۱۳۹۴ بهمن ۲۹, پنجشنبه

رأی خواهم داد، اگر ...


انتخابات در ایران اسلامی را باید یکی از شگفت‌انگیزترین پدیده‌های جهان دانست. پدیده‌ای که در آینده جامعه‌شناسان، مردم‌پژوهان و تاریخنگاران درباره آن کتابها خواهند نوشت. سخن بر سر اینکه "رای بدهیم، یا ندهیم" در گذر این هژده سال گذشته چنان یکنواخت و خُنَک شده است، که بگومگو بر سر آن دیگر چنگی بدل نمی‌زند. راستی را چنین است که در این سالیان گروهی که دستکم خود می‌پندارند دوستدار ایران و دلسوز مردمان آن هستند، درست بمانند نیم‌سَده پیش از این رأی دادن را "هم استراتژی، هم تاکتیک" خود می‌دانند و آنچه در این میان دگرگون شده، این است که تفنگ و نارنجک جای خود را به برگه رأی داده است.
 
مرا با این همه کاری نیست و بنام یک ایرانی زیوَنده در اروپا که نه می‌خواهد و نه می‌تواند رأی بدهد، برآنم به بهانه انتخابات پیش رو اندکی در باره رفتار اجتماعی ما ایرانیان با صدای بلند بیندیشم و پرسشهایی را که پاسخی برایشان نمی‌یابم، با شیفتگان انتخابات در میان نهم، تا شاید بتوانم ریشه‌‌های رفتارهای شگفت هموندان این باهمستان رنگارنگ و گونه‌گون را که ملت ایرانَش می‌نامیم، اندکی دریابم. امیدوارم کسانی که مردم را به رأی‌دادن فرامی‌خوانند، خود را بمانند همیشه به نشنیدن نزنند و برای یکبار هم که شده، با پرسمان انتخابات در رژیم ولایت فقیه از نگرگاه خرَدورزانه و پرسشگرانه برخورد کنند:
 
1. چگونه و بر پایه کدام اندیشه خرَدوَرز می‌توان پذیرفت که رأی دادن، بسود همه لایه‌ها و بخشهای گوناگون و گاه باهم‌ستیزنده جامعه ایران باشد؟ سود مشترک خامنه‌ای، گنجی، جنتی، حزب دموکراتیک مردم ایران، یزدی، فرخ نگهدار، مصباح یزدی، مسعود بهنود، محمد ارسی، فلاحیان و .... در چه و کجاست؟ اگر براستی رأی دادن ما آنگونه که شیفتگان انتخابات می‌گویند «سلطه اقتدراگرایان را در هم می‌شکند»، پس چرا رهبر همین اقتدارگرایان این چنین به دست و پا افتاده و خود را خوار و کوچک کرده است و خواهش می‌کند که ما برویم و سلطه‌اش را در هم بشکنیم؟ آیا رهبر نادان است و نمی‌داند که رأی‌دادن ما به زیان اوست؟
 
2. اگر می‌پذیریم که شورای نگهبان نهادی برای سرکوب، و نظارت استصوابی ابزاری برای تهی کردن انتخابات از درونمایه دموکراتیک آن است، با کدام منطق می‌توان پذیرفت پیران نشسته در این شورا که برگزیدگان خامنه‌ای هستند، نامزدهایی را از فیلتر خود بگذرانند، که بتوانند جایگاه آنان را به چالش بگیرند و از گردونه قدرت به بیرون پرتابشان کنند؟ آیا کسانی که نظارت استصوابی را در قانون انتخابات گنجاندند، نادانند و نمی‌دانند که می‌توان با سپردن میدان به نامزدهای خودی و کنار زدن ناخودیها، ریسک انتخابات را به صفر رساند؟
 
3. جمهوری اسلامی که بنیادش بر ولایت مطلقه فقیه استوار است، مردم ایران را "صغیر" می‌داند و این "صغارت" آنان را با همه ارگانهای سرکوبش روزاروز به رُخشان می‌کشد. این نگاه سردمداران ج.ا. به مردم تنها بروی کاغذ نیست، دستگاه رهبری این حکومت به مردم می‌گوید چه بپوشند، چه بنوشند، چه بخورند، به کدام موسیقی گوش فرابدهند، با که همبستر شوند، چند بچه بیاورند، برای گردش به کجا بروند و ... . بدیگر سخن مردم ایران از دیدگاه سردمداران این رژیم چنان "صغیر"اند و چنان "ناقص‌العقل"، که حتا حق گزینش خوراک و نوشاک و پوشاک خود را نیز ندارند. پس چگونه می‌توان پذیرفت که در چنین ساختاری بناگاه حق سِتُرگ گزینش رئیس‌جمهور، نمایندگان مجلس و برتر از همه "خُبرگان"ی که ولی مطلق فقیه را برمی‌گزینند، به چنین مردمان صغیر و بی‌خرَد و ناتوانی پیشکش شود؟
 
4. جمهوری اسلامی که نه در درون ایران و نه در برون آن هیچ دشمنی که بتوان به شمارَش آورد ندارد، چرا باید ریسک کند و بخشی از قدرت بی‌مرز و کرانه خود را به نمایندگانی واگذار کند که می‌توانند اندکی در اندیشه سود مردم، گشودن سپهر سیاسی و بهبود آزادیهای فردی باشند؟
 
5. بهائیان بزرگترین گروه دینی پس از مسلمانان هستند. پیشنهاد شیفتگان انتخابات به بهائیان چیست؟ آیا از آنان نیز می‌خواهند که به پای صندوقهای رأی بروند؟ و اگر پاسخ آری است، به چه کسی باید رأی بدهند که از حقوق شهروندی آنان پشتیبانی کند، تا بتوانند به دانشگاه بروند، تا خانه‌هایشان به آتش کشیده نشوند، تا گورستانهایشان ویران نشوند و در یک سخن "حق زندگی" داشته باشند؟ همین پرسش را می‌توان در باره بی‌دینان، بی‌خدایان، دگرباشان جنسی، همجنس‌گرایان و ... هم پرسید، چرا که شمار همه گروههای نامبرده باهم به بیش از چند میلیون می‌رسد، که می‌تواند به سود یا زیان این یا آن نامزد باشد.
 
6. در جایی که رهبر می‌گوید تنها رأی مردم را می‌خواهد، ولی نخواهد گذاشت که نماینده دلخواه آنان به مجلس برود، در جایی که رئیس جمهور می‌گوید نیازمند "حضور پرشور مردم" است و نه رأی آنان به این یا آن نامزد، در جایی که نماینده رهبر آشکار و بی‌پرده می‌گوید که سپاه انتخابات را "بر اساس دیدگاههای ولی‌فقیه" مهندسی می‌کند، در جایی که همه و همه سردمداران رژیم دم از "تحکیم پایه‌های نظام و تثبیت و بیمه شدن آن" می‌زنند، چگونه می‌توان پذیرفت که رأی انبوه مردم "سلطه اقتدراگرایان" را در هم خواهد شکست؟ آیا رهبر و "اقتدراگرایان" پیرامونش چنان نادانند که نمی‌دانند مردم با رأی انبوه‌شان چه بر سرشان خواهند آورد؟ پس چرا چنین دری را به روی آنان می‌گشایند؟
 
7. و اگر بپذیریم که شورای نگهبان و خامنه‌ای مافیای سپاه و دیگر اقتدارگرایان نادانند و برای خود دامی بنام "صندوق رأی" می‌گسترند، آیا شیفتگان انتخابات آنان را چنان درستکار می‌دانند که برآنند کسی در رأی‌های مردم دست نخواهد برد و تقلبی در کار نخواهد بود؟ و اگر پاسخ این دوستان نمونه روحانی است، پس ما هزاران بار باید سپاسگزار احمدی‌نژاد باشیم، که وزیر کشورش نگذاشت کسی رأی‌های داده شده به روحانی را کم‌وبیش کند و رئیس‌جمهوری که خود با تقلب و کشتار و شکنجه و تجاوز و کهریزک بر سر کار آمده بود، در شمارش رأی مردم درستکار ماند و نگذاشت خامنه‌ای و مافیای سپاه جلیلی را از صندوق بیرون بکشند. آیا ما یک پوزش بزرگ و یک سپاس بزرگتر به احمدی‌نژاد بدهکار نیستیم؟
 
8. چگونه می‌توان پرسشهایی چنین گونه‌گون را تنها با یک راهکار پاسخ گفت؟
«شورای نگهبان صلاحیت بسیاری از نامزدها را پذیرفته است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات»
 
«شورای نگهبان نامزدها را به شکل گسترده حذف کرده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات»
 
«در شمارش آراء به شکل گسترده تقلب شده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات»
 
«رئیس جمهور منتخب مردم در خانه حبس شده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات»
 
«رأی‌دهندگان را در خیابان به گلوله بسته‌اند» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در
انتخابات»
 
«به رأی‌دهندگان با شیشه نوشابه تجاوز کرده‌اند» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات»
 
و هنگامی که نه تنها مردم را، که بخش بزرگی از اپوزیسیون را هم، حتا با شیشه نوشابه نیز نمی‌توان از صندوقهای رأی دور کرد، چرا رژیم ولایت فقیه باید رفتار خود را دگرگون کند و تن به خواسته‌های مردم بدهد؟
 
9. چگونه می‌توان پذیرفت که از دوم خرداد به اینسو هر انتخاباتی "سرنوشت ساز" و "آخرین فرصت" باشد؟ و اگر براستی چنین باشد و همچو منی بخواهد روزه دراز زمان خود را بشکند و رأی بدهد، مگر نه این است که بهترین گزینه برای "شکستن سلطه اقتدارطلبان" رأی دادن به فهرست رفسنجانی است؟ آیا کسی از این انبوه شیفتگان انتخابات یارای آنرا دارد و در خود می‌بیند که از من بخواهد نام "درّی نجف‌آبادی" (فرمانده قتلهای زنجیره‌ای) یا "ری‌شهری" را در صندوق بیندازم؟
 
10. چشمداشت شیفتگان از انتخابات پیش‌رو چیست و اگر کارها درست همانگونه به فرجام برسد که آنان می‌خواهند و همه آرزوهای آنان برآورده شود، مردم به کدام دستآوردها خواهند رسید و بازتاب این پیروزی در زندگی روزانه آنان چه خواهد بود؟ و بوارونه آن اگر مردم سخن شیفتگان را پذیرفتند و با همه توان خود، انبوه و گسترده به پای صندوقهای رأی رفتند، ولی فرجام کار همانی شد که مافیای سپاه و خامنه‌ای و شورای نگهبان می‌خواهند (تقلب و ...)، آنگاه شیفتگان انتخابات گام بعدی را چگونه برخواهند داشت و اندرزشان برای مردم چه خواهد بود؟
 
11. آیا شیفتگان انتخابات می‌توانند بپندارند که می‌توان با دوری جُستن از صندوقهای رأی نیز به خواسته‌های اجتماعی دست یافت؟ به دیگر سخن آیا آنها می‌توانند بگویند "خط قرمز"شان کجاست و رژیم جمهوری اسلامی اگر چه بر سر مردم بیاورد، آنان نیز به صندوق رأی پشت خواهند کرد؟ آیا راهکاری که آنان بویژه در انتخابات پیش‌رو برگزیده‌اند، دستآوردی بیش از دهان‌کجی به مافیای سپاه یا آنگونه که خود می‌گویند "اقتدارگرایان" خواهد داشت؟
 
برای رأی دادن همیشه می‌توان بهانه‌ای جُست، حتا اگر گزینه ما کسی چون صادق خلخالی باشد، همان که حزب توده گفته بود (1) در هر کجای ایران که باشد، حزب تنها و تنها به او رأی خواهد داد و گمان مبرید که نورالدین کیانوری در اندرزگوئی و پندآموزی از شیفتگان امروزی انتخابات چیزی کم داشت.
 
من نیز روزی رأی خواهم داد، اگر که اندیشه‌ام چنین انباشته از پرسشهای بی‌پاسخ و یادمانهایی چنین اندوه‌بار نباشد ...
 
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. اطلاعیه کمیته مرکزی حزب توده ایران، 5/9/1358

۱۳۹۴ بهمن ۲۲, پنجشنبه

ترور و اسلام - سه


نگاهی از برون

نگاه برون‌دینی به اسلام یک نگاه همگون و همگن نیست. شاید بتوان این نگاه را دارای دو شاخه سِتَبر و دهها و شاید سدها شاخه نازک دانست. بزرگترین بخش پژوهندگان برو‌ن‌دینی اسلام کسانی هستند که بُنمایه‌های سنتی آن را می‌پذیرند و بدینگونه با دینداران از این نِگَر هم‌سُخنند. آنچه که به این پژوهشگران چهره دیگری می‌بخشد، همانا "بی‌ایمانی" آنان به اسلام است. بدینگونه اگر در نگاه درون‌دینی "محمد فرستاده الله و قرآن سخن او"ست،  در نگاه برون‌دینی "محمد مردی است که در سده ششم تا هفتم میلادی می‌زیسته است و مسلمانان او را فرستاده خدا می‌دانند و برآنند که قرآن بر او فروفرستاده شده است". در هر دو نگاه، هستی محمد و اینکه قرآن بر زبان او روان شده است، پیشاپیش پذیرفته می‌شود.

با چنین رویکردی نمی‌توان به پاسخی شایسته به پرسمان ترور در اسلام رسید، چرا که نگاه برون‌دینی سنتی با پذیرش پیش‌داده‌های مسلمانان تنها می‌تواند در پیرامون همین داده‌ها کنکاش کند، ولی بوارونه پژوهندگان مسلمان ابزارهای درون‌دینی را در دسترس ندارد تا بداند آیا این حدیث یا آن روایت از استواری و درستی برخوردار است یا نه. او تنها می‌تواند از خود بپرسد، اگر تاریخنگاران در باره ترورهای انجام گرفته به فرمان محمد دروغ گفته‌اند، انگیزه آنان از این کار چه بوده است؟ و اگر کسانی براستی بر پیامبر خود گناهانی چنین ستُرگ بَربَسته باشند، آیا می‌توان سخنان دیگر آنان را پذیرفت؟

برای دینداران (چه نواندیش باشند و چه کهنه‌پرست) سنجه درستی یا نادرستی یک گزارش، محمد است (و برای شیعیان ائمه‌اطهار نیز). پژوهشگران برون‌دینی ولی محمد را انسانی می‌دانند بمانند هر انسان دیگری، که می‌تواند دروغ بگوید، نیرنگ بسازد و بفریبد. ولی آنان نیز برای یافتن سنجه‌ای برای آزمودن راستی و ناراستی یک گزارش، چاره‌ای جز دست یازیدن به نوشته‌ها و دیگر بُنمایه‌های درون‌دینی ندارند و بدینگونه در دایره‌ای بسته گرفتار می‌آیند که راه برون‌رفت از آن به چالش گرفتن همین بُنمایه‌هاست. از دیگر سو کَمبود (یا بهتر بگوئیم نَبود) بُنمایه‌های برون‌دینی همزمان، ره بدانجا می‌برد که سدهاهزار برگ نوشته شده در باره تاریخ آغازین اسلام، تاب کوچکترین راستی‌آزمائی را نیز نمی‌آورند، چرا که تنها گواه آنان برای درستی خویش، خودشان هستند. هیچ نویسنده یا گزارشگر برون‌دینی همزمان را نمی‌توان یافت که بشود او را به رویارویی با واقدی فرستاد، تا در یک همسنجی زمان‌مَندانه، راست و دروغ گزارشهای نخستین سیره‌نویس اسلام آشکار شود.

از این نِگَر، نگاه برون‌دینی سنتی کمابیش به همان پاسخهایی می‌رسد که نگاه درون‌دینی پیشتر به آنها رسیده است؛ بسته به خوانش از دین و سنگین کردن یک سوی ترازو می‌توان ترور را پدیده‌ای دانست که می‌تواند از اسلام برآید یا برنیاید. به گمان من نگاه سنتی به دین اسلام، بُنمایه‌های نوشتاری آن و تاریخ پیدایشش چه از برون باشد و چه از درون، شاید تنها بتواند بکار رفتارشناسی گروههای گوناگون اسلامی بیاید و نشان دهد ستیزه‌جویی در کدام بخش از تاریخ و بافتار این دین ریشه دارد و رواداری و آشتی‌جویی در کجای آن، ولی پاسخ به پرسمان ترور را باید در نگاه برون‌دینی بازنگَرانه جُست، در نگاهی که پایبندانش با به چالش گرفتن تاریخ سُنتی اسلام، شاخه دیگر نگاه برون‌دینی را می‌سازند.

نگاه بازنگَرانه بر پایه آموزه‌های دانشگاهی، همه بُنمایه‌های پذیرفته شده اسلام را، از قرآن و حدیث و روایت و سیره به چالش می‌گیرد. برای نمونه همین که شیوه همه ترورها یکسان بوده است (نوک شمشیر را بر سینه‌اش نهاد وسنگینی خود بر دسته آن افکند، تا نوک آن از پشت قربانی بدر شود) باید خواننده را در درستی آنها دچار گُمانه کند. یا اینکه از علی، نخستین مرد مسلمان و برادرزاده، داماد و نزدیکترین صحابه محمد تنها 586 حدیث برجای مانده و از ابوهُرَیره، که تنها سه سال در کنار محمد زیست نزدیک به چهارهزار، باید خوانند را به شگفتی وادارد. همچنین است موشکافی شگفت‌انگیز سیره‌نگارانی که بیش از یکسدوپنجاه سال پس از  مرگ محمد رفتار و گفتار او را موبمو گزارش می‌کنند و برای نمونه میدانند در کدام رخداد گوشت کدام جانور را خورده و کدام بخش آن را بیشتر پسندیده، یا در کدام روز و چگونه با کدام همسر خود همبستر شده است.

شاید یک نگاه فهرست‌وار و گذرا بر تاریخ پیدایش فرهنگ نوشتاری در جهان اسلامی اندکی ما را به پاسخ نزدیکتر کند. از نگرگاه بازنگرانه نه می‌توان به هستی محمد باور داشت و نه هستی کسانی چون ابوبکر و عمر و عثمان و علی را پذیرفت، چرا که از آنان کسی جز نگارندگان سیره سخنی نگفته است، و سیره‌نگاران همه از روی دست یکدیگر نوشته‌اند. از خلیفه‌هایی که بر نیمی از جهان شهرنشین آن روزگار فرمان می‌راندند و اورنگ سروری ایران و روم را در هم شکسته بودند، نه سکه‌ای برجای مانده است و نه سنگ‌نبشته‌ای. از معاویه (خلیفه پنجم تاریخنگاری سنتی) ولی هم سکه بجای مانده و هم سنگ‌نبشته، پس می‌توان بر هستی مردی بنام معاویه باور داشت، همچنین بر این که او فرمانده (امیرالمؤمنین) بوده است، همین و نه چیزی بیش. این، شیوه بررسی دانشگاهی است که هر سخنی را تنها از آن رو که هزاروچهارسد سال بازگفته شده است، نمی‌پذیرد و در جستجوی داده‌های آزمون‌پذیر تاریخی است.

تاریخنگاری سنتی بما می‌گوید در سال 128 خورشیدی (750 م.) و با شکست مروان دوم کار دودمان بنی‌امیه پایان گرفت و عباسیان بر سر کار آمدند. گفتنی است که ابن‌خلدون در این بخش سخن از "آغاز دُوَل شیعه" می‌راند (1). از آنجا که آماج من در این جُستار بررسی ترور در اسلام است، و پرداختن به ساختار دستگاه فرمانروائی عباسیان سخن را بدرازا خواهد کشاند، به همین اندکِ آمده در زیر بسنده می‌کنم، تا زمانی دیگر.

همزمان با استوار شدن پایه‌های فرمانروائی نوادگان عباس، جهان اسلام به یکباره و ناگهان با پدیده‌های نوینی روبرو شد. در جایی که مسلمانان تا به آنروز (150 سال کمابیش) هیچ نوشته‌ای بجز قرآن در دسترس نمی‌داشتند، در گذر چند دهه بناگاه هم کتابهایی در حدیث پدید آمدند و هم شاخه‌های گوناگون دینی پاگرفتند و هم اسلام ناگهان از یک تاریخ موشکافانه نوشتاری برخوردار شد. نگاهی به زمان‌بندی این پدیده‌های تاریخی و بازه زمانی که در آن پدید آمده‌اند، شاید نور اندکی بر آغاز ناروشن اسلام بیفکند.

تاریخ: نخستین سیره پیامبر از آن محمد بن‌اسحاق بن‌یسار 147-83 (768-704) است که در بغداد درگذشت. از آنجا که کتاب او در دسترس نیست، کهنترین سیره نگاشته شده محمد را کتاب المغازی می‌دانند، که نگارنده آن محمد بن‌عمر بن‌واقد الواقدی 202-126 (823-747) نیز در بغداد درگذشته است. عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب الحميری 213-؟ (834-؟) گزارنده کتاب ابن اسحاق است، که در فسفاط (قاهره) مرگ یافته است و سرانجام محمد بن‌سعد بن‌منيع البصری 224-163 (845-784) نیز در بغداد درگذشته است.

حدیث: در گردآوری حدیث محمد بن‌اسماعيل بن‌ابراهيم بن‌المغيره البخاری 249-189 (870-810) پیشتاز و در پی او مسلم بن‌الحجاج النيشابوری 254-196 (875-817) روان بود. دیگر گزارندگان حدیث، ابوداود سليمان بن‌الاشعث بن‌إسحاق السجستاني 259-196 (888-817)، محمد بن‌عيسى بن‌سوره السلمي الترمذی 271-204 (892-825)، ابوعبدالله محمد بن‌يزيد بن‌ماجه الربعي القزويني 266-203 (887-824) و احمد بن‌علي بن‌شعيب النسائی 294-209 (915-830) نیز برخاسته در همین بازه زمانی هستند.

مذهب: در همین بازه زمانی مذهبهای چهارگانه سُنیان نیز پدید آمدند. ابوحنیفه النعمان بن ثابت بن‌مرزبان 174-78 (767-699) بنیان مذهب حنفی را گذاشت، که امروزه نزدیک به نیم میلیارد مسلمان پیرو آنند. مالك بن‌انس بن‌مالك بن‌ابی‌عامر الاصبحی 174-94 (795-715)، محمد بن‌ادريس الشافعی 199-146 (820-767) و ابوعبدالله احمد بن‌محمد بن‌حنبل الشيبانی 234-159 (855-780) دیگر امامان مذهبهای تسنُّن نیز فرزندان همین زمانه پیش‌گفته بودند.

فرمانروایان: این بازه زمانی 9 خلیفه عباسی از المنصور 158-136 (775-754) تا المتوکل 247-232 (861-847) را در بر می‌گیرد. گفتنی است که المتوکل را باید واپسین خلیفه عباسی دانست که هنوز فرمانش روان بود و تنها به جایگاه "امیرالمؤمنین" بسنده نمی‌کرد. پس از او و با برآمدن خاندانهای پادشاهی ایرانی جایگاه خلیفه به رهبر دینی فروکاسته شد و اگرچه تاریخنگاران دودمان عباسی را تا آمدن هولاکو و نَمَدمال کردن مستعصم دنبال گرفته‌اند، پس از متوکل از این دودمان نیرومند و کشورگشا چیزی بجز یک سایه کمرنگ بجا نمانده بود.

پس می‌بینیم که سامان‌یابی اسلام و نوشتاری شدن آن در نیم‌سَده نخست فرمانروائی عباسیان آغاز شده و در نیم‌سَده دوم آن انجام یافته است. به دیگر سخن، سیره‌نگاری، حدیث‌گزاری و مذهب‌سازی پابه‌پای گسترش و ژَرفایابی دستگاه فرمانروائی عباسیان و سرکوب خیزشهای دگردینان (از مسلمانانی چون نفس‌زکیه گرفته تا خرّم‌دینانی چون بابک) پیش رفته، یا اگر درستتر بنگریم، به پیش رانده شده است. عباسیان، که در سپهر آشفته پس از فروپاشی ساسانیان بدنبال پذیرفتگی می‌گشتند، بر آن بودند جایگاه خود را در میان این "امتِ" تازه‌پدیدارشده با برساختن داستانهایی درباره پیدایش اسلام و بویژه خاندان محمد، که برادرزاده عباس بن‌عبدالمطلب خوانده شده بود، استوار کنند. شاید برساختن نخستین حدیث کار "داعیان" عباسی بوده باشد، که می‌گفتند: «آغاز این کار چنان بود که پیامبر خدا (ص) به عباس بن‌عبدالمطلب آگاهی داد که خلیفگی به فرزندان او خواهد رسید. از آن پس فرزندان او پیوسته فرمانروائی را می‌بیوسیدند و در باره آن در میان خود به راز گفت‌وگو می‌کردند» (2). آیا براستی "ابن‌عباس"ی در کار بوده و عباسیان خود را بدروغ نوادگان او دانسته‌اند، یا اینکه خود این چهره برجسته تاریخ اسلام را (که بسیاری از حدیثهای شناخته شده از اویند) سیره نویسان برساختند، تا سفاح و منصور و فرزندان آنان شایستگی خلافت را بیابند؟

با اینهمه باید تاریخ را اندکی بیشتر شکافت، تا داوری در باره سیاست "دین‌سازی" عباسیان دادگرانه باشد، سیاستی که آماجش برساختن یک ایدئولوژی سیاسی بود، که بتواند جایگاه تُهی آئین زرتشتی (ایدئولوژی ساسانیان) را پُر کند.برای دریافتن سیاست دینی عباسیان، و اینکه این سیاست در یک ستاد فرماندهی برنامه‌ریزی شده است، شاید نگاهی کوتاه به دیگر سیاستهای عباسیان راهگشا باشد:

در سال 211 (833) مأمون «به اسحاق بن‌ابراهیم در بغداد نامه‌ای نگاشت و از او خواست تا دادرسان و علما و حدیث‌گویان قرآنی را پیرامون قرآن بیازماید، اگر باور کسی چنین بود که قرآن آفریده‌ای است حادث، راهش بگشایند و گزندیش نرسانند، و هر کس از گفتن این سخن خویش بداشت، به آگاهی مأمون رسانند تا او خود آنچه می‌خواهد به جای آرَد» (3) این نامه سرآغاز رخدادهایی شد که در تاریخ اسلام "مِحنَه خلق القرآن" نام گرفتند. این سیاست دینی مأمون که تا سالهای آغازین فرمانروائی متوکل پی‌گیرانه دنبال می‌شد، در پی آن بود که از سویی خوانشی ویژه از اسلام را به مسلمانان بپذیراند و از دیگر سو، ریشه حدیث‌ را که گویندگانش قرآن را به چالش گرفته بودند، بخشکاند، زیرا آن گلوله برفی کوچک، که عباسیان در راستای آماج خود پرتاب کرده بودند، میرفت تا به بهمنی ویرانگر فرارویَد؛ شمار حدیثها بروزگار مأمون به بیش از هفتسَدهزار رسیده بود. از سرشناس‌ترین قربانیان این سیاست یکی نیز امام احمد بن‌حنبل (بنیانگزار شاخه حنبلی در مذهب تسنُّن) بود که پوست تنش در زیر تازیانه برآمد.

از دیگر نمونه‌های سیاستی که دارای یک سِتاد فرماندهی بود و با برنامه‌ریزی سختگیرانه به پیش می‌رفت، دیوانی بود بنام "دیوان النقابت". از هنگامی که عباسیان خویشاوندی با محمد را پایه شایستگی خود برای خلیفگی نهادند، انبوهی از دیگر مسلمانان نیز بر آن شدند که از این جایگاه ویژه برخوردار و از دستآوردهای آن بهره‌مند شوند. بدینگونه هر روز کسی در جایی سربرمی‌کرد و خود را "سیّد" می‌نامید. عباسیان برای پیشگری از پیامدهای این پدیده که می‌توانست جایگاه ویژه آنان را در درون جامعه اسلامی به چالش بگیرد، دیوانی ساختند بنام "نقابت"، که کارش ساماندهی وابستگان بنی‌هاشم بود. این دیوان دستگاهی بسیار گسترده بود، که بی پروانه آن کسی نمی‌توانست خود را هاشمی یا سیّد بنامد. کارگزاران این دیوان را نقیب و سرکرده ایشان را نقیب‌النقبا می‌نامیدند (4).

************
ما گزارش پیدایش و برآیش اسلام را بدانگونه که می‌شناسیم، پذیرفته‌ایم، زیرا ابن‌اسحاق (که درباره بود و نبودش سخن بسیار است) و در پی او واقدی و ابن‌هشام و ابن‌سعد چنین نوشته‌اند. برای راستی‌آزمائی سخنان آنان هیچ کتاب و سَند دیگری در دسترس ما نیست، همانگونه که بررسیدن درستی و نادرستی حدیثها ناشدنی است، چرا که گزارندگان این حدیثها خود چهره‌هایی هستند که پیشتر در آن سیره‌ها ساخته و پرداخته شده‌اند (5). بدینگونه از نگرگاه آکادمیک ناب، ما با انبوهی از داده‌های تاریخی روبروییم، که اگرچه در درون خود هم‌پوشانی و همآوائی شگفت‌انگیزی دارند، ولی تن به هیچ‌گونه آزمایش راستی‌یابی نمی‌دهند، زیرا هیچ گواه دیگری بر سخنان آنان نیست و واقدی و ابن‌هشام خود گواه خویشتنند.

از نگرگاه برون‌دینی نه محمد، نه چهار خلیفه نخست و نه لشکر انبوه "اصحاب" و "کاتبان وحی" و "تابعین" و "اتباع تابعین" هیچ جای‌پایی از خود در تاریخ برجان نگذاشته‌اند و اگر سیاست دینی عباسیان در دین‌سازی نمی‌بود، ای بسا ما تا به امروز نیز نامی از آنان نمی‌شنیدیم. به گمان من چه گزارشهای تاریخی و چه حدیثها، پاسخ به نیازهای ایدئولوژیک یک امپراتوری بالنده و گسترده بوده‌اند که می‌خواست با پای‌نهادن در جای‌پای شاهنشاهی نیرومند ساسانی، در پیروی از آنان از آئینی پراکنده (مسیحیت یکتاپرستانه خاوری) یک ایدئولوژی حکومتی (اسلام) بسازد (6). ما امروزه تنها پاسخها را می‌شناسیم و نمی‌دانیم این دستگاه گسترده و چند لایه دین‌سازی به کدام پرسشها و نیازهای نهاد دیوان‌سالاری عباسی پاسخ گفته است؛ پرسشها از یاد رفته و پاسخها بجای مانده‌اند.

بدینگونه و با دگرگون کردن رویکرد از "اسلام در جایگاه یک دین آسمانی" به "اسلام در جایگاه یک گفتمان حکومتی" چهره پرسش ما نیز دگرگون می‌شود. اگر آنچه در بالا آمد پذیرفتنی باشد، می‌توان پنداشت داستانهای برساخته شده بدست سیره‌نگاران یک سیاست برنامه‌ریزی شده در ساختن دستآویزهایی دینی، برای رفتارهای کارگزاران خلیفه در راستای ترور حکومتی بوده باشند، همانگونه که دشمنان آنان (برای نمونه شیعیان علی، خارجیان و مانندگان آنان) نیز می‌توانند در رویاروئی با عباسیان حدیثهایی فراخور روزگار خود (مانند حدیث فتک) را برساخته باشند. در چنین چارچوبی، و در رویکردی که به اسلام در جایگاه یک گفتمان تاریخی می‌نگرد که پیدایش و فرآیند آن نزدیک به سه سده بدرازا کشیده است، تا در روزگار عباسیان بدان چهره‌ای درآید که ما می‌شناسیمَش، دیگر سخن از محمد و علی و وحی و جبرئیل راندن، کاری بیهوده است. اسلام همه آن چیزی است که در پیوند با این واژه می‌شناسیم؛ از داستانهای سیره‌نگاران گرفته تا حدیث و رفتار محمد و جانشینان او تا جمهوری اسلامی و داعش و طالبان. از قرآن تا حلیه‌المتقین و کشف‌الاسرار و قبض‌وبسط شریعت همه‌وهمه در درون گفتمانی بنام اسلام جای می‌گیرند. برای نمونه اگر نگاه درون‌دینی و برون‌دینی سنتی بر آنند که سنگسار یک حُکم اسلامی نیست، نگاه آکادمیک سنگسار را بر پایه پیشینه تاریخی‌اش بخشی از این گفتمان می‌داند.

از نگاه درون‌دینی می‌توان ترور را ابزاری برای پیشبُرد و گستراندن فرمان الله دانست، که هم در قرآن، هم در سیره نبوی و هم در تاریخ رسمی اسلام از آغاز تا به کنون، می‌توان بُنمایه‌های آن را یافت.

از نگاه برون‌دینی و اگر بخواهیم پژوهش خود را بر پایه "داده‌های آزمون‌پذیر" (7) استوار کنیم، خواهیم دید که یکسدوپنجاه سال نخست تاریخ اسلام، چیزی جز یک مغاک تیره و تهی نیست و باید بپذیریم دانسته‌های ما از یک‌ونیم سده آغازین پس از فروپاشی ساسانیان (خلفای راشدین و دودمان اموی) نزدیک به هیچ است، چرا که بجز سنگ‌نبشته‌ای و سکه‌ای چند، هیچ داده آزمون‌پذیری از این روزگار در دست نداریم. پس جستجوی ریشه‌های ترور در چنین بازه‌ای کاری بیهوده و بی‌سرانجام خواهد بود. در برابر آن، روزگار عباسیان دستکم نگارندگانی را پرورده است که رخدادهای زمان خود را نگاشته‌اند و سخنانشان در همسنجی با نوشته‌های برون‌دینی آزمون‌پذیر است (8). آغاز خلافت عباسیان درست همان بزنگاه تاریخی است که می‌توان آن را در جستجوی ریشه‌های دینی ترور کاوید و دید  که ترور ابزاری برای رسیدن به فرمانروائی و یا نگاهبانی از آن بوده است، بدینگونه که یک نیروی سیاسی در سده هشتم میلادی در خیز بلند خود برای رسیدن به تخت فرمانروایی، دین را چنان در تاروپود سیاست درمی‌بافد، که خود به به یک "نهاد" فرامی‌روید، خلیفه هم جانشین پیامبر است، هم بالاترین نهاد دینی و هم سَروَر خداپرستان (امیرالمؤمنین) و هم پادشاه.

اگر این انگاشت یا مُدل را در باره پیدایش و برآیش اسلام بپذیریم، خواهیم دید که اسلام نه یک آئین آسمانی برای رستگاری پیروانش، که از همان آغاز یک ایدئولوژی حکومتی بوده ‌است، با جُفت همزادی بنام ترور.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. تاریخ‌العبر – ابن‌خلدون، پوشینه دوم، برگ 315

2. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه هفتم، برگ 3270

3. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه نهم، برگ 3959 / تاریخ طبری، پوشینه سیزدهم، برگ 164

4. نهاد نقابت در خراسان، دکتر محمدحسن الهی‌زاده/راضیه سیروسی

5. هنگامی که ابن‌اسحاق سیره خود را بدربار المهدی برد، هنوز چهل سالی به زاده شدن بخاری مانده بود و بدینگونه از پایان نخستین سیره دست‌کم نیم سده بدارازا انجامید تا نخستین صحیح آغاز به نگارش شود.

6. خوانندگان کنجکاو می‌توانند در این باره به کتابهای "آغاز ناروشن" و "اسلام آغازین"* به زبان آلمانی و همچنین به دو کتاب "آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره" و "از بغداد به مرو" برگردان ب. بی‌نیاز بنگرند. تارنمای اسلام‌شناسی نیز انبوهی از جستارها و نوشتارهای ارزشمند را در این باره در دسترس نهاده است.
* Die dunklen Anfänge, Der frühe Islam

verifiable facts .7

8. برای نمونه نام هارون‌الرشید را می‌توان در زندگینامه شارلمانی (کارل بزرگ) بنام "ویتا کارولی ماگنی" نیز یافت.
Vita caroli magni