. برای نمونه بررسی بودونبود چهره‌های اسلام آغازین مانند محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و عشره مبشره و تابعون و اصحاب و مهاجرین و انصار، با نگاه درون‌دینی و بسنده کردن به سیره‌ها و روایتها راه بجایی نمی‌برد، چرا که اینان از سویی گزارشهایی دیرهنگام از رخدادی هستند که راست بودن آنرا با هیچ داده آزمون‌پذیری نمی‌توان آزمود، و از دیگرسو همه و همه از یک ریشه آغازین (سیره ابن‌اسحاق) برآمده‌اند و خود تنها بر این ریشه و ساقه نازکش شاخ‌وبرگهایی باز هم آزمون‌ناپذیر برافزوده‌اند.

در اینجا بُنمایه‌های برون‌دینی بکار پژوهش می‌آیند. اگر ما بتوانیم برای یک چهره آمده در سیره و تاریخ یک داده آزمون‌پذیر مانند سکه، سنگ‌نبشته یا مانند آنها بیابیم، یا گزارشی درباره او در بُنمایه‌های بیرون از چارچوب اسلام (مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان، ایرانیان، رومیان...) بیابیم، آنگاه می‌توانیم گفت که این چهره دستکم ساخته و پرداخته پندار سیره‌نگاران نیست و براستی هستی داشته است و بر این خاک زیسته است. نمونه برجسته این سخن معاویه است. از دیدگاه درون‌دینی، معاویه پنجمین خلیفه مسلمانان و بنیانگزار دودمان اموی است، او فرزند ابوسفیان و هند (دشمنان بخشوده‌شده محمد و اسلام) و دشمن علی، خلیفه چهارم و یکی از نویسندگان قرآن (کاتب) است. در پی مرگ عثمان به خونخواهی او برمی‌خیزد و پس از جنگ بی‌سرانجام صفین نزدیکان علی را می‌فریبد و بدینگونه خود خلیفه مسلمانان می‌شود. از او فرزندی بجای مانده بنام یزید که جاینشین اوست و فرمان به کشتن حسین بن‌علی می‌دهد.

از دیدگاه برون‌دینی ولی معاویه یک فرمانده مسیحی بنام ماآویا است که به سنت پادشاهی/فرمانروائی ساسانیان پایبند است و در ایران و بیزانس بنام خود سکه زده است و بر روی سکه ایرانی‌اش از نمادهای ایرانی/زرتشتی و بر روی سکه بیزانسی‌اش از نمادهای رومی/مسیحی بهره جسته است. بدینگونه می‌بینیم که بسته به چرخش نگاهِ ما از درون به برون دین، با دو معاویه گوناگون روبرو خواهیم شد که هیچ پیوندی با یکدیگر نمی‌توانند داشت، یکی خلیفه زیرک امپراتوری تازه‌برآمده اسلامی است و دیگری یک فرمانده ایرانی که پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی همان سیاستهای آنان را پی گرفته و جنگ با بیزانس را درست از همانجایی آغاز می‌کند، که خسرو پرویز و جانشینانش آن را به پایان برده بودند. از او سنگ‌نبشته‌ای نیز برجای مانده که در آن نه از اسلام سخن می‌گوید و نه از اینکه خلیفه مسلمانان است. گوشه‌های این سنگ‌نبشته را با صلیب آذین بخشیده‌اند.

از علی، که برای مسلمانان چهره‌ای بسیار برجسته‌تر از معاویه است، هیچ داده آزمون‌پذیری در دست نیست. کتابی که بر او بربسته شده (نهج‌البلاغه) سده‌ها پس از مرگ پندارین او نوشته شده است. به دیگر سخن در جایی که برپایه داده‌های برون‌دینی می‌توان بر هستی کَسی بنام معاویه باور داشت (اگرچه این معاویه هیچ پیوندی با معاویه آمده در سیره ندارد)، در باره بودونبود علی حتا یک داده آزمون‌پذیر در دست نیست، که بتوان هستی او را بر پایه آن استوار کرد. دستکم در ایران ما ولی، کمتر کسی را می‌توان یافت که اینچنین زنده و باشنده در جای‌جای فرهنگ همگانی و رفتار روزانه ایرانیان نقش بیآفریند.

پس نگاه برون‌دینی را می‌توان از این رهگذر یک نگاه تاریخی ناب دانست، که تنها بدنبال یافتن راستی یا ناراستی یک رخداد، چهره یا پدیده است. در برابر آن نگاه درون‌دینی بیشتر جامعه‌شناسانه است و بدنبال پیوندهای پیدا و پنهان پدیده‌های امروزین، با ریشه‌های تاریخی آنها می‌گردد.

**********

با این همه مرز این دو شیوه گاه چندان هم آشکار و پیدا نیست و پژوهشگر گاه ناگزیر از آن است که از هر دو نگاه در کنار یکدیگر بهره بجوید. برای نمونه اگر بخواهیم جستاری درباره "عُمَر و جایگاه او در درگیریهای شیعه و سنی" بنویسیم، چاره‌ای جز پرداختن به عمر اسلامی (درون‌دینی) نخواهیم داشت، چرا که برای مؤمنان، عمر و علی بروزگار خود همان اندازه هستی داشته‌اند، که زمین و آسمان امروز هستی دارند. از دیگرسو نمی‌توان به این داستان پرداخت و زمینه‌های تاریخی برآیش چهره‌ای بنام علی را نادیده گرفت. در اینجاست که پژوهشگر باز باید بسراغ بُنمایه‌های برون‌دینی برود و ببیند چهره‌ای بنام علی، که هستی تاریخی‌اش را با هیچ داده آزمون‌پذیری نمی‌توان باور داشت، بر بستر کدام درگیریهای دینی/اسطوره‌ای ساخته و پرداخته شده است.

در جستاری بنام "ترور و اسلام" درست همین روش را بکار برده‌ام، که آوردن چکیده‌ای از روش‌شناسی آن می‌تواند در اینجا راهگشا باشد؛

اگرچه نام جمهوری اسلامی با ترور پیوند جاودان خورده است، ولی این رخدادهای چند سال گذشته و آدمکشیهای داعش بودند که پیوندهای میان ترور و باورهای اسلامی را از جایگاه ویژه‌ای برخوردار کردند. در بررسی جایگاه ترور در اسلام، نخست باید به بررسی تاریخی آن پرداخت. در اینجا می‌توان هم از داده‌های درون‌دینی و هم از داده‌های برون‌دینی بهره جُست، اگرچه آشکار است که بخشی از این داده‌ها به افسانه بیشتر نزدیکند تا به گزارش تاریخی. جای‌پای ترور در تاریخ اسلام را می‌توان از همان سالهای آغازین تاریخ آن پی گرفت. بخشی از آنچه که در سیره‌ها در اینباره آمده بی‌گمان ساخته و پرداخته سیره‌نگاران پندارباف روزگار عباسی است، ولی داده‌های تاریخی دیگری نیز از زمانهای پسین‌تر در دسترس ما هستند که از باورپذیری بیشتری برخوردارند. این بررسی دوگانه (درون- و برون‌دینی) ما را به شناخت این پدیده رهنمون می‌شود که تاریخ اسلام در نزدیک به همه دوره‌های آن با ترور همنشین و همخوان بوده است.

در گام دوم باید تنها از نگرگاه درون‌دینی به ترور پرداخت و دید که رفتار سران و آورندگان این دین در رویارویی با پدیده ترور در جایگاه یک ابزار نیرومند برای پیشبُرد آماجهای دینی چه بوده است. آنچه که ما را در این راه یاری می‌دهد، سیره است و نه داده‌های آزمون‌پذیر برون‌دینی. تروریست مسلمان در پیروی از رفتار پیامبر یا امامش دست به ترور می‌زند و از دیگر سو مسلمان آشتیجو نیز برای رویارویی با همدین تروریستش باز دست بدامان حدیث و روایت می‌آزد تا نشان دهد که ترور در اسلام پذیرفته نیست و «ایمان ترور را برنمی‌تابد»[2]. این بخش از بررسی تنها برپایه داده‌های درون‌دینی انجام می‌پذیرد.

در گام سوم پژوهشگر باید پدیده ترور در اسلام را از نگرگاه برون‌دینی بررِسد، تا ببیند کدام زمینه‌های تاریخی-اجتماعی به پیدایش پدیده‌ای بنام ترور در اسلام راه‌برده‌اند و این پدیده چگونه در درون این دین ریشه دوانده و همزاد آن شده است. در اینجا تنها و تنها داده‌های آزمون‌پذیر بکار می‌آیند، که آنها را می‌توان در بُنمایه‌های برون‌دینی یافت.

پژوهش مدرن باید از هر دو روش درون- و برون‌دینی بهره جوید. نکته پُرارج در این میان این است که پژوهشگر بداند کدام ابزار را در کدام زمینه و برای رسیدن به کدام آماج بکار می‌برد. کسی که برای پژوهش درباره بودونبود محمد و یارانش سیره را می‌گشاید و از آن یاری می‌جوید، هرگز راه به جایی نخواهد برد و در برابر آن کسی که برای رفتارشناسی امروزه مسلمانان از نگاه برون‌دینی کمک می‌خواهد، هیچگاه نخواهد توانست یک مسلمان را چنان ببیند که هست. بزبان پزشکی اگر سخن بگوئیم؛

نگاه برون‌دینی مانند جراحی مغز است که می‌تواند زمینه‌های مادی و آزمون‌پذیر یک پدیده روانی را نشان دهد، و نگاه درون‌دینی بمانند روانکاوی، ریشه باورها را در ژرفای روان وامی‌کاود. جراح و روانکاو نیز فراوان ناگزیر از همکاری با یکدیگرند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد



[1] Psychoanalysis
[2] شرح فارسى شهاب الاخبار - قاضی ابو عبدالله محمد بن‌سلامة بن‌جعفر بن‌علی بن‌حکمون مغربی قضاعی، برگ 59

۱۳۹۶ مرداد ۲۲, یکشنبه

"گامبی ِ شاه"

کتابی برای اندیشیدن

انقلاب اسلامی امسال سی‌ونهمین سالروز پیروزی خود را به جشن خواهد نشست. در گذر این چهار دهه نزدیک به همه دست‌اندرکاران این انقلاب، بویژه آنان که از این پیروزی بهره‌ای نبردند و دیر یا زود از گردونه قدرت برون افکنده شدند، در چرائی این رخداد و چگونگی انجام آن سر در گریبان اندیشه برده‌اند و با فرانهادن پرسشهای بیشمار تلاش کرده‌اند به آنچه که خود آن را "حقیقت انقلاب" می‌نامند دست یابند. هواداران پایوَرز پادشاهی، ناسپاسی مردم ایران و بیماری سهمگین شاه را ریشه بنیادین این رویداد می‌دانند. مشروطه‌خواهان، که بخشی از هواداران خردوَرز پادشاهی را در خود گردآورده‌اند، با نگاه به کنفرانس گوآدلوپ سیاست جهانی را در کنار دیکتاتوری محمدرضاشاه و پیرامونیان او می‌نهند و انقلاب را برآیند این دو پدیده می‌بینند. گروهی از دست‌اندکاران و نقش‌آفرینان آن انقلاب، بویژه چپ مارکسیستی نیز می‌گویند چاره‌ای جز انقلاب نبود و همچنان بر درستی مبارزه مسلحانه خود پای‌می‌فشارند و برآنند که انقلابشان تا سرنگونی رژیم شاهنشاهی تُهی از کاستی بود و پس از پیروزی از سوی اسلامگرایان و دیگر نیروهای واپس‌مانده دزدیده شد. حتا بخشی از هواداران جمهوری اسلامی نیز برآنند که این انقلاب در آغاز پدیده‌ای فرخنده و خوش‌شگون بود، که رفته‌رفته "به انحراف کشیده شد".

تاریخنگارانی چون یرواند آبرامیان و عباس میلانی نیز از نگاهی دیگر به ریشه‌یابی این توفان سهمگین، که هست‌ونیست ما ایرانیان را برباد داد، پرداخته‌اند و آن را از نگَرگاه آکادمیک کاویده‌اند. همه این انگاشتها در یکسو، و پژوهشهای آکادمیک در سوی دیگر، به گمان من تنها و تنها بخشی از راستی این انقلاب را بما نشان می‌دهند و ما در پیوند با این رخداد سهمگین همچون بازیگران سروده مولانا پیل بزرگی را در تاریکی می‌کاویم و در پندار خویش هر یک پیکر آن را بر پایه آنچه که در دست خود گرفته‌ایم، بازمی‌سازیم.

انقلاب اسلامی چگونه آغاز شد؟ چرا و چگونه رژیمی که توانسته بود ایران را از ژرفنای تهیدستی و نادانی و تیره‌روزی سالهای پایانی پادشاهی قاجار به جایگاهی درخور برساند، در درازای یکسال چون طوماری در هم پیچیده شد و فروریخت؟ چرا ارتشی که یکی از 10 ارتش برتر جهان بود، نتوانست بیاری فرمانده خود برخیزد؟ چرا و چگونه آیت‌الله کمابیش گمنامی، که همان اندک آوازه خود را هم در ستیز با حق رأی زنان و دیگردینان بدست آورده بود، در اندک زمانی به همه ایرانیان شناسانده شد، تا جایی که نقش چهره‌اش را در ماه دیدند؟ چرا بی‌بی‌سی، که در آن روزگار بزرگترین بنگاه سخن‌پراکنی جهان بود، بلندگوی خود را دست‌ودلبازانه به خمینی بخشید تا پیام خود را حتا در روستاهای دورافتاده نیز بگوش ایرانیان برساند؟ چرا سران جمهوری اسلامی اندک زمانی پس از به قدرت رسیدن درگیری با عراق را آغاز کردند[1]، تا یک سال و نیم پس از سرنگونی شاه، جنگ میان دو کشور آغاز شود؟ چرا سردمداران این رژیم این جنگ را به بهای نابودی سرمایه‌های دو کشور هشت سال بدرازا کشاندند؟

فهرست پرسشهای اینچنینی درباره انقلاب ایران و رخدادهای پس از آن بسیار درازتر از این اندک است. برای نمونه جایگاه بریتانیا و نقش بی‌بی‌سی خود نیازمند پژوهشی گسترده و ویژه است، بویژه که این رسانه امپریالیستی امروز نیز میزبان بخشی از سرشناسترین بازیگران انقلاب اسلامی است و ازعطاءالله مهاجرانی گرفته تا فرخ نگهدار، کسانی که دیروز در سرنگونی شاه دست داشتند و امروز دلبسته رژیم ولایت فقیه‌اند، میهمانان همیشگی آن هستند. گفتنی است که بی‌بی‌سی برای زنده نگاه‌داشتن آتش دودستگی میان ایرانیان همه ساله برنامه‌های پُر آب‌وتابی درباره سرنگونی دولت محمد مصدق و جنبش ملی‌شدن نفت می‌سازد، ولی درباره نقش رادیو بی‌بی‌سی در این سرنگونی و دشمنی آن با جنبش ملی، یا برنامه‌ای نساخته است و یا چندان اندک و کمرنگ به این نقش پرداخته که من هرچه در بایگانی این رسانه و جهان هزارتوی اینترنت گَشتم، چیزی نیافتم.

سیروس جهانبخش در کتاب ارزشمند خود "گامبی شاه"[2] (نقش انقلاب اسلامی سال 1357 ایران در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و ساخت نظام نوین جهان) با نگاهی نوین و بسیار ریزبین و ژرفانگَر به ریشه‌های انقلاب ایران پرداخته و کوشیده است، بدور از دچار شدن به "تئوری توطئه" و "انگاشت دزدیده‌شدن انقلاب" و دیگر انگاشتهای آزمون‌ناپذیر، سرنگونی شاه، جنگ ایران و عراق، نوسانهای بهای نفت، جنگ سرد، سیاست پولی آمریکا و وابستگی آن به نفت، جایگاه نوین آمریکا پس از جنگ جهانی دوم و سرنوشت بلوک سوسیالیستی را برپایه دادهای آزمون‌پذیر فراوان، تکه‌های به هم‌پیوسته نمایشی پیچیده ببیند که صحنه آن بسیار بزرگتر از خاورمیانه  بوده است. انقلاب اسلامی در این نمایش تنها یک رخداد کناری است، که بکار زمینه‌سازی رویداد فرجامین نمایش که همانا فروپاشی بلوک سوسیالیستی باشد، می‌آید.

کتاب در 320 برگ و ده بخش نگاشته شده است، که 10 برگ پایانی آن ویژه کتابشناسی است. بیشتر برگهای کتاب پانویس دارند و نویسنده در سرتاسر کتاب بُنمایه‌های داده‌ها و گفتآوردهای خویش را به خوانندگان نیز شناسانده است، کاری که به کتاب درونمایه‌ای آکادمیک و دانش‌پایه می‌دهد.

جهانبخش در بخش نخست که خود 5 زیربخش را دربرمی‌گیرد، به "موقعیت سیاسی-اقتصادی آمریکا از جنگ اول جهانی تا پایان جنگ ویتنام" می‌پردازد. از نکته‌های ارجمند این بخش یکی سیاست "طرح پرزیدنت ویلسون برای کاهش قدرت استعماری انگلستان و فرانسه به هدف گسترش بازراهای جهانی در بین مستعمرات و همچنین تجارت آزاد در همه آبهای جهان در فوریه 1918"[3] است، دیگری پیمانی که از آن بنام "توافق‌نامه برتون وودز"[4] یاد می‌شود و بر پایه آن «از سال 1945 رسما دیگر پشتوانه دلار بر اساس میزان طلای همه کشورهای شرکت‌کننده در اجلاس تعیین گردید (44 کشور منجمله ایران)» و از آن دو پُرارجتر اینکه «آمریکا در سال 1973-1972 با عربستان سعودی توافق‌نامه‌ای به امضاء رسانید که در آن دولت آمریکا خود را متعهد می‌کرد تا از خاندان آل‌سعود در مقابل هر خطری چه داخلی و چه خارجی حمایت می‌کرد. به شرطی که عربستان نفت خود را فقط در مقابل دریافت دلار آمریکا بفروشد و بدینگونه نفت پایه‌ای استوار و باارزش برای تحکیم ارزش دلار شد»[5]

در بخش دوم و سوم جهانبخش "توسعه قدرت جهانی آمریکا" و نقش "مکتب سیاست واقع‌گرایانه"[6] را بازمی‌گوید. بخش چهارم نمودهای بیرونی این چرخش سیاست خارجی را با نمونه‌های آشکار در پیش روی خواننده می‌نهد. یکی از این نمونه‌ها "جداکردن جمهوری خلق چین از دنیای کمونیسم" است. نام بخش پنجم "اتحاد جماهیر شوروی در تله آمریکا" است. در همین بخش برای نمونه می‌خوانیم «هدف آمریکا از افزایش بهای نفت (از طریق اعلام ایران در اجلاس اوپک) بازخرید ارزان دلارهای ذخیره شده‌اش از کشورهای صنعتی دیگر بوده که به این هدف تا پایان سال 1976 رسیده بود»[7]. همچنین داده‌های آماری بسیار پرارزشی درباره درآمدهای نفتی شوروی و وابستگی روزافزون اقتصاد آن کشور به این درآمدها و سرانجام ریشه‌های فروپاشی اقتصاد این کشور بر پایه آمار و گفته‌های سران شوروی، و پیوند آن با بازی نفتی آمریکا در این بخش در دسترس خوانندگان نهاده می‌شوند. از گفتآوردهای دردآور این بخش یکی نیز سخنان فریدمن افسر ارشد کارشناس نظامی ناتو است:
«به آمریکا پیشنهاد می‌کنم که [در جنگ درونی اوکرائین] همان استراتژی ریگان در جنگ ایران و عراق را پی گیرد.او هردو طرف جنگ را پشتیبانی کرد [...] این استراتژی اگرچه غیراخلاقی بود، ولی بدون آن امکان شکست روسیه و امکان سلطه جهانی آمریکا بر اروپا و آسیا امکان‌پذیر نبود»[8].

درپی بررسی موشکافانه‌ای از نقش‌آفرینی آمریکا پس از جنگ دوم و گرایش این کشور به فرمانروائی جهان و همچنین رویاروئی آن با شوروی، و بویژه انگشت نهادن بر نقش نهادهای پولی در سیاست جهانی، نویسنده در بخش ششم به "علل وقوع انقلاب 1979 ایران" می‌پردازد. او از زبان چارلز کورتسمَن استاد دانشگاه کارولینای آمریکا می‌نویسد «یک انقلاب غیر قابل درک که علل آن با هیچ معیار شناخته‌شده در انقلابها و حرکتهای سیاسی جهان تعریف نمی‌شوند، نه از دیدگاه اقتصادی و نه از دیدگاه اجتماعی و نه حتی دینی»[9]. در جای دیگر می‌خوانیم که «در ماه می 1973 شاه [...] توافق فوق را باطل اعلام نمود و شرایط جدیدی را مطرح کرد. در 31 جولای 1973 کنسرسیوم شرایط جدید را پذیرفت و مالکیت کلیه تأسیسات نفتی به شرکت ملی نفت ایران واگذار گردید [...] از سال 1979 هرگونه نقش و نفوذ کنسرسیوم‌های نفتی جهان بر صنایع نفت ایران بطور کامل از بین می‌رفت»[10]

بخش هفتم به "نقش‌آفرینان اجرای طرح جایگزینی قدرت از شاه به آیت‌الله خمینی" می‌پردازد و داده‌های ارزشمند فراوانی را درباره چهره‌های برجسته انقلاب در دسترس خوانندگان می‌نهد. نویسنده در این بخش پیوندها و همکاریهای پیدا و پنهان برخی از این نقش‌‌آفرینان با نهادها و سازمانهای جاسوسی و امنیتی آمریکا را بازمی‌گوید.

بخش هشتم با فرنام "شروع گردباد" گزارشی ریزبینانه از روند انقلاب و کنشها و واکنشهای دست‌اندکاران آن است. جهانبخش در اینجا از دیدارهای سالیوان با آیت‌الله بهشتی گرفته تا گفتگوهای ابراهیم یزدی با گری سیک و هنری پرشت تا پیشواز سالیوان از خمینی در پائین پلکان هواپیمای او در فرودگاه مهرآباد[11] پرده برمی‌دارد. در زیربخش سوم بخش هشت، نویسنده از "پرستاری از حکومت نوپا تا قدرت‌گیری مطلق آیت‌الله خمینی بر ایران اسلامی" سخن می‌گوید و از اینکه سفارت آمریکا در تهران داده‌ها و آگاهیهای پرارزشی را درباره "جریانات و توطئه‌ها و فعالیتهای شوروی در افغانستان و عراق و مخالفین سیاسی و نظامی حکومت"[12] در دسترس دولت بازرگان می‌نهاد. «در سپتامبر 1979 اسرائیل تهدید عراق را جدی گرفت. مناخیم بگین از کارتر خواست تا از دولت بازرگان پشتیبانی کند»[13].

در بخش نهم "ایجاد شرایط جنگ با عراق" بررسی می‌شود. رخداد گروگان‌گیری در این میان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار می‌شود. «سناتور هاریسون ویلیام [...] از وزیر امور خارجه ایران، قطب‌زاده خواست که گروگانها را در آینده‌ای نزدیک آزاد نکند و منتظر اعلام نظر او شود[14]. در راستای پشتیبانی از جمهوری اسلامی «بنا بر نوشته گری سیک در کتاب خود "سقوط کامل" فاش کردن نقشه کودتا [نوژه، م. ب.] و مطلع کردن دولت ایران به دستور ویلیام کیسی وزیر امور خارجه آمریکا صورت گرفت و او برادر حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی را مأمور اطلاع‌رسانی کرد»[15]

سرانجام بخش دهم به "جنگ ایران و عراق" می‌رسد و جهانبخش با همان روش موشکافانه سرتاسر کتاب، به داده‌های آزمون‌پذیر پایبند می‌ماند. در این بخش می‌خوانیم «اسرائیل که از سالهای 1982-1981 با فروش هدفمند قطعات و سلاح ارتباط مستقیم با ایران داشت توجهی به اقدامات آمریکا نمی‌کرد»[16] و همچنین اینکه «بیش از سه سال دهها نفر از مشاوران و تکنسینهای اسرائیلی در ایران در محلی در شمال زندان اوین اقامت داشتند و افسران ایرانی را یاری می‌دادند»[17].

کتاب "گامبی شاه" تنها از نگرگاه داده‌های پرشمارش نیست که از ارزش ویژه‌ای برخوردار است. جهانبخش در این کتاب دست به کاری زده است، که در میان پژوهشگران ایرانی کمیاب است. او برای بررسی انقلاب ویرانگر اسلامی تنها به خود آن بسنده نکرده و از سویی ایران را بسان چرخدنده‌ای در یک دستگاه بسیار بزرگ دیده و پیوندهای آن را با تاروپود اقتصاد و سیاست جهانی بررسیده است و از دیگر سو، دست به واکاوی زمینه‌های تاریخ ییدایش آن دستگاه بزرگ یازیده و تلاش کرده است که گرداگرد این پدیده بگَردد و آن را از نگرگاههای گوناگون واکاوی کند. او در پایان می‌نویسد:
«با بررسی وقایع سالهای 1977 تا 1980 جاِی پای آمریکا و مدیریت کامل آن در ایجاد انقلاب اسلامی به رهبری خمینی و ایجاد شرایط جنگ و مدیریت جنگ تا فروپاشی شوروی، تا جایی که مدارک در دسترس اجازه می‌دادند نشان داده شده است. آمریکا بدون شلیک حتی یک گلوله، بدون تحمل هیچ ضایعه جانی، ابرقدرت شوروی را بزانو درآورد. در این راه آمریکا ملت ایران، شاه و نظام شاهنشاهی در ایران را قربانی کرد. از این روی نام این کتاب را قربانی کردن شاه در صحنه سیاست جهانی یا "گامبی شاه" برگزیده‌ام»[18].

"گامبی شاه" کتابی است برای اندیشیدن، برای آموختن و دیگر کردن نگاه به جهان و رخدادهای آن. ما هرگز نخواهیم توانست گذشته را دگرگون کنیم، اما می‌توانیم از آن بیاموزیم تا امروز را بهتر دریابیم و با کژرویهایی کمتر و پنداربافیهایی اندک‌تر پای به جهان آینده نهیم.

در پایان این نکته را نیز ناگفته نمی‌بایستم گذاشت، که گردانندگان نشر فروغ با چاپ این کتاب بار دیگر نگاهِ تیزبین و هوش ِ کتابشناسانه خود را به نمایش گزارده‌اند؛

دستشان مریزاد!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد


[1] بنگرید به سخنرانی خمینی در 19/01/1359
ملت شریف عراق! شما اخلاف آنان هستید که انگلیس را از عراق راندند، بپا خیزید و قبل از آنکه این رژیم فاسد همه چیز را تباه کند، دست جنایتکار او را از کشور اسلامی خود قطع کنید. [...] ای ارتش عراق! اطاعت از این مخالف اسلام و قرآن نکنید و به ملت بگرائید و دست آمریکا را که از آستین صدام بیرون آمده است قطع کنید و بدانید اطاعت از این سفاک، مخالفت با خدای متعال است و جزای آن عار و نار است.
[2] گامبی برگرفته از زبان فرانسه به گشایشی در شطرنج گفته می‌شود که در آن شطرنج‌باز برای رسیدن به پیروزی یک مهره خود را قربانی می‌کند.
[3] برگ 21
[4] برگ 27
[5] برگ 33
[6] Realpolitik
[7]  برگ 70
[8] برگ 90
[9] برگ 95
[10] برگ 104
[11] برگ 244
[12] برگ 253
[13] برگ 254
[14] برگ 272
[15] برگ 276
[16] برگ 285
[17] برگ 292
[18] برگ 303

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۳, شنبه

چون گِردَکان بر گُنبد . . .


درباره رفتارهای انتخاباتی

حجت‌الاسلام صدیقی در سخنرانی نماز جمعه 27 فروردین 1389 گناه زمین‌لرزه و دیگر رخدادهای طبیعی را به گردن پوشش بانوان ایرانی انداخت و گفت: «بانوانی که ظاهر مناسبی ندارند باعث گسترش زنا در جامعه می‌شوند که این باعث افزایش زلزله است» پاسخ شایسته به این سخنان پوچ و بی‌پایه، پویشی بنام "کارزار مَمه‌لرزه"[1] بود، که یکبار دیگر ژرفای بی‌خردی فرمانروایان بر کشورمان و خواری و زبونی ما ایرانیان را به رخ همه جهانیان کشید.

در سال 1384 که بناگاه و بدور از برآوردهای اپوزیسیون دلبسته، محمود احمدی‌نژاد سر از صندوق رأی بدرآورد، رأی دهندگان گناه این شکست سهمگین را به گردن رأی ندهندگان، یا آنگونه که خود می‌گفتند "تحریمیان" انداختند. از آن روز تا کنون برخورد دلبستگان در برابر فراخوان به دوری‌جستن از صندوق رأی، کمابیش یکسان بوده و آنان بمانند حجت‌الاسلام صدیقی پیشاپیش گناه شکست آینده‌ خود را به گردن رأی‌ندهندگان انداخته‌اند و همچنان می‌اندازند. در تازه‌ترین سخن از این گونه می‌خوانیم:
«اگر دور بعدی رقابت بین روحانی حقوقدان و رئيسی میرغضب باشد، و رئیسی از کارزار انتخاباتی موفق بیرون بیاید، علت پیروزی رئیسی، و شکست روحانی، همین نیروی تحریم‌کننده خواهد بود؛ در معنا مسؤليت آن شکست پُرمصیبت ملی، برعهده‌ی این تحریم‌کننده‌هاست؛ برای اینکه تحریم انتخاباتی در شرائط کنونی، یعنی به نفع رئيسی رأی دادن؛ قهرکردن باصندوق رأی، یعنی نشاندن آن میرغضب کشتار سال ۱۳۶۷ شمسی برمسند ریاست جمهوری اسلامی، یعنی رأی دادن به ادغام شغل میرغضبی با وظائف مقام ریاست جمهوری درایران!»[2]

بدیگر سخن در اینجا دیگر گفتگو بر سر این نیست که اگر کسی رأی ندهد، از ابزارهای دموکراسی (در پندار دلبستگان) بهره نجسته است. سخن از "همکاری" ما رأی‌ندهندگان با دژخیمان و تبه‌کاران است و دلبستگان با اهریمن‌سازی از کسانی که رأی نمی‌دهند، آنان را "بزهکار" می‌خوانند هم‌نوا با ولی فقیه[3] ما را تکفیر می‌کنند و سزاوار آتش دوزخ می‌دانند. گزاره‌هایی چون «اگر سینه‌ات را برهنه کنی، زمین خواهد لرزید» و «اگر رأی ندهی، کشور ویران خواهد شد» از ارزشی یکسان برخوردارند. دور از پندار نیست که دلبستگان چهار سال دیگر بنویسند و بگویند «اگر رأی ندهید، مصباح یزدی شما را خواهد خورد!». اینان برای درستی سخن خود "روند انتخابات گذشته و آمارهای آن" را گواه می‌آورند، بی آنکه بتوان درستی یا نادرستی سخنشان را با افزاری امروزین و خردمندانه سنجید. برای آنکه دانسته شود سخن دلبستگان تا چه اندازه بی‌خردانه و پوچ و پَرت است، نمونه‌ای می‌آورم:

کسانی که در کشورهایی با فرهنگ اروپائی-امریکائی زندگی می‌کنند، می‌دانند تا همین چند سال پیش پدران و مادران در پاسخ به پرسش فرزندان خردسالشان که «بچه‌ها از کجا می‌آیند؟» می‌گفتند آنها را یک لک‌لک با خود می‌آورد. رابرت ماتیو[4] توانست در یک بررسی آماری نشان دهد که افزایش و کاهش شمار کودکان زاده شده در هفده کشور اروپائی با افزایش و کاهش شمار لک‌لکها همپوشانی یک‌به‌یک دارد و با کاهش شمار لک‌لکها، شمار نوزادان نیز کاهش می‌یابد. اگر ما نیز مانند دلبستگان صندوق رأی بیاندیشیم، باید بپذیریم که «کودکان را لک‌لکها با خود می‌آورند»، زیرا آمار چیزی جز این نشان نمی‌دهد. ولی اگر مکانیسمهای بارداری زنان، بالش و پرورش کودکان در زهدان آنها و همچنین نقش مردان را بشناسیم، دیگر برای پدر یا مادر شدن نیازی به پرواز لک‌لکها نخواهیم داشت و خود دست‌بکار خواهیم شد. این سخن، در باره همه پدیده‌ها و در این روزها بویژه درباره انتخابات نیز درست است.

در نوشته پیشین خویش آوردم که دلبستگان دست بدامان نیرنگهای آخرالزّمانی می‌شوند، تا با هراس‌افکنی از فرجامی که سرسوزنی در باره راست‌ودروغ آنها پژوهش نمی‌توان کرد، همگان را وادارند تا به ندای ولی فقیه لبیک جانانه بگویند. پس بر گردن ما - و این ما هر کسی است که سرنوشت خویش را به سخنان پرشور و پیشگوئی‌های  جادوگرانه نمی‌سپارد و خِرَد و اندیشه را رهنمای خود می‌سازد -، آری بگردن ما است که پیگیر و خستگی‌ناپذیر، خرَدستیزان و دلبستگان را فرابخوانیم، سخن خود را آشکار و بر پایه داده‌های آزمون‌پذیر بر زبان برانند و در برابر آنچه که می‌گویند و می‌نویسند، پاسخگو و پاسخوَر باشند.

برای اینکه بدانیم رأی ما چه جایگاهی در انتخابات دارد، باید نخست نهاد انتخابات، سازماندهی آن، قانونها و چگونگی برگزاری‌اش را بشناسیم. کارکرد این دستگاه در آلمان چنین است:
بند 38 قانون اساسی آلمان می‌گوید انتخابات باید "همگانی"، "بی‌میانجی"، "آزاد"، "برابر" و "پنهانی" باشد. همگانی، به چَم این است که «تک‌تک شهروندان [جدا از دین، نژاد، جنسیت، گرایش سیاسی و ...] می‌توانند برگزینند و برگزیده‌ شوند». نهاد برگزارکننده انتخابات "ستاد برگزاری انتخابات"[5] است، نهادی که اگرچه سرپرست آن از سوی وزیر کشور برگزیده می‌شود، ولی زیر فرمان هیچ وزارتخانه، مقام یا نهادی نیست. در این انتخابات حزبها می‌توانند فهرستی از نامزدهای خود را به رأی مردم بگذارند، گذشته از آن هر کسی می‌تواند با گردآوری امضاء خود را به گزینش شهروندان بگذارد، بی آنکه وابسته به یک حزب باشد. جایگاههای رأی‌گیری را شهرداری هر شهری سازماندهی می‌کند. شهروندان می‌توانند برای کار داوطلبانه در این جایگاهها نام‌نویسی کنند و با نام "رأی‌یار"[6] نگاهبان روند رأی‌گیری باشند و در پایان روز، رأیها را در ستاد ویژه‌ای با همین نام بشمارند. شمارش رأیها نیز بدینگونه است که رأی‌یار یکم رأیها را میشمارد و سپس صندوق رأی را به رأی‌یار دوم می‌سپارد، بی‌آنکه آن دو یکدیگر را بشناسند. بدینگونه رأی شهروندان بدست خودشان، و نه بدست کارمندانی که از دولت یا حکومت مزد می‌گیرند، شمرده می‌شود.

همه حزبهایی که شمار رأیهایشان بیش از 5 درسد باشد، به پارلمان راه می‌یابند. حزبی که بیشترین رأیها را بدست آورده باشد، با فرمان رئیس‌جمهور دولت را می‌سازد و اگر شمار رأیهای این حزب کمتر از 50 درسد باشد، از میان حزبهای دیگر یکی را برای همکاری برمی‌گزیند، تا برای برنامه‌ریزی و قانونگذاری از اکثریت بیش از 50 درسد برخوردار شود. پیش از انتخابات مردم برنامه حزبها را می‌خوانند، یا در گردهم‌آیی‌های انتخاباتی حزبها آن برنامه‌ها را می‌شنوند و با آنها آشنا می‌شوند. نامزدها در کنار سخنرانی درباره برنامه خود، برنامه دیگر حزبها را زیر ریزبین می‌گذارند و با بهره‌گیری از آمار و داده‌های آزمون‌پذیر، بی‌آنکه مردم را از دیو و دَد بترسانند یا برای آنان افسانه‌های بی‌سروته بگویند، تلاش می‌کنند به شهروندان بباورانند که برگزیده شدن حزب آنان بسود آلمان و آلمانیها است. سازمانهای نظرسنجی پیش از انتخابات با تلفن زدن به شهروندان می‌توانند آماری بدست آورند و برپایه آنها فرجام انتخابات را پیش‌بینی کنند. اینان ولی پرسش خود را اینگونه آغاز می‌کنند که «اگر یکشنبه آینده انتخابات باشد . . .» و پیش‌بینی خود را نیز چنین بازگو می‌کنند « اگر یکشنبه آینده انتخابات باشد . . .»

بیشتر آلمانیها در سرتاسر زندگی خود هوادار یک تیم فوتبال می‌مانند، ولی می‌توانند در سه انتخابات پی‌در‌پی به سه حزب گوناگون رأی دهند، چرا که رأی دادن بیشر آنان نه از سر هواداری که درپی سبک‌سنگین کردن برنامه حزبها است. از آنجا که هر حزبی بخشی از شهروندان را نمایندگی می‌کند و پروای سودوزیان آن بخش را دارد، برنامه‌های هر حزب نیز کمابیش سویۀ یکسانی دارد. برای نمونه حزب لیبرالهای آزاد[7] چندین دهه نام "حزب پردرآمدها" را یدک می‌کشید[8] و بخش بسیار بزرگی از پزشکان و وکیلان و کارمندان بلندپایه دولت به آن رأی می‌دادند.

به انتخابات ایران و دلبستگان جمهوری اسلامی بازگردیم. من از همه شیفتگان صندوق رأی می‌خواهم یکبار هم که شده، دست به واکاوی سیستم انتخابات در ایران بزنند و به شهروندان بگویند رأی آنها از آن دمی که به صندوق افکنده می‌شود، به چه سرنوشتی دچار می‌شود، چه کسی آن را می‌شمارد و کسی که برگزیده می‌شود، توان انجام کدام کارها را در کدام زمینه‌ها با کدام ابزار قانونی دارد. برای نمونه اگر راست باشد که در ایران نیز وزارت کشور نهاد برگزارکننده انتخابات است، باید بپذیریم که در سال 1384 دولت خاتمی با تقلب و دستکاری در رأی مردم احمدی‌نژاد را برکشیده است و به وارونه آن، دولت احمدی‌نژاد در سال 1392 با پاکدستی و درستکاری نگاهبان رأی مردم به روحانی بوده است.

دلبستگان را ولی با این پرسشگریهای خردورزانه کاری نیست و برخی از آنان چنان در کار ستایش روحانی و وزیران آدمکُش اویند که جایگاه خود را به "مداحی" فروکاسته‌اند. از آن گذشته در سرتاسر سخنان انبوه اینان حتا جرقه‌ای از خرد و اندیشگری نمی‌توان یافت و هرچه که هست، شعار است و هراس‌افکنی. برای نمونه اگر حتا نمایندگان حزب راستگرا و پوپولیست "آلترناتیو برای آلمان"[9] در سخنرانیهایشان با آمار و شمار و داده‌های سخت سخن می‌گویند، دلبستگان دل به واژه‌پردازیهای کودکانه‌ای چون "مثلث جیم"، "مثلث هخل"، "سردار گازانبری"، "آیت‌الله قتل‌عام" و مانندهای آن خوش می‌دارند و افسوسا و اندوها که حتا چهره فرهیخته‌ای چون عباس میلانی نیز نمی‌تواند شادی خود را از این وا‌ژه‌گزینیها پنهان دارد. برخی پای را از این نیز فراتر می‌نهند و می‌نویسند: «صمیمانه معتقدم که در درونِ نظام فقاهتی که هیچ، در میان اعضاء اپوزیسیونِ «نظام» هم، محال اگر نباشد مشکل بتوان کسی را هم‌سنگ و هم‌وزن او [روحانی] پیدا کرد»[10]. آیا با چنین نگاهی نباید بر دستان آیت‌الله جنتی و دیگر خُشک‌مغزان شورای نگهبان بوسه بزنیم که بهترین نامزد را برای ما برگزیده‌اند تا به او رأی بدهیم؟

اگر حزبهای اپوزیسیون در آلمان انگشت بر کوچکترین کاستیهای دولت می‌نهند و به شهروندان می‌گویند که آلمان سزاوار چنین کاستیهایی نیست، اپوزیسیون ایرانی دست به سپیدنمایی می‌زند و می‌نویسد: «این تصویر که گویی ایران پر از کارتن‌خواب و گورخواب و کولبر است، گونه‌ای خودفریبی است [...] برای صنعتی که رمق آن تا آخر کشیده شده و ۵۰ درسد نیروی انسانی آن مازاد است، آیا می‌توان چنین حداقل دستمزدی [2500000 تومان] را شدنی دانست؟ و ...»[11]. به دیگر سخن "اپوزیسیون" (برگرفته از از لاتین: اوپوزیسیو -> رویارویی) که کاری جز خرده‌گیری بر فرمانروایان و رویارویی با قدرت و نشان‌دادن راهکار ندارد، در ایران نفرین‌شده ما خود را به ستایشگر قدرت و بلندگوی آن فرومی‌کاهد.

برای دلبستگان از بیست سال پیش تاکنون کشور هر دوسال یکبار (آنهم تنها یکی دو ماه مانده به انتخابات) در "بحرانی‌ترین شرایط" تاریخ هفت‌هزارساله خویش به سر می‌برد و هر انتخاباتی "سرنوشت‌سازترین" انتخابات تاریخ هفت‌هزارساله ایران نامیده می‌شود، ولی اگر پرسیده شود چه کسی سرزمین ما را به این "بحرانی‌ترین شرایط" کشانده است، پاسخ یا خاموشی است، و یا پرسش خسته‌کننده و پَرت و بیجای «پس می‌گویی هیچ فرقی میان رئیسی و روحانی نیست؟».

شهروند مدرن می‌تواند و شایسته است که در راستای آسایش و آرامش جامعه حتا شکنجه‌گران خود را ببخشد و بر گذشته آنان چشم بربندد. ولی اگر کسی آدمکشی را در میانه میدان نهد، تا همگان بر او سنگ بیافکنند و آدمکش دیگری را در جایگاه وزیر اطلاعات برتابد و آدمکشان دیگری را به نمایندگی خود در مجلس خبرگان برگزیند، کارش چیزی جز مردم‌فریبی و سخنش چیزی جز دروغ نیست، بویژه هنگامی که در برابر پرسش درباره این رویکرد دوگانه، خود را به نشنیدن بزند و خاموشی برگزیند. در برابر این رفتار کوکورانه و سرشار از ستایش و کرنش دلبستگان، بخوانید سخنان فاطمه صادقی در ستاد انتخاباتی روحانی را که اگرچه می‌گوید باید رأی داد، ولی نگاهی بسیار خردگرایانه‌تر از اپوزیسیون دلبسته دارد، آنجا که می‌گوید: «به نظر من امروز اصلاح‌طلبی یا به یک رویۀ فرصت‌طلبانه تبدیل شده یا در شکل اصیلش یعنی به عنوان رویۀ سیاسی‌ که از دل دوم خرداد بیرون آمد، عمدتاً در حال نرمال جلوه‌دادن وضعیت خفت‌بار فعلی و همدستی با آن است [...] این رویکرد و این استدلال خفت‌بار است و به شدت ناامید کننده. زیرا ما را تنها به مرگی، گیرم با شکنجۀ کمتر در مقابل مرگی با شکنجۀ بیشتر محکوم می‌داند»[12]

رأی‌دادن نیز به مانند رأی‌ندادن گونه‌ای از کُنشگری سیاسی-اجتماعی است، تا جایی که با خردورزی و اندیشمندی همراه باشد و آنگونه که در نوشته پیشینم[13] نشان دادم، رفتاری آئینی و دین‌باورانه نباشد. از همین رو است که برای چندمین بار همه دلبستگان صندوق رأی را فرامی‌خوانم با بهره‌گیری از داده‌های آزمون‌پذیر و با نگاه به ساختار سیستم انتخابات در ایران به کسانی چون من نشان دهند که رأی ما براستی سرنوشت‌ساز است و بیت رهبری و مافیای سپاه براستی آینده کشور را به انگشتان جوهرین ما سپُرده‌اند. تنها در چنین چارچوبی است که می‌توان گفت رأی‌دادن حتا در این رژیم که آپارتهاید انتخاباتی بخشی از قانون اساسی آن است و حتا با بودن نهادی چون شورای نگهبان، که فلسفه بودنش خوار و زبون کردن ما است، می‌توان سرسوزنی از رنج این مردم بخت‌برگشته کاست و کورسویی از امید را در دوردستها به آنان نشان داد. دلبستگان اگر براستی پروای سربلندی ایران را دارند، می‌بایست که دست به کار آگاهیبخش بزنند و از همین امروز مسئولیت فرجام رأی‌دادن را بپذیرند و گناه شکستشان را به گردن این و آن نیافکنند. 

در سه نوشته‌ پیشین نشان دادم که چگونه بخش بزرگی از آنچه که خود را اپوزیسیون می‌نامد با پایفشاری مؤمنانه بر یک راهکار نادرست و با طواف عاشقانه به گرد کعبه رأی، گا‌م‌بگام از خواسته‌های نخستینش بازپس نشسته و کارش از "مشارکت در انتخابات با هدف رسیدن به جامعه مدنی" به ستایش از رژیم جمهوری اسلامی و سپیدنمائی کارنامه این رژیم کشیده است. در روزهای گذشته حتا حماس، سرسختترین دشمن دولت یهود و پیگیرترین گروه هوادار نبرد با اسرائیل نیز با درس گرفتن از گذشته در برنامه خود بازنگری کرد. در برابر آن حتا هنگامی که خامنه‌ای آشکار و بی پرده‌پوشی می‌گوید دولتها هیچکاره‌اند و تنها خواست او شتافتن مردم به جایگاههای رأی است، تا نشان دهند که پشتیبان نظام اسلامی هستند[14]، دلبستگان همچنان بر طبل پیشین می‌کوبند و حتا به اندازه سران حماس نیز خردگرا نیستند که دست به بازنگری در راهکار خود بزنند.

چه کسی سروده بود؛

تربیت نااهل را،
چون گردکان بر گُنبد است!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد



[1] Boobquake

                                                                              
[3] شرکت درانتخابات نظام جمهورى اسلامى براى افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعى، اسلامى و الهى است

[5] Bundeswahlleiter

[6] Wahlhelfer

[7] FDP, Freie Demokratische Partei

[8] Partei der Besserverdienenden

[9] Alternative für Deutschland

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

حاجیان در طواف کعبۀ رأی


درباره رفتارهای انتخاباتی

اگر آرامش دوستدار تنها و تنها واژه "دینخوئی" را به فرهنگ واژگان پارسی افزوده باشد هم، باید گفت زندگانی‌ هشتادواندی ساله‌اش بی‌سود و هوده نبوده است. ما ایرانیان از هر کُنش و واکُنش و تلاش و برداشت و باور و پنداری یک "دین" می‌سازیم. به مارکسیسم ایرانی بنگرید، چیزی بیش از یک اندیشه فرقه‌گرای خودویرانگر نخواهید یافت که در پیروی از اندیشه‌های شیعی، حتا جانباختگان خود را "شهید" می‌نامد.

رفتار انتخاباتی ایرانیان بهترین گواه بر درستی این سخن است. جنبش اصلاح‌طلبی که در آغاز یک کُنش گروهی برای بهبود کار کشور و آسایش و سربلندی ایرانیان بود، در گذر بیست سال از "کُنش" به "آئین" دگردیسید و پابپای آن "امید" جای خود را به "هراس" داد. اگر ایرانیان در سال 76 امیدوار بودند با رأی دادن بتوانند به آزادی و دموکراسی و آسایش و سربلندی برسند، امروز تنها و تنها هراس از آن دارند که اگر رأی ندهند، کشورشان دچار جنگ و ویرانی و کشتار شود. هراس از سوریه شدن، جای امید به ژاپن شدن را گرفته است.

در دو نوشته پیشین نشان دادم که رفتار مؤمنانه رأی‌دهندگان و پافشاری ایشان بر صندوقهای رأی چگونه در گذر بیست سال روند گذر از دیکتاتوری به دموکراسی را به چنان نقطه بازگشت‌ناپذیری رسانده‌ است که اگر در سال 1376 سخن از گزینش میان بد و بدتر برای رسیدن به مردمسالاری دینی و جامعه مدنی بود، در سال 1396 گزینه‌ای جز آدمکُش و آدمکُش‌تر، دژخیم و دژخیم‌تر و گریز از سوریه نشدن ایران در چشم‌انداز رأی دهندگان نیست. کار اینان از رأی دادن به خاتمی، به اینجا رسیده است که با رأی خود درّی نجف‌آبادی و محمد ریشهری را بَرکشند و از اینکه دژخیم شناسنامه‌داری به وزارت کابینه روحانی رسیده است، در پوست خود نگُنجند.

راهبُرد رأی دهندگان ایران را به خاک سیاه نشانده و دارائیهای آن را برباد داده است. تهیدستی بیداد می‌کند، مردم در گذر این بیست سال برای گذران زندگی‌خویش به فروختن تن و اندام خویش روی‌ آورده‌اند و در بی‌سرپناهی خویش به گورها و مغاکها پناه برده‌اند. درست بمانند فلسطینیان که 90درسد خاک خود را از دست دادند، ایرانیان نیز بخش بسیار بزرگی از حقوق شهروندی خود را در سایه سیاست "صندوق رأی، هم استراتژی، هم تاکتیک" تکه تکه به دشمنان آزادی باختند و امروز باید برای بازپس‌گرفتن اندکی از آن به دریوزگی دژخیمان رژیم بروند. دلبستگان تنها باید ایران 1376 را در کنار ایران 1396 بنهد و از همسنجی این دو ایران، برپایه شمار تهیدستان و گورخوابان و معتادان و تن‌فروشان و ارزش پول ملی و تنش با همسایگان و دزدیها و اعدامها و انگشت‌بریدنها و چشم‌درآوردنها و سرکوبهای گسترده و فراگیر و خشکسالی فزاینده، بما بگویند راهبرد آنان در آویزان شدن به صندوقهای رأی، ایران را در این بیست سال از کجا به کجا کشانده است؟

من به هیچ روی در پی آن نیستم که رأی‌دهندگان را از کارشان بازدارم، همانگونه که نمی‌توان مسلمانی را با یکی دو نوشته از دین رویگردان کرد، اینان نیز بر ایمان خود چنان استوارند که کهریزک نیز نمی‌تواند در باورشان لرزشی پدید آورد. انتخابات برای من بهانه‌ای برای نوشتن درباره آسیبهای رفتاری ما ایرانیان است و ریشه‌یابی پایداری جمهوری اسلامی. پس اینبار از نگرگاه دیگری به رفتار و گفتار رأی دهندگان می‌نگرم. همانگونه که آوردم، دین‌خوئی و دینی‌اندیشی در ما ایرانیان، با شیر اندرون شده با جان بدر شود. از همین رو است که ما در هر بزنگاهی ناگزیر آن خویشتن دینی خویش را نمایان می‌کنیم، تا سخن آرامش دوستدار راست افتد. خوانندگان نوشته‌های من می‌دانند که یکی از زمینه‌های پژوهشهای من گذشته از نوشته‌های سیاسی، در پهنه "دین‌شناسی" است. بدینگونه می‌توانم گفت که دین (بویژه دینهای ابراهیم، و از میان آنان بویژه یهودیت و اسلام) بر دو ستون "هراس‌افکنی" و "ایمان به غیب"، یعنی به چیزی که نمی‌توان بودونبودش را آزمود، استوار است.

بنیاد آئین یهود بر نبایدهایی است که یهوه در طور سینا در چارچوب ده فرمان خویش بر موسا فرومی‌فرستد. سرپیچی از هرکدام از این فرمانها می‌تواند آدمی را به دوزخ بیافکند. سرتاسر کتاب مقدس، چه همه تَنَخ را بخوانیم و چه تنها تورات را، به ما می‌گوید که یهوه نافرمانان را چگونه کیفر می‌دهد. در ااسلام نیز ما با انبوهی از باید‌ها و نبایدها روبیروئیم که پایبند نبودن به آنها می‌تواند آدمی را به دوزخی بیآفکند که آتشش جاودانه است و شکنجه‌هایش سخت و دهشتناک. بدینگونه فراخوان دین با ترس و هراس از فرجامی آغاز می‌شود که بی پون‌وچرا گریبانگیر ناباوران و بی‌دینان خواهد شد.
رفتار رأی‌دهندگان نیز چیزی جز این نیست. در این بیست سال گذشته هرچه پیشتر آمده‌ایم، آن "عذاب الهی" که پایبندان به صندوق رأی نویدش را داده‌اند، سختتر و دهشتناکتر شده است. اگر در سال 76 با رأی ندادن ما هراس گزیده‌شدن ناطق نوری می‌رفت که خود چیزی نه کمتر و نه بیشتر از رفسنجانی نبود، در سال 96 هراس از فرارسیدن یَوْمُ‌الْقِیَامه، آمدن رئیسی یا قالیباف، جنگ با امریکا، بمباران کشور  سوریه‌ای شدن ایران است. رأی‌دهندگان مردم را در هر انتخاباتی ببیشتر از پیش از این ترسانده‌اند که اگر در خانه بنشینند، به "عذابی الیم" دچار خواهند شد. پس درست بمانند دینداران، روش رأی‌دهندگان نیز بر "هراس‌گُستری" بنیاد شده است، یکی از آتش دوزخ می‌ترساند و دیگری از جنگ و تحریم و بگیر و ببند.

باورهای دینی چیزی جز "پنداره" نیستند. بودونبود یهوه و الله را نمی‌توان آزمود، هست‌ونیست بهشت و دوزخ تن به آزمایش و پژوهش نمی‌دهد، اینکه جهانی پس از مرگ ما هست یا نیست، تنها و تنها یک پنداره تراویده از ذهن مردمانی است که خواسته‌اند با انبوهی از هراسها و اندکی نیز امید  ما را براه راست فراخوانند، تا در این جهان آسوده و در آن جهان رستگار شویم. هیچکس نمی‌تواند بر پایه یک پژوهش دانشی نشان دهد که در گوشه‌ای از این کهکشان پهناور جایی بنام بهشت هست که مؤمنان در آن آرام خواهند گرفت و جایی دیگر بنام دوزخ، که ناباوران در آن به آتش جاودانه خواهند سوخت. دیندار شدن و ایمان آوردن، پذیرش انبوهی از داده‌های آزمون‌ناپذیر را ناگزیر می‌کند. یک مسلمان نخست باید باورکند که الله‌ی هست، سپس باید بپذیرد که محمدی درکار بوده است، از پس آن، باید هستی فرشته‌ای بنام جبرئیل را باور کند که سخن الله را بگوش محمد رسانده است و از پی آن بر این باور دست یابد که قرآن سخن الله است. پس ایمان یک مسلمان بر انبوهی از داده‌هایی استوار است که راستی "هیج"کدام از آنها را نمی‌توان آزمود.

هسته سخت و بنیادین اندیشه دلبستگان صندوق رأی نیز بر این باور استوار است، که در جمهوری اسلامی رأی مردم یک‌به‌یک شمارش می‌شود و در پایان روز انتخابات، همان کسی رئیس جمهور می‌شود، که مردم به او رأی داده‌اند، چه بیت رهبری و مافیای سپاه بخواهند و چه نخواهند. بدیگر سخن، همان رژیمی که در همه زمینه‌ها (انرژی هسته‌ای، شکنجه در زندانها، اعدامها، ترورها، آتش‌افروزی در عراق و سوریه و یمن، دزدیهای سرسام‌آور و . . .) یکسر دروغ می‌گوید، همان رژیمی که تباهی و هرزگی و دزدی و چپاول سرتاسرش را فراگرفته است، چند ساعت در سال و در شامگاه هر انتخاباتی، درستکار و راستگو و درستکردار و پرهیزگار و پارسا می‌شود و تن به رأی مردم می‌دهد. این گزاره جمهوری اسلامی در رأی مردم دست‌نمی‌برد و آنها را درستکارانه و راستگویانه می‌شمارد، تن به هیچگونه راستی‌آزمائی نمی‌دهد و گونه‌ای "ایمان به غیب" است. این باور مؤمنانه به درستکاری شمارندگان رأیها کار دلبستگان را بداتنجا می‌کشاند که آمار داده شده از سوی جمهوری اسلامی چشم‌بسته باور کنند و برای "تحلیل"هایشان از آنها بهره بجویند.

تنها این یک نمونه نیست، که نگاه دیندارانه و مؤمنانه دلبستگان صندوق رأی را آشکار می‌کند. بخش بسیار بزرگی از گفته‌های آنان تن به راستی‌آزمائی نمی‌دهد. بیشتر اینان پیش و بیش از آنکه پژوهشگر باشند، تحلیلگراند و تحلیل در بافتار سیاست ایرانی چیزی جز نشان‌دادن درستی یک نگرش بر پایه داده‌های اندک نیست. گزاره‌هایی چون «شواهد و قرائن نشان می‌دهند»، «به نظر می‌رسد»، «تمایل خامنه‌ای این است که»، «آرزوی اقتدارگرایان چنین است» و «از ترکیب کاندیداها پیداست»، «بر هر کسی واضح و مبرهن است»، فراوان در نوشته‌های اینان یافت می‌شوند. برای نمونه اگر پرسیده شود که این تحلیلگران از کجا میی‌دانند "آرزوی" این یا آن چیست، پاسخی جز خاموشی نخواهد آمد. سخن از اینکه خامنه‌ای در سال 76 ناطق‌نوری را می‌خواست و در سال 92 جلیلی را، سخنی است که هیچکس نمی‌تواند درستی آن را بیازماید، خامنه‌ای تا جایی که من جُسته‌ام، هرگز چنین سخنی بر زبان نرانده است. اینکه اگر روحانی نبود برجام به انجام نمی‌رسید، اینکه اگر جلیلی می‌آمد امریکا جنگ با ایران را آغاز می‌کرد و دهها و شاید سدها سخن بی‌پایه و پوچ از این دست، تنها و تنها در راستای هراس‌افکنی و ریختن آب در آسیاب سیاست ولی فقیه و مافیای سپاه است که بر زبان رانده می‌شوند؛ درستی یا نادرستی "هیچ"کدام از این گزاره‌ها را نمی‌توان آزمود. در برابر آن، اینکه خامنه‌ای از نخست هم احمدی‌نژاد را می‌خواست و او را با همه تلاشهای دلبستگان صندوق رأی دوبار، بار نخست تنها با دستکاری در رأی مردم و بار دوم با اعدام و شکنجه و کهریزک و اوین به خیابان پاستور فرستاد، یک داده آزمون‌پذیر است، آنجایی که رهبر انقلاب آشکار و بی‌پرده می‌گوید: «نظر آقای رئیس جمهور به نظر بنده نزدیکتر است»[1] تا دیگر خوشبین‌ترینها نیز بدانند که رأی آنان چیزی جز آذین نمایش دموکراسی ولی فقیه نیست و در سرانجام کار، همان کسی سر از صندوق رأی بدرخواهد آورد، که «نظرش به نظر خامنه‌ای نزدیکتر باشد».نمونه دیگر از این باورهای پوچ و پنداربافانه این است که اگر شمار رای دهندگان بالا باشد، دست رژیم برای تقلب بسته است. برای این گزاره خنده‌آور نیز نمی‌توان هیچ داده بدردخوری یافت، تا درستی آن را نشان دهد. این سخن، در بهترین حالت، تنها و تنها آرزوی رأی‌دهندگان را نشان می‌دهد و چیزی جز هراس‌افکنی برپایه ایمان غیبی نیست.

بدینگونه دیده می‌شود که دلبستگان صندوق رأی در منش و کُنش خود همانندیهای بسیاری با فروشندگان دین دارند. هم باورهای دینی و هم امیدها و هراسهای انتخاباتی دلبستگان گرداگرد چند افسانه تلخ‌وشیرین تنیده شده‌اند و انگیزه جنبش در آنها نه بررسی و کاوش خرَدگرایانه پدیده‌ها، که ایمان قلبی و باور مؤمنانه است. هم مؤمن به الله و هم باورمند به صندوق رأی، از گفتگویی که ایمانشان را بلرزاند می‌هراسند و می‌گریزند، یکی از "کید الشیطان الرجیم" به الله پناه می‌برد و دیگری از پرسشهای خردورزان به صندوق رأی.

در دنباله این نوشتار، در پی آنم که چند همانندی دیگر را در گفتمان باور دینی و ایمان انتخاباتی نشان دهم. نخستین نمونه سرزنش ما رأی‌ندهندگان است و ریشخندمان، که مردم سخن ما را نپذیرفته‌اند و انبوه‌تر از پیش به جایگاههای رأی شتافتند. این را که انبوهی باورمندان نشان از درستی یک گزینه نیست، باید هرکسی بداند. ولی همانندی اینگونه گوشزدها با سخن قرآن شگفت‌آور است: «وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»[2]. بسیار خوانده‌ایم که دلبستگان خرده‌گیریهای کسانی چون من را، "توهین به دهها میلیون ایرانی رأی‌دهنده" نامیده‌اند. به همین روش هرگونه خرده‌گیری از اسلام را نیز باورمندان به دین مبین "توهین به یک‌ونیم میلیارد مسلمان" می‌خوانند. دلبستگان پس از هر انتخاباتی ریزبین در دست می‌گیرند، تا دستآوردهای نیک آن را بجویند. پس از سال 88 خواندیم و شنیدیم که این رخدادها (بخوان راهبرد آنان) این دستآورد بزرگ را داشت که از این پس هزینه تقلب و سرکوب برای رژیم بسیار بالا می‌رود. باورمندان مسلمان نیز از دل پلشت‌ترین فرمانهای دینشان دستآوردهای نیکویی بدرمی‌آورند و برای نمونه در رویارویی با قصاص می‌گویند «اسلام با اینکار تعداد اعدامها را کمتر کرد» و «اسلام با اجازه ازدواج با چهار زن، تعدد زوجات را محدود کرد».

بمانند بارورمندان مسلمان، مؤمنان انتخاباتی نیز در رویاروئی با پرسشهایی که خود نیز می‌دانند پاسخی برای آنها ندارند، دست بدامان "پیچیدگی" می‌شوند. اگر پرسیده شود چرا شورای نگهبان که گوش به فرمان رهبری است، کسی را از فیلتر خود می‌گذراند که بتواند در برابر رهبری بایستد؟» پاسخ می‌دهند که «ساختار قدرت در ایران بسیار پیچیده‌تر از اینها است و به این سادگی که شما می‌گوئید نمی‌توان به این پرسش پاسخ داد!» مسلمانان نیز هنگامی که با ناهمخوانیهای فراوان در قرآن روبرو می‌شوند، سخن از ساختار پیچیده آن می‌زنند و نواندیشانشان دست‌بدامان هرمنتوتیک می‌شوند و کهنه‌اندیشانشان برآنند قرآن چنان پیچیده است که برای دریافتنش باید نخست چهارده دانش گوناگون را فراگرفت.

گذشته از آن، بمانند مسلمانان که همه دستآوردهای بشری را برگرفته از قرآن می‌دانند، مؤمنان انتخاباتی نیز بسیاری از پدیده‌ها را به پای راهبرد خود می‌نویسند. بزرگترین دروغ اینان همان افسانه پیوند میان برگزیده‌شدن روحانی و برجام است. گذشته از اینکه هیچکس، بجز نمایندگان گفتگو کننده در دو سوی میز، نمی‌داند ما در این برجام چه گرفته و چه داده‌ایم، آنان  چشم و گوش خود را بر این داده‌ آزمون‌پذیر می‌بندند که بگفته هردوسوی این پیمان، گفتگوها نزدیک به دوسال پیش از انتخابات 1392 آغاز شده بودند[3]. آنان از رشد اقتصادی در دولت روحانی می‌گویند، ولی چشم بر افزایش بهای کالاهای پایه (خوراک، نوشاک، خانه، پوشاک) و تهیدستی روزافزون شهروندان می‌بندند.
مؤمنان به صندوق رأی نیز بمانند همتایان دین‌باورشان چشم خود را بر داده‌های آشکار می‌بندند و بجای سنجش خردورزانه این داده‌ها دست‌بدامان تفسیر و تأویل می‌شوند. برای نمونه خامنه‌ای اگر هزاربار هم بگوید که تنها خواهان شمار بالای رأی‌دهندگان است و نه اینکه چه کسی برگزیده شود[4]، اینان باز هم این سخن را که خامنه‌ای و سپاه خواهان دوری گزیدن مردم از صندوق رأی هستند، همچون آیه‌های قرآن بازگویی می‌کنند.

اگر برنامه‌ریزان انتخابات هزاربار بزبان خود بگویند: «مادامی که جریان انقلاب و عناصر انقلابی حاضر در صحنه مانند کیهان و جوان و فارس و دیگر رسانه­‌های انقلابی باشند آنها روز به روز به صورت تاکتیکی به آقای روحانی و خاتمی نزدیک‌تر می­‌شوند. در مجموع این یک سناریویی است که فردی نقش پلیس بد و فرد دیگری نقش پلیس خوب را بازی می‌کند و ایرادی ندارد اگر محصولش در کاسه انقلاب برود»[5] مؤمنان به صندوق رأی و دلبستگان رژیم بر آیه‌های انتخاباتی خود پای خواهند فشرد و خواهند گفت، اینها همه بخشی از جنگ روانی اقتدارگرایان، برای دور نگه‌داشتن مردم از صندوقهای رأی است.

چکیده سخن اینکه در گذر بیست سال از دل یک کُنش اجتماعی یک باور آئینی بدر آمده است و مؤمنان به صندوق رأی بمانند دینداران باورمند از دو ابزار "هراس‌افکنی" و "ایمان به غیب" بهره می‌جویند و رفتارشان بیشتر از آنکه از سر اندیشگری و خرَدورزی باشد، از سر ایمان و پایبندی است. آنان نیز بمانند دین‌باوران از گفتگو می‌هراسند و پرسشگری را برنمی‌تابند و در برابر داده‌های آزمون‌پذیر و استوار خود را به نشنیدن و ندیدن می‌زنند. بزرگترین آسیبی که آنان بر جنبش آزادیخواهی مردم ایران زده‌اند ولی، همانا جایگزین کردن امید با هراس است. هرچه در این بیست سال رأی دادن از یک کُنش شهروندی بسوی یک ایمان کور پیش رفته، از امید مردم کاسته و بر هراسشان افزوده شده است. این همان نقطه بازگشت‌ناپذیری است که دلبستگان ما را بدان رسانده‌اند؛
فرمانروائی بر مردمی ترسیده و هراسان، بسیار آسانتر از کنار آمدن با مردمی شاداب و امیدوار است.

****
ولی فقیه بار دیگر همگان را به طواف صندوقهای رأی فراخوانده‌ است و از چهار گوشه جهان انبوه حاجیان، گروهی از ترس دوزخ، دسته‌ای به امید بهشت، برخی در سودای پول بیشتر و شماری تنها در پیروی از دیگران، جامه احرام برتن پوشیده و محملها بربسته و بی‌هراس از سرزنش خار مغیلان پای در راه حج نهاده‌اند. در این هیاهوی کَرکننده ستایش و کُرنش هر صدائی که همگان را به اندیشیدن و خردگرائی فرابخواند، ناگزیر به گوشها نخواهد رسید، که حاجیان مؤمن و تائب و پاک، بانگ در بانگ جَرَس افکنده‌اند و همراه و همنوا با ساربان، انگشت در گوش فروکرده‌اند و فریاد می‌دارند:

لَبَّیْکُ اَللَّهُمَّ لَبَّیْکُ، لَبَّیْکُ لَا شَرِیْکَ لَکَ لَبَّیْکُ، إنَّ الْحَمْدُ وَ النِّعْمَةُ لَکَ وَ الْمُلْکُ، لَا شَرِیْکَ لَکَ لَبَّیْکُ . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد