۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

مغاک تیره تاریخ – یک


بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – یک

پیشگفتار: دوست فرهیخته نادیده‌ام ب. بی‌نیاز در نوشتاری ارزشمند به باورپذیری تاریخهای اسلامی، بویژه در بازه آغازین آن پرداخته است. پرداختن به این بخش از تاریخ اسلام نه تنها با رویکرد برون‌دینی، که از نگرگاه درون‌دینی نیز دارای ارج و ارزشی بسیار است، چرا که با سَربَرکردن اسلام سیاسی، که فرمانروائی محمد و خلفای راشدین را سرمشق و الگوی خود گرفته است، گفتگوها و بگومگوهای دامنه‌داری در این باره درگرفته است، که یک): گزارشهای تاریخی از این بازه نخست تا چه اندازه درستند؟ و دو): آن گزارشها را تا کجا می‌توان به سیاست امروز گسترانید؟ بی‌نیاز در پاسخ به حسن یوسفی اشکوری در یک همسنجی موشکافانه با تاریخهای کهنتر هخامنشی و ساسانی به نیکی نشان داده است که تاریخ چهل سال نخست اسلام تن به راستی‌آزمایی نمی‌دهد، چرا که از این بازه تاریخی هیچ داده آزمون‌پذیری برجای نمانده است. گفتگوی میان این دو تن (که از سوی اشکوری با همان بهانه‌های خسته‌کننده همیشگی دنبال گرفته نشد) مرا بر آن داشت که نگاهی داشته باشم به شیوه‌های تاریخنگاری اسلامی در این مغاک تیره و تُهی که "صدر اسلام" خوانده می‌شود. ناگزیر از گفتنم که در بررسیهای اینچنینی اشکوریها و سروشها و گنجیها بهانه‌هایی بیش نیستند، چرا که شیوه گفتگوی آنان شیوه "اهل منبر" است که نگاه از بالا را خوشتر می‌دارند و اگر پاسخی نیز دهند، سخنشان از پند و اندرزهای خودبَرتَرپندارانه و "مشفقانه" (1) فراتر نخواهد رفت. پس خواننده بداند که درآویختن به تاریخ اسلام، در راستای گستردن فرهنگ پرسشگری است و نامها در این میانه چیزی جز بهانه‌ای برای نوشتن نیستند. 

*****
در بررسی تاریخ آغاز اسلام و واکاوی سیره‌ها به گزارش رفتارهایی برمی‌خوریم که در روزگار ما و با برآمدن جمهوری اسلامی در ایران و اکنون نیز داعش، سخت آشنا می‌نمایند، اگرچه پیامبری که مسلمانان رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ (الانبیا، 107) می‌دانندَش، بدانها دست یازیده است. همانگونه که در جستار دیگری بنام ترور و اسلام (2) آورده‌ام، نمونه‌ رفتارهای مسلمانان بنیادگرا را از ترور و کشتار بی‌گناهان گرفته تا به بردگی گرفتن زنان و کودکان و فروختن آنان و همچنین تجاوز به آنان را می‌توان موبمو در سیره‌های محمد یافت و گفتن اینکه کردار داعشیان سُنی در عراق و سوریه و همتایان شیعه آنان در ایران پیوندی با اسلام ندارد، گذشته از آنکه دروغی بزرگ است، گرهی از پرسمان پیچیده‌ای که در پیش روی ماست نیز وانخواهد گشود.

برخی از نواندیشان دینی (3) برآنند که گزارشهای آمده در سیره‌ها را - بویژه در باره ترور و کشتار بی‌گناهان – نمی‌بایست راست پنداشت، چرا که این سخنان با آنچه که اینان "روح تعالیم عالیه اسلام" می‌خوانندش، سازگار نیست و زائیده پندار ناپاک سیره نویسان است. این سخن را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا از نگر من –همانگونه که بارها و بارها در پیوند با تاریخ نوشته‌ام – چیزی بنام تاریخ ناب هستی ندارد و هرآنچه که ما بنام تاریخ می‌شناسیم، تنها خوانش یا گزارشی از یک رویداد تاریخی است، پس دور از پندار نخواهد بود، اگرکه سیره‌نگاران رخدادهای راستین را با شاخ‌وبرگهایی دروغین آراسته باشند. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید ولی این است، که اگر رفتارهای بربسته شده بر محمد آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشند، انگیزه سیره نگاران از این دروغگویی چه بوده است؟ برای نمونه ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام و ابن‌سعد، که بنیانگزاران سیره‌نگاری بشمار می‌آیند، کمابیش یکصدا و همنوا می‌نویسند:

«تنی چند از فرزندان عصماء در کنارش خفته بودند و یکی از آنان که شیرخوار بود، سر بر سینه مادر داشت. عُمیر با دست خود او را جستجو نمود و طفل را از سینه‌اش دور کرد، آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد. [...] پیامبر پرسید آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری، و آیا گناهی کردم؟ پیامبر فرمود در این مورد حتا دو بز هم شاخ به شاخ نمی‌گذارند (ارزش این حرفها را ندارد) [...] و عمیر را به بینا ملقب کرد» (4)

اگر این گزارشها آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشد، چگونه می‌توان آن سخنانِ دیگر ِ کسانی را که چنین دروغهای شرم‌آوری را بر پیامبرشان برمی‌بندند باور کرد؟ آیا می‌توان در کتاب‌المغازی، سیره ابن‌اسحاق، سیره ابن‌هشام و الطبقات الکبری سرسوزنی سخن راست در باره محمد یافت؟

پاسخ می‌تواند این باشد که چنین رفتاری بروزگار پیدایش سیره‌ها نکوهیده و ناشایست بشمار نمی‌آمدند و سیره‌نگاران نمی‌دانستند که با آراستن تاریخشان به شاخ‌وبرگهایی چنین ننگین، چهره محمد را به زشتی و پلیدی می‌آلایند. بدیگر سخن شایست‌وناشایست روزگار سیره‌نگاری با آنچه که ما امروز می‌شناسیم هیچ همپوشانی نداشته و نگارندگان بر زشتی چنین رفتاری آگاه نبوده‌اند (5). این پاسخ می‌توانست پذیرفتنی باشد، اگرکه در جایی دیگر و در پیوند با رخدادی دیگر سخنی دیگر نمی‌خواندیم:

در جنگ بنی‌قریظه، که بارها و بارها از آن سخن گفته‌ام، محمد پس از رایزنی با سعد بن‌مُعاذ فرمان به کشتن مردان اسیر یهودی داد و رو به سعد گفت:

«به حکم خدا حکم کردی که از فراز آسمانهای هفت‌گانه چنین حکم فرموده است» (6)

در اینباره که مرز میان مرد و کودک چیست، واقدی می‌نویسد:

«در مورد پسران نوجوان که در بلوغ ایشان شک می‌کردند، زیر شکمش را نگاه می‌کردند، اگر موی رُسته بود کشته می‌شد، و اگر موی نرُسته بود، جزو زنان و بچه‌های اسیر شمرده می‌شد» (7).

ابن‌سعد در گزارش رخدادهای کربلا ولی چنین می‌نویسد:

«علی بن‌حسین که در کربلا همراه پدر بود و در آن هنگام بیست‌وسه سال داشت و بیمار بود و خفته در بستر بیماری. و چون حسین علیه‌السلام کشته شد، شمر بن‌ذی‌الجوشن گفت: این را بکشید. مردی از اصحاب شمر او را گفت: سبحان‌الله! آیا باید جوان کم سن‌وسالی را که جنگ هم نکرده است بکشیم؟» (8)

پس این سخن که نویسندگان سیره‌ها از هنجارهای آن روزگار آگاه نبودند و آنچه را که بر پیامبرشان بربسته‌اند زشت و ناشایست نمی‌دانسته‌اند، نمی‌تواند سخن درستی باشد. دست کم در این همسنجی پیش رو می‌توان دید که ابن‌سعد کشتن "جوان کم سن‌وسالی که جنگ هم نکرده" را کاری ناشایست و ناروا می‌دانسته است، ولی همین رفتار را در باره پیامبرش بازگو کرده است.

آیا همه گزارشهای سیره نویسان درباره محمد درست است؟ اگر چنین نیست، سنجه ما برای پالایش سیره‌ها چیست؟ اگر بپذیریم که سیره‌نگاران خواسته و دانسته دُژکاریهایی را بر محمد بربسته‌اند که زشتی آنها بروزگار خود آنان نیز آشکار بوده است، آیا می‌توان کار پژوهش در باره آغاز اسلام را بر گزارشهای چنین دروغگویان بی‌آزَرمی استوار کرد؟ از آنجایی که برای من تاریخ آغاز اسلام – آنگونه که می‌شناسیمش – چیزی جز برساخته‌های آماجمند با بهره‌گیری از "بازتابِش" و "پیشینه‌سازی" (9) نیست، بار سنگین پاسخ به این پرسشها را بر گردن نواندیشان دینی می‌گذارم، اگر که در خود دلیری پرسشگری و به چالش گرفتن باورهای هزاروچهارسد ساله را ببینند.

*****
تاریخ آغاز اسلام بر گزارشهای چهار سیره‌نگار برجسته آغاز فرمانروائی عباسیان استوار شده‌ است. بدیگر سخن اگر این چهار سیره را نادیده بگیریم و دروغ بخوانیم، هیچ بُنمایه دیگری را برای پژوهش در زندگی محمد، خلفای راشدین، عشره مُبشره، اصحاب، تابعین و اتباع تابعین و همچنین درباره تاریخ پیدایش اسلام و سَد سال نخست تاریخ آن در دسترس نخواهیم داشت. بدون سیره، محمد تنها یک نام است که چهار بار در قرآن آمده است و نه نام پدرش شناخته است و نه مادرش، نه تبارش بر ما آشکار است و نه زندگانیش، نه شمار همسرانش را می‌دانیم و نه نام فرزندانش را. کوتاه سخن، محمد بیرون از سیره‌های چهارگانه هستی تاریخی ندارد و چهره او تنها و تنها در این سیره‌ها ساخته و پرداخته شده است.

کهنترین سیره را اسلامشناسان از آن ابن‌اسحاق می‌دانند. محمد بن‌اسحاق بن‌یسار 147-83 (768-704) در نوشته‌های دینی از "راویان نسل سوم" بشمار می‌آید که برپایه تاریخ‌نگاری سنتی کتابش را در سال 138 (759) به ابوجعفر منصور خلیفه عباسی پیشکش کرده است (10). گفته می‌شود این کتاب از میان رفته، ولی گویا کسانی به آن دسترسی داشته‌اند، چرا که ابن‌سعد در الطبقات‌الکبری، بلاذری در انساب و الاشراف و طبری در تاریخ الامم و الملوک از آن یاد کرده‌اند. از آن گذشته رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه) این کتاب را برای سعد بن‌زنگی فرمانروای پارس به پارسی برگردانده است. در گزارش رفیع‌الدین از سیره ابن‌اسحاق سخن چندانی از کسانی که ابن‌اسحاق سخنانش را از زبانشان شنیده باشد، یافت نمی‌شود و گزارشها با «ابن اسحاق می‌گوید . . .» آغاز می‌شوند. او بویژه در در بخشهای نخست کتابش نیازی بدین ندیده است که بگوید سرچشمه دانسته‌هایش چیست و در گزارش بسیاری از رخدادهای پس از برانگیخته شدن محمد نیز تنها به گفتن "چنان که شنیدم"، "بنا بر آنچه به من خبر داده‌اند"، "از قول شخصی که مورد اتهام نیست" و . . . بسنده می‌کند. اگر برگردان رفیع‌الدین را پایه پژوهش بگیریم، سیره ابن‌اسحاق از فرزندان اسماعیل (در اولاد اسماعیل) آغاز می‌شود و پس از گزارش برخی رخدادهای تاریخی همچون "برخاستن ابرهه در یمن" یا "فروگرفتن ملک یمن بدست لشکر پارس" زود به خاندان محمد و سپس زندگی، برانگیخته شدن و جنگها و سرانجام مرگ او می‌رسد.

کمی دیرتر از سیره ابن‌اسحاق محمد بن‌عمر بن‌واقد الواقدی 202-126 (823-747) در کتابی بنام المغازی (لشکرکشیها) گزارش موبموی جنگهای مسلمانان را از فردای کوچشان به یثرب (سریه حمزه بن‌عبدالمطلّب) تا واپسین جنگی که محمد پیش از مرگش بسیجیده بود (غزوه اسامه بن‌زید در مؤته)، آورده است. او به وارونه ابن‌اسحاق تا جایی که توانسته است، گزارندگان خود را نیز با نام و نشان آورده است، برای نمونه:

«ابوبکر بن‌اسماعیل بن‌محمد از قول پدرش برایم چنین روایت کرد . . .» (11).

چنین به نگر می‌رسد که از زمان واقدی شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی دگرگون شده باشد، چرا که او برای گزارندگانش "سلسله‌النسب" یا "زنجیره تباری" می‌نگارد، تا به خوانندگانش نشان دهد که او خود هیچ داستانی را برنساخته و هرچه که می‌نویسد، از دیگرانی شنیده است، که خود آنان نیز از دیگران بازگو کرده‌اند، و خواننده می‌تواند زنجیره این واگویه‌ها را تا زمان آن رخداد پی بگیرد. گفته می‌شود واقدی کتاب دیگری نیز بنام "تاریخ کبیر" داشته است که در دسترس نیست، ولی گویا طبری این تاریخ از میان رفته را نیز (همچون سیره از میان رفته ابن‌اسحاق) به چشم خود دیده بوده است، چرا که در کتاب خود از آن یاد کرده است.

دیرتر از واقدی و در جایی دورتر از پایتخت عباسیان، عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب الحميری 213-؟ (834-؟) گزارشی و خوانشی از سیره ابن‌اسحاق فراهم آورده است، که بمانند او از تبار محمد (از محمد تا آدم) آغاز کرده و با به خاک سپردن محمد دم فرو بسته است. آنچه که در این میان به چشم می‌زند، پیروی ابن هشام از شیوه واقدی در تاریخ‌نگاری است. در همسنجی دو کتاب گوناگون، که گزارندگان هر دو آنها نبشته‌های خود را برگرفته از سیره ابن‌اسحاق می‌دانند، با شگفتی می‌بینیم که در برگردان پارسی این کتاب (رفیع‌الدین همدانی) سخنی از زنجیره تباری (سلسله‌النسب) در میان نیست، در جایی که ابن‌هشام نام کمابیش سَد تن را آورده است که واگویه‌هایشان سرچشمه گزارشهای ابن‌اسحاق بوده است. برای نمونه در گزارش رفیع‌الدین همدانی در باره تبار نعمان بن‌منذر می‌خوانیم:

«محمد بن‌اسحاق رحمه‌الله علیه گوید: معد بن‌عدنان را چهار پسر بود . . .»
لدین ‌الدین
همین گزارش را ابن‌هشام چنین آورده است:

«قال ابن‌اسحاق حدثنی یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس، من شیخ من الانصار من بنی‌زریق» [ابن‌اسحاق می‌گوید یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس از شیخی از انصار از بنی‌زریق برایم بازگفت] (12)

و سرانجام به ابوعبدالله محمد بن‌سعد بن‌مَنیع البصری 224-163 (845-784) می‌رسیم که از شاگردان واقدی بود و چنان بدو نزدیک، که او را "کاتب واقدی" خوانده‌اند. کتاب "الطبقات‌الکبری" او را باید نخستین کتابی بشمار آورد که نه تنها تاریخ آغاز اسلام را بگونه‌ای گسترده و فراگیر در هشت جلد بازگو کرده، که پیشینه آئین ابراهیم از آدم و ادریس و خنوخ و نوح و تبارنامه محمد تا آدم را نیز گزارده است. گذشته از آن ابن‌سعد گزارشهای موشکافانه‌ای از شمار شتران محمد (نَرها و ماده‌ها)، بُزها و گوسپندان او، انگشترهایش، جامه‌هایش، شمشیرها، کمانها، زره‌ها و نیزه‌هایش و حتا نیروی جنسی او برای ما بیادگار گذاشته است. نگاهی حتا گذرا نشان می‌دهد که ابن‌سعد شاگرد تیزهوشی بوده و توانسته است شیوه تاریخ‌نگاری استادش واقدی را تا اندازه یک شاهکار فرابپَروَراند. به این نمونه بنگرید:

«هشام بن‌محمد از پدرش، از ابوصالح، از ابن‌عباس نقل مى‏كند كه چون روح در كالبد آدم دميده شد، عطسه زد [. . .] عفّان بن‌مسلم و حسن بن‌موسى اشيب از حماد بن‌سلمه، از على بن‌زيد، از يوسف بن‌مهران، از ابن‌عباس نقل مى‏كردند كه گفته است چون خداوند آدم را آفريد، سرش بر آسمان مى‏ساييد [. . .] عبد الوهّاب بن‌عطاء عجلى از سعيد، از قتاده، از حسن، از عتّى، از ابىّ بن‌كعب از پيامبر (ص) نقل مى‏كرد كه مى‏فرموده است آدم مرد بلند قامتى بوده است [. . .]» (13)

ابن‌سعد گاهی برای آنکه خواننده حتا دمی به درستی گزارشهای او بدگمان نشود، داستانهایی را می‌آورد که پیوندی به گزارشش ندارند. برای نمونه در واگوئی نیروی جنسی رسوا‌الله بناگاه سخن از عمامه بستن مسلمانان به میان می‌آورد:

«محمد بن‌رَبیع کلابی از ابوالحسن عَسقَلانی، از اجعفر محمد بن‌رُکانه، از پدرش نقل می‌کرد که می‌گفته است با پیامبر کشتی گرفته و رسول خدا او را به زمین زده است و همو می‌گفته است از پیامبر شنیدم که می‌فرمود فرق ظاهری ما با مشرکان این است که عمامه روی شب‌کلاه می‌بندیم» (14)

آیا می‌توان در سخن کسی چون‌وچرا کرد، که با رسول خدا کُشتی گرفته است؟‏

بدینگونه باید ابن‌سعد را بنیانگزار تاریخ‌نگاری اسلامی، از آنگونه که ما می‌شناسیم، بشمار آورد. پس بی‌هوده نخواهد بود، اگر اندکی بر روی آن درنگ شود. در یک بازه زمانی هفتاد-هشتاد ساله و در سده نخست فرمانروائی عباسیان نخستین نوشته‌های تاریخی پدیدار شدند. این نوشته‌ها که در آغاز تنها واگویه‌های ابن‌اسحاق، و بدون نام‌آوردن از کسانی بودند که در تاریخ‌شناسی سنتی "راویان" نام گرفته‌اند، رفته‌رفته در روندی پیوسته و رو به گسترش از پیشینه تاریخی و گزارش "راویان" برخوردار شدند، تا باورپذیری آنها افزونتر شود. اگر سیره ابن‌اسحاق با تبارنامه محمد آغاز می‌شود و با به خاکسپاری او پایان می‌پذیرد و واقدی تنها به گردآوری گزارش نبردهای پیامبر بسنده می‌کند، طبقات نه تنها تاریخ جهان را از آدم تا سده آغازین اسلام بازگو می‌کند و آنرا به گزارشهای بیش از چهارهزار تن از راویان می‌آراید، که برای این چهارهزار تن تبارنامه نیز می‌تراشد، در جایی که ابن‌اسحاق، نگارنده نخستین سیره، از آنان نامی نیاورده است و شمار راویان بجای آنکه در گذر زمان و از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد در پی مرگ‌ومیر کاستی پذیرد، فزونی یافته است (15).

نزدیک به همه کسانی که پس از این چهار تَن نامبرده دست به تاریخنگاری زده‌اند، از همین شیوه پیروی کرده‌اند. همچنین کسانی که خود را "اصحاب حدیث" نامیده‎اند نیز همین زنجیره تباری یا سلسله‌النسب را درباره حدیثهای خود آورده‌اند و بیجا نخواهد بود، اگر بگوییم "علم‌الحدیث"، بویژه بخش "علم‌الرجال" آن ریشه در شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد دارد.

و در باره همنوائی نویسنده طبقات با سیاستهای ایدئولوژیک عباسیان آورده‌اند هنگامی که مأمون در پی آن شد که همراهی بزرگان دین و سنت را با سیاست دین‌سازی خود بیازماید (محنه الخلق قرآن، ابن‌سعد نخستین کسی بود که بدین آزمون فراخوانده شد و از آن سربلند بیرون آمد (16).

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------


3. گنجی و اشکوری از این دسته‌اند.

4. الطبقات‌ - ابن‌سعد، پوشینه 2، 24

5. برای نمونه سروش دباغ در نوشتاری بنام "پیامبر اسلام، عدالت و خشونت" درست با همین رویکرد به دُژکاریهای آمده در سیره‌ها پرداخته است. در اینباره همچنین بنگرید به نوشته‌ای از من با نام "داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک"
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/04/blog-post.html

6. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 73

7. کتاب‌المغازی – واقدی، 391

8. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 5، 327

Reflexion, Rearchaisation .9 
10. سیره ابن‌اسحاق – رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه)، مقدمه

11. کتاب‌المغازی – واقدی، 12

12. السیره النبویه، المجلد‌الاول، 11

13. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 14

14. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 360

15. واقدی در آغاز کتاب خود سخن از بیست‌وپنج راوی آورده است و ابن هشام همانگونه که رفت، از یکسد تَن کمابیش.

16. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه نهم، برگ 3959 / تاریخ طبری، پوشینه سیزدهم، برگ 164

۱۳۹۵ فروردین ۱۶, دوشنبه

نبیرگان ابن‌هشام - دو

به بهانه انتخابات هفتم اسفند

هنگامی که من از پیچیدگیهای سیاست جهانی سخن می‌گویم و از این سخن پیشینیان که «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی»، برخی از خوانندگان پاسخی جز "تئوری توطئه" ندارند. بگذارید به نمونه‌ای بپردازم، که هم‌اکنون و در برابر چشمان ما رخ می‌دهد:
چرا اروپا و امریکا که توانسته بودند ج.ا. را با بستن سویفت (1) بزانو درآورده و یوغهای سنگین بر گردنش بنهند، همین رفتار را با داعش در پیش نمی‌گیرند؟ برنامه "کنتراسته" (2) در سوم مارس 2016 بدین می‌پردازد که بانکهای شهرهای زیر فرمانروائی ابوبکر بغدادی بی هیچ کم‌وکاستی به همه پیوندهای بانکی جهان دسترسی دارند و کسی نیز بدنبال بستن این درب بر روی آنان نیست و به دیگر سخن تروریستهای بروکسل می‌توانند هزینه ترورهای خود را از همین راه از شهر رقه دریافت کرده باشند. هنگامی که من از پیوندهای پیچیده امپراتوری پول و سرمایه با سیاست و جنگ سخن می‌گویم، نگاهم به چنین پدیده‌هایی است. آیا شگفت‌انگیز نیست که خزانه‌داری امریکا درست در همان روزهایی که فریاد همگان از رزمایش موشکی سپاه پاسداران بر آسمان است، گرایش خود به همکاری پولی (دلاری) با ج.ا. را آشکار می‌کند؟

باری، واژه "مهندسی انتخابات" بی‌گمان برای ما ایرانیان واژه ناشناخته‌ایی نیست. آنچه که باید بزیر نگاه تیزبین گرفته شود ولی برنامه‌ریزی ج.ا. در ده سال گذشته است؛ مهندسی از یک دهه پیش به این سو آغاز شده است و آن را نباید تنها به جابجائی رأیهای مردم و دستکاری در شمارش آن فروکاست. یک از پایه‌های بنیادین این مهندسی را انبوه چهره‌های گریخته به اروپا و امریکا می‌سازند، که یک روز با نمایش "آزادی یواشکی" به میدان می‌آیند و دیگر روز، سبزها را بنفش می‌کنند و فردای آن همه را به "حذف مثلث جیم" فرامی‌خوانند. پیشاپیش ناگزیر از گفتم که نام‌بردن از این یا آن چهره سرشناس سیاسی به چَم این نیست که من اینان را وابسته به ج.ا. می‌دانم. همانگونه که در نوشتار دیگری بنام "ما لعبتکان" (3) آورده‌ام، من بخش بزرگی از اپوزیسیون را بازیچه بازیهای امنیتی رژیم می‌دانم و در آن نوشته پیش از هرکسی بر خود خُرده گرفته بودم. سخن بر سر پیچیدگیهای سیاست و نگاه ابن‌هشامی ما به پدیده‌های پیرامونمان است.

بارها در نوشته‌های خود از "اپوزیسیون دلبسته" نام برده‌ام. مشت نمونه خروار این گروه مسعود بهنود است، که از هنگام آمدنش به اینسوی مرز هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی از جمهوری اسلامی از دست نداده است. هنوز خون ندا آقاسلطان بر زمین بود و هنوز جوانان زخم‌خورده ایران از درد کهریزک به خود می‌پیچیدند که بهنود با همکاری فرخ نگهدار در 27 تیر 1388 بناگاه دست عطاءالله مهاجرانی را گرفت و به میان تلاشگران اپوزیسیون آورد، تا او هر گونه گمانه‌ای را درباره پاکدستی و پرهیزگاری علی خامنه‌ای از میان ببرد و بگوید: «آیت الله خامنه ای را می شناسم به عنوان منتقد ایشان اقرار می کنم که یک نقطه خاکستری حتی نه تاریک در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانشان نمی شود پیدا کرد» برای یادآوری آن دسته از نبیرگان ابن‌هشام که در پاسخم خواهند گفت: «مهاجرانی نیز بمانند هر انسان دیگری می‌تواند دگرگون شده باشد» باید یادآور شوم مهاجرانی همین امروز (02.04.2016) نیز سلمان رشدی را برای نوشتن رمان آیه‌های شیطانی سزاوار مرگ می‌داند و در اینباره کتابی نیز نوشته که چکیده آن را در تارنمایش (4) آورده است. بدیگر سخن مسعود بهنود با دستیاری فرخ نگهدار بدنبال آن بود برای رسیدن به آزادی با کسی همکار و همپیمان شود که دگراندیشان را آشکار و بی‌پرده سزاوار مرگ می‌داند. یک تن دیگر هم که به گروه شگفت‌انگیز پیوسته بود، عبدالکریم سروش بود که نامش با انقلاب فرهنگی و ویرانسازی زیرساختهای دانشگاهی و بیکار کردن استادان برجسته این آب‌وخاک پیوند جاودانی خورده است. بهنود ولی به همین بسنده نکرد، او در گفتگویی با صدای امریکا (12 تیر 1390)، یعنی تنها دوسال پس از آنهمه تبهکاریهای مافیای سپاه و بیت رهبری و هنگامی که رهنورد و کروبی و موسوی در زندان خانگی بسر می‌بردند، درباره انتخابات مجلس نهم گفت: «تصور من این است که 60 درصد مردم در این انتخابات شرکت خواهند نمود» در کنار سخنان شگفت‌آوری که بهنود گاه‌وبیگاه در بی‌بی‌سی بر زبان می‌آورد، جورچین یا پازل دلبستگی او به جمهوری اسلامی آنجا آشکارتر شد که در یک گفتگوی تلویزیونی با کامبیز حسینی گفت: «اصولا روشن‌فکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون‌ وقت همون چیزی می‌شه که ازش تو تفهیم روشن‌فکر غرب‌زده، الگوهای غربی، اینا رو می‌گیم». بهنود سپس برای آنکه هیچ چون‌وچرایی در دلبستگیش به ج.ا. برجای نگذارد، در یک میزگرد دیگر در بی‌بی‌سی درباره مصطفا چمران (فرمانده سرکوب در کردستان) و قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) چنین گفت: «این سردارهای عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران و حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». و چه جای شگفتی که بهنود از یکسو جایگاه ویژه‌ای در بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی داشته باشد و از سوی دیگر برای نبیرگان ابن‌هشام "استاد بزرگوار" و "میرزای پیر شهر" و "پدر روزنامه‌نگاری" باشد. آوردن نمونه‌های بیشتر، چارچوب این نوشته را خواهد شکافت و به گمانم همین یک نمونه خود گویای همه چیز است.

تا هنگامی که ج.ا. بر "حق مسلم" خود پایفشاری می‌کرد، دلبستگان نیز می‌گفتند و می‌نوشتند چرا باید اسرائیل که یک کشور زورگو و اشغالگر است، جنگ‌افزار هسته‌ای داشته باشد، و ج.ا. که تا کنون آغازگر هیچ جنگی نبوده است، نداشته باشد؟ ولی از روزی که بادنمای سیاست در تهران سوی دیگری را نشان گرفت و رهبر فرمان به نرمش قهرمانانه داد، همه اینان بسیج شدند تا از پیمانی که هیچکسی از درونمایه‌اش آگاهی نداشت، سندی بر خردورزی سردمداران ج.ا. بسازند و شادمان از این باشند که ج.ا. از "حق مسلم" خود چشم‌پوشی کرده است.

چرا کسانی چون فرخ نگهدار و مسعود بهنود و اکبر گنجی و همانندانشان اینچنین در دل رسانه‌های پارسی‌زبان، بویژه بی‌بی‌سی و صدای امریکا جای دارند؟ چرا بی‌بی‌سی که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برای دروغهای شرم‌آورش درباره دکتر مصدق (و همچنین رضاشاه و محمدرضاشاه) از مردم ایران پوزش نخواسته است، برای یک یا دو واژه‌ای که آذر ماجدی درباره اکبر گنجی گفته است بارها از او پوزش می‌خواهد و در بازپخش برنامه، سخنان ماجدی را سانسور می‌کند؟ چرا ابراهیم نبوی هر بار و پیش از هر انتخاباتی به این رسانه‌ها خوانده می‌شود تا بگوید پس از انتخابات ایران بهشت برین خواهد شد و خود او نیز در یکی دو ماه آینده به ایران خواهد رفت؟ چرا پابپای پیشرفت گفتگوها با ایران و بازشدن راههای دادوستد با ج.ا. (بخوان چپاول دارائیهای ایرانیان) سیامک دهقانپور که برنامه‌ای پربیننده را برگزار می‌کرد، کنار گذاشته می‌شود و جای او را کسانی مانند پیام یزدیان می‌گیرند که در پشتیبانی از ج.ا. و علی خامنه‌ای پرده‌پوشی را بکناری می‌نهند؟

پاسخ به این پرسشها، همان پاسخی است که به چرائی رفتار رسانه‌های اروپایی در کوران جنبش سبز می‌توان داد. دستکم در رسانه‌های آلمان گزارش در باره هر فیلمی (بویژه فیلم جانباختن ندا) با این گزاره پایان می‌یافت که: «ما از راست و دروغ این فیلم آگاهی نداریم». کشورهای اروپایی و امریکا و کانادا از نخستین روز برپائی رژیم اسلامی هرگز درپی سرنگونی آن نبوده‌اند و اکنون نیز نیستند. این رژیم باید همینگونه که هست برجای بماند، چرا که روزگار سرمایه‌داران اروپائی و امریکایی در این سی‌وهفت سال هرروز بهتر شده است. تنها هنگامی که مافیای سپاه و بیت رهبری چموشی می‌کنند، کمند "تحریم" بر گردنشان افکنده و زین پیمانهای پولی بر پشتشان نهاده می‌شود، تا جیب کنسرنهای بزرگ همچنان از خون کودکان کار انباشته شود. پس تا هنگامی که بودن این رژیم به انباشت سرمایه در اروپا و امریکا می‌انجامد، چه باک از اینکه دولت میانه‌روی روحانی رکورد پیشین در اعدام را بشکند و در این سپهر تدبیر و امید هر هشت ساعت یک ایرانی اعدام شود؛ همیشه دلبستگانی خواهند بود که گناه این همه را بر گردن دیگران بیندازند.

اینچنین است که ما نوای هماهنگ ولی گوشخراش پابرجائی و ماندگاری رژیم را از ارکستری می‌شنویم که نوازندگانش سازمانهای امنیتی ج.ا.، نهادهای پولی و سرمایه‌ای سپاه و بیت رهبری (و همچنین کنسرن پولی غول‌آسای خاندان رفسنجانی)، دلبستگانی که جامه اپوزیسیون بر تن کرده‌اند و رسانه‌های کشورهای بیگانه مانند بی‌بی‌سی، صدای امریکا و دویچه‌وله هستند. تا روزی که چرخ پول بسود سرمایه‌داری جهانی بچرخد، دربِ سیاست در ایران نیز بر همین پاشنه خواهد گردید و انبوهی خواب‌زده گیج و گول خواهند پنداشت که می‌توانند با رأی خود چیزی را دگرگون کنند.

ج.ا. نیاز روزافزون به نمایش انتخابات دارد و در این راه چنان به دریوزگی می‌افتد، که حتا تن به این می‌دهد نام رهبران فراموش شده "فتنه" باز بر سر زبانها بیفتد و برای آنان در زندان خانگی "صندوق سیّار" می‌برد. از آن شگفت‌آورتر ولی رفتار همان رهبران زندانی است. موسوی از آن رو در زندان خانگی است که تقلب در شمارش رأیها را برنتافته است. ولی امروز خود او از همان تقلب‌کنندگان می‌خواهد تا صندوق رأی را به زندانش بیاورند. بدینگونه می‌توان رأی‌ندادن را بی‌کنشی نامید و نبیرگان ابن‌هشام را که می‌پندارند رفتن محمود و آمدن حسن به شیهه اسبی بند است، به پای صندوقهای رأی کشاند. نکته پُرارجی که در این میان به چشم می‌زند ولی، شنیدن سخنانی است که نخست بر زبان اپوزیسیون روان می‌شوند، تا ماهها و سالها پس از آن دانسته شود که در نهانخانه‌های امنیتی پدید آمده‌اند. در یکی دوسال گذشته از زبان برخی از چهره‌های اپوزیسیون (بویژه در درون ایران) شنیده می‌شود که اگر سپاه قدس در سوریه و عراق و یمن نجنگد، درگیریها به خاک ایران کشیده خواهد شد. و خامنه‌ای در دیدار با بازماندگان کشته‌شدگان سوریه و عراق می‌گوید: «اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمی‌کردنـد ایـن دشـمن می‌آمـد داخـل کشـور... اگـر جلویش گرفتـه نمی‌شـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا می‌جنگیدیم» از فردای انتخاب خاتمی نیز این سخن بر سر زبانها افتاده بود، که اگر رأی یک نامزد تنها یک یا دو میلیون بیشتر از آن دیگری باشد، شورای نگهبان می‌تواند تقلب کند، ولی اگر این تفاوت به دَه میلیون برسد، تقلب ناشدنی است، پس باید رفت و رأی داد. همین سخن موبمو از زبان خامنه‌ای در سخنرانی 29 خرداد 1388 شنیده شد. تا دیگر چون‌چرایی در این بجای نماند که همه این سخنان از نهانخانه امنیتی بیرون می‌آیند. و هر کجا هم که ج.ا. لَنگ یک آمار باورکردنی می‌ماند، رسانه‌هایی چون صدای امریکا به یاریش می‌شتابند و حسین قاضیان و تریتا پارسی را (5) به میدان می‌آورند، تا یا پیش‌بینی یک مشارکت هفتاددرسَدی را بکنند و یا دم از خرسندی مردم از ج.ا. و سیاستهای مرگبارش در سوریه و عراق و یمن بزنند.

نبیرگان ابن‌هشام نه می‌توانند و نه می‌خواهند این همه پیوندهای پیچیده و پیدا و پنهان را ببینند. جهان آنان جهانی ساده است، که در آن پدیده‌ها تک‌ریشه‌ای‌اند و رخدادها به کنش/واکنش فروکاسته می‌شوند. آمدن یا رفتن سیاستمداران برای آنان نه فرآیند پیمانها و پیوندهای گسترده، ژرف و پیچیده پولی و سرمایه‌ای، که فرجام رأی آنان است، آنهم در رژیمی که به آنان حتا حق گُزیدن اندازه شلوارشان را هم نمی‌دهد. نگاه آنان، همان نگاه ابن‌اسحاقهاست، شاهی می‌آید و شاهی ‌می‌رود، زیرا اسبی شیهه می‌کشد، یا نمی‌کشد.

دوستی نازنین برایم نوشته بود، این مردم همین امروز هم دسترنجشان را در صندوقهای صدقه می‌اندازند، تا مگر کامشان برآید و آرزویشان برآورده شود با آنکه خود می‌دانند صدقه‌دادن چیزی جز خرافه و واپسماندگی نیست. صندوق رأی که دیگر همان هزینه اندک را هم ندارد و تازه نشان از خردورزی و آگاهی و کُنشگری هم است، پس چه خرده‌ای می‌توان بر آنان گرفت، هنگامی که دل به افسانه‌های دلبستگان می‌سپارند و به امید فردایی بهتر، امروزشان را نابود می‌کنند؟

و من از پس هزار سال گوش جان به سخن بیهقی بزرگ می‌سپارم که «بيشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست‌تر دارند، چون اخبار ديو و پری و غول و بيابان و کوه و دريا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گرد آيند و وي گويد که در فلان دريا جزيره‌ای ديدم و پانصد تن جايی فرود آمديم، در آن جزيره. و نان پختيم و ديگها نهاديم. چون آتش تيز شد و تَبَش بدان زمين رسيد، از جای برفت. نگاه کرديم ماهی بود [. . .] و آنچه بدین ماند، از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند،

و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شمُرند، و سَخت اندک است عدد ایشان» (6)
آری! سخت اندک است عدد ایشان . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
-------------------------------------------------------------------------------
S.W.I.F.T: Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunication.1





6. تاریخ بیهقی، پوشینه سوم، برگ 1099

۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک



به بهانه نوشته سروش دباغ

از هنگامی که بذر سنجش خردگرایانه اسلام در میان ایرانیان جوانه زده‌ است، باورمندان پایوَرز دین مبین که گروهی از آنان بر خویش نام دَرخودستیز(1) "نواندیش دینی" را نهاده‌اند، تلاش می‌کنند با دست‌آویختن بر دانشهای نوین، غبار از باورهای کهنه و خاک‌خورده بروبند و همان کالای کهنه هزاروچهارسد ساله را در بسته‌ای نو و چشم‌نواز به مردم بفروشند. نوشته سروش دباغ با نام پیامبر اسلام، عدالت و خشونت از همین دست تلاشهاست که با نگاهی حتا گذرا بر آن می‌توان نیک دید که نگارنده با آوردن انبوهی از واژگان مدرن و دانشگاهی و برابرنهادهای فرنگی آنان می‌خواهد بر باورهایی فرسوده رنگی تازه بزند. از آنجا که آماج من در این نوشته بررسی روش‌ کار ایشان است و نشان دادن اینکه ایشان نمونه‌های تاریخی‌اش را هم یا بدرستی نمی‌شناسد و یا آگاهانه و آماجمند به گونه‌ای سروگوش بریده بازگو می‌کند، نیازی نمی‌بینم چشم‌براه بخش دوم آن بمانم. در همین آغاز نوشته ناگزیر از گفتنم که آوردن نمونه از تاریخ سنتی اسلام (واقدی و ابن‌اسحاق و ...) به چم این نیست که من بر این افسانه‌ها باور دارم. ولی از آنجایی که رفتارشناسی مسلمانان تنها با نگاه درون‌دینی شدنی و پذیرفتنی است، بناچار باید به همین نوشته‌های پیش‌گفته دست بیازم.

کار سروش دباغ و مانندگان او در آراستن دین مبین به واژگان مدرن و دانشگاهی و سنگین، به این می‌ماند که کسی بپندارد چون پیچیده‌ترین دستگاه ناوبَری (جی‌پی‌اس) را بر روی درشکه تک‌اسبه‌اش گذاشته است، پس می‌تواند با آن گرد جهان را در هفته‌ای بگَردَد. درشکه ولی درشکه است، ابزاری سنتی و کهن، که حتا با جی‌پی‌اس هم نه می‌توان با آن به کهکشانها پَرکشید و نه حتا پروازی کوتاه انجام داد، کوتاه سخن اینکه هیچ انسانی که بهره‌ای از خرَد برده باشد، با درشکه - با یا بی (جی‌پی‌اس) – به سفر میان‌شهری نیز نمی‌رود، همانگونه که نمی‌توان پاسخ پرسشهای انسان سده بیست‌ویکم را در آموزه‌های هزاروچهارسد سال پیش یافت.  همچنین هنگامی که کسی از سرتابه‌پای نوشته‌اش نام محمد را بدون پسوند (صلّی‌الله علیه وسلّم) نمی‌آورد، دیگر نمی‌تواند دم از داوری دادگرانه در باره پیامبرش بزند، چرا که او پیشاپیش می‌داند پاسخ پرسشش چیست و "حقیقت" نامیرا و جهانی خود را از پیش یافته است، زیرا اگر کردار محمد سرچشمه رفتار داعش باشد، دیگر نمی‌توان بر او و خاندانش درود فرستاد.

باری اگر بخواهم چکیده‌ای از سخنان ایشان را بیاورم، همانا "زمان‌پریشی" یا آناکرونیسم را بایدم یاد آورد. همه سخن سروش دباغ این است که اگرچه سیره و حدیث انباشته از گزارشهایی از رفتار محمد هستند که رفتار داعش را بیاد ما می‌آورند، ولی همسنجی این دو با یکدیگر نادرست است و باید این رفتارها را در بازه و بستر زمانی خودشان بررسی کنیم. چرا که اگر رفتاری در سده هفتم میلادی و در عربستان آنروز در میان همه مردم پذیرفته بوده است، دیگر نمی‌توان بر آن نام "جنایت" یا "خشونت" نهاد. ولی همان رفتار اگر در سده بیست‌ویکم از کسی سر بزند، از آنجا که پذیرفتگی همگانی ندارد، یک "جنایت" (خشونت، بی‌عدالتی، ...) است.

بر این سخن ایشان هیچ خرده‌ای نمی‌توان گرفت، چرا که براستی همه پدیده‌ها و بویژه رخدادهای تاریخی و رفتار پدید‌آورندگانشان دچار "زمان‌مندی" هستند. به دیگر سخن هر رفتاری را باید با سنجه‌های پذیرفته شده زمانه همان پدیده بررسی کرد و در باره‌اش به داوری نشست. ولی آیا این همه داستان است؟ بگذارید اندکی بر روی رفتار محمد با یهودیان بنی‌قریظه که سروش دباغ از آن نمونه آورده است، درنگ کنیم:

بیش از هزاروسیسد سال است که شیعیان بویژه در ایران دهه‌ای را در سوگ حسین مشت بر سینه می‌کوبند و خاک بر سر می‌ریزند. یکی از سوگندهای والای هم‌اینان "به سر بریده حسین" است. مقدسی می‌نویسد: «گویند حصین بن‌تمیم نیری زیر گلویش زد و زرعه بن‌شریک در کتف او ضربتی زد و سنان بن‌انس با نیزه بر او زد و سپس فرود آمد و سر او را برید» (2). این سرِبُریده هزاروسیصد سال است که دستآویز شیعیان برای نمایش ستمدیدگی خاندان محمد، و دُژخوئی و تبهکاری یزید بن‌معاویه است. ولی هنگامی که به بریدن سر یهودیان بنی‌قریظه می‌رسد، سروش دباغ می‌نویسد: «اگر این داستان درست هم باشد، اتّفاقی که افتاده است، مطابق با "قواعد عُرفی" آن روزگار بوده است. چیزی بیشتر از آن رخ نداده است» واقدی داستان این سربریدنها را بدینگونه بازگو می‌کند: «اصحاب پیامبر به کندن (گودال) مشغول شدند و آن حضرت با بزرگان و اصحاب نشسته بودند و مردان بنی‌قریظه را دسته دسته می‌آوردند و گردن می‌زدند» (3). از یاد نبریم که حسین بن‌علی در هنگامه نبرد بر خاک افتاد و سرش را پس از مرگ بُریدند. ولی مردان بنی‌قریظه اسیر بشمار می‌آمدند و آنچه که واقدی نوشته است، "اسیرکُشی" نام دارد. باری، اگر سخن دباغ را باور کنیم و بپذیریم که رفتار محمد "مطابق با قواعد عُرفی" بوده است، برای من دریافتنی نیست که چرا شیعیان، یزید و ابن‌سعد و شمر بن‌ذی‌الجوشن را اینچنین می‌نکوهند و آنان را سزاوار "لعنت ابدی" می‌دانند؟ آیا رفتار سربازان و فرماندهان یزید بیرون از "قواعد عرفی" زمان خودشان بوده است؟

دباغ ولی سخن خود را چنین پی می‌گیرد: «در زمانی‌که پیامبر–صلّی‌الله علیه وسلّم– در مدینه حاکم بود، یهودیان بنی‌قریظه با پیامبر عهد بسته بودند، ولی آن پیمان را شکستند و با بت‌پرستان همکاری کردند. [...] در کتابی که ذکر آن رفت و در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، آورده است که این رخداد به فرض صحت، قابل فهم است. اگر پیامبر نیز چنین کاری با یهودیان نمی‌کرد، رقیب و دشمن وی، همین کار را درحق وی انجام می‌داد» به دیگر سخن کسی که بر فرمانروای زمان خود بشورد و از او سربپیچد، سزاوار کیفری سخت (بمانند کشته شدن همه مردان یک قبیله) است. این سخن را نیز اگر بپذیریم، باز هم هیچ خرده‌ای نمی‌توان بر یزید و فرماندهان سپاهش گرفت، چرا که حسین نیز سر از فرمان فرمانروای زمانه خویش برپیچیده بود و بر او شوریده بود. گفتنی است که قاضی ابوبکر ابن‌عربی فقیه مالکی و از شاگردان امام محمد غزالی پای را از این هم فراتر می‌نهد و کار یزید را درست می‌خواند و بر آنست که خون حسین بر گردن نیایَش (محمد) بوده است (4). بدینگونه باز هم بر من آشکار نیست که شیعیانی چون سروش دباغ و پدرش، و همچنین انبوهی از نواندیشان دینی که رخداد عاشورا را بخشی از کیستی دینی خود می‌دانند، این داستان "مظلومیت اباعبدالله" را از کجا آورده‌اند. تاریخ به ما می‌گوید یزید نه تنها به "قواعد عُرفی" زمان خود پایبند بوده است، که موبمو فرمان پیامبرش را به انجام رسانده است.

و تازه اگر همین "قواعد عُرفی" را در نِگَر بگیریم نیز، باز هم یزید بن‌معاویه در همسنجی با محمد بن‌عبدالله کارنامه درخشانتری دارد. پس از شکست اردوی حسین و کشته‌شدن او و مردانش، سپاهیان یزید فرزند بیمار او و زنان و دخترانش را به شام بردند و «آنگاه آنها را به خانه یزید بن‌معاویه بردند و همه زنان خاندان یزید پیش آنها آمدند و عزا بپا کردند. گوید یزید کس پیش هر یک از زنان فرستاد که از تو چه گرفته‌اند و هر یک از آنها هرچه گفت، به هر مقدار بود دو برابر آنرا بداد» (5) و واقدی در باره رفتار محمد با شکست‌خوردگان بنی‌قریظه می‌نویسد: «... چون این گنج پیدا شد، پیامبر دستور فرمود زبیر، کنانه را شکنجه دهد تا هر چه که پیش او است به دست آورد. زبیر کنانه را شکنجه داد، حتی سنگ آتش زنه ای را روی سینه او گذاشت [...] هم دستور فرمود تا برادر دیگر را هم شکنجه دهند [...] گویند گردنش را زدند. پیامبر در قبال این کار آنها اموالشان را حلال کرد و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفت» (6)

به گمانم اینجا دیگر بر گردن نواندیشانی چون سروش دباغ است که بگویند ما برای آنکه دچار آناکرونیسم نشویم، چه کسی را باید سنجه درستی و نادرستی کارها بگیریم و "قواعد عُرفی" آن روزگار را چه باید بدانیم، رفتار یزید را، یا کردار محمد را؟ دلجویی از بازماندگان دشمن و برگرداندن دارائیهایشان را، یا گردن زدن آنان و ستاندن دارائیهایشان با شکنجه و زجر را؟ برگرداندن زنان دشمن به خانه و کاشانه‌شان را، یا فروختن آنان در بازار مدینه را؟

از آن گذشته نواندیشان دینی به بهانه آناکرونیسم و زمان‌پریشی پرده بر بسیاری از رفتارهایی می‌کشند، که در هیچ زمانه‌ای پذیرفته نیستند و نبوده‌اند. برای نمونه من در هیچ‌کجا نخوانده‌ام کار ننگینی چون کشتن مادری که کودکی شیرخواره بر سینه دارد (عصماء بنت‌مروان)، یا کشتن ناجوانمردانه پیرمردی یکسدوبیست ساله (ابوعَفَک) (7) از "قواعد عُرفی" جامعه عربی در سده هفتم میلادی بوده باشد، بویژه که شناسه و ویژگی برجسته عرب آنروزگار "غیرت" و "حمیت" و "فتوت" بود. همچنین خود مسلمانان نیز برآنند که به زنی‌گرفتن همسر پسرخوانده در روزگار محمد کاری نکوهیده و ناشایست بوده است و قرآن نیز بر این انگشت نهاده است. ولی محمد درست بوارونه "قواعد عُرفی" جامعه خویش زینب بنت‌جحش همسر زید بن‌حارثه (پسرخوانده محمد) را به همسری خویش برگزید و در اینباره آیه‌ای نیز فرو‌آورد (احزاب، 37 و 38). کار ناشایست دیگری که باز هم در ستیز با "قواعد عُرفی" جامعه عربستان انجام پذیرفت، جنگ در ماه حرام بود که باز هم محمد بیاری جبرئیل "عُرفی" را که برای آسودن از جنگ و کشتار پدید آمده بود، بزیر پا افکند (8).

پس می‌بینیم که آناکرونیسم سروش دباغ بهانه‌ای بیش نیست و بسیاری از رفتارهای محمد بروزگار خودش نیز ناپسند و ناشایست و نکوهیده بوده‌اند. محمد حتا به نوآوریهای خود نیز پایبند نماند و در جایی که مردان مسلمان می‌توانستند تنها چهار همسر همیشگی داشته باشند، او دارای یازده همسر بود،  و در جایی که بیوه‌زنان می‌توانستند پس از مرگ شویشان به همسری مردی دیگر درآیند (برای نمونه خدیجه همسر نخست محمد)، زنان محمد حق نداشتند پس از مرگ او شوی دیگری برگزینند (احزاب 53). از آنجا که می‌پندارم در این خانه کسی هست، به همین اندک بسنده می‌کنم و از آوردن نمونه‌های بیشتر خودداری می‌کنم.                                                                

سروش دباغ در دنبالله سخن خود و با نگاه به امروز می‌نویسد: «با وام کردن مفاهیم و شیوه‌‌‌‌هایی مانند پدیدارشناسی تاریخی و زمانمند و مکانمند دیدن تحوّلات به نحو تاریخی، با کنار زدن حجاب زمان، سنّت نبوی را می‌توان مقدَّر به اقدار طبیعی، اخلاقی و انسانی بازتولید کرد. اینچنین خوانش و تفسیری از دیانت و قرائتی انسانی از دین است که راهی به رهایی می‌گشاید که فرسنگ‌ها با آنچه داعشیان بر طبل آن می‌کوبند، فاصله دارد» اگر ما این سخن را یکجا و بدون چون‌وچرا بپذیریم، تازه کارمان با این نواندیشان آغاز خواهد شد. از این رو من با نگاه به آنچه که ایشان در این بخش آورده است، پرسشهای زیر را در جایگاه مشتی از خروار با او و دیگر نواندیشان در میان می‌گذارم، به این امید که آنان هم گنجایش پرسشگری را داشته باشند، و هم دلیری پاسخگویی را (9):

1. در قرآن مشرکان "نجس" خوانده شده‌اند (توبه 28). سروش دباغ و هم‌اندیشانش در روزگار ما چه کسانی را "مشرک" (و همچنین کافر) می‌دانند و برداشت زمان‌مند و مکان‌مند ایشان از "نجس بودن" آنان چیست؟

2. قرآن  فرمان به کشتن و بردگی کسانی می‌دهد که «به خدا و روز بازپسین ایمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانیده‏اند حرام نمى‏دارند و متدین به دین حق نمى‏گردند» (توبه 29). از نگاه نواندیشان دینی این آیه را امروزه چگونه باید خواند و با کسانی که به اسلام باور ندارند چگونه باید برخورد کرد، تا سخن الله بر زمین نماند؟

3. خوانش زمان‌مند و مکان‌مند از آیه‌ 34 سوره نساء چیست و چگونه است؟ فرمان کتک زدن زنان را در "سیاق امروز" چگونه باید دریافت و خوانش امروزی از گزاره «مردان بر زنان برتری دارند» چیست؟

4. همچنین آیه‌های 23 و 24 سوره نساء را که فرمان تجاوز به زنان اسیر (مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ) را داده‌اند، در خوانش زمان‌مند چگونه باید فهمید؟

 5. در جهانی که زن و مرد را به گونه‌ای روزافزون فرمانروای تن خویش می‌داند، فرمان تازیانه زدن بر "زناکاران" (نور 2 و 3)  را چگونه باید خواند؟

6. جایگاه آیه‌های قصاص، برای نمونه (مائده 38) که فرمان بر بریدن انگشتان دزدان می‌دهد در نگاه هرمنوتیک و زمان‌مند در کجاست؟

شاید سروش دباغ و دیگر هم‌اندیشانش بگویند:
بخشهایی از قرآن، بیرون از چارچوبهای زمانی سده هفتم میلادی بکار زندگی نمی‌آیند و زمانشان سپری شده است،
یا: می‌توان فرمان الله را نادیده گرفت و هم زنان را با مردان برابر دانست و هم کتک زدن آنان را کاری ننگین و ددمنشانه شمرد،
یا: می‌توان همه آیه‌های قصاص را بدور افکند و فرمان بریدن انگشتان دزدان را شایسته انسان امروزی ندانست،
یا: همه مردم، چه مسلمان و چه نامسلمان، و چه خداباور و چه ندانم گرا، با هم برابرند، حتا اگر قرآن سخن دیگری بگوبد، و ...

7. اگر چنین است، آیا دلیری این را در خود می‌بینند که با صدای بلند بگویند؛ اگر نه سرتاسر، که دست‌کم بخشهایی از قرآن با نگاه امروزین، سخنانی واپسمانده و انسان‌ستیزند و باید کنار نهاده شوند؟ آیا کسانی که نام دهان‌پُرکُن "نواندیش" را بر خود نهاده‌اند، هرگز زهره آن را خواهند داشت که بر رفتار و کردار و گفتار محمد خُرده بگیرند و مسلمانان را فرابخوانند که در سنجش نیک‌وبد تنها و تنها خِرَد خویش را بیاری بخوانند و چشم از این آسمان و دل از آن جهان برکَنَند و نگاه بر روزگار تیره خویش بدوزند؟

 مرا که امیدی بر این نیست ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------------
1. درخودستیز یا پارادوکسیکال از آنرو، که دین در جایگاه یک نهاد ایستا بر ایمان استوار شده که راه را بر هرگونه پرسشگری می‌بندد. نواندیشی ولی از پرسشگری آغاز می‌شود، "اندیشه نو" تنها در به  چالش گرفتن "اندیشه کهنه" است که پدید می‌آید و اگر کسی به این کهنه ایمان داشته باشد، دیگر چالش جایی در جهانبینی او نخواهد داشت.

2. آفرینش و تاریخ، مطهر بن‌طاهر مقدسی، برگ 905
 
3. کتاب‌المغازی، محمد بن عمر واقدی، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگ 388

4. العواصم من القواصم، پوشینه دو، برگ232. براستی حسين به شمشير نیایَش كشته شد، زيرا كه بر امام زمانش [یزید] شورید، هنگامی که كار بيعت به انجام رسیده بود و "اهل حلّ و عقد" بر سر خلیفگی او [یزید] همسخن شده بودند. پیامبر گفته بود هرگاه ديديد كسي می‌خواهد یکپارچگی  اين امت را از میان بَرَد، او را، هركس كه باشد، بكُشيد ... .

5. تاریخ طبری، پوشینه هفتم، برگ 248

6. کتاب‌المغازی، محمد بن عمر واقدی، برگ 513

7. در اینباره بنگرید به جستاری از از من با نام "ترور و اسلام"
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/01/blog-post_31.html

8. سیره ابن‌اسحاق، 265، تاریخ‌الکامل – ابن‌اثیر، پوشینه سوم، 942، تاریخ بلعمی، بخش سوم، 82

9. گفتنی است که یوسفی اشکوری نیز بارها و با صدای بلند گفته و نوشته است که هیچ کس و هیچ چیز را (برای نمونه محمد و علی و قرآن را) برکنار از "نقد" نمی‌داند، ولی تا کنون کسی ندیده است که ایشان سرسوزنی بر رفتار و گفتار نامبردگان خرده بگیرد و بگوید کدام سخنشان نابجا و کدام کارشان نادرست بوده است.