۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

مغاک تیره تاریخ – چهار


بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – چهار

اگر سیره ابن‌اسحاق، کتاب‌المغازی واقدی، سیره‌نبوی ابن‌هشام و الطبقات‌الکبرای ابن‌سعد را تنها پژوهشگران اسلام می‌شناسند، تاریخ ‌الرسل و الملوک (یا تاریخ ‌الامم و الملوک والخلفاء) نوشته ابوجعفر محمد ابن‌جریر طبری شناخته‌شده‌ترین کتاب درباره تاریخ جهان با رویکرد اسلامی است، که گزارش خود را بسیار پیشتر از آفرینش جهان و با واگشائی واژه‌هایی چون "زمان" می‌آغازد. تاریخ طبری را باید پایه بُنیادین تاریخ‌نگاری اسلامی بشمار آورد، چرا که گزارشهای او نه تنها در میان پژوهندگان مسلمان، که در نزد اسلام‌شناسان اروپائی و نامسلمان نیز از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. 

طبری به گفته دانشنامه ایرانیکا بسال 219 یا 220 (840) در آمل چشم به جهان گشود. یاقوت از زبان او گفته است که محمد ابن‌جریر در هفت‌سالگی قرآن را از بَر داشته و از "حافظان" بشمار می‌آمده است. طبری در دوازده‌سالگی آمل را بدرود گفت و در جستجوی دانش رهسپار سوریه و مصر و عراق عرب شد. او پس از رسیدن به بغداد در پی آن بود که به گروه شاگردان احمد بن‌حنبل ( بنیانگزار شاخه حنبلی از مذهب تسنّن) راه یابد، که این کار با درگذشت احمد بن‌حنبل نافرجام ماند و طبری رهسپار حج شد و پس از بازدید از مکه و مدینه سرانجام بسال 249 (870) در بغداد آرام گرفت و بکار پژوهش و نگارش پرداخت. در آن زمان نیم سده از درگذشت ابن‌سعد، استاد پیشتاز تاریخ‌نگاری اسلامی گذشته بود و در بغداد و شهرهای و شهرستانهای دورونزدیک آن نسل نوینی از گزارندگان تاریخ اسلام و جهان پدید آمده بودند که شیوه کار او را الگوی خود نهاده و دست به آفرینش کتابهایی بزرگتر با برگهایی پرشُمارتر زده بودند.

باری، طبری با نگارش تاریخ الامم و الملوک شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی را به برترین چکاد خود رسانید. او توانست گاهشُمار (1) بی‌مانندی در پیدایش جهان، آفرینش انسان و سرگذشت پیامبران و دودمانهای شاهی از آغاز تا بروزگار خود برجای گذارد و بدینگونه یک تاریخ بی‌کم‌وکاست از پیدایش و برایش آنچه که جهان اسلامش می‌نامیم بدست دهد. او ولی این راه دشوار را به تنهایی نپیموده بود. در این بازه زمانی که  از آن سخن می‌گوییم – میانه نیمه نخست تا میانه نیمه دوم سده سوم (نهم) – تنی چند از برجسته‌ترین چهره‌های دانش و فرهنگ پای به جهان نهادند و در پی آموزش و آفرینش دانشهای روزگار خود شدند. اینان را باید راهگشایان تاریخ طبری دانست، اگرچه جای‌پای شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد را در تک‌تک این گزارشها می‌توان دید و یافت.

یکی از سرشناسترین تاریخ‌نگاران این روزگار احمد بن‌ابی‌یعقوب بن‌جعفر بن‌وهب بن‌واضح عباسی است که ما او را بنام یعقوبی می‌شناسیم. سال زادن او در گزارشها نیامده است، ولی درگذشتش را بسال 276 (897) دانسته‌اند. یعقوبی تاریخ خود را در بخش نخست (تاریخ انبیاء) با آدم می‌آغازد و آن را تا عیسای پیامبر پی‌می‌گیرد. در بخش دوم (تاریخ پادشاهان) دودمانهای شاهی روم و چین و هند و ایران و حبشه و یونان و افریقا و یمن و شام و . . . فهرست می‌شوند، تا به تاریخ حجاز پیش از اسلام برسد و آنگاه از آن زمان به برانگیخته شدن محمد و تاریخ آغازین اسلامی راه بَرَد. یعقوبی تاریخ خود را با "قِسم پنجم، تاریخ خلفای عباسی" به پایان می‌برد. برای آنکه دانسته آید شیوه ابن‌سعد تا بکجا الگوی تاریخ‌نگاران نسل دوم بوده است، گزارش زیر را درباره روزی که مأمون در آن به خلافت رسیده است بخوانید:

«خورشید در آن روز در 1 درجه و 53 دقیقه میزان بود، و قمر در 26 درجه و 20 دقیقه اسد در حال رجوع، و مشتری در 18 درجه و 10 دقیقه حمل در حال رجوع، و مریخ در 4 درجه و 40 دقیقه اسد، و زهره در 24 درجه اسد، و عطارد در 23 درجه و 10 دقیقه سنبله، و رأس در 24 درجه و 50 دقیقه حمل» (2)

دومین چهره برجسته از این نسل ابوالحسن احمد بن‌یحیی بن‌جابر بن‌داوود البغدادی البلاذری است، که در سالهای پایانی سده دوم (یا آغاز سده سوم) به جهان آمده و بسال 271 (892) درگذشته است. کتاب "فتوح‌البلدان" او را باید دنباله کتاب‌المغازی واقدی بشمار آورد، زیرا بلاذری در این کتاب جنگهای مسلمانان را از "هجرت رسول‌الله از مکه به مدینه منوره"  تا "فتوحات خراسان و سند" فرونگاشته است. کتاب دیگر او انساب‌الاشراف را باید به گونه‌ای "هم‌چشمی" با الطبقات ابن‌سعد دانست، چراکه بلاذری در بیست پوشینه تبارشناسی و زندگی‌نامه پیامبران و خلیفگان و سرداران و اصحاب و تابعان و . . . را از نوح پیامبر تا خلیفه المهدی عباسی فراگِرد آورده و سیره نبویه را نیز در بخش دوم آن گنجانده است. 

سومین تَن، ابوحنیفه احمد بن‌داوود دینوَری، گیاه‌شناس، تاریخ‌نگار، ستاره‌شناس و ریاضی‌دان است که بسال 207 (828) در دینوَر همدان چشم به جهان گشود و بسال 274 (895) در بغداد دیده بر گیتی فروبست. کتاب ماندگار او "اخبار‌الطوال" است که در دو  بخش پیش و پس از اسلام نگاشته شده است. دینوری شاید نخستین کسی باشد که تاریخ پادشاهان ایران و پیامبران/شاهان بنی‌اسرائیل را درهم‌تنیده است. او با روشی که خود می‌شناخته است، نه تنها زمان فرمانروایان ایرانی و عبرانی و بابلی را بدست می‌آورد و آنان را که همزمان بوده‌اند در کنار یکدیگر می‌نشاند، که نژاد ایرانیان را نیز به عبرانیان و سامیان می‌پیوندد. برای نمونه در بخش "از حضرت ابراهیم تا حضرت سلیمان علیهما سلام" چنین آمده است:

«نمرود و پسران او:
گویند نمرود سه پسر داشت بنامهای ایرج و سلم و طوس، نمرود پادشاهی و کشور خود را به ایرج واگذاشت و سلم را به فرماندهی فرزندان و اعقاب حام، و طوس را به سالاری فرزندزادگان یافث (3) گماشت. دو برادر بر ایرج حسد بردند که با آنکه از آنان کوچکتر بود، پدرشان او را ولی‌عهد ساخته بود. او را غافلگیر ساختند و کشتند و پادشاهی به منوچهر پسر ایرج که نوه نمرود بود تفویض شد و چون نمرود درگذشت منوچهر به پادشاهی رسید»

نخستین نکته ارجمند این است که در اخبار‌الطوال برای نخستین بار تورات و خداینامک به هم می‌رسند و شیوه توراتیِ گزارش تاریخ به فرجام پایانی خود نزدیک می‌شود. نکته پُرارج دیگر این است که دینوری سیره محمد را در تاریخ خود نیاورده است. تاریخ او با پیامبران و پادشاهان بنی‌اسرائیل آغاز می‌شود و با فرمانروائی معتصم پایان می‌پذیرد. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید این است که چرا دینوری از آوردن زندگینامه محمد تَن‌زده است؟ اگر پاسخ این باشد که او تنها در پی نگاشتن تاریخ سرزمین زادگاهش ایران بوده است و نه تاریخ پیدایش اسلام، آنگاه پرسش بزرگتر این خواهد بود که نوح و ابراهیم و سلیمان و اسماعیل در تاریخ ایران چه می‌جُسته‌اند؟

باری به بزرگترین و سرشناسترین چهره تاریخ‌نگاری اسلامی بازگردیم. طبری با رفتن به بغداد پای به درون سپهری نهاد که در آن سنتّی دراززمان در تاریخ‌نویسی برآمده و پرورده شده بود. از مرگ ابن‌سعد تا هنگامی که طبری تاریخ خود را به پایان برد (294 / 915) نزدیک به هفتاد سال گذشته بود. سه تاریخ‌نگار نامبرده در این دوران شیوه نگارش و آرایش ابن‌سعد را فراگرفته، بکار بسته و فَراپَرورده بودند و راه ناهموار و دراز طبری را پیشاپیش فروکوفته بودند. او، که پدر تاریخ‌نگاری اسلامی نام‌گرفته است، اگر توانست در این رشته به جایگاهی چنان فراز دست یابد، بی‌گمان از آن روی که پای بر دوش بزرگانی چون یعقوبی و دینوری و بلاذری نهاده بود. طبری سرانجام بسال 301 (923) در بغداد دیده بر جهان فروبست.

تاریخ الامم و الملوک در ایران در شانزده پوشینه به چاپ رسیده است که تاریخ جهان را از آغاز آفرینش آن تا سالهای میانی خلافت المقتدر 294 (915) در برمی‌گیرد. پوشینه شانزدهم این کتاب بدست عریب ابن‌سعد قرطبی گزارش طبری را دنبال گرفته است.
ساختار تاریخ طبری ساختاری یگانه و ویژه است. بیش از هرچیز باید بر راستگوئی او آفرین گفت که در آغاز کتابش دستان خویش را در آب بی‌گناهی می‌شویَد:

«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده‌ام و گفته‌ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده‌ام» (4)

ساختاری که از آن سخن رفت، فَرارویاندن شیوه کمابیش نابسامان ابن‌سعد به یک شیوه پیوسته، بی‌گُسست و درهم‌تنیده نگارشی است. آنچه که پیشتر درباره تاریخ‌الطوال آوردم با درخشش بیشتری در تاریخ طبری به چشم می‌نشیند. نگارنده نخست از واژگان بنیادینی چون زمان و اندازه و آغاز و فرجام آن آغاز می‌کند و آنگاه با بهره‌گیری از تورات با ریزه‌کاری چشمگیری چگونگی آفرینش جهان را می‌گزارد:

«سخن در اینکه زمان چیست؟ / سخن در مقدار زمان از آغاز تا انجام آن / سخن در دلائل حدوث وقت و زمان و شب و روز [. . .] سخن در آغاز خلقت و مخلوق نخستین [. . .] سخن در اینکه در هر یک از شش روز مذکور در کتاب خدای چه چیزها خلق شد [. . .] سخن در اینکه آدم چه مدت در بهشت بود و کی خلق شد و وقت هبوط وی از بهشت کی بود» (5)

طبری تاریخ جهان را با پیامبران بنی‌اسرائیل پی می‌گیرد و بمانند ابوحنیفه دینوری، ولی بس استادانه‌تر از او، خداینامک پارسی را نیز در تورات عبرانی درمی‌آمیزد. برای نمونه پس از "سخن از حوادث ایام نوح علیه‌السلام" گزارش با "سخن از بیوراسب که ازدهاق بود" پی‌گرفته می‌شود. پس از آن داستان منوچهر در دنباله سرگذشت خضر و موسا و یوشع می‌آید و داستان "پادشاهان پارسی بابل" بدنبال "سخن از قارون بن‌یصهر قاهث". همچنین:

«سخن از کار بنی‌اسرائیل / از پس کیقباد کیکاووس به پادشاهی رسید / پس از آن کیخسرو پسر سیاوخش به پادشاهی رسید / اکنون به حکایت بنی‌اسرائیل از پس سلیمان پسر داوود علیه‌السلام بازمی‌گردیم / سخن از جنگ بخت‌النصر با عرب / سخن از پادشاهی یشتاسپ و حوادث ایام او / سخن از شاهان یمن به دوران یشتاسپ و و بهمن پسر اسفندیار / اکنون به قصه بنی‌اسرائیل بازمی‌رویم» (6)

در پی این پیشینه تاریخی دراززمان که سرگذشت جهان را از آدم تا فروپاشی ساسانیان گزارش کرده است، طبری در پوشینه سوم کتابش داستان را از آنجا آغاز می‌کند که ابن‌اسحاق پیشتر آورده بود؛ "ذکر نسب رسول خدای و بعضی اخبار پدران و اجداد وی" از آن گذشته او با تیزبینی ویژه خود گاهشماری بی‌کم‌وکاست از آغاز جهان تا بروزگار محمد (از آدم تا خاتم) را فراهم می‌آورد، تا از سویی به همه پرسشهای تاریخی مردمان زیونده در جغرافیای فرهنگی اسلام (قلمرو فرهنگی ساسانیان) پاسخی درخور داده باشد و از دیگر سو ساختاری بیافریند که بر انگاشت "چرخه‌ هزاره‌ای روند جهان" استوار شده است:

«به گفته یهودان از هبوط آدم به زمین تا به وقت هجرت پیمبر صلی‌الله علیه و سلم چهارهزار سال و ششصد سال و چهل‌ودو سال و چند ماه بود و به پندار آنها این به تورات است. به گفته نصاری این مدت پنج‌هزار سال و نهصد سال و نودودو سال و چند ماه بود و بپندارند که در تورات یونانی چنین آمده است. ولی به گفته مجوسان پارسی این مدت چهارهزار سال و صد سال و هشتادودو سال و ده ماه و نوزده روز بود و مدت پس از هجرت را تا به وقت کشته شدن یزدگرد که سی سال و دو ماه و پانزده روز بود بر آن افزودند و این حساب و آغاز تاریخ از روزگار کیومرث است و کیومرث را آدم ابوالبشر دانند که همه آدمیان نسب از او دارند چنانکه در این کتاب آوردم [. . .] گویند از آدم تا نوح ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از نوح تا ابراهیم ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از ابراهیم تا موسی پسر عمران ده قرن بود و قرن یکصد سال است [. . .] از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که از آدم تا نوح ده قرن بود و همگان بر شریعت حق بودند [. . .] از سلمان نیز روایت کرده‌اند که از محمد تا عیسی علیهما السلام ششصد سال بود. از عوف روایت کرده‌اند از موسی تا عیسی ششصد سال بود» (7)

یک همسنجی رودَررو با تَنَخ و تورات شاید در اینجا تُهی از هوده نباشد. تورات که بخش نخست تَنَخ است، با "سِفر آفرینش" (بِرِشیت) آغاز می‌شود، که گزارنده در آن نخست به آفرینش جهان در شش روز و اینکه در هر یک از این روزها چه آفریده شد، می‌پردازد و آنرا پس از گزارش زندگانی آدم و نوح و ابراهیم اسحاق و یعقوب، با مرگ یوسف به پایان می‌برد‌. در "سِفر خروج" (شَموت) داستان رهائی بنی‌اسرائیل از بردگی قبطیان می‌آید. داستان سرگردانی بنی‌اسرائیل پیش از رسیدنشان به سرزمین آرمانی "اِرِتس ییتسرائِل" در سِفرهای "لاویان" (واجیکرات)، "اعداد" (بِمیدبار) و "تثنیه" (دِواریم) بازگفته می‌شود و با مرگ موسا پایان می‌پذیرد. گفتنی است که زندگی موسا بخش بسیار بزرگی از تَنَخ را دربرمی‌گیرد و در قرآن نیز نام او با 131 بار بیشتر از هر کس دیگری آمده است. تنخ پس از تورات بخشهای پُرشماری را در خود دارد که نخستین آنها "یوشع" است. ولی آنچه که بیشتر بکار این همسنجی می‌آید، (دو) کتاب "پادشاهان" (مَلَخیم) است. تاریخنگاری یهودی به پیامبران (نَویئیم) و پادشاهان (مَلَخیم) در دو بخش جداگانه می‌پردازد. به دیگر سخن اگر نوح و موسا و ابراهیم و یعقوب و اسحاق و یوسف تنها یاران خدا و برنگیختگان او (نویئیم) هستند، شموئیل و شائول و داوود و سلیمان پادشاهانند. قرآن ولی همه اینان را پیامبران خدا می‌داند که به آنها وحی می‌شده است (8).

به گمان من دینوَری و در پیروی از او طبری از آنجایی که خود را به شیوه تاریخ‌نگاری توراتی پایبند می‌دانستند، شاهان ایرانی را بجای "مَلَخیم" عبرانی نشانده‌اند، تا از سوئی به رویکرد قرآنی وفادار مانده باشند، که پادشاهان یهود را نیز پیامبر می‌دانست و از دیگر سو آن سنت دیرینه تاریخ‌نگاری توراتی-انجیلی را که برای مردمان پهنه فرهنگی-دینی خاستگاه اسلام آشنا بود، پی‌بگیرند. همچنین می‌توان انگاشت که دستکم "اسلام تاریخی" در یک سپهر فرهنگی ناهمگون پدید آمده باشد، که در آن باورهای یهودی و مسیحی و زرتشتی برای خوانندگان و نیوشندگان بسیار شناخته شده بوده باشند. چرا که حتا اگر بپذیریم طبری و دینوری تنها از آن رو گزارشهای خداینامک را در تاریخ خود آورده‌اند که خود ایرانی‌تبار بوده‌اند، آنگاه باید به این پرسش بپردازیم که مطهر بن‌طاهر مقدسی (زاده اورشلیم) در "البداء و التاریخ" و ابن‌خلدون (زاده تونس) در "تاریخ‌العبر" که بیرون از جغرافیای ساسانی-ایرانی پرورش یافته بودند، از چه رو اینچنین موشکافانه به تاریخ شاهان ایرانی از آنگونه که در خداینامک آمده است می‌پرداخته‌اند؟ گذشته از آن دینوری و طبری نیز که خود ایرانی بوده‌اند، این شاهان را نیاگان خود نمی‌دانند و آنان را "َشاهان عجم" یا "شاهان پارسیان" می‌خوانند. پس در تاریخ دینوری و طبری جای تهی شاهان بنی‌اسرائیل با شاهان ایرانی پر می‌شود، پدیده‌ای که نشان می‌دهد فرهنگ ایرانی سایه بلند خود را تا کجا بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی گسترانده بوده است. ولی با همه آنچه که رفت، تاریخ‌نگاران مسلمان چگونه می‌توانستند خداینامک را با تورات و انجیل درهم‌بیامیزند و پارسیان را به یهودیان بپیوندند و از دل این دیگ درهم‌جوش تاریخ نوینی بدرآورند که هیچ درزی نمی‌داشت تا بتوان مویی از آن گذراند؟ پاسخ فرجامین به این پرسش را شاید بتوان در تاریخ‌العبر ابن‌خلدون یافت:

«خبر از ایرانیان [. . .]
این امت یکی از کهنترین امّتهای عالم است، از همه امّتها نیرومندتر و آثارش در روی زمین از همه افزونتر است [. . .] در باب نسبشان، میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح‌اند و نام آن جّد اعلا که همه بدان انتساب دارند فرس است. مشهور این است که ایرانیان از فرزندان ایران پسر آشور پسر سام پسر نوح‌اند. برخی محققان می‌گویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را عراق خواندند و برخی ‌گویند که ایرانیان به ایران پسر ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند به عیلام پسر سام. در تورات از پادشاه اهواز یاد شده که او کدرلاعومر از فرزندان عیلام است. و این ریشه این سخن است - والله اعلم- زیرا اهواز از ممالک سرزمین ایران است. بعضی نیز می‌گویند که ایرانیان از نسل لود پسر آرام پسر سام‌اند و بعضی گویند به امیم پسر لود منسوبند و بعضی گویند به یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق. و بعضی گویند که تنها ساسانیان فرزندان اسحاق‌اند و اینان اسحاق را "ویرک" گویند و نیایشان منوشهر پسر مشجر پسر فریقس پسر ویرک است [. . .] اسرائیلیان می‌گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث‌اند و آنان را با برادرانشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است» (9)

تاریخ الامم و الملوک مردمان گردآمده در امپراتوری گسترده عباسیان را نه تنها از یک سرنوشت یا آینده پیش رو، که از یک سرگذشت یا پیشینه همانند نیز برخوردار می‌کند و به آنان یک خویشاوندی تباری کُهَن می‌بخشد. اسلام تاریخی، سرانجام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان، و بنی‌اسرائیل و سریانیان و عربان و ایرانیان را در یک بزنگاه تاریخی و در چارچوب یک انگاشت هزاره‌ای از تاریخ به هم‌می‌پیوندد و همه آن مغاکهای ژرفی را که اسلام قرآنی از خود بجای گذاشته است، استادانه پُر می‌کند. این ویژگیها در کنار هم پدیده‌ای را می‌سازند که دین‌پژوهان آن را "تاریخ رستگاری" می‌نامند.

طبری به همین بسنده نکرد. او که توانسته بود در چارچوب سیاست سختگیرانه دین‌سازی دربار عباسی روندی یکسد ساله را در فراهم آوردن تاریخی یکپارچه و بی‌گُسست کامیابانه به انجام برساند، پابپای این تلاش پیوسته به قرآن نیز پرداخت و دست به بازخوانی تاریخ‌مندانه آن زد. همانگونه که پیشتر آوردم، قرآن بدون سیره و حدیث و روایت چیستان ستُرگی است که کسی را یارای گشودن آن نخواهد بود. پس چه جای شگفتی که طبری در جایگاه برترین تاریخ‌نگار اسلامی، دست به نگارش یکی از نخستین تفسرهای قرآن بنام "جامع البیان عن تاویل آی القرآن" نیز یازیده باشد؟ چه کسی می‌توانست بهتر از پدر تاریخ‌نگاری اسلامی که گوشه‌گوشه این تاریخ را چون کف دست خویش می‌شناخت، از قرآن رازگشایی کند؟

باری و به‌هرروی روندی که در نیمه دوم سده دوم اسلامی آغاز شده بود، سرانجام در نیمه نخست سده چهارم و با "تاریخ الامم والملوک والخلفاء" به فرجام رسید. بیهوده نیست که تاریخ‌نگاران پس از طبری شیوه او را الگوی کار خود نهاده و در این کار از او پیروی کرده‌اند. برای نمونه مطهر بن‌طاهر مقدسی که پیشتر سخنش رفت، کتاب خود بنام "آفرینش و تاریخ" را بسال 345 (966) در همین سبک نگاشت. ابوسعید عبدالحی بن‌ضحاک بن‌محمود گردیزی درگذشته بسال 440 (1061) "زین‌الاخبار" را با همین شیوه نوشت و عزالدین علی بن‌محمد جزری "ابن‌اثیر" 612-539 (1233-1160) در "الکامل فی التاریخ"و حمدالله مستوفی دبیر دربار ایلخانان 723-660 (1344-1281) با "تاریخ گزیده" راه او را پی گرفتند. سایه طبری بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی چنان بلند و سنگین بود که حتی ابوزید عبدالرحمن بن‌محمد بن‌خلدون حَضرَمی 785-711 (1406-1332) که نزدیک به هزار فرسنگ دورتر و چهار سده دیرتر از او می‌زیست کتاب "العبر" را در همان سبگ به رشته نگارش درآورد.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
Annals .1

2. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، برگ 460، ایّام مأمون

3. حام و سام و یافث سه فرزند نوح هستند که از توفان جان بدر می‌برند و بر پایه افسانه‌های توراتی پدران نژادهای گوناگون انسانی می‌شوند.
Sem, Ham, Jafet

4. تاریخ طبری، پوشینه یکم، مقدمه، برگ 6

5. تاریخ طبری، پوشینه یکم، فهرست

6. همانجا

7. تاریخ طبری، پوشینه دوم، 786-785

8. آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم هر گاه آيات رحمان بر ايشان خوانده مى‏شد سجده‏كنان و گريان به خاك مى‏افتادند. مریم، 58

9. العبر، تاریخ ابن‌خلدون، پوشینه یکم، 168-167

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

مغاک تیره تاریخ – سه

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – سه

تاریخنگاری اسلامی، برگرفته از شیوه گزارشهای توراتی است. تورات و در پیروی از آن انجیل کتابهایی هستند که به وارونه قرآن از روندی پیوسته برخوردارند. هردوی این کتابها زندگانی پیامبرشان و تبار او را موبمو گزارش کرده‌اند و یک پیوستگی اسطوره‌ای-تاریخی-دینی فراهم آورده‌اند. کامیاب‌ترین نگارندگان در این میان نویسندگان و گزارندگان تورات بوده‌اند، چرا که توانسته‌اند تاریخ جهان را از آفرینش جهان، تا آفرینش انسان و پس از آن تبارنامه نژادهای گوناگون و از آن راه تا پادشاهان و پیامبران عبرانی و اسرائیلی در روندی پیوسته و گسست‌ناپذیر در چارچوب کتابی یگانه گردآورند. از همین رو است که آئین مسیح نیز که خود در آغاز چیزی جز یک جنبش پیرایش (درون)دینی نبود، برای "دین‌شُدن" نیازمند همه آن گوهرهای بنیادینی بود که برسازنده یک فرهنگ دینی هستند، پس عهد عتیق باید بر عهد جدید افزوده می‌شد، چرا که بدون آن مسیحیت عیسایی جایگاه یک دین را نداشت. هر دو این کتابها روندی در‌هم‌بافته دارند، به گونه‌ای  که خواننده نمی‌تواند کتاب را از جایی دلبخواه خود بگشاید و آغاز به خواندن آن کند. قرآن ولی اینگونه نیست، آن درهم‌بافتگی پیش‌گفته در قرآن یافت نمی‌شود و نه تنها هر سوره آن درباره چیزی دیگر است، که گاه در یک سوره بارها و بارها روی و سوی سخن دگرگون می‌شود و بافتار سوره از شاخی به شاخ دیگر می‌پرد. برای اینکه سخنم در اینجا آشکارتر شود، ناگزیر از آنم که سخن اندکی دراز کنم و نمونه‌هایی از سه کتاب مقدس را در همسنجی با یکدیگر فراآورم. نخستین نمونه از تورات (1) است:

«در همین زمان مردی از قبیلۀ لاوی با زنی که از همان قبیله بود ازدواج کرد. آن زن پسری بدنیا آورد. وقتی آن زن دید که نوزادش خیلی زیبا است، مدت سه ماه او را پنهان کرد. اما چون نتوانست بیشتر او را پنهان کند، یک تُکری را که از نَی ساخته شده بود گرفت و آنرا با قیر پوشاند و طفل را در آن گذاشت. بعد آنرا در بین نیزار در کنار دریای نیل رها کرد. خواهر طفل، کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتفاقی برای طفل رخ می دهد. دختر فرعون برای غسل به دریای نیل آمد. وقتی کنیزانش در کنار دریا قدم می زدند او تُکری را در بین نیزار دید. پس یکی از کنیزان خود را فرستاد تا تُکری را بیآورد. وقتی تُکری را باز کرد طفلی را در آن دید که گریه می کرد. دختر فرعون دلش به حال طفل سوخت و گفت این کودک باید متعلق به عبرانیان باشد. پس خواهر طفل آمد و گفت می‌خواهید بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان بیاورم تا به طفل شیر بدهد؟ دختر فرعون گفت برو. دختر رفت و مادر طفل را آورد. دختر فرعون به آن زن گفت این کودک را ببر و برای من از او پرستاری کن. من برای این کار تو مزد خواهم داد. پس آن زن کودک را به خانه بُرد و به پرورش او پرداخت. کودک بزرگ شد. آن زن او را نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون او را به فرزندی خود قبول کرد و گفت این پسر را از آب گرفتم پس اسم او را موسی گذاشت» (2)

نمونه دوم از انجیل (3) است:

«امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه باهم‌آیند، او را از روح‌القدس حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند. امّا چون او در این چیزها تفکّر می‌کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روح‌القدس است. و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید. و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد، که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما. پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت [با او همبستر نشد، م. ب.]؛ و او را عیسی نام نهاد. و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْ‌لَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند، کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم؟ امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی. پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟ بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است، و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود . . .» (4)

در هر دو کتاب داستان به گونه‌ای گزارده می‌شود که خواننده در آن گسستی نمی‌یابد و می‌تواند گام‌بگام با گوینده پیش برود. در هر دو کتاب گزارش زندگانی پیامبر با سرگذشت کودکی و جوانی و سرانجام مرگ او پی‌گرفته می‌شود و به دیگر سخن، بافتار انجیل و تورات از یک روند پیوسته و کمابیش بی‌گُسست برخوردار است. اکنون ببینیم در قرآن چه می‌یابیم. داستان عیسی در قرآن نه یکباره و یکپارچه، در چند جای گوناگون و دور از هم آمده است.هسته بنیادین این داستان نخست در سوره مریم بازگفته و سپس در سوره آل‌عمران پی‌گرفته می‌شود. در سوره مریم الله داستان زادن عیسا را چنین بازمی‌گوید:

«و در اين كتاب از مريم ياد كن آنگاه كه از كسان خود در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به بشرى خوش‏اندام بر او نمايان شد. [مريم] گفت اگر پرهيزگارى من از تو به خداى رحمان پناه مى‏برم. گفت من فقط فرستاده پروردگار توام براى اينكه به تو پسرى پاكيزه ببخشم. گفت چگونه مرا پسرى باشد با آنكه دست بشرى به من نرسيده و بدكار نبوده‏ام. گفت [فرمان] چنين است پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است و تا او را نشانه‏اى براى مردم و رحمتى از جانب خويش قرار دهيم و [اين] دستورى قطعى بود. پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان دورافتاده‏اى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت ‏خرمايى كشانيد گفت اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش‏شده بودم. [. . .] پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد [. . .] اين است [ماجراى] عيسى پسر مريم [همان] گفتار درستى كه در آن شك مى‏كنند» (5)

در پی آن الله پس از انبوهی از اندرزها و نویدها و هشدارهای سخت، بناگاه می‌گوید: «و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز زيرا او پيامبرى بسيار راستگوى بود» (6) و سخنانش را با یادکَردهایی از موسا، اسحاق، یعقوب، اسماعیل و ادریس پی می‌گیرد، بی‌آنکه خواننده بتواند در این سوره دستکم اندکی به زندگانی چهره‌های نام‌بُرده نزدیک شود و آنها را بازشناسد. این روند نگارشی و این شیوه بازگوئی را در سرتاسر قرآن می‌توان دید و دنبال کرد. برای نمونه دنباله داستان با همین جَسته و گُریختگی در سوره آل‌عمران می‌آید که بررسی تک‌تک آیه‌های آن هم بر درازای سخن خواهد افزود و هم خواننده را خسته خواهد کرد.

با رویکرد برون دینی می‌توان در بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری قرآنی به آنچه در پیش رفت چنین نگریست، که قرآن در یک بستر فرهنگی-دینی با پس‌زمینه‌ای توراتی‌-انجیلی پدیده آمده است و از آنجا که شنوندگان و خوانندگانِ آن داستان زندگانی عیسا و ابراهیم و موسا و ... را به نیکی می‌شناخته‌اند، تنها و تنها بر کژیها، کاستیها و ناراستیهای آنها انگشت نهاده است. ولی اگر سیره‌های پیش‌گفته را پایه و بنیان تاریخ اسلامی بدانیم، چنین انگاشتی درست از آب درنمی‌آید، زیرا در سرتاسر سیره نبویه، محمد بر بُت‌پرستانی برمی‌شورد که در "جاهلیت"اند (با سخن خداوند، چه در تورات و چه در انجیل آشنا نیستند)  و نبرد او تا پایان زندگانیش با آنان است و نه با یهودیان و مسیحیان. پس آنچه که در قرآن می‌آید، بجز برای یهودیان و مسیحیان مکه و مدینه، که شمارشان به گفته خود سیره‌نگاران در همسنجی با بُت‌پرستان سخت اندک بوده است، سخنی نو بوده و محمد قریشیان و اوسیان و خزرجیان را درباره پیامبرانی آموزش می‌داده است، که برایشان ناشناخته بوده‌اند. بدینگونه است که از دل قرآن به تنهایی نه دینی برمی‌آید و نه آئینی. مسلمانان اگر سیره نبویه را در دسترس نداشته باشند، هرگز درنخواهند یافت که خداوندشان آنانرا در کتاب خود به کدام دین فراخوانده است. بدون سیره و حدیث آنان نه تنها نمی‌دانند نمازشان را چگونه باید بگزارند و حجّشان را چگونه باید بروند و خمس و زکاتشان را کی، کجا و چگونه باید بپردازند، که حتا از دریافت درونمایه برخی از آیه‌های قرآن نیز ناتوان خواهند بود. برای نمونه اگر داستان ماریه قبطیه در سیره نباشد، هیچکس نمی‌داند الله در آیه نخست سوره تحریم که می‌گوید «اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‏كنى خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است»، درباره چه سخن می‌گوید. همین سخن را می‌توان موبمو درباره آیه‌های 37 و 38 سوره احزاب بر زبان آورد که به جدائی زید بن‌حارثه از زینب بنت‌جحش می‌پردازد و به اینکه محمد همسر پسرخوانده خود را به زنی می‌گیرد. باری، بدون سیره بخش بسیار بزرگی از قرآن چهره چیستانی را به خود می‌گیرد که کسی را توان و دانش گشودن آن نخواهد بود. رفیع‌الدین قاضی ابرقوه نیز درست بر همین سخن من انگشت می‌نهد، آنجا که درباره سیره ابن‌اسحاق می‌گوید: «و بدان كه فضيلت و مطالعت اين كتاب با فضيلت مطالعت تفسير قرآن برابر است» (7) کوتاه سخن اینکه بدون سیره، واژه "شأن نزول" بی‌معنی می‌شود.

بدینگونه و با نگاهی دیگر می‌توان دید و دریافت که سیره‌نگاران مسلمان از همان آغاز تورات را سرمشق خود گرفته و شیوه‌های آن را یک‌بیک در آئین نگارش خود پیاده کرده بودند. برای باز کردن این سخن باید اندکی بازپس‌تر رفت. دین در جایگاه ابزاری آسمانی پاسخ همه پرسشهای انسان را در درون خود نهفته دارد، پس از کهنترین پرسش انسان می‌آغازد: جهان چگونه پدید آمد؟ دینهای کهنتر برای این پرسش پاسخهای گوناگونی داشتند، برای نمونه در مصر باستان، فرهنگهای کهن میان‌رودان و باورهای آریائی هر پدیده‌ای خدای خود را داشت و هم آن را می‌آفرید و هم نگاهبانش می‌بود و هم به گاه خشم و ناخرسندی نابودش می‌کرد. با پدید آمدن دینهای تَک‌خدائی، که ریشه آنها را باید در باورها و آموزه‌های آخ-‌اِن-‌آتون (اخناتون، آمِن-هوتِپ چهارم از دودمان هجدهم) جُست، بار همه این خویشکاریها بر گردن یک خدا افتاد. عبرانیان یا "بِنوییتسرائِل" که در آن روزگار در دلتای نیل و در سرزمینی بنام "گوشِن" می‌زیستند، این انگاره تک‌خدائی را برگرفتند، از پرستش خدایان چندگانه دست شُستند و نام خدای مصری خورشید "آتون" را نیز به نامهای خدای خود افزودند (آدونیا). از همین رو است که در فرمان دوم از ده‌فرمان موسا می‌خوانیم:

«تو را نبایست که در برابر خدایان دیگر به خاک افتی و پرستش آنان را بر گردن گیری. چرا که من، سرور و خدای تو، خدایی رَشک‌بَرنده‌ام»

مصریان همچنین زنجیره تباری نیاکان و بویژه پادشاهان خود را با ریزه‌کاری شگفت‌آوری فرومی‌نوشتند. همین شیوه را خاخامان و رابیان یهودی نیز آموختند و بکار گرفتند. تورات نه تنها تاریخ جهان را از نخستین دَم پیدایش آن بازمی‌گوید، که تبارنامه پیامبران و پادشاهان خود را نیز یک‌بیک و پیوسته و بی‌گسست وامی‌گشاید. برای نمونه به آسانی می‌توان در تورات دید که سلیمان پسر داوود پسر یَسا پسر عوبید پسر بوعَز پسر رام پسر هَزرون پسر یهودا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم پسر تارخ است. این تبارنامه‌نگاری را در سرتاسر تورات می‌توان پی گرفت.

همانگونه که در بالا آوردم، کتاب عهد جدید نیز به تنهایی نمی‌تواند به همه پرسشهای دینداران پاسخ گوید و برای "دین‌شدن" نیازمند عهد عتیق یا تورات است. پس نگارندگان انجیلها نیز همان شیوه پیشینیان خود را در تبارنامه‌نگاری در پیش گرفته‌اند:

«ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد. و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد. و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد. و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد. و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد. و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.  و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد. و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد. و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد. و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد. و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد. زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد. و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد. و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد. و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد»

آیا تنها با نگاه به قرآن می‌توان تبار و پیشینه محمد و علی و ابوبکر و عمر و عثمان را دریافت؟ می‌دانیم که چنین نیست. پس باید در چارچوب تاریخ‌نگاری ویژه‌ای این کاستی بزرگ کتاب مقدس مسلمانان از میان می‌رفت، تا اسلام نیز از یکسو از یک تاریخ به هم‌پیوسته و بی‌گُسست آغازین برخوردار گردد و از دیگرسو به تبارنامه‌ای آراسته شود که در آن هیچ افتادگی و گسستی به چشم نیاید. پس باید بار دیگر به به نگا‌رندگان نسل نخست باز گردیم.

در سیره ابن‌اسحاق تبارنامه محمد چنین آمده است:

«مدار نسب مصطفى بعد از إسماعيل، بر نابت است كه پسر بزرگترين إسماعيل بود، و بعد از نابت بر يشجب است، و يشجب پسر نابت بود، و بعد از يشجب بر يعرب است و يعرب پسر يشجب است، و بعد از يعرب بر تيرح است و تيرح پسر يعرب بود، و بعد از تيرح بر ناحور است، و بعد از ناحور بر مقوّم است، و مقوّم پسر ناحور است، و بعد از مقوّم بر أدد است و بعد از أدد بر عدنان بود و عدنان پسر أدد بوده است [. . .] نسل فرزندان إسماعيل، از عدنان منتشر شد، و قبايل ايشان از وى برخاست، و در اطراف بلاد جاى گرفتند. و عدنان را دو پسر بود، يكى نام معدّ و يكى عكّ. چون بزرگ شد، بجانب يمن شد و آنجا از قبيله أشعريان زن خواست و پيش ايشان مقام گرفت و هم خانه و هم لغت ايشان شد. و نسب قبيله أشعريان در سيرت بتفصيل بيايد. و معدّ آنست كه نسب پيغمبر ما، از وى بوده است» (8)

واقدی گزارش خود را سرراست با جنگهای مسلمانان آغاز کرده و به تبار محمد نپرداخته است. از ابن‌اسحاق تا ابن‌هشام ولی گویا شمار گواهانی که تبار محمد را می‌شناخته‌اند، فزونی گرفته است و گسستها و افتادگیهای آن از میان رفته است:

«نسب آن بزرگوار بر طبق آنچه از محمّد بن‌اسحاق براى ما نقل كرده‏اند بدين ترتيب است:
محمّد بن‌عبد الله بن‌عبدالمطلب - و نام عبدالمطلب شيبه است - بن‌هاشم - و نام هاشم عمرو است - بن‌عبدمناف - و نام عبد مناف مغيره است - بن‌قصى- و نام قصى زيد است - بن‌كلاب بن‌مره بن‌كعب بن‌لوى بن‌غالب بن‌فهر بن‌مالك ابن‌نضر بن‌كنانه بن‌خزيمه بن‌مدركه - و نام مدركه عامر است - بن‌الياس بن‌مضر بن‌نزار بن‌معد بن‌عدنان بن‌ادّ - و برخى بجاى أدّ أدد گفته‏اند - بن‌مقوم بن‌ناحور بن‌تيرح بن‌يعرب بن‌يشجب بن‌نابت بن‌اسماعيل بن‌إبراهيم - خليل الرحمان - بن‌تارح - كه همان آزر است - بن‌ناحور بن‌ساروغ بن‌راعو بن‌فالخ بن‌عيبر بن‌شالخ بن‌ارفخشد بن‌سام بن‌نوح بن‌لمك بن‌متوشلخ بن‌اخنوخ كه چنانچه گويند ادريس پيغمبر است كه اولين پيغمبرى بود كه با قلم نوشت - بن‌يرد بن‌مهليل بن‌قينن بن‌يانش بن‌شيث بن‌آدم عليه السلام» (9)‏‏

همانگونه که پیشتر رفت، گام نخست فرآیند تاریخ‌نگاری اسلامی با الطبقات‌الکبری به انجام می‌رسد. ابن‌سعد در این کتاب نه تنها با برساختن لشگر انبوهی از گواهان و راویان و گویندگان حدیث و ریزه‌کاریهای زندگانی محمد شگفتی می‌آفریند، که بخش نه چندان کوچکی را نیز به تبار و پیشینه تباری پیامبر می‌پردازد. اگر ابن‌اسحاق تنها به بخشی از نیاکان محمد و ابن‌هشام تنها به زنجیره تباری او بسنده کرده‌اند، ابن‌سعد پای از این نیز فراتر می‌نهد و دست به بررسی گاه‌نگارانه و تبارشناسانه (10) پیشینه نژادی محمد می‌گشاید. ناگزیر از گفتنم حتا اگر با چون‌وچرای بسیار بپذیریم که ابن‌سعد توانسته بوده است با پژوهش و کاوش فراوان کسانی را بیابد که تک‌تک رخدادهای روزگار محمد را به نیکی بیاد می‌آورده‌اند، باز هم جای پرسش است که او  این داده‌های انبوه درباره زنجیره‌ تباری پیامبر را از آدم تا بدان روز از کجا آورده است؟ آوردن همه آنچه که ابن‌سعد در اینباره نگاشته است، چارچوب این جستار فشرده را از هم خواهد شکافت. پس بگذارید برای مشتی کوچک نمونه خرواری بَس بزرگ، فهرست گزارشهای طبقات را در اینجا بیاورم، تا خواننده بداند شیوه توراتی تا به کجا در تاروپود تاریخ‌نگاری اسلامی درتنیده شده است:

- كسانى كه نسب رسول خدا به آنها مى‏رسد،
- ذكر نياكان رسول خدا كه پيامبر بوده‏اند،
- قرنها و فاصله زمانى كه ميان آدم و محمد است‏،
- نام و نسب انبياء،
- ذكر نسب رسول خدا و اسامى نياكان آن حضرت تا آدم‏،
- مادر و جده‏هاى مادرى رسول خدا،
- ذكر قصى بن‌كلاب،
- عبد مناف بن‌قصى،
- هاشم بن‌عبد مناف‏،
- ذكر عبدالمطّلب بن‌هاشم (11)

ابن‌سعد در هفتادوهشت برگ از کتاب خود آنچه را که در بالا آمد وامی‌گشاید و چه جای شگفتی که او برای این سخنان خود بیش از هرکجای دیگر کتابش گواهان و راویان بسیار فراچنگ دارد و گزارش خود را با نام آنان می‌آراید. یک نمونه‌ گویا برای همسنجی دو سیره، داستان "ذبح عبدالله" است که در سیره ابن‌اسحاق تنها سه برگ است و در طبقات ابن‌سعد در هفت برگ نگارش یافته است.

همانگونه که رفت، الگوبرداری از تورات برای برساختن یک تاریخ رستگاری اسلامی، که نگاهی هم به قرآن داشته باشد، مانند همه پدیده‌های دیگر جهان یکباره و به ناگهان انجام نپذیرفته است. اگر همین تبارنامه محمد را نمونه بگیریم، از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد راه پُرپیچ‌وخمی پیموده شده است، تا مسلمانان بتوانند سیمای پیامبر خود را که در ژرفای سوره‌های قرآن پنهان است آشکارا ببینند. این محمد، دیگر آن محمد بی‌نام‌ونشانی نیست که نامش تنها چهاربار در قرآن آمده است و هیچ سخنی درباره پدران و نیاکانش نرفته است. محمد تاریخی بوارونه محمد قرآنی از همه آن ویژگیهایی برخوردار است که می‌توان برای یک نواده، پسر، برادرزاده، پدر، شوهر، فرمانده جنگی و سرانجام «پیامبری که براستی زیسته و هستی داشته است» انگاشت.

با اینهمه ابن‌سعد اگرچه با الطبقات‌الکبری مُهری بر پایان یک دوره تاریخی-دینی می‌زند که با خلافت مأمون به فرجام می‌رسد، ولی خود آغازگر دوره تاریخی دیگری است که در آن فرآیند توراتی شدن تاریخ‌نگاری اسلامی پی‌گرفته می‌شود، تا در ابن‌اثیرها و طبری‌ها و مقدسی‌ها و دینوری‌ها و ابن‌خلدون‌ها و گردیزی‌ها و . . . چِکاد شکوهمند خود را بیابد. ابن‌سعد، که باید واپسین نگارنده نسل نخست سیره‌نگاران به شمارَش آورد، راه را برای نسلهای دوم و سوم، یا اگر بزبان خود او سخن بگوییم، "طبقه دوم و سوم" تاریخ‌نگاران واگشوده است. گزارندگانی که در بخش آینده به شیوه‌های تاریخ‌نگاری آنان خواهم پرداخت.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. تورات یا "تورا" [آموزش] بخش نخست "تَنَخ" است، که در کنار "نَوییم" [پیامبران] و "کتوویم" [نامه‌ها] کتاب دینی یهودیان (تنَخ) را می‌سازد. تنخ در نزد دیگر ملتها با نام بخش نخست آن "تورات" شناخته می‌شود.

2. تورات، سِفر خروج، بخش سوم، "تولد موسا"

3. اگرچه کتاب دینی مسیحیان در ایران انجیل خوانده می‌شود، باید دانست که انجیلهای چهارگانه تنها بخشی از کتابی بنام عهد جدید (پیمان نو) هستند که به زندگانی عیسی می‌پردازند. کتاب دینی مسیحیان را درستتر آن است که کتاب عهدین (پیمانها) بخوانیم، زیرا عهد عتیق (پیمان کهن) نیز بخش جدایی‌ناپذیر کتاب دینی مسیحیان ست.

4. عهد جدید، انجیل متی، فصل یکم، 19 تا 25، فصل دوم 1 تا 6

5. سوره مریم، 16 تا 34، ترجمه فولادوند

6. همان، 41

7. سیره ابن‌اسحاق، دیباچه رفیع‌الدین اسحق همدانی

8. سیره ابن‌اسحاق، برگ 6، در اولاد اسماعیل

9. سیره ابن‌هشام، در ذكر نسب رسول خدا صلى‌الله عليه و آله تا آدم ابوالبشر

Chronology, Genealogy .10

11. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 1 تا 78


۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

مغاک تیره تاریخ – دو

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – دو

در بخش پیشین به نخستین ویژگی تاریخ‌نگاری اسلامی پرداختم، که در فرآیندی پیوسته، انبوهی از گزارشگران را پدید آورد و برای آنان تبارنامه تراشید. جای شگفتی است که شمار این راویان در روندی هفتاد-هشتاد ساله از هیچ یا نزدیک به هیچ (ابن‌اسحاق)، به بیست‌وپنج تن (واقدی)، سپس سد تَن (ابن‌هشام) و سرانجام به بیش از چهارهزار تن (ابن‌سعد) می‌رسد. تاریخ‌نگاری اسلامی پای را از این هم فراتر می‌نهد و همین راویان را نیز دسته‌بندی می‌کند، همان دسته‌بندی زمانی که نام کتاب ابن‌سعد "الطبقات" نگاه بدان دارد.

«ابن‌منظور در لسان‌العرب مى‏گوید: و گفته شده است طبقه بیست سال هجرى است. [...] تهانوى درباره واژه طبقه و طبقات چنین گفته است: طبقه به اشخاصى كه شبیه یكدیگرند و وجوه مشترك دارند گفته مى‏شود، در اصطلاح حدیث به گروهى گفته مى‏شود كه از جهت زمان و سن‌وسال و برخوردارى از مشایخ و استادان مشترك باشند» (1)
برداشت دیگری از واژه ‌طبقه را در العبر که تاریخ‌ ابن‌خلدون است، می‌بینیم. ابن‌خلدون نخست به طبقه‌های چهارگانه عرب می‌پردازد (برای نمونه: "طبقه نخستین از عرب: و ایشان عرب عاربه‌اند و ذکر نسبشان و سخنی در ملک و دولتشان به نحو اجمال") تا به "خبر از ایرانیان" برسد و سخن از طبقه‌های چهارگانه آنان براند:
«در این نژاد، چنانکه مورخان آورده‌اند چهار طبقه‌اند: طبقه اول را پیشدادیان گویند و طبقه دوم را کیانیان و طبقه سوم را اشکانیان و طبقه چهارم را ساسانیان. مدت پادشاهی اینان چنانکه ابن‌سعید از کتاب تاریخ امم علی بن‌حمزه اصفهانی نقل کرده، از زمان گیومرث نیای‌شان تا کشته شدن یزدگرد در ایام عثمان چهارهزارودویست‌ و قریب هشتادویک سال بوده» (2)
طبقات ابن‌سعد نه تنها فراگیرترین گزارش از سده نخست اسلام، که دربرگیرنده تبارنامه کسانی است که این گزارش از زبان آنان بازگو شده است. برای نمونه در پوشینه‌های پنجم و ششم نام و نشان "تابعان اهل مدینه" در هفت طبقه آمده است. همچنین «نام یاران حضرت ختمى مرتبت كه در بصره ساكن شده‏اند و نام كسانى از تابعان و اهل فقه و دانش كه پس از ایشان در آن شهر بوده‏اند» در پوشینه هفتم آمده است. ریزه‌کاری و موشکافی ابن‌سعد در فراهم آوردن "راویان" و "تابعان" و "صاحبان فتوی" و "اصحاب حدیث" گرچه شگفت‌انگیز است، ولی دریافتنی است؛
بوارونه تاریخ‌نگاری مسیحی و یهودی که از پیشینه‌ای دراز در واگوئی زندگی گذشتگان برخوردار می‌بود، دست اسلام از چنین پیشینه‌ای کوتاه بود. از آن گذشته و در پی بیش از یک‌ونیم سده خاموشی در باره آنچه که بروزگار عباسیان "صدر اسلام" نام گرفت، نیاز به لشگری از "گواهان" بود، تا این برساخته‌های نوین باورپذیر شوند و شاهکار ابن‌سعد نیز درست در همین کار او نهفته است. گزارنده کتاب الطبقات الکبری در کنار بازگوئی پُرشاخ‌وبرگ آنچه که ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام آورده بودند، انبوهی از گواهان با نام‌ونشان را نیز می‌آفریند که کسی نتواند در گفته‌هایش چون‌وچرا کند. تنها با نگاه کنجکاو و خردگرایانه امروزی است که می‌توان پرسید، این راویان بی‌شمار راست‌گفتار و درست‌کردار هنگامی که ابن‌اسحاق سیره‌اش را می‌نوشت، کجا بودند؟
با اینهمه و برای اینکه خوانندگان بدانند راستگوئی و باورپذیری این گواهان تا به کجا می‌رود، آوردن نمونه‌هایی از گزارشهای آنان تهی از هوده نخواهد بود:
«بعد از آن زرعه ذونواس خشم گرفت و بفرمود تا گوى چند بسیار فرو برند و آتش در آن بر افروختند و اهل نجران را بیاوردند و بعضى به شمشیر مى‏زدند و هلاك مى‏كردند و بعضى در آن گوهاى آتش مى‏افگندند و مى‏سوختند و، بدین طریق در یك روز بیست هزار تن از نجران بقتل آورد. [. . .]  چنین گویند كه  در زمان عمر خطّاب، رضى‌الله عنه، در خرابه‏اى چاهى فرو مى‏برد از اهل نجران، و گورى در آن چاه پیدا شد و شخصى دیدند كه در آن گور نشسته بود و دست بر سر خود نهاده. آن مرد برفت و مردم نجران را خبر كرد، مردم نجران بیامدند و نگاه كردند، عبد الله بن‌ثامر را دیدند كه همچنان در گور نشسته بود و دست‏ بدان زخم نهاده بود كه پادشاه نجران به وى زده بود [. . .] پس دست وى از جاى برگرفتند و خون از زخم وى روان شد، و چون دست وى باز جاى نهادند، خون بازایستاد. و در دست وى انگشترین بود كه بدان نوشته بود "ربّى الله"، یعنى "خداى من الله است و پروردگار و آفریدگار من وی است"» (3)
«یزید بن‌هارون و عفان بن‌مسلم از حماد بن‌سلمه، از ثابت بن‌انس بن‌مالك نقل مى‏كنند پیامبر همراه كودكان بازى مى‏كرد كه فرشته‌اى آمد و او را گرفت و شكمش را درید و خون بسته سیاهى را از آن برون آورد و دور افكند و گفت این از شیطان است. سپس او را در طشتى زرین با آب زمزم شست و محل زخم را به یك دیگر متصل كرد. كودكان به سراغ دایه پیامبر آمدند و گفتند محمد كشته شد، محمد كشته شد. و او خود را به رسول خدا رساند و دید رنگ چهره‏اش پریده است. انس مى‏گوید، ما نشانه محل دوخته شده را در سینه رسول خدا مى‏دیدیم» (4)
اگر چنین گزارشهایی در قرآن، انجیل یا تورات بیایند، می‌توان به آنها درونمایه‌ای نمادین بخشید و آنها را یک "معجزه" نامید. سیره ابن‌اسحاق و طبقات ابن‌سعد ولی کتابهای دینی نیستند. این سیره‌ها کهنترین گزارشهای تاریخی از آغاز اسلام‌اند، که همه آنچه که ما امروزه درباره این دین می‌دانیم، بر آنها و راویانشان استوار شده است. این راویان نزدیک به دویست سال پس از درگذشت محمد رفتار و گفتار و دارائیها و ویژگیهای اخلاقی محمد را چنان موبمو برای ابن‌سعد بازگو کرده‌اند، که آدمی از پس هزارودویست سال از ریزبینی آنان همچنان انگشت شگفتی بر دندان می‌گزد:
«عبید الله بن‌موسى از اسامه بن‌زید، از صفوان بن‌سلیم نقل مى‏كند رسول خدا مى‏فرموده است جبرئیل براى من دیگ غذایى آورد كه از آن خوردم و نیروى چهل مرد در جماع به من عطا شد»
«محمد بن‌عبد الله اسدى از سفیان، از منصور، از ابراهیم نقل مى‏كرد قرائت رسول خدا، از به حركت آمدن ریش آن حضرت فهمیده مى‏شد»
«عبد الصمد بن‌نعمان بزاز از طلحه بن‌زید، از وضین بن‌عطاء، از یزید بن‌مثرد نقل مى‏كند پیامبر بسیار تند حركت مى‏كرد به طورى كه اگر كسى از پى آن حضرت به حالت دویدن هم حركت مى‏كرد، به او نمى‏رسید»

«محمد بن‌مقاتل از عبدالله بن‌مبارك، از ابن‌جریج و او از هشام بن‌عروه، از قول پسر كعب بن‌عجره، از پدرش نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است خود دیدم كه پیامبر با سه انگشت غذا مى‏خورد، انگشت شهادت و دو انگشت در دو طرف آن. و سپس دیدم پیش از اینكه انگشتان خود را بشوید آنها را لیسید، نخست انگشت شهادت و سپس انگشت وسطى و بعد انگشت ابهام را»
«فضل بن‌دكین از مندل، از حمید، از انس نقل مى‏كند كه مى‏گفته است موهاى پیامبر نه پیچیده و نه كاملا صاف بود و بلندى آن تا نیمه گوش بود»
«فضل بن‌دكین و موسى بن‌داود از شریك، از لیث، و فضل از ابراهیم و موسى، از ابومعشر، از ابراهیم نقل كردند پیامبر هرگاه نوره مى‏كشید، عورت و پشت عورت خود را شخصا و با دست خود نوره مى‏كشید» (5)

در دنباله این بخش از طبقات ما داده‌های شگفت‌آوری در باره "سجاده رسول خدا"، "انگشترهای رسول خدا" (و همچنین سرانجام آنها)، "کفش او"، "موزه و پای‌افزار او"، "مسواک او"، "شانه و سرمه‌دان و آئین و قدح او"، اسبها و دیگر چارپایان او (برای نمونه شترهای نر و ماده، و شترهای ماده‌ای که شیرده بودند، بُزان و گوسپندان و ...)، "خدمتگزاران و بَردگان او" و ... می‌خوانیم.

پذیرفتن اینکه همه ریزه‌کاریهای زندگی محمد همانگونه که در آغاز بوده است، سینه‌به‌سینه تا
بروزگار ابن‌سعد درست و راست و یکپارچه بازگو شده باشد، شاید برای خواننده امروزی باورپذیر نباشد، ولی از یاد نبریم که الطبقات نزدیک به دوازده سده پیش از این نوشته شده است و اگر تبارنامه یک گزارش و زنجیره تباری گزارنده آن پیوسته می‌بود، خوانندگان را چاره‌ای جز باور آن برجای نمی‌ماند. اینکه آیا فضل بن‌دکین و موسی بن‌داوود و دیگران براستی هستی داشته‌اند، یا زائیده پندار ابن‌سعد هستند، پرسشی است که در آن روزها چندان رخ نمی‌نموده است. با این همه حتا اگر بپذیریم گزارش راویان در باره موها و خوراک و نوشاک محمد درست بوده است، جای شگفتی است که چرا کسی ابن‌سعد را نمی‌پرسیده است ابراهیم از کجا می‌داند پیامبر چگونه نوره [واجبی] می‌کشیده است؟ آیا رسول خدا موی شرمگاه خود را در مسجد و بر فراز منبر و در برابر چشمان "راویان" می‌زدوده است؟ گفتنی است که هم‌امروز و در روزگار اینترنت و دوربینهای دیجیتال نیز کسی نمی‌داند باراک اوباما و آنگلا مرکل هنگامی که به گرمابه می‌روند موی تن خود را چگونه می‌تراشند.

بدینگونه باید پذیرفت که شاهکار هوشمندانه ابن‌سعد نه در سروسامان دادن به نوشته‌های استادش واقدی و سیره ابن‌اسحاق (به همراه گزارش ابن‌هشام)، که در آفریدن یک "طبقه" از گزارشگران و نوشتن تبارنامه و گاه زندگینامه آنان بوده است. درست از همین هنگام است که اسلام نیز می‌تواند در برابر آئین یهود و مسیح سَربَر کُند و به تاریخی بنازد که در آن هیچ نکته‌ای ناگفته نمانده است  و به گزارشگرانی ببالد، که تبارشان را می‌توان تا بروزگار خود محمد دنبال کرد. تنها با نگاه امروزین و با سنجش این گزارشها و گزارندگانشان با خرَد ناب است که می‌توان درستی آنها را به چالش گرفت، ابن‌سعد ولی کتابش را نه برای ما، که برای دستگاه پیچیده، گسترده و چندلایه دین‌سازی دربار عباسیان نوشته بود و در کار خود بسیار پیروز و کامیاب بود. با اینهمه باید پذیرفت که راویان ابن‌سعد گاهی بسیار فراموشکار بوده‌اند و یکی نمی‌دانسته که آن دیگری چه گفته بوده است. به این نمونه بنگرید:
«گویند، رسول خدا، عبدالله بن‌حذاقه سهمى را هم كه یكى دیگر از آن شش نفر بود با نامه‏اى پیش خسرو فرستاد و او را به اسلام دعوت فرمود. عبدالله مى‏گوید نامه پیامبر را دادم و همینكه آن را برایش خواندند، نامه را گرفت و پاره پاره ساخت. [. . .] خسرو نامه‏اى به باذان فرماندار خود در یمن نوشت و گفت دو مرد چابك را به حجاز فرست تا خبرى از این مرد براى من بیاورند» (6)
اگر این گزارش را درست بدانیم، باید بپذیریم که خسرو (خسرو دوم، اَپَرویز) تا هنگامی که نامه محمد را ندیده بود، از بودن او آگاهی نداشت، واگرنه باذان را نمی‌فرمود که کسی را برای کاوش درباره محمد به مکه بفرستد. به گمانم با گذشت بسیار می‌توان این نکته را هم نادیده گرفت که چگونه فرستاده مردی بی‌نام‌ونشان توانسته بوده است پای به دربار خسرو بگذارد و او را به دین نوین فرابخواند. در همین دموکراسیهای اروپایی سده بیست‌ویکُم نیز نامه‌نگاری حتا با شهردار شهر و چشمداشت اینکه نامه بدستش برسد و او آنرا بخواند و پاسخ دهد، خنده‌آور می‌نماید، خدایگان شاهنشاهی ساسانی در سده هفتم که جای خود دارد. من در پی بررسی تاریخ سده هفتم، با نگاه سده‌ بیست‌ویکُمی نیستم، ولی این گزارش زیرین را چگونه باور می‌توانم کرد؟
«هشام بن‌سعید از حسن بن‌ایوب، از عبدالله بن‌بسر نقل مى‏كرد كه پیامبر هدیه را مى‏پذیرفت و صدقه را نمى‏پذیرفت. شبابه سوار و مالك و عبدالله بن‌صالح از على روایت مى‏كرده كه فرموده است خسرو و دیگر پادشاهان هدایایى به رسول خدا دادند و آن حضرت پذیرفت» (7)


خسرو پرویز که تازه اندک زمانی پیش از مرگش بر هستی محمد آگاه شده بوده‌ است، کِی، چگونه و چرا برای او "هدایایی داده است"؟ ناگزیر از گفتنم که در سرتاسر تاریخ‌نگاری اسلامی از این چیستانهای ستُرگ و چنین پرسشهای بی‌پاسخ فراوان است و من این یک نمونه را تنها از آن روی آوردم، تا از اسلام‌پژوهان و اسلام‌شناسانی که پایه و بنمایه کاوشهایشان تاریخ‌نگاری سُنتی است، بپرسم چگونه می‌توان سخنان چنین گزارشگرانی را پذیرفت و برآن بود که تاریخ اسلام همانگونه که هست، باورکردنی و آزمون‌پذیر است؟

کاربرد شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد چنان بود که همه گزارشگران پس از او، چه تاریخ‌نگاران نسل دوم و سوم و چه کسانی که در دین‌شناسی اسلامی "اصحاب حدیث" نام گرفته‌اند نیز، بدان دست یازیده‌اند و همانگونه که پیشتر آمد، راست و ناراست حدیثها را درست با همان ابزاری برسنجیده‌اند، که ابن‌سعد در الطبقات برساخته است. در میان شیعیان نیز از سده چهارم کتابهایی برجای مانده است که فهرست گزارندگان حدیث را با تبارنامه و زنجیره تباری آنها فرونوشته‌اند، برای نمونه می‌توان از "رجال کَشی" و "رجال نجاشی" یاد کرد. همانگونه که در بخش پیشین آوردم، انبوهی این گزارشها و فراوانی گزارندگان آنها چنان بود که به پیدایش رشته‌ای ویژه در دین‌شناسی بنام علم‌الحدیث انجامید، که بخش "رجال" آن درست به همین راویان و گزارشگران تبارو پیشینه آنان می‌پردازد. با این همه سخنان این "راویان" در همان روزگار نیز با چون‌‌وچرای فراوان روبرو می‌شد، تا جایی که ابوحنیفه رهبر و بنیانگزار مذهب حنفی بیش از 17 حدیث را درست نمی‌دانست.

یکی از کسانی که نامش با بَسآمد بسیار هم در نوشته‌های سیره‌نگاران و هم در کتابهای اصحاب حدیث به چشم می‌خورد، مردی است بنام عبدالرحمن بن‌صخر الدوسی بن‌ثعلبه بن‌سلیم بن‌فهم، که ما او را با نام کوتاهش "ابوهُرَیره" می‌شناسیم. ابوهریره در میان راویان حدیث با 5374 مَسنَد جایگاه نخست را دارد. در جایی دیگر آوردم که ابو‌هُریره دستکم یکبار بدستور عمر در پی دروغهایی که بر پیامبر بربسته بود، تازیانه خورد. امام بخاری که "صحیح"اش را درستترین فرهنگ حدیث می‌دانند، درباره او می‌نویسد:

«ابوهریره حدیثی را از رسول خدا بازگو می‌نمود و چون پایان آن برای شنوندگان شگفت‌انگیز و باورناکردنی بود، دلیری کرده و پرسیدند اباهریره! آیا این سخن را هم از رسول خدا شنیدی؟ گفت نه، این از کیسه ابوهریره است» (8)
از آنجایی که پیش از ابن‌سعد کسی از این گزارشگران (آنهم به این انبوهی) نامی نبرده است، می‌توان دریافت که چرا مردمان آن روزگار (برای نمونه بخاری) اینچنین به نوشته‌های ابن‌سعد بدگمان بوده‌اند. نگاهی برون‌دینی به گزارشهای ابوهریره نشانگر این است که ابن‌سعد خود از این بدگمانی خوانندگان آگاهی داشته و چهره گزارشگرانش را چنان پرورده است، که مویی در درز سخنان آنان نرود و کسی را یارای به چالش گرفتن گفتآوردهایشان نباشد:
«ولید بن‌عطاء بن‌اغرّ و احمد بن‌محمد بن‌ولید ازرقىّ كه هر دو از اهل مكه‏اند، از عمرو بن‌یحیى بن‌سعید اموى، از قول جدّش نقل مى‏كردند كه مى‏گفته است عایشه ابو‌هریره را گفت تو احادیثى از پیامبر مى‏آورى كه من از آن حضرت نشنیده‏ام. ابو‌هریره گفت اى مادرجان، من در پى كسب حدیث بودم و حال آنكه تو را آینه و سرمه‏دان به خود مشغول مى‏داشت و مرا چیزى از حدیث پیامبر بازنمى‏داشت» (9)                     
اینهمه پایفشاری پی‌وَرزانه ابن‌سعد بر راست‌گفتاری و درست‌کرداری راویانش خود گواه استوار و آشکاری بر درستی سخن من است، که او این لشکر انبوه را خود ساخته و پرداخته بوده است. ولی او به همین نیز بسنده نمی‌کند و برای اینکه نپرسند کسی که تنها سه سال در کنار محمد زیسته است، چگونه می‌تواند این اندازه از حدیث را در یاد خود نگاهدارد و دهه‌ها پس از مرگ محمد آنها را موبمو بیاد بیاورد، دست به دامان "معجزه" (10) می‌شود و می‌نویسد:
«محمد بن‌اسماعیل بن‌ابو‌فدیك از ابن‌ابى‌ذئب، از مقبرىّ، از ابو‌هریره نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پیامبر را عرض كردم من احادیث زیادى از شما شنیده‏ام و فراموش كرده‏ام. فرمود رداى خود بگشاى. گشودم. دست در ردایم فرمود و سپس گفت ردا را بپوش. چنان كردم و پس از آن هرگز حدیثى را از یاد نبردم» (11)
الطبقات همانگونه که رفت، نخستین الگوی تاریخ‌نگاری اسلامی‌ است که از سویی با پدید آوردن انبوهی از گواهان و برساختن تبارنامه برای آنان باورپذیری نوشته‌های خود را افزایش می‌دهد و از سویی دیگر با دوباره‌گوئیهای فراوان در باره یک رخداد و از زبان گزارشگرانی گاه یکسان و گاه دیگرسان، جایی برای چون‌وچرای خوانندگان برجای نمی‌گذارد. ابن‌سعد در همسوئی و هماهنگی با دستگاه دین‌سازی عباسی، به نیازهای دیوانی این دستگاه پاسخ داده و در اندازه توانش هیچ پرسشی را بی‌پاسخ مگذاشته است، تا از سویی به اسلام قرآنی که مجموعه‌ای از سخنان، گزارشها، داستانها و پندواندرزهای پراکنده و از هم گسیخته است، چهره‌ای یکپارچه و به‌هم‌پیوسته ببخشد، و از سویی دیگر سیمای محمد را که در قرآن پنهان و گنگ است، همچون پیامبری بیاراید که بتوان آنرا چونان فرستاده‌ای همسنگ و هم‌ارز، در کنار عیسا و موسا نشاند. در هماهنگی و همکاری ابن‌سعد با دیوانسالاری عباسی همین بس، که یکی از سرشناسترین گواهانی که ابن‌سعد بر تاریخ خود گرفته است، عبدالله بن‌عباس نام دارد که از بزرگترین راویان حدیث و از نخستین مفسران قرآن بشمار می‌آید.
این ابن‌عباس همان کسی است که دودمان عباسی نام خود را از نام پدر او "عباس بن‌عبدالمطلب" گرفته است و او بدینگونه نه تنها تاریخ ابن‌سعد را باورپذیر می‌کند، که بر پذیرفتگی و شایستگیِ ِ تباری ِ عباسیان برای فرمانروائی بر جهان اسلام و نشستن بر تخت (منبر) پیامبر نیز انگشت می‌نهد. با پس‌زمینه‌ای که در باره پیوندهای ابن‌سعد با دربار عباسی رفت، تبارنامه او دیگر چندان شگفتی نمی‌آفریند:
«محمد بن‌سعد صاحب واقدى وابسته حسين بن‌عبدالله بن‌عبيدالله بن‌عباس بن‌عبدالمطلب هاشمى است» (12)
طبقات‌الکبری همچنین آغاز آفرینش همان گوهر بنیادینی است که جای آن در اسلام قرآنی تُهی است؛ پیشینه اسطوره‌ای، یا همان اساطیرالاولین. نه در قرآن، که در سیره‌ است که تبارنامه محمد رُخ می‌نماید و کُهَن‌اُلگوهای (13) اسلام تاریخی با بهره‌گیری از تورات اندک‌اندک سَربَرمی‌کنند. همه تاریخ‌نگاران سرشناس و برجسته‌ای که ما می‌شناسیم طبقات ابن‌سعد را سرمشق کار خود گرفته‌اند و رخدادهای پس از مرگ او را با همان شیوه پیش‌گفته بر آن افزوده‌اند. برای نمونه می‌توان از کتاب "شرف‌النبی" خرگوشی (14) یاد کرد، که در نیمه دوم سده چهارم زندگانی محمد را در 57 باب دربرگرفته است.
دنباله دارد . . .
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------------------------- 
1. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، مقدمه مترجم، 8
العبر، تاریخ ابن‌خلدون، پوشینه یکم، 1682
3. سیره ابن‌اسحاق، 3
4. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 138
5. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 419-360
6. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 245
7. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 373
8. صحیح بخاری، پوشینه هفتم، کتاب‌النفقات، باب یکم
فقالوا: یا أبا‌هریره، سمعت هذا من رسول‌الله؟ قال: لا، هذا من كیس أبی‌هریره.
9. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 348
10. در بخشهای آینده نشان خواهم داد که معجزه در تاریخ‌نگاری اسلامی جایگاهی ویژه دارد و بیشتر از آنکه بکار نشان دادن نیروی شگفت پیامبر یا الله بیاید، برای پر کردن گُسلهایی است که در روند گزارشگری پدید آمده‌اند.
11. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 347
12. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 5
Archytype .13
14. "شرف‌النبى و معجزاته" - ابوسعيد عبدالملك بن‌ابوعثمان محمد واعظ خرگوشى، مرگ 395 / 1016