۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

مغاک تیره تاریخ – چهار


بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – چهار

اگر سیره ابن‌اسحاق، کتاب‌المغازی واقدی، سیره‌نبوی ابن‌هشام و الطبقات‌الکبرای ابن‌سعد را تنها پژوهشگران اسلام می‌شناسند، تاریخ ‌الرسل و الملوک (یا تاریخ ‌الامم و الملوک والخلفاء) نوشته ابوجعفر محمد ابن‌جریر طبری شناخته‌شده‌ترین کتاب درباره تاریخ جهان با رویکرد اسلامی است، که گزارش خود را بسیار پیشتر از آفرینش جهان و با واگشائی واژه‌هایی چون "زمان" می‌آغازد. تاریخ طبری را باید پایه بُنیادین تاریخ‌نگاری اسلامی بشمار آورد، چرا که گزارشهای او نه تنها در میان پژوهندگان مسلمان، که در نزد اسلام‌شناسان اروپائی و نامسلمان نیز از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. 

طبری به گفته دانشنامه ایرانیکا بسال 219 یا 220 (840) در آمل چشم به جهان گشود. یاقوت از زبان او گفته است که محمد ابن‌جریر در هفت‌سالگی قرآن را از بَر داشته و از "حافظان" بشمار می‌آمده است. طبری در دوازده‌سالگی آمل را بدرود گفت و در جستجوی دانش رهسپار سوریه و مصر و عراق عرب شد. او پس از رسیدن به بغداد در پی آن بود که به گروه شاگردان احمد بن‌حنبل ( بنیانگزار شاخه حنبلی از مذهب تسنّن) راه یابد، که این کار با درگذشت احمد بن‌حنبل نافرجام ماند و طبری رهسپار حج شد و پس از بازدید از مکه و مدینه سرانجام بسال 249 (870) در بغداد آرام گرفت و بکار پژوهش و نگارش پرداخت. در آن زمان نیم سده از درگذشت ابن‌سعد، استاد پیشتاز تاریخ‌نگاری اسلامی گذشته بود و در بغداد و شهرهای و شهرستانهای دورونزدیک آن نسل نوینی از گزارندگان تاریخ اسلام و جهان پدید آمده بودند که شیوه کار او را الگوی خود نهاده و دست به آفرینش کتابهایی بزرگتر با برگهایی پرشُمارتر زده بودند.

باری، طبری با نگارش تاریخ الامم و الملوک شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی را به برترین چکاد خود رسانید. او توانست گاهشُمار (1) بی‌مانندی در پیدایش جهان، آفرینش انسان و سرگذشت پیامبران و دودمانهای شاهی از آغاز تا بروزگار خود برجای گذارد و بدینگونه یک تاریخ بی‌کم‌وکاست از پیدایش و برایش آنچه که جهان اسلامش می‌نامیم بدست دهد. او ولی این راه دشوار را به تنهایی نپیموده بود. در این بازه زمانی که  از آن سخن می‌گوییم – میانه نیمه نخست تا میانه نیمه دوم سده سوم (نهم) – تنی چند از برجسته‌ترین چهره‌های دانش و فرهنگ پای به جهان نهادند و در پی آموزش و آفرینش دانشهای روزگار خود شدند. اینان را باید راهگشایان تاریخ طبری دانست، اگرچه جای‌پای شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد را در تک‌تک این گزارشها می‌توان دید و یافت.

یکی از سرشناسترین تاریخ‌نگاران این روزگار احمد بن‌ابی‌یعقوب بن‌جعفر بن‌وهب بن‌واضح عباسی است که ما او را بنام یعقوبی می‌شناسیم. سال زادن او در گزارشها نیامده است، ولی درگذشتش را بسال 276 (897) دانسته‌اند. یعقوبی تاریخ خود را در بخش نخست (تاریخ انبیاء) با آدم می‌آغازد و آن را تا عیسای پیامبر پی‌می‌گیرد. در بخش دوم (تاریخ پادشاهان) دودمانهای شاهی روم و چین و هند و ایران و حبشه و یونان و افریقا و یمن و شام و . . . فهرست می‌شوند، تا به تاریخ حجاز پیش از اسلام برسد و آنگاه از آن زمان به برانگیخته شدن محمد و تاریخ آغازین اسلامی راه بَرَد. یعقوبی تاریخ خود را با "قِسم پنجم، تاریخ خلفای عباسی" به پایان می‌برد. برای آنکه دانسته آید شیوه ابن‌سعد تا بکجا الگوی تاریخ‌نگاران نسل دوم بوده است، گزارش زیر را درباره روزی که مأمون در آن به خلافت رسیده است بخوانید:

«خورشید در آن روز در 1 درجه و 53 دقیقه میزان بود، و قمر در 26 درجه و 20 دقیقه اسد در حال رجوع، و مشتری در 18 درجه و 10 دقیقه حمل در حال رجوع، و مریخ در 4 درجه و 40 دقیقه اسد، و زهره در 24 درجه اسد، و عطارد در 23 درجه و 10 دقیقه سنبله، و رأس در 24 درجه و 50 دقیقه حمل» (2)

دومین چهره برجسته از این نسل ابوالحسن احمد بن‌یحیی بن‌جابر بن‌داوود البغدادی البلاذری است، که در سالهای پایانی سده دوم (یا آغاز سده سوم) به جهان آمده و بسال 271 (892) درگذشته است. کتاب "فتوح‌البلدان" او را باید دنباله کتاب‌المغازی واقدی بشمار آورد، زیرا بلاذری در این کتاب جنگهای مسلمانان را از "هجرت رسول‌الله از مکه به مدینه منوره"  تا "فتوحات خراسان و سند" فرونگاشته است. کتاب دیگر او انساب‌الاشراف را باید به گونه‌ای "هم‌چشمی" با الطبقات ابن‌سعد دانست، چراکه بلاذری در بیست پوشینه تبارشناسی و زندگی‌نامه پیامبران و خلیفگان و سرداران و اصحاب و تابعان و . . . را از نوح پیامبر تا خلیفه المهدی عباسی فراگِرد آورده و سیره نبویه را نیز در بخش دوم آن گنجانده است. 

سومین تَن، ابوحنیفه احمد بن‌داوود دینوَری، گیاه‌شناس، تاریخ‌نگار، ستاره‌شناس و ریاضی‌دان است که بسال 207 (828) در دینوَر همدان چشم به جهان گشود و بسال 274 (895) در بغداد دیده بر گیتی فروبست. کتاب ماندگار او "اخبار‌الطوال" است که در دو  بخش پیش و پس از اسلام نگاشته شده است. دینوری شاید نخستین کسی باشد که تاریخ پادشاهان ایران و پیامبران/شاهان بنی‌اسرائیل را درهم‌تنیده است. او با روشی که خود می‌شناخته است، نه تنها زمان فرمانروایان ایرانی و عبرانی و بابلی را بدست می‌آورد و آنان را که همزمان بوده‌اند در کنار یکدیگر می‌نشاند، که نژاد ایرانیان را نیز به عبرانیان و سامیان می‌پیوندد. برای نمونه در بخش "از حضرت ابراهیم تا حضرت سلیمان علیهما سلام" چنین آمده است:

«نمرود و پسران او:
گویند نمرود سه پسر داشت بنامهای ایرج و سلم و طوس، نمرود پادشاهی و کشور خود را به ایرج واگذاشت و سلم را به فرماندهی فرزندان و اعقاب حام، و طوس را به سالاری فرزندزادگان یافث (3) گماشت. دو برادر بر ایرج حسد بردند که با آنکه از آنان کوچکتر بود، پدرشان او را ولی‌عهد ساخته بود. او را غافلگیر ساختند و کشتند و پادشاهی به منوچهر پسر ایرج که نوه نمرود بود تفویض شد و چون نمرود درگذشت منوچهر به پادشاهی رسید»

نخستین نکته ارجمند این است که در اخبار‌الطوال برای نخستین بار تورات و خداینامک به هم می‌رسند و شیوه توراتیِ گزارش تاریخ به فرجام پایانی خود نزدیک می‌شود. نکته پُرارج دیگر این است که دینوری سیره محمد را در تاریخ خود نیاورده است. تاریخ او با پیامبران و پادشاهان بنی‌اسرائیل آغاز می‌شود و با فرمانروائی معتصم پایان می‌پذیرد. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید این است که چرا دینوری از آوردن زندگینامه محمد تَن‌زده است؟ اگر پاسخ این باشد که او تنها در پی نگاشتن تاریخ سرزمین زادگاهش ایران بوده است و نه تاریخ پیدایش اسلام، آنگاه پرسش بزرگتر این خواهد بود که نوح و ابراهیم و سلیمان و اسماعیل در تاریخ ایران چه می‌جُسته‌اند؟

باری به بزرگترین و سرشناسترین چهره تاریخ‌نگاری اسلامی بازگردیم. طبری با رفتن به بغداد پای به درون سپهری نهاد که در آن سنتّی دراززمان در تاریخ‌نویسی برآمده و پرورده شده بود. از مرگ ابن‌سعد تا هنگامی که طبری تاریخ خود را به پایان برد (294 / 915) نزدیک به هفتاد سال گذشته بود. سه تاریخ‌نگار نامبرده در این دوران شیوه نگارش و آرایش ابن‌سعد را فراگرفته، بکار بسته و فَراپَرورده بودند و راه ناهموار و دراز طبری را پیشاپیش فروکوفته بودند. او، که پدر تاریخ‌نگاری اسلامی نام‌گرفته است، اگر توانست در این رشته به جایگاهی چنان فراز دست یابد، بی‌گمان از آن روی که پای بر دوش بزرگانی چون یعقوبی و دینوری و بلاذری نهاده بود. طبری سرانجام بسال 301 (923) در بغداد دیده بر جهان فروبست.

تاریخ الامم و الملوک در ایران در شانزده پوشینه به چاپ رسیده است که تاریخ جهان را از آغاز آفرینش آن تا سالهای میانی خلافت المقتدر 294 (915) در برمی‌گیرد. پوشینه شانزدهم این کتاب بدست عریب ابن‌سعد قرطبی گزارش طبری را دنبال گرفته است.
ساختار تاریخ طبری ساختاری یگانه و ویژه است. بیش از هرچیز باید بر راستگوئی او آفرین گفت که در آغاز کتابش دستان خویش را در آب بی‌گناهی می‌شویَد:

«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده‌ام و گفته‌ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده‌ام» (4)

ساختاری که از آن سخن رفت، فَرارویاندن شیوه کمابیش نابسامان ابن‌سعد به یک شیوه پیوسته، بی‌گُسست و درهم‌تنیده نگارشی است. آنچه که پیشتر درباره تاریخ‌الطوال آوردم با درخشش بیشتری در تاریخ طبری به چشم می‌نشیند. نگارنده نخست از واژگان بنیادینی چون زمان و اندازه و آغاز و فرجام آن آغاز می‌کند و آنگاه با بهره‌گیری از تورات با ریزه‌کاری چشمگیری چگونگی آفرینش جهان را می‌گزارد:

«سخن در اینکه زمان چیست؟ / سخن در مقدار زمان از آغاز تا انجام آن / سخن در دلائل حدوث وقت و زمان و شب و روز [. . .] سخن در آغاز خلقت و مخلوق نخستین [. . .] سخن در اینکه در هر یک از شش روز مذکور در کتاب خدای چه چیزها خلق شد [. . .] سخن در اینکه آدم چه مدت در بهشت بود و کی خلق شد و وقت هبوط وی از بهشت کی بود» (5)

طبری تاریخ جهان را با پیامبران بنی‌اسرائیل پی می‌گیرد و بمانند ابوحنیفه دینوری، ولی بس استادانه‌تر از او، خداینامک پارسی را نیز در تورات عبرانی درمی‌آمیزد. برای نمونه پس از "سخن از حوادث ایام نوح علیه‌السلام" گزارش با "سخن از بیوراسب که ازدهاق بود" پی‌گرفته می‌شود. پس از آن داستان منوچهر در دنباله سرگذشت خضر و موسا و یوشع می‌آید و داستان "پادشاهان پارسی بابل" بدنبال "سخن از قارون بن‌یصهر قاهث". همچنین:

«سخن از کار بنی‌اسرائیل / از پس کیقباد کیکاووس به پادشاهی رسید / پس از آن کیخسرو پسر سیاوخش به پادشاهی رسید / اکنون به حکایت بنی‌اسرائیل از پس سلیمان پسر داوود علیه‌السلام بازمی‌گردیم / سخن از جنگ بخت‌النصر با عرب / سخن از پادشاهی یشتاسپ و حوادث ایام او / سخن از شاهان یمن به دوران یشتاسپ و و بهمن پسر اسفندیار / اکنون به قصه بنی‌اسرائیل بازمی‌رویم» (6)

در پی این پیشینه تاریخی دراززمان که سرگذشت جهان را از آدم تا فروپاشی ساسانیان گزارش کرده است، طبری در پوشینه سوم کتابش داستان را از آنجا آغاز می‌کند که ابن‌اسحاق پیشتر آورده بود؛ "ذکر نسب رسول خدای و بعضی اخبار پدران و اجداد وی" از آن گذشته او با تیزبینی ویژه خود گاهشماری بی‌کم‌وکاست از آغاز جهان تا بروزگار محمد (از آدم تا خاتم) را فراهم می‌آورد، تا از سویی به همه پرسشهای تاریخی مردمان زیونده در جغرافیای فرهنگی اسلام (قلمرو فرهنگی ساسانیان) پاسخی درخور داده باشد و از دیگر سو ساختاری بیافریند که بر انگاشت "چرخه‌ هزاره‌ای روند جهان" استوار شده است:

«به گفته یهودان از هبوط آدم به زمین تا به وقت هجرت پیمبر صلی‌الله علیه و سلم چهارهزار سال و ششصد سال و چهل‌ودو سال و چند ماه بود و به پندار آنها این به تورات است. به گفته نصاری این مدت پنج‌هزار سال و نهصد سال و نودودو سال و چند ماه بود و بپندارند که در تورات یونانی چنین آمده است. ولی به گفته مجوسان پارسی این مدت چهارهزار سال و صد سال و هشتادودو سال و ده ماه و نوزده روز بود و مدت پس از هجرت را تا به وقت کشته شدن یزدگرد که سی سال و دو ماه و پانزده روز بود بر آن افزودند و این حساب و آغاز تاریخ از روزگار کیومرث است و کیومرث را آدم ابوالبشر دانند که همه آدمیان نسب از او دارند چنانکه در این کتاب آوردم [. . .] گویند از آدم تا نوح ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از نوح تا ابراهیم ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از ابراهیم تا موسی پسر عمران ده قرن بود و قرن یکصد سال است [. . .] از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که از آدم تا نوح ده قرن بود و همگان بر شریعت حق بودند [. . .] از سلمان نیز روایت کرده‌اند که از محمد تا عیسی علیهما السلام ششصد سال بود. از عوف روایت کرده‌اند از موسی تا عیسی ششصد سال بود» (7)

یک همسنجی رودَررو با تَنَخ و تورات شاید در اینجا تُهی از هوده نباشد. تورات که بخش نخست تَنَخ است، با "سِفر آفرینش" (بِرِشیت) آغاز می‌شود، که گزارنده در آن نخست به آفرینش جهان در شش روز و اینکه در هر یک از این روزها چه آفریده شد، می‌پردازد و آنرا پس از گزارش زندگانی آدم و نوح و ابراهیم اسحاق و یعقوب، با مرگ یوسف به پایان می‌برد‌. در "سِفر خروج" (شَموت) داستان رهائی بنی‌اسرائیل از بردگی قبطیان می‌آید. داستان سرگردانی بنی‌اسرائیل پیش از رسیدنشان به سرزمین آرمانی "اِرِتس ییتسرائِل" در سِفرهای "لاویان" (واجیکرات)، "اعداد" (بِمیدبار) و "تثنیه" (دِواریم) بازگفته می‌شود و با مرگ موسا پایان می‌پذیرد. گفتنی است که زندگی موسا بخش بسیار بزرگی از تَنَخ را دربرمی‌گیرد و در قرآن نیز نام او با 131 بار بیشتر از هر کس دیگری آمده است. تنخ پس از تورات بخشهای پُرشماری را در خود دارد که نخستین آنها "یوشع" است. ولی آنچه که بیشتر بکار این همسنجی می‌آید، (دو) کتاب "پادشاهان" (مَلَخیم) است. تاریخنگاری یهودی به پیامبران (نَویئیم) و پادشاهان (مَلَخیم) در دو بخش جداگانه می‌پردازد. به دیگر سخن اگر نوح و موسا و ابراهیم و یعقوب و اسحاق و یوسف تنها یاران خدا و برنگیختگان او (نویئیم) هستند، شموئیل و شائول و داوود و سلیمان پادشاهانند. قرآن ولی همه اینان را پیامبران خدا می‌داند که به آنها وحی می‌شده است (8).

به گمان من دینوَری و در پیروی از او طبری از آنجایی که خود را به شیوه تاریخ‌نگاری توراتی پایبند می‌دانستند، شاهان ایرانی را بجای "مَلَخیم" عبرانی نشانده‌اند، تا از سوئی به رویکرد قرآنی وفادار مانده باشند، که پادشاهان یهود را نیز پیامبر می‌دانست و از دیگر سو آن سنت دیرینه تاریخ‌نگاری توراتی-انجیلی را که برای مردمان پهنه فرهنگی-دینی خاستگاه اسلام آشنا بود، پی‌بگیرند. همچنین می‌توان انگاشت که دستکم "اسلام تاریخی" در یک سپهر فرهنگی ناهمگون پدید آمده باشد، که در آن باورهای یهودی و مسیحی و زرتشتی برای خوانندگان و نیوشندگان بسیار شناخته شده بوده باشند. چرا که حتا اگر بپذیریم طبری و دینوری تنها از آن رو گزارشهای خداینامک را در تاریخ خود آورده‌اند که خود ایرانی‌تبار بوده‌اند، آنگاه باید به این پرسش بپردازیم که مطهر بن‌طاهر مقدسی (زاده اورشلیم) در "البداء و التاریخ" و ابن‌خلدون (زاده تونس) در "تاریخ‌العبر" که بیرون از جغرافیای ساسانی-ایرانی پرورش یافته بودند، از چه رو اینچنین موشکافانه به تاریخ شاهان ایرانی از آنگونه که در خداینامک آمده است می‌پرداخته‌اند؟ گذشته از آن دینوری و طبری نیز که خود ایرانی بوده‌اند، این شاهان را نیاگان خود نمی‌دانند و آنان را "َشاهان عجم" یا "شاهان پارسیان" می‌خوانند. پس در تاریخ دینوری و طبری جای تهی شاهان بنی‌اسرائیل با شاهان ایرانی پر می‌شود، پدیده‌ای که نشان می‌دهد فرهنگ ایرانی سایه بلند خود را تا کجا بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی گسترانده بوده است. ولی با همه آنچه که رفت، تاریخ‌نگاران مسلمان چگونه می‌توانستند خداینامک را با تورات و انجیل درهم‌بیامیزند و پارسیان را به یهودیان بپیوندند و از دل این دیگ درهم‌جوش تاریخ نوینی بدرآورند که هیچ درزی نمی‌داشت تا بتوان مویی از آن گذراند؟ پاسخ فرجامین به این پرسش را شاید بتوان در تاریخ‌العبر ابن‌خلدون یافت:

«خبر از ایرانیان [. . .]
این امت یکی از کهنترین امّتهای عالم است، از همه امّتها نیرومندتر و آثارش در روی زمین از همه افزونتر است [. . .] در باب نسبشان، میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح‌اند و نام آن جّد اعلا که همه بدان انتساب دارند فرس است. مشهور این است که ایرانیان از فرزندان ایران پسر آشور پسر سام پسر نوح‌اند. برخی محققان می‌گویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را عراق خواندند و برخی ‌گویند که ایرانیان به ایران پسر ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند به عیلام پسر سام. در تورات از پادشاه اهواز یاد شده که او کدرلاعومر از فرزندان عیلام است. و این ریشه این سخن است - والله اعلم- زیرا اهواز از ممالک سرزمین ایران است. بعضی نیز می‌گویند که ایرانیان از نسل لود پسر آرام پسر سام‌اند و بعضی گویند به امیم پسر لود منسوبند و بعضی گویند به یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق. و بعضی گویند که تنها ساسانیان فرزندان اسحاق‌اند و اینان اسحاق را "ویرک" گویند و نیایشان منوشهر پسر مشجر پسر فریقس پسر ویرک است [. . .] اسرائیلیان می‌گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث‌اند و آنان را با برادرانشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است» (9)

تاریخ الامم و الملوک مردمان گردآمده در امپراتوری گسترده عباسیان را نه تنها از یک سرنوشت یا آینده پیش رو، که از یک سرگذشت یا پیشینه همانند نیز برخوردار می‌کند و به آنان یک خویشاوندی تباری کُهَن می‌بخشد. اسلام تاریخی، سرانجام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان، و بنی‌اسرائیل و سریانیان و عربان و ایرانیان را در یک بزنگاه تاریخی و در چارچوب یک انگاشت هزاره‌ای از تاریخ به هم‌می‌پیوندد و همه آن مغاکهای ژرفی را که اسلام قرآنی از خود بجای گذاشته است، استادانه پُر می‌کند. این ویژگیها در کنار هم پدیده‌ای را می‌سازند که دین‌پژوهان آن را "تاریخ رستگاری" می‌نامند.

طبری به همین بسنده نکرد. او که توانسته بود در چارچوب سیاست سختگیرانه دین‌سازی دربار عباسی روندی یکسد ساله را در فراهم آوردن تاریخی یکپارچه و بی‌گُسست کامیابانه به انجام برساند، پابپای این تلاش پیوسته به قرآن نیز پرداخت و دست به بازخوانی تاریخ‌مندانه آن زد. همانگونه که پیشتر آوردم، قرآن بدون سیره و حدیث و روایت چیستان ستُرگی است که کسی را یارای گشودن آن نخواهد بود. پس چه جای شگفتی که طبری در جایگاه برترین تاریخ‌نگار اسلامی، دست به نگارش یکی از نخستین تفسرهای قرآن بنام "جامع البیان عن تاویل آی القرآن" نیز یازیده باشد؟ چه کسی می‌توانست بهتر از پدر تاریخ‌نگاری اسلامی که گوشه‌گوشه این تاریخ را چون کف دست خویش می‌شناخت، از قرآن رازگشایی کند؟

باری و به‌هرروی روندی که در نیمه دوم سده دوم اسلامی آغاز شده بود، سرانجام در نیمه نخست سده چهارم و با "تاریخ الامم والملوک والخلفاء" به فرجام رسید. بیهوده نیست که تاریخ‌نگاران پس از طبری شیوه او را الگوی کار خود نهاده و در این کار از او پیروی کرده‌اند. برای نمونه مطهر بن‌طاهر مقدسی که پیشتر سخنش رفت، کتاب خود بنام "آفرینش و تاریخ" را بسال 345 (966) در همین سبک نگاشت. ابوسعید عبدالحی بن‌ضحاک بن‌محمود گردیزی درگذشته بسال 440 (1061) "زین‌الاخبار" را با همین شیوه نوشت و عزالدین علی بن‌محمد جزری "ابن‌اثیر" 612-539 (1233-1160) در "الکامل فی التاریخ"و حمدالله مستوفی دبیر دربار ایلخانان 723-660 (1344-1281) با "تاریخ گزیده" راه او را پی گرفتند. سایه طبری بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی چنان بلند و سنگین بود که حتی ابوزید عبدالرحمن بن‌محمد بن‌خلدون حَضرَمی 785-711 (1406-1332) که نزدیک به هزار فرسنگ دورتر و چهار سده دیرتر از او می‌زیست کتاب "العبر" را در همان سبگ به رشته نگارش درآورد.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
Annals .1

2. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، برگ 460، ایّام مأمون

3. حام و سام و یافث سه فرزند نوح هستند که از توفان جان بدر می‌برند و بر پایه افسانه‌های توراتی پدران نژادهای گوناگون انسانی می‌شوند.
Sem, Ham, Jafet

4. تاریخ طبری، پوشینه یکم، مقدمه، برگ 6

5. تاریخ طبری، پوشینه یکم، فهرست

6. همانجا

7. تاریخ طبری، پوشینه دوم، 786-785

8. آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم هر گاه آيات رحمان بر ايشان خوانده مى‏شد سجده‏كنان و گريان به خاك مى‏افتادند. مریم، 58

9. العبر، تاریخ ابن‌خلدون، پوشینه یکم، 168-167