۱۳۹۵ آبان ۲۷, پنجشنبه

چپ آوازه افکند و از راست شد! - یک

در میهن‌ستیزیِ چپِ ایرانی- یک

نوشته پیشین من کورش آزاده‌کیش و چپِ کهنه‌اندیش واکنشهای بسیاری برانگیخت که دستکم برای خود من چندان نابیوسان و شگفت نبودند. ایران‌ستیز خواندن چپ ایرانی بر گروهی از خوانندگان بسیار گران آمد، که پاره‌ای از واکنشهای ایشان را در زیر آن نوشته در ایران‌امروز و همچنین در فیسبوک من می‌توان دید. انگیزه من از نگاشتن پی‌نوشتی بر آن جُستار نیز همین بود، که سخن را اندکی واتَرگُشایم و گذشته از واکنشهای  بازماندگان این جنبش سیاسی به گردهمائی هفتم آبان در پاسارگاد، نشان دهم که سایه‌های این ستیزه ریشه‌دار جنبش چپ با کیستی ایرانی به یکسَد سال پیش بازمی‌گردد.

پیش از هر چیز و از آنجا که چپ ایرانی به اندیشگری خودانگیخته خو نکرده و همیشه پذیرای سخنان آماده بوده است، ناگزیر از گفتنم که بنیانهای اندیشگی یک جنبش و بُردارهای بیرونی‌اش را نمی‌توان با گروندگان و باورمندان به آن یکسان و برابر گرفت. تا که سخن فاش‌تر شود، نمونه‌ای می‌آورم؛

بیش از یک دهه است که من در نوشته‌هایم به بنیانهای فاشیسم و تروریسم در باورهای اسلامی می‌پردازم و برآنم که کشتارها و شکنجه‌ها و سرکوبهای انجام شده بدست حکومتهای اسلامی و همچنین کُنشگران اسلامگرا، ریشه در بنیانهای اندیشگی این دین دارند و نمی‌توان آنها را رفتار خودسرانه گروهی نادان دانست که اسلام راستین را درنیافته‌اند. در پاسخ به این نوشته‌ها، که برپایه پژوهش پیگیر در قرآن و سیره و روایت و حدیث فرونگاشته شده‌اند، مسلمانان از نواندیش و کُهنه‌گرا انگشت سرزنش بسوی من برمی‌آهیزند که چرا "مسلمانان" را تروریست می‌خوانم و برایم چهره‌های آشتی‌جو و آرامش‌طلب مسلمان را نمونه می‌آورند و می‌پُرسند آیا من یک‌ونیم میلیارد مسلمان را آدمکُش می‌دانم؟

درست بمانند همتایان مسلمانشان، آن بخش از کُنشگران چپ که هنوز زنجیر باورهای خاک‌گرفته و کُهن را از دست‌وپای خود نگسسته‌اند نیز، از اینکه من اندیشه چپِ ایرانی را در بنیادهایش میهن‌ستیز می‌خوانم برمی‌آشوبند و در خشم می‌شوند و تلاش می‌کنند با آوردن نمونه از میهن‌دوستی چهره‌های چپ نشان دهند که سخن من نادرست است و چپگرایان ایرانی بسیار پروای ایران را داشته‌اند و به آن مهر می‌ورزیده‌اند. کُنشگر مسلمان هرگونه خُرده‌گیری بر اسلام را "توهین به یک‌ونیم میلیارد مسلمان" می‌داند، و کُنشگر چپ نیز کوچکترین خرده‌گیری بر جنبش چپ ایران را "توهین به مبارزان و جانباختگان جنبش چپ".

هنگامی که من و دیگرانی چون من با نگاه به قرآن و سیره محمد نشان می‌دهیم رفتار داعش سُنی در شام و همتایان شیعه‌اش در ایران ریشه در آموزه‌های اسلام و تاریخ پیدایش و برآیش آن دارد، معنی سخنمان این نیست که هرکه مسلمان است، آدمکُش و تروریست و شکنجه‌‌گر است. همچنین هنگامی که من اندیشه چپ ایرانی را با نگاه به تاریخ پیدایش و برآیش آن میهن‌ستیز می‌خوانم، سخنم به چَم این نیست که تک‌تک کُنشگران چپ دشمن ایران‌اند و سر در آبشخور‌ بیگانگان دارند.

از دیگر همانندیهای چپ ایرانی با اسلام در این است که هردو – از آنجا که ایدئولوژیک می‌اندیشند – در پی ساده کردن پُرسمانها برای یافتن پاسخ هستند. در جایی نوشته بودم:

«اندیشه ایدئولوژیک چندسویه‌نگری را برنمی‌تابد. ذهن ایدئولوژی‌زده از پذیرش پیچیدگی پدیده‌ها نه تنها ناتوان است، که با همه توان خود از آن می‌گریزد. ایدئولوژی که به گفته لوکاچ "آگاهیِ دروغینِ ناگزیر" است، نه تنها برای همه پرسشها پاسخی در آستین دارد، که همیشه از پیچیدگی این پاسخها می‌کاهد و گرایش به سادگی دارد»[1]

از این رو است که ذهن ساده‌اندیش کُنشگر چپ در رودررویی با کسی که بنیانهای اندیشگی چپ ایرانی را به زیر تازیانه بی‌گُذشت سنجش می‌گیرد و به همان اندازه دین اسلام و انقلاب شکوهمند اسلامی را نیز بی‌بهره نمی‌گذارد و در نگارش از زبانی پالوده و سوده بهره‌ می‌جوید، دچار آشفتگی می‌شود و برای پرسشهای بسیار پیچیده‌اش پاسخی بس ساده می‌یابد؛ پس مزدک بامدادان بی‌گمان هوادار پادشاهی است.

باری، درد بزرگ جنبش آزادیخواهی ایران بی‌بهره بودن از یک چپِ راستین بوده‌ است. چپی که نه تنها پرولتاریا و رنجبران و فرودستان ایرانی را، که همه ایران را با همه مردمانش و همه زبانهایش و همه فرهنگش و همه تاریخ و جغرافیایش دوست داشته باشد و سود ایران را بر هر چیز دیگری برتری بخشد. جای چنین چپی، چپی که براستی ایران‌دوست باشد، شوربختانه در یکسد سال گذشته در میان جنبش آزادیخواهی تُهی بوده است و آنچه که خود را بدروغ چپ نامیده است، به هنگام کارزار و در بزنگاههای سخت و سرنوشت‌ساز سرمست و غزلخوان در آغوش واپسمانده‌ترین بخش "راست" درغلتیده است. کوتاه‌سخن اینکه چپ ایرانی از چپ‌بودن تنها و تنها نامش را داشته و چه در اندیشه و چه در کُنش همگانی‌اش همه چیز بوده است، بجُز چپ.

نگاهی شتابزده و گذرا به تاریخ یکسدساله جنبش چپ در ایران گواهی آشکار بر سخنان من است. چپ ایرانی نه بمانند همتای اروپائی‌اش از دل یک نبرد دراززَمان طبقاتی و در پی صنعتی شدن جامعه سربرکرد و نه بمانند همتای روسی‌اش زاده یک روند بلندزَمان اندیشگریِ نخبگان جامعه بود که با رفت‌وآمد به اروپا و نشست‌وبرخاست با هم‌اندیشان آلمانی و فرانسوی خود ره به سوسیالیسم بُرده‌بودند. پای چپ ایرانی درست بمانند چراغ‌برق و راه‌آهن و تلگراف بدست کارگران و فن‌آوران ایرانی که در قفقاز سرگرم کار بودند به درون مرزهای این سرزمین گشوده شد.

در دهه‌های پُرآشوب پایان سده سیزدهم خورشیدی و در کشاکش جُنبش مشروطه، ایرانیان برای نخستین بار با اندیشه‌های سوسیالیستی آشنا شدند. نخستین گروهی که در ایران با اندیشه‌های سوسیالیستی پای به میدان سیاست نهاد، حزب اجتماعیون ‌عامیون ایران (سوسیال دموکراتها) بود که به گفته یرواند آبراهامیان:

«در باکو و در اوائل سال 1904/1283 توسط گروهی از مهاجران که زمانی در حزب سوسیال دموکرات روسیه فعالیت می‌کردند، تأسیس شد [...] رهبر حزب نریمان نریمانف، آموزگاری آذربایجانی بود که بعدها به ریاست جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی رسید [...] تقریبا همه بنیانگزاران حزب از روشنفکران آذربایجان ایران بودند. [برنامه آنها] بیشتر ترجمه‌ای از خواسته‌های اقتصادی دموکراتهای مکتب روسی بود [...] مرکز غیبی که در زمانی کوتاه روابط نزدیکی با اجتماعیون عامیون برقرار ساخت، برنامه این حزب را در ایران رواج داد»[2]

یکی از بنیانگزاران حزب اجتماعیون عامیون ایران بنام حیدر عمواوغلی پس از تلاش نافرجام برای براه انداختن شاخه‌ای از این حزب در مشهد، نخستین هسته حزب سوسیال دموکرات را در تهران پایه‌گذاری کرد. حیدر عمواوغلی در سال 1920-1299 به به همراه آواتیس میکائیلیان (سلطانزاده) و میرجعفر جوادزاده (پیشه‌وری سالهای پسین) و تنی چند، حزب کمونیست ایران را در انزلی بنیان نهاد. سلطانزاده بیشتر جوانیِ خود را در سازمانهای مخفی بلشویکهای روسیه و آذربایجان سپری کرده بود و پابپای سربازگیری از میان ایرانیان باشنده در تاشکند برای ارتش سُرخ، در پی بنیانگذاری یک حزب کمونیست در ایران بود. او در دومین کنگره کمینترن ببه هموندی هیئت اجرائی آن برگزیده شد. سلطانزاده می‌پنداشت:

«ایران انقلاب بورژوازی را تکمیل کرده بود و اکنون برای انقلاب کارگری دهقانی آمادگی داشت»[3]

گفتنی است که حیدر عمواوغلو در اینباره دیدگاهی بسیار روشن‌بینانه‌تر داشت. با اینهمه سران حزب کمونیست به همراه جنگلیانِ گیلان به رهبری یک روحانی بنام میرزا کوچک‌خان، با پشتیبانی ارتش سرخ جمهوری سوسیالیستی ایران (گیلان) را بنیادگذاردند. یک ماه  پس از آن حیدرعمواوغلو جانشین سلطانزاده شد. پس از کودتای سوم اسفند 1299 و با فشار رضاخان سردارسپه و سید ضیاء پیمان دوستی میان ایران و شوروی امضاء شد و ارتش سرخ آغاز به بازگشت به آنسوی مرزهای ایران کرد. در تبریز سرگرد لاهوتی که پیشتر در کنفرانس ملل شرق در باکو شرکت جُسته بود، به جنگ با ارتش ایران پرداخت و شکست خورد و به شوروی گریخت.

دوستی رهبران شوروی با چهره تازه سَربَرکرده در ایران، که هنوز رضاخان بود و رضاشاه نشده بود، چینش مهره‌ها را در سیاست آنروز ایران دگرگون کرد و سرانجام کار به درگیری میان جنگلیان و کمونیستها رسید، کاری که با مرگ سران حزب کمونیست انجام فرجامین خود را یافت و راه را برای سرکوبی نخستین جمهوری سوسیالیستی ایران، که با پشتیبانی همسایه شمالی پدید آمده بود، واگشود.

از بنیانگذاران و رهبران حزب کمونیست ایران، یکی نیز میرجعفر جوادزاده بود، که گرایش خود به کمونیسم را با نوشتن در روزنامه "آچیق‌سؤز" در باکو آغاز کرده بود. روزنامه "آذربایجان جزء لاینفک ایران" دومین میدان کُنشگری جوادزاده آن سالها و پیشه‌وری سالهای پسین‌تَر شد. پیشه‌وری پس از سرنگونی رضاشاه به همراه شماری از بازماندگان گروهی که "پنجاه‌وسه نفر" نامیده می‌شدند، حزب توده ایران را براه انداخت. حزب توده در نخستین شماره نامه مردم نگاه خود به سودهای ملی ایران را چنین نمایاند:

«ما برای دولتهای بزرگ در ایران، منافع مشروعی قائلیم و هرگز در صدد آن نیستیم که این منافع را انکار کرده و آنها را به خطر اندازیم»[4]

بیست‌وپنج سال پس از سرکوبی جمهوری گیلان، شورویها که بار دیگر نیروهای خود را به درون مرزهای ایران آورده بودند، با بکارگیری آموزه‌های جنبش جنگل بار دیگر دست به ساختن یک حکومت هوادار خود در درون مرزهای کشورمان زدند. پیشتر (1944/1323) ساعد در باره درخواست امتیاز نفت شورویها چنین گفته بود:

«"بلی" گفتنِ صریح، شورویها را به مداخله و نفوذ بیشتر تحریک می‌کند و "خیر" گفتن صریح نیز آنان را ترغیب می‌کند که نهضتهای جدائی‌طلبانه در کردستان و آذربایجان را تشویق کنند»[5]

در شهریورماه 1324 میرجعفر جوادزاده که اکنون میرجعفر پیشه‌وری خوانده می‌شد، با راهنمائی میرجعفر دیگری، که نام خانوادگی‌اش باقراُف و از نزدیکترین دوستان و همکاران استالین بود، از حزب توده جدا شد و فرقه دموکرات آذربایجان را بنیان‌گذاشت و در زیر سرنیزه سربازان ارتش سرخ و به پشتوانه کمکهای بیدریغ رفقای شوروی، به ایران پُشت کرد و در کنار دشمنان این آب‌وخاک ایستاد.[6]

در این میان حزب توده نیز که سر در لگام برادر بزرگ نهاده بود، از رفتار ایران‌ستیزانه هم‌اندیشانش در آذربایجان و مهاباد پشتیبانی بی چون‌وچرا می‌کرد و تنها پروای سودوزیان برادر بزرگ سوسیالیستی را در سر می‌پروراند. این سرسپردگی به بیگانگان و ستیز با میهن، بار دیگر در جنبش ملی‌ شدن نفت چهره نمود و حزب توده که با جداشدن همان اندک چهره‌های میهن‌دوست به شاخه برون‌مرزی حزب کمونیست شوروی فروکاسته شده بود، با پشت کردن به شادروان مصدق و آشوبگری آب به آسیاب دشمنان ایران ریخت. رسانه‌های حزب توده «همواره مصدق را زمین‌داری فئودال، سیاستمدار پیر گمراه و دست‌نشانده امریکا معرفی می‌کردند»[7]. راستی را ولی چنین بود که برای آنان درست و نادرست یک سیاست بر پایه سودوزیان برادر بزرگ سوسیالیستی استوار می‌شد و پشتیبانی از کسی که از نگاه آنان پیرو امپریالیسم امریکا بود و نه هوادار شوروی، حتا اگر به ملی شدن نفت و از این راه به سود مردم ایران می‌انجامید، شایسته و روا نمی‌بود.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد


 - بنگرید به "در چنبر اندیشه‌های تابان – 1"[1]
 - یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، 99[2]
 - همان، 144[3]
 - نامه مردم، شماره یک، 15/10/1325[4]
 - یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، 259[5]
 - برای من هنوز چیستان بزرگی است، هنگامی که از سوی قبیله‌گرایان و چپ استالینیست واژه "دولت ملی" را درباره فرقه دموکرات[6]
آذربایجان می‌شنوم؛ "دولت ملی" چگونه می‌تواند زیر چکمه سربازان بیگانه پابگیرد و خود فرمانروای سرنوشت خویش باشد، آنهم سربازان بیگانه فرمانروایی چون استالین، که میلیونها شهروند کشورش را با ناچیزترین بهانه‌ها به کام مرگ فرستاد؟ حکومت فرقه دموکرات همان اندازه "ملی" بود که رژیم ویشی در فرانسه پس از شکست از نازیها.
 - یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی 397[7]