۱۳۹۵ مهر ۲۴, شنبه

سایه‌های بلند اندوه - دو

عاشورا و مسلمانی ما

در نگاه برون‌دینی می‌توان نخست دست به بافتارکاوی گزارشهای آمده در باره کربلا زد. از آنجا که در اینباره تا کنون پژوهشهای گوناگونی انجام پذیرفته است، من تنها به آوردن یک نکته بسنده می‌کنم و می‌گذرم. شیعیان و دیگر هواخواهان حسین (فدائیان و گلسرخی و چپ کهنه‌اندیش و . . .) بر سر پیام عاشورا همسخنند و "آزادگی" را شاه‌واژه این پیام می‌دانند. پیشتر آوردم که حسین به شمر گفته بود «اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید». تاریخ‌نگاران آورده‌اند نام یکی از سران سپاه یزید که به حسین پیوست و تا پای جان بپای او ایستاد، حرّ بن‌زیاد رياحى بود، و "حُرّ" را دهخدا در چم آزاد و آزاده آورده است. چنین بازیهای واژگانی در تاریخ‌نگاری اسلامی فراوانند، نمونه سرشناستر آن ابوجهل است که سیره، آن را نام سرسختترین دشمن محمد می‌داند، دشمنی که با پایبندی به دوران "جاهلیت" از پذیرش پیام محمد سرباز می‌زند و به آزار او می‌پردازد. "ابوجهل" نه تنها "جاهل"، که نماد انسان دوران "جاهلیت" است. دیده می‌شود که در هر دو نمونه نامها درونمایه‌ای نمادین دارند و در پیوند با بافتار و روند گزارش برساخته شده‌اند.

باری، از نگاه برون‌دینی بازنگرانه (1) باید نخست کاوید و دید آیا چهره‌های این داستان هستی تاریخی داشته‌اند، یا همگی ساخته و پرداخته پندار تاریخ‌نگاران بوده‌اند؟ راستی را چنین است که ما بمانند محمد و ابوبکر و عمر و عثمان علی، در باره حسن و حسین نیز هیچ داده آزمون‌پذیر تاریخی در دست نداریم و اگر ابن‌سعد و ابومخنف را نمی‌داشتیم، نشانی از حسین و رویداد عاشورا نیز برجای نمی‌بود. در باره معاویه ولی دستکم سکه‌هایی در دسترس ما هستند، که نشان‌می‌دهند چنین کَسی در سالهای پس از شکست ارتش ایران از سپاه هراکلیوس در استخر و دارابگرد می‌زیسته و بنام خود سکه می‌زده است. یکی از این سکه‌ها از دارابگرد است که بسال 41 / 662  زده شده است. چنانکه دیده ‌می‌شود، ریخت این سکه یکسر ساسانی است، با چهره خسرو دوم و آتشدان که نماد دین زرتشتی است. بر روی سکه به دبیره پهلوی گزاره "ماآویا، امیری وُرویشنیکان" (2) و بر کناره آن به دبیره کوفی "بسم‌الله" نگاشته شده است. "امیر" یک هُزوارش آرامی و در چم فرمانده و رهبر، و وُرویشنیک به چم باورمند، پیمان‌بسته و پناه‌یافته است، که در برگردان به عربی به "امیرالمؤمنین" دگردیسیده است.
از معاویه سکه‌هایی نیز در سوریه و اردن بدست آمده‌اند که در آنها هراکلیوس جای خسرو، و چلیپای مسیحی جای آتشدان زرتشتی را گرفته‌اند. به اینها اگر سنگنبشته‌های برجای مانده از معاویه (برای نمونه در قَدَره) را با نشان چلیپا بیافزائیم، آنگاه خواهیم دید از معاویه‌ای که پسر ابوسفیان بن‌حرب و هند جگرخوار است و به خونخواهی عثمان به جنگ علی رفته و سرانجام خود خلیفه پنجم مسلمانان شده است، هیچ نشان آزمون‌پذیری در دست نیست و ماآویا نه یک خلیفه مسلمان، که یک سردار باورمند مسیحی خاوری است. جنگهای ماآویا با بیزانس را باید دنباله سیاست جنگی خسرو پرویز دانست.

از پسر و جانشین معاویه که یزید باشد نیز، سکه‌ای همانند، از سال 60 / 681 بدست آمده که بر روی آن به دبیره پهلوی گزاره "خوّره اَپزوت" (فَرّش افزون باد) (3) و "خسرو" نوشته شده و در کنارش به خط کوفی "بسم‌الله". بر پشت این سکه و در کنار آتشدان زرتشتی گزاره پهلوی "سال یکم یزید" (4) نقش بسته است. در اینجا نیز نشانی از مسلمانی یزید و خلیفه بودن او در دست نیست.
تا بدینجای کار می‌توانیم بگوییم از نگرگاه تاریخی مردانی بنام "ماآویا" و "یَزیت" در سالهای 662 و 681 میلادی هستی داشته‌اند که فرمانده، رهبر و یا پادشاه بوده‌اند. این دو مرد فرمانروائی/رهبری/پادشاهی خود را دنباله شاهنشاهی ساسانی و بویژه پادشاه توانمند آن خسرو دوم می‌دانسته‌اند و الله را می‌پرستیده‌اند. ناگفته نماناد که "الله" ویژه مسلمانان نبوده است و مسیحیان خاوری نیز او را پروردگار خود می‌دانسته‌اند، چنانکه قرآن نیز بر این نکته پُرارج انگشت نهاده است (5). در باره همه آن داستانهای دیگری که تاریخ‌نگارانی چون ابن‌سعد و طبری و دیگران سروده‌اند، هیچ داده آزمون‌پذیری در دست نیست؛ نه درباره مسلمان بودن معاویه و یزید، نه پیشینه و سرنوشت و سرگذشتشان، نه خاندان و نیاکانشان، نه جنگها و آشتیهایشان، نه جای زندگانی آنان و حتا نه در اینباره که آنان پدر و پسر بوده‌اند.

از این دست سکه‌ها که نشان آشکار پیوستگی سیاسی فرمانروایان عرب/ایرانی با شاهنشاهی ساسانیان هستند، از سرداران و فرماهان دیگر نیز بدست آمده است. برای نمونه عبیدالله بن‌زیاد که در تاریخ‌نگاری اسلامی کارگزار یزید و فرماندار کوفه است، بسال 57 / 679 در بصره سکه‌ای هَمریختِ سکه‌های یزید و معاویه بنام خود زده است (6). راستی را چنین است که در بازه یکسدساله از مرگ یزدگرد تا به خلافت رسیدن سفاح سکه‌های فراوانی در سبک و ریخت سکه‌های ساسانی در چهارگوشه ایران آنروز زده می‌شدند که سکه‌های حجاج بن‌یوسف، مهلّب بن‌ابی‌الصُفره از آن دستند. سرداری بنام فرخزاد گُشن‌انوشان نیز بسال 72 / 694 سکه‌هایی در فارس بنام خود زده است، که بر کناره دستکم یکی از آنها نام مهلّب نیز نگاشته شده است. شگفت‌انگیزترین سکه یافته شده ولی سکه‌ای از سیستان  و از سال 30 / 652 است که نام یزدگرد به پهلوی و واژه "جیّد" (خوب) به کوفی همزمان بر روی آن نقش بسته‌اند (7).

به داستان عاشورا بازگردیم. به وارونه یزید و معاویه و عبیدالله بن‌زیاد که سکه‌ها بر هستی تاریخی آنان انگشت می‌نهند، تا به امروز هیچ داده آزمون‌پذیری که نشانی از هستی علی و حسن و حسین داشته باشد، در دست نیست و همان سه چهره نامبرده که بنام خود سکه زده‌اند نیز، پیرو آئین فرمانروائی ایرانی ساسانیان هستند و نه فرماندهان و خلیفگان مسلمانی که اورنگ شاهان پارسی را درهم شکسته بر جایشان نشسته‌اند. پس پرسشی که اکنون رخ می‌نماید این است که اگر نه خلیفه‌ای در کار بوده و نه خلافتی که بر سر آن جنگ درگیرد، داستان عاشورا چگونه پدید آمده است؟

بمانند تاریخ اسلام آغازین، گزارشهای نبرد کربلا نیز نزدیک به دو سده پس از رخ دادن آن نگاشته شده‌اند و هیچ گواه همزمانی بر آنان نیست. راستی را چنین است که پس از شکست سهمگین خسرو پرویز از بیزانس شیرازه فرمانروائی ساسانیان از هم گسست و در نبود یک قدرت یکپارچه در هر گوشه ایران کسانی در سودای پادشاهی سربرافراشتند، که ماآویا / معاویه یکی از آنان بود. دیوانسالاری عباسی که برنامه نوین و پیچیده‌ای برای فرمانروایی داشت، برای پُرکردن مغاک تیره یکسد ساله میان مرگ یزدگرد (29 / 651) تا آغاز فرمانروائی السفاح (128 / 750) از سویی چهره‌های تاریخی راستین را درهم‌آمیختند و از آنان دودمانی بنام بنی‌امیه با دو شاخه "سفیانیان" و "مروانیان" برساختند (8) و از دیگرسو انبوهی از افسانه‌های آماجمند دینی برسرودند که همه و همه در راستای پذیرفتگی خلیفگان عباسی و پلیدی و پلشتی دشمنان آنان سروده شده بودند. به گمان من، داستان عاشورا یکی از این افسانه‌ها بود.

* * * * *
بازتاب عاشورا و مرگ سوگناک حسین و آنچه که بر بازماندگان او رفت، سایه بلندی از اندوه را بر سر هستی فرهنگی ما افکنده است. از خویشاوندان سالمندتر خویش شنیده بودم که تا 70-60 سال پیش در شهرستانها روضه قاسم (که در رخداد عاشورا تازه‌داماد بوده است [9]) بخشی از آئینهای جشن پیوند زناشوئی می‌بوده است. عاشورا ولی تنها اندوه نیست، هسته سخت پیام عاشورا را دو گوهر "ستمدیدگی" یا مظلومیت، و "ایستادگی" در برابر دشمنی دهها بار نیرومندتر می‌سازند.

جایگاه ستمدیدگی در فرهنگ شیعه چنان فراز است که حتا امروز هم آخوند فریبکاری چون حجت‌الاسلام دانشمند بر فراز منبر از این می‌نالد که در جمهوری اسلامی آزادی برای گفتن همه سخنان نیست و "شیعه در مظلومیت مطلق" است. در این سوی جهان نیز نوید کرمانی در همان سخنرانی پیش‌گفته با آوردن داستان بازدید رضاشاه از آرامگاه معصومه در قُم و کتک زدن روحانی نگهبان آرامگاه، دست به مقتل‌خوانی می‌زند تا نشان دهد که اسلام نه ریشه جنگها و کشتارها و شکنجه‌ها و سرکوبها، که خود یک قربانی ستمدیده و مظلوم است. جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته بر  ستمدیدگی خود (بویژه در جنگ با عراق) انگشت نهاده است. فدائیان و مجاهدین بروزگار شاه با برجسته کردن آنچه که در زندانهای شاه می‌گذشت خود را قربانی ستم نشان می‌دادند و در پیروی از فرهنگ عاشورائی کشته‌شدگان خود را "شهید" می‌نامیدند. هواخواهان محمدرضاشاه چهره او را همچون رزمنده‌ای می‌آرایند، که در برابر نیرنگ بیگانگان و خودفروشی هم‌میهنانش ایستاد و شهید شد. هواداران مصدق بیش از هرچیز آن بخش از زندگی سیاسی او را برجسته می‌کنند، که در آن جامه "شهید مظلوم" بر تن این چهره بزرگ تاریخ نزدیک، خوش می‌نشیند.

داستان ایستادگی نیز از همین دست است. مجاهدین، فدائیان و دیگر گروههای برانداز از اینکه با نیرویی اندک در برابر ساواک و شهربانی سربرافراشته بودند، بر خود می‌بالیدند. اینکه این ایستادگی آنان از کشتن نگهبان بینوای بانک و سرباز بیچاره فراتر نمی‌رفت، نباید در یادها می‌ماند، چرا که نبرد آنان دیگر چهره عاشورائی خود را از دست می‌داد. شاه اگرچه از جایگاه یک فرمانروای نیرومند، ولی باز هم بمانند عاشورائیان خود را یک تنه در برابر "ارتجاع سرخ و سیاه" از سویی و "استعمارگران جهانی" از سویی دیگر می‌دید. گزارش حمله به خانه مصدق هم‌امروز نیز چنان بازگو می‌شود که یادآور تازش سربازان ابن‌سعد بر خیمه و خرگاه حسین بن‌علی باشد. "ایستادگی" از گونه عاشورائیش چنان جان و دل ما ایرانیان را آکنده که تا همین چند سال پیش عکسی از غلامرضا تختی را در پیش چشمان خود می‌نهادیم و درباره آن افسانه می‌ساختیم که جهان‌پهلوان حتا برای گرفتن مدال هم در برابر شاه سر خم نکرد (10). و سرانجام جمهوری اسلامی اگر چه با سیاست‌های برون‌مرزی خود آتش ویرانی بر هست و نیست این آب‌وخاک نهاده است، توانسته با بهره‌گیری استادانه از فرهنگ عاشورا به بهانه ایستادگی یک‌تنه در برابر امریکا و اروپا و وابستگانشان دل از چپ کهنه‌اندیش و ناسیونالیسم واپس‌مانده ایرانی برُباید و در بزنگاههای مرگ‌آفرین آنها را با خود همراه کند. اینچنین است که مسعود بهنود از دل‌وجان سردار سلیمانی را که خون سدهاهزار شهروند سوری را بر گردن دارد، عاشقانه می‌ستاید. سلیمانی همه ویژگیهای یک شهید عاشورائی را در خود دارد؛ او مسلمانی باورمند است که یک تنه در برابر انبوهی از سربازان دشمن که از سرتاسر جهان گرد هم آمده‌اند ایستاده است و با نیرویی اندک در برابر ارتشی ستُرگ سینه سپرکرده است. اینکه دستان او تا آرنج در خون سدهاهزار بیگناه عراقی و سوری فرورفته است، در پس پرده ستَبر شور حسینی پنهان می‌شود.

چکیده عاشورا ستمدیدگی است و ایستادگی، و اندوه شیرینی که جان ما را در پی مرگ جنگاور مظلوم برمی‌آکند. پس ما ایرانیان چه شیعه باشیم و چه نباشیم، چه مسلمان باشیم و چه بی‌دین، چه مارکسیست باشیم و چه هوادار سرمایه‌داری، هرگاه کسی یا کسانی را بیابیم که در چارچوبهای عاشورائی ما بگنجند، دل و دین از کف می‌دهیم و خرَد را فرو می‌گذاریم و لگام زندگی به شور حسینی می‌سپاریم. هم فرمانروایان این آب‌وخاک و هم دشمنان بیگانه این را نیک دریافته‌اند و هزار سال است ما را چون لعبتکان خیام به بازی می‌گیرند و این چنین است که شوریدگی ما در پیوند با سیاست‌ورزی آنان شرنگ شکست و واپسماندگی را پی‌درپی در کام فرهنگ این مرزوبوم می‌چکاند.

 چهره راستین رخداد کربلا و جایگاه آن در زیست امروزین ما چیست؟ داستان عاشورا از همان آغاز تا به امروز در پیوند تنگاتنگ با سیاست و قدرت بوده‌است. چه با نگاه به این نکته که هیچ گواه زنده‌ای از این رخداد چیزی ننوشته در نگر بگیریم که سرتاسر آن برساخته دستگاه دین‌سازی عباسیان بوده است و چه گزارش تاریخ‌نگاران عباسی را موبمو بپذیریم، بر سر یک سخن بگومگو و چون‌وچرایی نیست و آنهم اینکه کربلا از نخستین روز سُرایشش تا به امروز چنان در سیاست و قدرت درتنیده است، که بدون آن نمی‌توان رفتار و سخنان کنشگران این سرزمین را دریافت. به گمان من اگر کردار و گفتار کرمانی‌ها و بهنودها و هنرمندان مقتل‌خوان و مجاهدین فدائیان خلق و حزب توده و گلسرخیها و سخن جمهوری اسلامی از"شهادت شهید بهشتی و 72 تن از یارانش" را در کنار آنچه که در سیره‌ها آمده بنهیم، شاید بتوانیم در شعری که سید بن‌طاووس (11) از زبان یزید سروده است، پاسخ خود را بیابیم، اگر که بجای بنی‌هاشم هر نام دیگری را بگذاریم:

«سودای قدرت بود که بنی‌هاشم را به این بازی کشاند،
واگرنه که نه پیامی از آسمان آمد،
و نه وحی‌ای فروفرستاده شد . . .»

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. revisionist 

Maawia amir i-wruishnikan. 2

3. GDH ’FZWT

4. ŠNT ’YWK Y YZYT

5. در اینباره بنگرید به: مغاک تیره تاریخ بخش دهم

6. در باره سکه‌هایی که سکه‌شناسان آنها را "عرب-ساسانی" نامیده‌اند، بنگرید به:


8. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، 143

9. روضه سیدالشهداء، ملا حسین کاشفی، 401

10. تختی با، یا بدون سرخم کردن در برابر شاه تختی است. این فیلم نه چیزی از ارزشهای او می‌کاهد و نه بر آنها می‌افزاید. سخن بر سر این است که با همین افسانه‌‌سازیها مرگ تختی به گردن شاه افکنده شد و از یک ورزشکار بزرگ در اندازه‌های جهانی شهیدی ساخته شد در اندازه دشت کربلا.

11. لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْی نَزَلْ
مقتل اللهوف، رضی‌الدین علی بن‌موسی بن‌طاووس، 571 تا 644، حلّه

۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

سایه‌های بلندِ اندوه - یک

عاشورا و کیستیِ ما

بروزگار خُردسالی با دلی سرشار از ایمان کودکانه به تماشای سینه‌زنانی می‌رفتم که شبها فریاد "شاخسِی، واخسِی"شان (1) کوچه تنگ بچه‌گی را برمی‌آکند. سینه‌زنانی که در میانه روز دَهُم در راه میدانِ تعزیه شمشیر بر سر می‌کوفتند و خاک و خاکستر بر زخم خویش می‌نهادند، تا پزشک شهر بیاید و برای شادی اباعبدالله بر سرشان مرهم گذارد. تعزیه با آتش زدن خیمه و فریاد و شیون زنان و کودکانی پایان می‌گرفت، که در هنگامه آن آتش و دود و در میان سُم اسبان لشگر اشقیاء از سویی بسویی می‌دویدند و زنی که بر سر کالبد بی‌سَر برادرش گریان نشسته بود، دلداریشان می‌داد.

محرم و عاشورا بخشی جدائی‌ناپذیر از فرهنگ و آئین ما هستند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در ژرفای درونمان شیعه اباعبدالله الحسین هستیم و چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، پندارهای هزارساله در لابلای تاروپود جان ما لانه کرده‌اند و سایه‌های بلند این اندوه کُهن، زیست و هَست ما را به زیر خود گرفته‌اند. ما در رفتار روزانه خود، چه ندانم‌گرا و چه بی‌خدا و چه مسلمان باشیم، چه شیعه باشیم و چه سُنّی و چه علوی، بار سنگین فرهنگی هزاروچهارسدساله را بر دوشهای ناخودآگاه خویش می‌کَشیم و گمان اینکه آدمی بتواند در دهه‌ای چند گریبان خود را از چنگال باورهای هزارساله‌ای که در ژرفنای روانش خانه کرده‌اند، برَهاند، پندار خامی بیش نیست.

نگاهی به خویشتنِ خویش بیافکنیم؛ هنگامی که نوید کرمانی سخنرانی اسلام‌سِتایانه خود در کلیسای پاول را با نیایشی به شیوه ملایان به پایان می‌برد و همچون واعظ شهر، دست بر روی می‌کشد، ساده‌ترین کار این خواهد بود که بگوئیم او سرگرم دلبری از مسلمانان و بیش از همه جمهوری اسلامی است. این داوری ولی اگر دلخواه ما هم باشد، کارگُشای دشواره‌های بی‌پایانمان نخواهد بود، چرا که در دل هر کدام از ما بمانند کرمانی، گنبد و بارگاه حسین بن‌علی سربرافراشته است. پس سخنان مسعود بهنود درباره ناگزیر بودن پیوند روشنفکری ایرانی و مذهب شیعه، و همچنین ستایش بی‌مانندش از کشتارگرانی چون سردار قاسم سلیمانی را نیز در همین چارچوب باید دید، اگرچه وابسته خواندن او پاسخ دلنشین‌تر و آسانتری باشد (2). همچنین است مقتل‌خوانی هنرمندان و هنرپیشه‌گانی چون فرهاد آئیش و داریوش ارجمند و بهاره رهنما در برج میلاد (3) و سینه‌زنی دختران و پسرانی که نه سرورو و نه برورویشان نشانی از پایبندی آنان به دین و آئین و مذهب دارد.

ریشه‌های فرهنگ عاشورا در سپهر همگانی ما ایرانیان ولی بسیار ژرفتر از اینها است. هنگامی که فدائیان خلق در فردای پیروزی انقلاب شکوهمند بر پیشانی روزنامه کار می‌نوشتند «نبرد دلاورانه حسین بن‌علی سومین امام شیعیان علیه یزید بن‌معاویه و اشراف قریش در دهم محرم سال 61 هجری قمری و حماسه ایثارگرانه و ظلم‌ستیز او و یارانش پیوسته الهام‌بخش مبارزات توده‌های انقلابی میهنمان علیه ظلم و ستم بوده است» (4) بی‌گمان تنها از سر خودشیرینی برای فرمانروایان تا مغز استخوان شیعه جمهوری اسلامی نبود که چنین می‌کردند؛ بخشی از این نگاه ریشه در همان پرورش اسلامی-شیعی آنان داشت، همان پرورشی که خسرو گلسرخی مارکسیست لنینیست را وامی‌داشت در دادگاه بگوید: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود، و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، [. . .] در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است، و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی و اسلام علی را، تایید می‌کنیم» ‌
و به این همه باید بیافزاییم رهائی محمدرضاشاه از مرگ بدست ابوالفضل العباس را و سینه‌زنی و گل برسَر مالیدن پدرش رضاشاه را، تا دانسته افتد فرهنگ عاشورا و مهر اباعبدالله تا به کجای ناخودآگاه گروهی ما فروخزیده و جا خوش کرده است. ولی بیش و پیش از آن باید خویش را بپرسیم، که این میهمان ناخوانده که در جان و جهان ما ایرانیان با شیر اندرون و با مرگ بدر می‌شود، از کجای تاریخ دراز این سرزمین فراز آمده و از کِی اینچنین در روان ما فرونشسته است؟

از نگاه درون‌دینی در میان نسل نخست سیره‌نگاران تا جایی که من خوانده‌ام، ابن‌سعد نخستین کسی است که در پوشینه پنجم الطبقات‌الکبری به رخداد کربلا پرداخته است. پیش‌زمینه رخداد کربلا جنگ میان علی و معاویه بود که در آن نماینده علی فریب نماینده معاویه را ‌خورد و خلافت را به دشمن امامش واگذار کرد. علی در سال 39/661 کشته شد و مردم اندک زمانی پس از آن پسرش حسن را به خلافت برداشتند. هم‌اینان اندکی دیرتر به حسن پُشت کردند و خیمه و خرگاهش را بدست تاراج دادند و زخمی نیز بر تُهیگاه او نشاندند. پس «حسن، عمر بن‌سلمه ارحبی را فراخواند و او را همراه نامه‏ای پیش معاویه بن‌ابوسفیان گسیل داشت و از او تقاضای صلح كرد كه با سه شرط حكومت را به او واگذارد: نخست اینكه بیت‌المال در اختیار امام حسن قرار گیرد تا وامها و تعهدهای خود را پرداخت كند و هزینه سفر خود و همراهانش را كه افراد خانواده و فرزندان خودش و امیرالمؤمنین علی بودند، فراهم آورد. دوم آنكه در حضور او و هنگامی كه او می‏شنود به علی دشنام داده نشود. سوم آنكه خراج فسا و دارابگرد از مناطق فارس تا هنگامی كه او زنده است همه ساله برای او فرستاده شود. معاویه با قبول پیشنهادهای او، صلح را پذیرفت» (5) ابن‌سعد چیزی بر این سه خواسته نیافزوده است، اگرچه تاریخ‌نگاران دیگر آورده‌اند که معاویه حق برگزیدن جانشین خود را نداشته بوده است. طبری در اینباره می‌گوید: «حسن جنگ نمی‌خواست، بلكه می‌خواست هر چه می‌‏تواند از معاویه بگیرد آنگاه به جماعت ملحق شود» (6)

حسن بسال 48/670 درگذشت. معاویه اندکی پیش از مرگش بسال 58/680 پسرش یزید را به جانشینی خود برگزید و از بزرگان عرب برای او درخواست فرمانبَری کرد. پنج تَن از این فرمان سرباز زدند، که حسین پسر کوچکتر علی یکی از آنان بود. او که با فشار روزافزون نماینده یزید در مدینه روبرو شده بود، راه مکه را درپیش گرفت (7). در پی نامه مردم کوفه و خواندن او به پذیرش خلافت مسلمانان، حسین با خانواده و نزدیکانش رهسپار عراق شد، تا با یاری مردم کوفه بر یزید بشورد و بر تخت خلافت بنشیند. او مسلم بن‌عقیل را پیشاپیش بدانجا فرستاد. مسلم در انجام کاری که برایش روانه شده بود کامیابی نیافت و بدست کارگزاران یزید کشته شد. در این میان حسین همچنان راه کوفه را در پیش گرفته بود و سر بازگشت نداشت. او سرانجام در سرزمینی بنام کربلا فروآمد و با سپاه یزید به فرماندهی عمر بن‌سعد بن‌ابی‌وقاص روبرو شد:

«عمر بن‌سعد بر حسین هجوم آورد [. . .] برابر خیمه خود نشسته بود و تیرها بر چپ و راست او فرو می‏بارید و پسرك سه ساله‏ای از او كنارش بود. عقبه بن‌بشر اسدی تیری بر او زد و كودك را كشت. عبدالله بن‌عقبه غنوی تیری بر ابوبكر بن‌حسین زد و او را كشت [. . .] در این هنگام حسین جامه جنگی پوشید و یارانش برگرد او جنگ كردند تا همگی كشته شدند. [. . .] مردی از شامیان، علی‌اكبر پسر حسین را كه مادرش آمنه دختر ابی مرّه بن‌عروه بن‌مسعود ثقفی بود و مادر آمنه دختر ابو سفیان بن‌حرب بوده است فراخواند [بدینگونه  علی‌اکبر نوه عمه یزید بوده است. م.ب] و گفت: تو را با امیرالمؤمنین خویشاوندی نزدیك و پیوند است اگر می‏خواهی امان‌ات می‏دهیم و در زینهاری هر كجا می‏خواهی برو. علی‌اکبر پاسخ داد كه خویشاوندی نزدیك با رسول خدا برای رعایت شایسته‏‌تر از خویشاوندی ابوسفیان است [. . .] مردی از قبیله عبدالقیس به نام مرّه بن‌منقذ بن‌نعمان بر علی‌اکبر حمله كرد و بر او نیزه زد. علی‌اکبر را كه سخت زخمی بود از زمین برداشتند و نزدیك پدر بردند [. . .] در این هنگام پسركی از پسران حسین دوان دوان آمد و بر دامن حسین نشست، مردی او را نشانه گرفت و تیری انداخت كه بر گلوی كودك نشست و او را كشت [. . .] قاسم بن‌حسن بن‌علی [. . .] به میدان رفت. عمرو بن‌سعید ازدی بر او حمله برد و شمشیری بر او زد كه بر زمین افتاد و بانگ برداشت كه ای عمو جان! حسین بر آن مرد حمله كرد و شمشیر بر او زد. عمرو بن‌سعید دست خود را سپر قرار داد و ضربت حسین دست او را از آرنج جدا كرد و آن مرد بر زمین افتاد. گروهی از سواران كوفه برای بردن عمرو آمدند كه حسین بر آنان حمله كرد و آنان به جست و خیز پرداختند و پیكر قاسم را چندان كوفتند كه درگذشت. [. . .] حسین  برای رسیدن به كرانه فرات آهنگ آبشخور كرد. مردی از خاندان ابان بن‌دارم گفت: میان او و آب مانع شوید. گروهی از لشكر در حالی كه همان مرد ابانی پیشاپیش آنان بود میان حسین و آب مانع شدند. حسین عرضه داشت: پروردگارا او را تشنه بدار. آن مرد تیری زد كه بر گلوی حسین نشست [. . .] شمر بن‌ذی‌الجوشن آمد و خواست پیش از كشتن حسین خیمه و خرگاهش را به تاراج برند. حسین فرمود: پس از ساعتی دیگر خیمه و خرگاه من برای شما خواهد بود. اینك آن را از تجاوز سفلگان و فرومایگان خود بازدارید، اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید. [. . .]و چون یاران و افراد خاندان حسین كشته شدند، مدت زیادی از آن روز را همچنان بر پای بود و هر كس هم آهنگ او می‏كرد برمی‏گشت تا آن كه پیادگان او را محاصره كردند. [. . .] نخستین كسی كه به حسین نزدیك شد زرعه بن‌شریك تمیمی بود كه شمشیری بر دوش چپ او زد و حسین چنان شمشیری بر دوش او زد كه او را بر خاك افكند. در این هنگام سنان بن‌انس نخعی به جنگ با او پرداخت و نخست نیزه‏ای بر بیخ گردن حسین زد و سپس آن را بیرون كشید و بر استخوانهای سینه‏اش زد و حسین  با پیشانی بر خاك افتاد. سنان برای جدا كردن سر او از اسب پیاده شد. خولی بن‌یزید اصبحی هم با او پیاده شد و سرش را جدا كرد و پیش عبیدالله بن‌زیاد برد [. . .] بر پیكر حسین سی و سه زخم یافتند و در جامه‏هایش نشان یكصد و ده و چند تیر و شمشیر. او كه خدایش از او خشنود باد به روز جمعه دهم محرم سال شصت و یك كشته شد و در آن هنگام پنجاه و شش سال و پنج ماه از عمرش سپری شده بود [. . .] همراه حسین هفتاد و دو تن كشته شدند و از یاران عمر بن‌سعد هشتاد و هشت تن هلاك شدند» (7)

این همه آن چیزی است که ابن سعد درباره رخدادهای روز عاشورا نوشته است. یعقوبی (؟ تا 897) در پوشینه دوم تاریخش، دینوری (828 تا 895) در پوشینه یکم امامت و سیاست و در پوشینه دوم اخبارالطوال، طبری (840 تا 930) در پوشینه هفتم تاریخش، مسعودی (896 تا 957) در پوشینه دوم مروج‌الذهب و مقدسی (؟ تا 991) در پوشینه دوم آفرینش و تاریخ به داستان درگیری حسین و یزید پرداخته‌اند. داستانهای پُرآب‌وتابی که اکنون در دسترس ما هستند ولی، ریشه در سروده‌های آئینی کهنی دارند که "مقاتل" خوانده می‌شوند. گفتنی است که این سبک از سروده‌های ویژه جانباختگان راه خدا، پیشینه‌ای دراز در میان مسیحیان خاوری دارد. یکی از شناخته‌شده‌ترین این شهیدنامه‌ها (8) "تذکره اَربیل / وقایع‌نامه اَربِلا" است، با گزارش رنجها و سوگنامه مرگ مسیحیان باورمند شهر اَربیل و پیرامون آن.

باری، کهنترین مقتل باید از آن ابومِخنف (درگذشته در نیمه دوم سده دوم) باشد که اگرچه خود آن در دست نیست، ولی طبری گزارش خود از رخداد کربلا را بر آن استوار کرده است و سرشناسترین آنها مقتل‌الحسین اللُهوف نوشته سید بن‌طاووس (درگذشته در نیمه دوم سده هفتم) است. بر این مقتلها از نسلی به نسل دیگر انبوهی از ریزه‌کاریهای شگفت‌انگیز افزوده شده‌اند، بگونه‌ای که مقتل خوارزمی و مقتل لهوف بیش از یکسد برگ را دربرمی‌گیرند. یک نمونه داستان نبرد ابوالفضل‌العباس است که برای آوردن آب به کرانه فرات می‌رود و مشک پر آب را نخست به دست راست، و پس از افتادن آن به تیغ دشمنان به دست چپ می‌گیرد و هنگامی که دست چپ او نیز به شمشیر از تن جدا می‌شود، مشک را به دندان می‌گیرد. این داستان چنان در ژرفای پندار ما ایرانیان خانه کرده است که فیلم‌سازان  جمهوری اسلامی نیز آن را در سریال مختارنامه به نمایش درآورده‌اند. پس با هم بخوانیم بُنمایه این داستان را در سیره ابن‌اسحاق:

«چون جعفر [طیّار – جنگ مؤته، م. ب.] رضی‌الله عنه بمصاف كفّار در آمد، بر اسبی كمیت نشسته بود و علم پیغمبر گرفته بود و این رجز می‏گفت و جنگ می‏كرد. پس اول كه كافران حمله به وی آوردند و وی را در شمشیر گرفتند و دست راست وی بیانداختند، جعفر رضی‌الله عنه علم باز دست چپ گرفت و نگاه می‏داشت، تا دست چپ وی نیز بیفگندند، و چون دست چپ وی انداخته بودند، علم به سینه بازنهاد و نگاه می‏داشت و جنگ می‏كرد تا وی را بكشتند» (9)

به روزگار کودکی من آئین تعزیه و شبیه‌خوانی به انبوهی از شاخ‌وبرگهای شگفت‌آور آراسته شده بود. در میانه تاخت‌وتاز سپاهیان ابن‌سعد بناگاه درویشی با کشکول و تبرزین پدیدار می‌شد و به کمک حسین می‌شتافت. پس از او گروهی که جوانان عجم نام داشتند، به یاری حسین می‌آمدند و در پی آنان "فرنگی" با شاپو و عینک دودی و پیپ پا به میدان می‌نهاد. در پی بخاک افتادن حسین، شیر نری به میدان کارزار می‌جست با دندانهایش تیرها را از پیکر حسین بیرون می‌کشید. پس بیهوده نیست که مقدسی در پایان گزارش خود می‌نویسد:

«و بدان كه رافضيان را در اين داستان افزوده‌‏ها و داستان‏پردازيها* بسيار است» (10)

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------
1. شاه حسین، وای حسین. در دسته‌های سینه‌زنی آذربایجان  

2. بی‌گمان داوری در باره وابستگی سیاسی، پولی یا اندیشگی هر کسی به رژیم ایران یا رسانه‌ها و نیروهای بیگانه نیازمند دردست داشتن سند است. گذشته از اینکه مزدور یا وابسته خواندن کسانی که رفتار و پندارشان نزدیکیهای تنگاتنگ با جمهوری اسلامی دارد از نگَرگاه اخلاقی کاری ناشایست و ناپسند است، با چنین کاری نه می‌توان پاسخی برای چرائی دشوارایها یافت و نه راهکاری برای ازمیان بردن آنها فراپیش نهاد.


4. کار اکثریت، سال سوم، شماره 134، برگ 23: عاشورای حسینی را به همه شیعیان جهان تسلیت می‌گوئیم

5. الطبقات‌الکبری، پوشینه پنجم، 32

6. تاریخ طبری، پوشینه هفتم، 2909

7. الطبقات‌الکبری، پوشینه پنجم، 101 تا 104

Acta Martyrum .8

9. سیره ابن‌اسحاق، 855

10. آفرینش و تاریخ، پوشینه دوم، 905، *) مقدسی واژه "تهاويل" را بکار برده است.

۱۳۹۵ مهر ۱۴, چهارشنبه

مغاک تیره تاریخ – یازده

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی‌– یازده

نشان داده شد که میان داده‌های سیره و آنچه که در سوره‌های مکی قرآن آمده است، کمترین همپوشانی دیده نمی‌شود. اکنون باید دید قرآن و سیره درباره بازه مدنی، که به گمان من پرارجتر از بازه مکی است، چه آورده‌اند.

با گریز محمد و ابوبکر از مکه، روندی که با کوچ ابوسلمه بن[عبد]الاسد (1) آغاز شده بود، به فرجام خود رسید. این رخداد که در تاریخنگاری اسلامی "هجرت نام گرفته است، چندان بزرگ و پُرارج بوده که تاریخ اسلام را با آن می‌آغازند و می‌شمارند. با اینهمه در قرآن، همان قرآنی که به رخدادهایی بس پیش‌افتاده‌تر پرداخته است، هیچ نشانی از هجرت محمد نمی‌یابیم. با چون‌وچرای فراوان شاید بتوان آیه زیر را بازتابی از این رخداد دانست، ولی از دل همین آیه نیز بدرنمی‌آید که "نبی" از کجا به کجا رفته است، بویژه که سیره بما می‌گوید محمد را کسی جز ابوبکر همراهی نکرده بوده است:

«اى پيامبر ما براى تو آن همسرانى را كه مهرشان را داده‏‌اى حلال كرديم و كنيزانى را كه خدا از غنيمت جنگى در اختيار تو قرار داده و دختران عمويت و دختران عمه‌‏هايت و دختران دايى تو و دختران خاله‌‏هايت كه با تو مهاجرت كرده‌اند و . . . » (2)

باری ابن‌اسحاق داستان خود را با رسیدن محمد به مدینه پی می‌گیرد و فهرستی از رخدادهای پُرارج را فهرست می‌کند:

«چون سید علیه‌السلام در مدینه ساکن و مطمئن شد، و مهاجر و انصار به تمامی بر سر وی جمع آمدند و کار اسلام در مدینه مستحکم گشت و نماز جماعت پنج وقت برپای داشتند و زکات دادند و روزه فرض گرفتند و حکم حلال و حرام به تمامی پیدا شد و حدودهای شرع بنهادند، سید علیه‌السلام خواست که وقت نماز را علامتی پیدا کند، [. . .] از بهر میقات نماز یهود بوق زدندی و نصارا ناقوس [. . .] از انصار عبدالله بن‌زید بن‌ثعلبه درآمد و گفت: یا رسول‌الله من دوش خوابی بدیدم [. . .] که مردی بر من بگذشت [. . .] مرا گفت ترا چیزی بهتر از این بیاموزم تا تو از بهر نماز می‌زنی [. . .]. پس چون وی این بگفت، سید علیه‌السلام گفت: خوابی درست است و دعوت نماز را جز این نشاید. آنگاه بلال را بفرمود . گفت: برخیز و بانگ نماز دردِه، که آواز تو خوش است» (3)

پس از راست کردن خویشکاریهای مسلمانان در برابر الله (نماز و روزه و زکات و ...) و در برابر یکدیگر (پیمان برادری انصار و مهاجران) چالشهای نوینی بر محمد رخ می‌نمایند. در همان ماههای نخست یهودیان یثرب، که اینک مدینه‌النبی خوانده می‌شود، با محمد و پیروانش سر ناسازگاری می‌گذارند (4). چالش دیگر محمد گروهی هستند که اسلام آورده‌اند، ولی در نهان دل با مسلمانان نمی‌دارند. سیره آنان را "منافقین" می‌نامد که عبدالله بن‌ابی‌سلول از سرشناسترین آنان است. محمد در آغاز فرمانروائیش در مدینه همچنین درگیر بگومگو با یهودیان است، که پیامبری او را با پرسشهای خود به چالش می‌گیرند. افزون بر این گروهی از نصرانیان نجران نیز برای آزمودن محمد رهسپار مدینه می‌شوند. ابن اسحاق در باره این گروه واپسین می‌نویسد:

«نصاری در آن وقت بر سه فرقت بودند: فرقتی از ایشان اعتقاد آن داشتند که عیسی خدایست، و فرقتی دیگر اعتقاد آن داشتند که پسر خدایست و فرقتی دیگر ثالث ثلاثه می‌گفتند» (5)

ابن‌اسحاق اگرچه در اینجا نمایی پریشان و درهم از شاخه‌های گوناگون مسحیت خاوری بدست می‌دهد، ولی بما نشان می‌دهد که درگیریهای درونی مسیحیان، بویژه مسیحیان خاوری (سوری-آرامی) برای او ناشناخته نبوده‌اند. آنچه که او در اینجا آورده است، برداشتی آشفته و نادرست از درگیریهای مسیحیان تک‌گوهرگرا و دوگوهرگرا (6) بر سر گوهر زمینی و آسمانی عیسا است، درگیریهایی که در دهه‌های پایانی سده سوم آغاز شدند و بیش از چهار سده به درازا کشیدند. 

آنچه رفت، گزارش رخدادهای 12 ماه نخست پس از هجرت بود. ابن‌اسحاق داستان خود را از بخش بیست‌وششم با جنگهای محمد پی می‌گیرد و از ماه دوازدهم (غزای ابواء) تا سال یازدهم (غزو تبوک) بیست‌وهشت غزوه را برمی‌شمارد (7). افزون بر این او سخن از سی‌وهشت جنگ دیگر می‌راند که اَرجشان به پای غزوه‌ها نمی‌رسیده است:

«و این جايگاه سخن تمام شد در مغازی و وفود عرب و لشكرها كه پيغمبر عليه‌السلام فرستاده بود به غزو كفّار و آخر لشكرى كه به غزو فرستاد اسامه بن‌زید بود كه او را به غزو شام و زمین فلسطین فرستاد در آخر عهد خود و تفصیل اين سیه [سی] و هشت گروه كه سید عليه‌السلام ایشان را به غزوها فرستاده بود بموجب آنكه در سیرت مذكور است، این است» (8)

بدینگونه در سیره ابن‌اسحاق، که باید کُهنترین سیره نبوی به شمارَش آورد، سخن از 66 نبرد است، که همه بروزگار محمد و به فرمان او آغاز گشته‌اند. نگارنده سیرت رسول‌الله رخدادهای ده سال بازه مدنی را گاه سرسری و گذرا و گاه با ریزه‌کاریهای شگفت‌انگیز فروگزارده و گاهشماری بی‌کم‌وکاست از این بازه تاریخساز از خود بیادگار گذاشته است. در فهرست زیر می‌توان برترین رخدادهای این ده سال را، که به گمان من از دیدگاه بافتارکاوانه و بی آنکه بر سخنان آمده در سیره باور داشته باشیم، بزنگاههای سرنوشت ساز بوده‌اند، در کنار هم نهاد:

- سال دوم (ماه هژدهم): دگرگون شدن سوی  قبله از اورشلیم به مکه
- سال دوم: پیروزی بزرگ در جنگ بدر
- سال  دوم: جنگ با بنی‌قینقاع
- سال سوم: شکست بزرگ در جنگ احد
- سال چهارم: جنگ با بنی‌النضیر
- سال پنجم: جنگ خندق
- سال پنجم: جنگ بابنی‌قریظه
- سال هفتم: پیمان آشتی حدیبیه
- سال هفتم: نامه به سران و پادشاهان
- سال هفتم: جنگ خیبر
- سال هشتم: گشودن مکه

از 66 نبردی که میان مسلمانان و دشمنانشان درگرفت، تنها چهارتای آنها در برابر یهودیان بود و همچنین کشتن کعب بن‌الاشرف و سلام‌ابن‌ابی‌الحقیق را نیز که هر دو یهودی بودند، می‌توان در چارچوب درگیری محمد با یهودیان گنجانید. دیگر درگیریها و چالشهای محمد، بمانند آنچه که درباره بازه مکی نشان داده شد، با بُت‌پرستان و بویژه سران قریش است. بدیگر سخن اگر بخواهیم با شمار و آمار سخن بگوییم، کمتر از %10 از درگیریهای محمد در ده سال زندگانی و پیامبریش از هجرت به یثرب تا درگذشتنش، با یهودیان بوده است و تا بدانجا که من کاویده‌ام دستکم در سیره ابن‌اسحاق سخنی از رویارویی جنگی با مسیحیان (شاید بتوان با هزار چون‌وچرا جنگهای میان سپاه اسلام و ارتش روم را از این دست دانست) در میان نیست. ولی همین درگیری با یهودیان را نیز نمی‌توان به پای نبرد دو ایدئولوژی برای بدست آوردن سروَری بر جامعه آنروز عرب دانست، چرا که ابن‌اسحاق ریشه درگیریهای محمد با یهودیان را چنین نوشته است:

«جنگ با یهودیان بنی‌قینقاع: و این بنی‌قینقاع قومی بودند از یهود، که نقض عهد سید علیه‌السلام کرده بودند [. . .] و سبب نقض عهد ایشان آن بود که در بازار بنی‌قینقاع زنی شیر می‌فروخت و در پیش دکان زرگری هم از یهود، و آن زن نقابی فروگذاشته بود. زرگر وی را گفت نقاب بردار تا ترا ببینم. زن گفت نقاب برندارم. زرگر چنانکه آن زن نمی‌دید، دامن جامه وی برداشت و گرهی بر آن زد و قاعده زنان عرب چنان بود که زیرجامه در پای نکردندی و جامه‌های دراز پوشیدندی، و آن زن نمی‌دانست و برپای خاست و عورت وی ظاهر شد و فریاد برآورد. و یکی از مسلمانان ایستاده بود، و چون چنان دید، شمشیر برکشید و آن زرگر را بکشت. و کسان آن زرگر بانگ زدند و یهود جمع شدند و آن مرد مسلمان را بازکُشتند. و چون خبر به پیغمبر علیه‌السلام آوردند، سید علیه‌السلام لشگر کرد و به غزای ایشان برفت» (9)

«جنگ با یهودیان بنی‌النضیر: یهود بنی‌النضیر بظاهر قولی بدادند و گفتند: یا محمد، هرچه تو خواهی ما بدهیم و از پیش سید علیه‌السلام برخاستند و برفتند و با یکدیگر مشورت کردند و می‌گفتند: ای قوم! ما محمد هرگز رایگانتر از این و خالیتر از این نیابیم، اکنون یکی برخیزید و بر سر بام بالا شوید و سنگی برگیرید و بر سر وی فروکوبید تا بیکبارگی از دست وی بازرهیم و صداع وی بکلی از ما منقطع شود [. . .] هم در حال جبرئیل علیه‌السلام بیامد و گفت: یا رسول‌الله، از این جایگاه برخیز و باز مدینه رو، که یهود غدری چنین خواهند کرد. و سید علیه‌السلام پیش از آنکه آن یهودی سنگ از دست رها کردی، بی‌آنکه احوال با صحابه خود بگفتی، برخاست و باز مدینه آمد [. . .] گفتند یا رسوا‌الله، چه حالت افتاد که از پیش یهود بیرون آمدی و ما را خبر نکردی؟ سید علیه‌السلام احوال با ایشان بگفت [. . .] پس سید علیه‌السلام بفرمود تا لشگر جمع کردند و هر آن عده که بکار می‌بایست برگرفتند و به غزو بنی‌النضیر بیرون آمدند» (10)

«جنگ با یهودیان بنی‌قریظه: چون وقت نماز پیشین بود، جبرئیل علیه‌السلام بیامد و عمامه‌ای از استبرق در سر داشت و بر استری خنگ نشسته بود و قطیفه دیباج برافکنده بود، بیامد و سلام کرد و گفت: یا محمد سلاح بنهادی و ما که جمیع فریشتگانیم، هنوز از بهر دشمنان تو سلاح ننهاده‌ایم و این ساعت از طلب ایشان می‌آئیم، تو چرا سلاح بگشودی؟ زود زود برخیز که حق سبحانه و تعالی ترا می‌فرماید که سلاح دربَند و بجنگ یهود بنی‌قریظه رو، از بهر آنکه عهد تو بشکستند و مخالفت تو بنمودند و لشکر بر سر تو آوردند» (11)

«جنگ با یهودیان خیبر: . . . سلام ابن‌ابی‌الحقیق، و وی مهتری از مهتران یهود و دانشمند و قاضی ایشان بود و از جمله آنان بود که به مکه رفته بود و لشگرانگیزی کرده بود و دیگر روزها خبث کردی در حق پیغمبر علیه‌السلام، و یهود را به عداوت سید علیه‌السلام تحریض نمودی. و این سلام ابن‌ابی‌الحقیق در خیبر مقام داشتی [. . .] پس برفتند و دستوری از سید علیه‌السلام بخواستند و قصد خیبر کردند [. . .] در اندرون سرای وی شدند، در از پیش خود ببستند و بر بالا شدند و او را بکشتند و بدرآمدند و برفتند» (12)
«چون سید علیه‌السلام بعد از آن که از حدیبیه بازگردیده بود، بقیّت ذوالحجه و محرم در مدینه مقام کرد و در آخر ماه محرم سنه سبع به غزو خیبر بیرون شد» (13)

چکیده اینکه جنگ با بنی‌قینقاع از آن درگرفت که یهودیان شرمگاه زنی مسلمان را در بازار به نمایش گذاردند، بنی‌النضیر از آن رو سزاوار جنگ شدند، که جبرئیل (بخوان محمد) بر آنان بربست که بر کشتن پیامبر همداستان شده‌اند، بنی‌قریظه در جنگ خندق با دشمنان مسلمانان هم‌پیمان گشتند و یهودیان خیبر نیز از آن روی به خشم الله دچار شدند، که در بسیج لشگر کفار دستی گشاده‌ و در دشمنی با پیامبر پیشینه‌ای دراز (نمونه سلام ابن‌ابی‌الحقیق) داشتند. همه آنچه که بهانه جنگ با این یهودیان بوده است، می‌توانست گریبان هر قبیله دیگری با هر دین و آئینی را نیز بگیرد و در سرتاسر سیره‌های شناخته شده نشانی از جنگ دینی دیده نمی‌شود. چنانکه جنگ  طائف نیز از آن رو درگرفت، که به گفته ابن‌اسحاق:

«چون سید علیه‌السلام از غزو حنین رجوع فرمود و قوم ثقیف از طائف به یاری مالک بن‌عوف و قبیله هوازن آمده بودند و مالک بن‌عوف و قوم وی جایی باز کرده بودند [. . .] پیغمبر علیه‌السلام لشکر خود ترتیب داد و به عزم غزو ثقیف بیرون آمد» (14)

اگر این جنگها و سریه‌ها را آئینه‌ای از درگیری‌ها و چالشهای روزانه بدانیم، بیش از %90 از درگیریهای محمد با کفار بُت‌پرست و منافقان بوده است.

رخدادهای سرنوشت‌ساز دیگری نیز در این میان هستند، که ابن‌اسحاق بدانها با همه ریزه‌کاریها پرداخته است. برای نمونه می‌توان از جنگ بدرالکبری گفت، که نخستین پیروزی چشمگیر مسلمانان بر بُت‌پرستان بود و شکستی سهمگین را بر کفار قریش پذیراند. سیرت رسول‌الله گزارش این جنگ و پیش‌زمینه‌ها و پیآمدهایش را در کمابیش یکسد برگ (از 536 تا 629) آورده است. گفتنی است که این رخداد سایه خود را به یک پوشینه (سرتاسر پوشینه سوم) از هشت پوشینه الطبقات‌الکبری در 360 برگ گسترانده است. همچنین از جنگ اُحُد یاد باید کرد، که در آن بُت‌پرستان کین شکست بَدر را از مسلمانان خواستند و گروهی از یاران نزدیک محمد، چون حمزه بن‌عبدالمطلب را به خاک افکندند. رخداد پرارج دیگر دیگرگون شدن قبله از اورشلیم به سوی مکه است. جنگ احزاب یا خندق رخداد بسیار بزرگی در روند استواری اسلام و پیش‌زمینه‌ای برای گسترش آن بود، که پیمان آشتی حدیبیه، شکست فرجامین و همیشگی یهودیان و آمادگی مسلمانان برای گشودن مکه و شکستن اورنگ سروری قریش و برانداختن بُت‌پرستی از سرتاسر جزیره‌العرب از پیامدهای آن بودند.‌

در پی آشتی با بُت‌پرستان قریش و نگاشتن پیمان حدیبیه، محمد به گفته همه سیره‌نگاران نامه‌هایی برای سران و پادشاهان کشورهای پیرامون نوشت و آنان را فراخواند که اسلام بپذیرند تا دچار خشم الله نگردند. او دحیه بن‌خلیفه الکلبی را به نزد قیصر روم، عبدالله بن‌حذاقه السّهمی را به نزد خسرو پرویز، حاطب بن‌ابی‌بلتعه را به نزد مقوقس پادشاه اسکندریه، عمرو بن‌العاص السّهمی را به نزد پادشاه عمان، سلیط بن‌عمرو را به نزد پادشاه یمامه، علاء بن‌حضرمی را به نزد پادشاه بحرین و شجاع بن‌وهب الاسدی را به نزد پادشاه شام فرستاد (15). اگر داستانهای سروده شده از سوی ابن‌اسحاق و دیگر سیره‌نویسان و تاریخ‌نگاران را باور کنیم، باید بپذیریم که محمد نقشه‌های دورودرازی را در سر می‌پرورانده است و از همان نخستین شبی که در غار حرا با جبرئیل روبرو شده بوده است، نگاه به پایه‌گذاری یک فرمانروائی جهانی داشته بوده است. از این رو باید این گزارش آمده در سیرت‌ رسول‌الله را به نگاه به جغرافیای آن روز جهان بارها و بارها خواند و آن را با جنگهای کشورگشایانه چهار خلیفه نخست سنجید و دید که آنان درست به سرزمینهایی لشکر کشیده‌اند، که محمد پیشتر فرمانروایانشان را به اسلام فراخوانده بوده است.

و سرانجام باید از پُرارجترین و ستُرگترین رخداد بازه مدنی یاد کرد، که همانا شکست فرجامین بُت‌پرستان و گشودن مکه و شکستن بُتهای خانه کعبه باشد. شکستن این بُتها در نگاه سیره‌نگاران نمادی برای برافکندن آئینها و باورهای کُهن جزیره‌العرب، پایان بخشیدن به دورانی تاریخی که سیره آن را "جاهلیت" می‌نامد و درافکندن فرهنگ و آئینی نوین برای همه عربها، بنام اسلام است.

اکنون جای آن دارد که بمانند بازه مکی، نگاهی به سوره‌های مدنی قرآن (بر پایه فهرست ابن‌عباس) بیفکنیم، تا ببینیم آیا می‌توان میان قرآن و سیره درباره این رخدادها یک همپوشانی تاریخی یافت، یا در اینجا هم قرآن از چیزی سخن می‌گوید و سیره از چیزی دیگر.
                      
دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
1. سیره ابن‌اسحاق، 450

2. الحزاب، 50

3. سیره ابن‌اسحاق، 486 تا 488

4. همان، 491، باب بیست‌وسوم، در ظاهر کردن یهود عداوت سید علیه‌السلام

5. همانج، 497 تا 513

Mono-/Miaphysites and Dyophysites .6

7. غزوه‌ها جنگهایی هستند که محمد خود در آنها شمشیر رانده است. سریه‌ها، یا جنگهایی که محمد تنها لشگر آراسته و به میدان فرستاده، در این فهرست نیامده اند. برای نمونه ابن‌اسحاق از رخدادهای جنگ مؤته با نام "ذکر اصحاب مؤته" یاد می‌کند.

8. سیره ابن‌اسحاق، 1077

9. همان، 632 تا 633

10. همان، 713 تا 714

11. همان، 736

12. همان، 767 تا 768

13. همان، 929

14. همان، 820


15. همان، 1063 تا 1064