۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

سایه‌های بلندِ اندوه - یک

عاشورا و کیستیِ ما

بروزگار خُردسالی با دلی سرشار از ایمان کودکانه به تماشای سینه‌زنانی می‌رفتم که شبها فریاد "شاخسِی، واخسِی"شان (1) کوچه تنگ بچه‌گی را برمی‌آکند. سینه‌زنانی که در میانه روز دَهُم در راه میدانِ تعزیه شمشیر بر سر می‌کوفتند و خاک و خاکستر بر زخم خویش می‌نهادند، تا پزشک شهر بیاید و برای شادی اباعبدالله بر سرشان مرهم گذارد. تعزیه با آتش زدن خیمه و فریاد و شیون زنان و کودکانی پایان می‌گرفت، که در هنگامه آن آتش و دود و در میان سُم اسبان لشگر اشقیاء از سویی بسویی می‌دویدند و زنی که بر سر کالبد بی‌سَر برادرش گریان نشسته بود، دلداریشان می‌داد.

محرم و عاشورا بخشی جدائی‌ناپذیر از فرهنگ و آئین ما هستند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در ژرفای درونمان شیعه اباعبدالله الحسین هستیم و چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، پندارهای هزارساله در لابلای تاروپود جان ما لانه کرده‌اند و سایه‌های بلند این اندوه کُهن، زیست و هَست ما را به زیر خود گرفته‌اند. ما در رفتار روزانه خود، چه ندانم‌گرا و چه بی‌خدا و چه مسلمان باشیم، چه شیعه باشیم و چه سُنّی و چه علوی، بار سنگین فرهنگی هزاروچهارسدساله را بر دوشهای ناخودآگاه خویش می‌کَشیم و گمان اینکه آدمی بتواند در دهه‌ای چند گریبان خود را از چنگال باورهای هزارساله‌ای که در ژرفنای روانش خانه کرده‌اند، برَهاند، پندار خامی بیش نیست.

نگاهی به خویشتنِ خویش بیافکنیم؛ هنگامی که نوید کرمانی سخنرانی اسلام‌سِتایانه خود در کلیسای پاول را با نیایشی به شیوه ملایان به پایان می‌برد و همچون واعظ شهر، دست بر روی می‌کشد، ساده‌ترین کار این خواهد بود که بگوئیم او سرگرم دلبری از مسلمانان و بیش از همه جمهوری اسلامی است. این داوری ولی اگر دلخواه ما هم باشد، کارگُشای دشواره‌های بی‌پایانمان نخواهد بود، چرا که در دل هر کدام از ما بمانند کرمانی، گنبد و بارگاه حسین بن‌علی سربرافراشته است. پس سخنان مسعود بهنود درباره ناگزیر بودن پیوند روشنفکری ایرانی و مذهب شیعه، و همچنین ستایش بی‌مانندش از کشتارگرانی چون سردار قاسم سلیمانی را نیز در همین چارچوب باید دید، اگرچه وابسته خواندن او پاسخ دلنشین‌تر و آسانتری باشد (2). همچنین است مقتل‌خوانی هنرمندان و هنرپیشه‌گانی چون فرهاد آئیش و داریوش ارجمند و بهاره رهنما در برج میلاد (3) و سینه‌زنی دختران و پسرانی که نه سرورو و نه برورویشان نشانی از پایبندی آنان به دین و آئین و مذهب دارد.

ریشه‌های فرهنگ عاشورا در سپهر همگانی ما ایرانیان ولی بسیار ژرفتر از اینها است. هنگامی که فدائیان خلق در فردای پیروزی انقلاب شکوهمند بر پیشانی روزنامه کار می‌نوشتند «نبرد دلاورانه حسین بن‌علی سومین امام شیعیان علیه یزید بن‌معاویه و اشراف قریش در دهم محرم سال 61 هجری قمری و حماسه ایثارگرانه و ظلم‌ستیز او و یارانش پیوسته الهام‌بخش مبارزات توده‌های انقلابی میهنمان علیه ظلم و ستم بوده است» (4) بی‌گمان تنها از سر خودشیرینی برای فرمانروایان تا مغز استخوان شیعه جمهوری اسلامی نبود که چنین می‌کردند؛ بخشی از این نگاه ریشه در همان پرورش اسلامی-شیعی آنان داشت، همان پرورشی که خسرو گلسرخی مارکسیست لنینیست را وامی‌داشت در دادگاه بگوید: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود، و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، [. . .] در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است، و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی و اسلام علی را، تایید می‌کنیم» ‌
و به این همه باید بیافزاییم رهائی محمدرضاشاه از مرگ بدست ابوالفضل العباس را و سینه‌زنی و گل برسَر مالیدن پدرش رضاشاه را، تا دانسته افتد فرهنگ عاشورا و مهر اباعبدالله تا به کجای ناخودآگاه گروهی ما فروخزیده و جا خوش کرده است. ولی بیش و پیش از آن باید خویش را بپرسیم، که این میهمان ناخوانده که در جان و جهان ما ایرانیان با شیر اندرون و با مرگ بدر می‌شود، از کجای تاریخ دراز این سرزمین فراز آمده و از کِی اینچنین در روان ما فرونشسته است؟

از نگاه درون‌دینی در میان نسل نخست سیره‌نگاران تا جایی که من خوانده‌ام، ابن‌سعد نخستین کسی است که در پوشینه پنجم الطبقات‌الکبری به رخداد کربلا پرداخته است. پیش‌زمینه رخداد کربلا جنگ میان علی و معاویه بود که در آن نماینده علی فریب نماینده معاویه را ‌خورد و خلافت را به دشمن امامش واگذار کرد. علی در سال 39/661 کشته شد و مردم اندک زمانی پس از آن پسرش حسن را به خلافت برداشتند. هم‌اینان اندکی دیرتر به حسن پُشت کردند و خیمه و خرگاهش را بدست تاراج دادند و زخمی نیز بر تُهیگاه او نشاندند. پس «حسن، عمر بن‌سلمه ارحبی را فراخواند و او را همراه نامه‏ای پیش معاویه بن‌ابوسفیان گسیل داشت و از او تقاضای صلح كرد كه با سه شرط حكومت را به او واگذارد: نخست اینكه بیت‌المال در اختیار امام حسن قرار گیرد تا وامها و تعهدهای خود را پرداخت كند و هزینه سفر خود و همراهانش را كه افراد خانواده و فرزندان خودش و امیرالمؤمنین علی بودند، فراهم آورد. دوم آنكه در حضور او و هنگامی كه او می‏شنود به علی دشنام داده نشود. سوم آنكه خراج فسا و دارابگرد از مناطق فارس تا هنگامی كه او زنده است همه ساله برای او فرستاده شود. معاویه با قبول پیشنهادهای او، صلح را پذیرفت» (5) ابن‌سعد چیزی بر این سه خواسته نیافزوده است، اگرچه تاریخ‌نگاران دیگر آورده‌اند که معاویه حق برگزیدن جانشین خود را نداشته بوده است. طبری در اینباره می‌گوید: «حسن جنگ نمی‌خواست، بلكه می‌خواست هر چه می‌‏تواند از معاویه بگیرد آنگاه به جماعت ملحق شود» (6)

حسن بسال 48/670 درگذشت. معاویه اندکی پیش از مرگش بسال 58/680 پسرش یزید را به جانشینی خود برگزید و از بزرگان عرب برای او درخواست فرمانبَری کرد. پنج تَن از این فرمان سرباز زدند، که حسین پسر کوچکتر علی یکی از آنان بود. او که با فشار روزافزون نماینده یزید در مدینه روبرو شده بود، راه مکه را درپیش گرفت (7). در پی نامه مردم کوفه و خواندن او به پذیرش خلافت مسلمانان، حسین با خانواده و نزدیکانش رهسپار عراق شد، تا با یاری مردم کوفه بر یزید بشورد و بر تخت خلافت بنشیند. او مسلم بن‌عقیل را پیشاپیش بدانجا فرستاد. مسلم در انجام کاری که برایش روانه شده بود کامیابی نیافت و بدست کارگزاران یزید کشته شد. در این میان حسین همچنان راه کوفه را در پیش گرفته بود و سر بازگشت نداشت. او سرانجام در سرزمینی بنام کربلا فروآمد و با سپاه یزید به فرماندهی عمر بن‌سعد بن‌ابی‌وقاص روبرو شد:

«عمر بن‌سعد بر حسین هجوم آورد [. . .] برابر خیمه خود نشسته بود و تیرها بر چپ و راست او فرو می‏بارید و پسرك سه ساله‏ای از او كنارش بود. عقبه بن‌بشر اسدی تیری بر او زد و كودك را كشت. عبدالله بن‌عقبه غنوی تیری بر ابوبكر بن‌حسین زد و او را كشت [. . .] در این هنگام حسین جامه جنگی پوشید و یارانش برگرد او جنگ كردند تا همگی كشته شدند. [. . .] مردی از شامیان، علی‌اكبر پسر حسین را كه مادرش آمنه دختر ابی مرّه بن‌عروه بن‌مسعود ثقفی بود و مادر آمنه دختر ابو سفیان بن‌حرب بوده است فراخواند [بدینگونه  علی‌اکبر نوه عمه یزید بوده است. م.ب] و گفت: تو را با امیرالمؤمنین خویشاوندی نزدیك و پیوند است اگر می‏خواهی امان‌ات می‏دهیم و در زینهاری هر كجا می‏خواهی برو. علی‌اکبر پاسخ داد كه خویشاوندی نزدیك با رسول خدا برای رعایت شایسته‏‌تر از خویشاوندی ابوسفیان است [. . .] مردی از قبیله عبدالقیس به نام مرّه بن‌منقذ بن‌نعمان بر علی‌اکبر حمله كرد و بر او نیزه زد. علی‌اکبر را كه سخت زخمی بود از زمین برداشتند و نزدیك پدر بردند [. . .] در این هنگام پسركی از پسران حسین دوان دوان آمد و بر دامن حسین نشست، مردی او را نشانه گرفت و تیری انداخت كه بر گلوی كودك نشست و او را كشت [. . .] قاسم بن‌حسن بن‌علی [. . .] به میدان رفت. عمرو بن‌سعید ازدی بر او حمله برد و شمشیری بر او زد كه بر زمین افتاد و بانگ برداشت كه ای عمو جان! حسین بر آن مرد حمله كرد و شمشیر بر او زد. عمرو بن‌سعید دست خود را سپر قرار داد و ضربت حسین دست او را از آرنج جدا كرد و آن مرد بر زمین افتاد. گروهی از سواران كوفه برای بردن عمرو آمدند كه حسین بر آنان حمله كرد و آنان به جست و خیز پرداختند و پیكر قاسم را چندان كوفتند كه درگذشت. [. . .] حسین  برای رسیدن به كرانه فرات آهنگ آبشخور كرد. مردی از خاندان ابان بن‌دارم گفت: میان او و آب مانع شوید. گروهی از لشكر در حالی كه همان مرد ابانی پیشاپیش آنان بود میان حسین و آب مانع شدند. حسین عرضه داشت: پروردگارا او را تشنه بدار. آن مرد تیری زد كه بر گلوی حسین نشست [. . .] شمر بن‌ذی‌الجوشن آمد و خواست پیش از كشتن حسین خیمه و خرگاهش را به تاراج برند. حسین فرمود: پس از ساعتی دیگر خیمه و خرگاه من برای شما خواهد بود. اینك آن را از تجاوز سفلگان و فرومایگان خود بازدارید، اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید. [. . .]و چون یاران و افراد خاندان حسین كشته شدند، مدت زیادی از آن روز را همچنان بر پای بود و هر كس هم آهنگ او می‏كرد برمی‏گشت تا آن كه پیادگان او را محاصره كردند. [. . .] نخستین كسی كه به حسین نزدیك شد زرعه بن‌شریك تمیمی بود كه شمشیری بر دوش چپ او زد و حسین چنان شمشیری بر دوش او زد كه او را بر خاك افكند. در این هنگام سنان بن‌انس نخعی به جنگ با او پرداخت و نخست نیزه‏ای بر بیخ گردن حسین زد و سپس آن را بیرون كشید و بر استخوانهای سینه‏اش زد و حسین  با پیشانی بر خاك افتاد. سنان برای جدا كردن سر او از اسب پیاده شد. خولی بن‌یزید اصبحی هم با او پیاده شد و سرش را جدا كرد و پیش عبیدالله بن‌زیاد برد [. . .] بر پیكر حسین سی و سه زخم یافتند و در جامه‏هایش نشان یكصد و ده و چند تیر و شمشیر. او كه خدایش از او خشنود باد به روز جمعه دهم محرم سال شصت و یك كشته شد و در آن هنگام پنجاه و شش سال و پنج ماه از عمرش سپری شده بود [. . .] همراه حسین هفتاد و دو تن كشته شدند و از یاران عمر بن‌سعد هشتاد و هشت تن هلاك شدند» (7)

این همه آن چیزی است که ابن سعد درباره رخدادهای روز عاشورا نوشته است. یعقوبی (؟ تا 897) در پوشینه دوم تاریخش، دینوری (828 تا 895) در پوشینه یکم امامت و سیاست و در پوشینه دوم اخبارالطوال، طبری (840 تا 930) در پوشینه هفتم تاریخش، مسعودی (896 تا 957) در پوشینه دوم مروج‌الذهب و مقدسی (؟ تا 991) در پوشینه دوم آفرینش و تاریخ به داستان درگیری حسین و یزید پرداخته‌اند. داستانهای پُرآب‌وتابی که اکنون در دسترس ما هستند ولی، ریشه در سروده‌های آئینی کهنی دارند که "مقاتل" خوانده می‌شوند. گفتنی است که این سبک از سروده‌های ویژه جانباختگان راه خدا، پیشینه‌ای دراز در میان مسیحیان خاوری دارد. یکی از شناخته‌شده‌ترین این شهیدنامه‌ها (8) "تذکره اَربیل / وقایع‌نامه اَربِلا" است، با گزارش رنجها و سوگنامه مرگ مسیحیان باورمند شهر اَربیل و پیرامون آن.

باری، کهنترین مقتل باید از آن ابومِخنف (درگذشته در نیمه دوم سده دوم) باشد که اگرچه خود آن در دست نیست، ولی طبری گزارش خود از رخداد کربلا را بر آن استوار کرده است و سرشناسترین آنها مقتل‌الحسین اللُهوف نوشته سید بن‌طاووس (درگذشته در نیمه دوم سده هفتم) است. بر این مقتلها از نسلی به نسل دیگر انبوهی از ریزه‌کاریهای شگفت‌انگیز افزوده شده‌اند، بگونه‌ای که مقتل خوارزمی و مقتل لهوف بیش از یکسد برگ را دربرمی‌گیرند. یک نمونه داستان نبرد ابوالفضل‌العباس است که برای آوردن آب به کرانه فرات می‌رود و مشک پر آب را نخست به دست راست، و پس از افتادن آن به تیغ دشمنان به دست چپ می‌گیرد و هنگامی که دست چپ او نیز به شمشیر از تن جدا می‌شود، مشک را به دندان می‌گیرد. این داستان چنان در ژرفای پندار ما ایرانیان خانه کرده است که فیلم‌سازان  جمهوری اسلامی نیز آن را در سریال مختارنامه به نمایش درآورده‌اند. پس با هم بخوانیم بُنمایه این داستان را در سیره ابن‌اسحاق:

«چون جعفر [طیّار – جنگ مؤته، م. ب.] رضی‌الله عنه بمصاف كفّار در آمد، بر اسبی كمیت نشسته بود و علم پیغمبر گرفته بود و این رجز می‏گفت و جنگ می‏كرد. پس اول كه كافران حمله به وی آوردند و وی را در شمشیر گرفتند و دست راست وی بیانداختند، جعفر رضی‌الله عنه علم باز دست چپ گرفت و نگاه می‏داشت، تا دست چپ وی نیز بیفگندند، و چون دست چپ وی انداخته بودند، علم به سینه بازنهاد و نگاه می‏داشت و جنگ می‏كرد تا وی را بكشتند» (9)

به روزگار کودکی من آئین تعزیه و شبیه‌خوانی به انبوهی از شاخ‌وبرگهای شگفت‌آور آراسته شده بود. در میانه تاخت‌وتاز سپاهیان ابن‌سعد بناگاه درویشی با کشکول و تبرزین پدیدار می‌شد و به کمک حسین می‌شتافت. پس از او گروهی که جوانان عجم نام داشتند، به یاری حسین می‌آمدند و در پی آنان "فرنگی" با شاپو و عینک دودی و پیپ پا به میدان می‌نهاد. در پی بخاک افتادن حسین، شیر نری به میدان کارزار می‌جست با دندانهایش تیرها را از پیکر حسین بیرون می‌کشید. پس بیهوده نیست که مقدسی در پایان گزارش خود می‌نویسد:

«و بدان كه رافضيان را در اين داستان افزوده‌‏ها و داستان‏پردازيها* بسيار است» (10)

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------
1. شاه حسین، وای حسین. در دسته‌های سینه‌زنی آذربایجان  

2. بی‌گمان داوری در باره وابستگی سیاسی، پولی یا اندیشگی هر کسی به رژیم ایران یا رسانه‌ها و نیروهای بیگانه نیازمند دردست داشتن سند است. گذشته از اینکه مزدور یا وابسته خواندن کسانی که رفتار و پندارشان نزدیکیهای تنگاتنگ با جمهوری اسلامی دارد از نگَرگاه اخلاقی کاری ناشایست و ناپسند است، با چنین کاری نه می‌توان پاسخی برای چرائی دشوارایها یافت و نه راهکاری برای ازمیان بردن آنها فراپیش نهاد.


4. کار اکثریت، سال سوم، شماره 134، برگ 23: عاشورای حسینی را به همه شیعیان جهان تسلیت می‌گوئیم

5. الطبقات‌الکبری، پوشینه پنجم، 32

6. تاریخ طبری، پوشینه هفتم، 2909

7. الطبقات‌الکبری، پوشینه پنجم، 101 تا 104

Acta Martyrum .8

9. سیره ابن‌اسحاق، 855

10. آفرینش و تاریخ، پوشینه دوم، 905، *) مقدسی واژه "تهاويل" را بکار برده است.