۱۳۹۴ آذر ۱۹, پنجشنبه

گلایه‌های حجّت‌الاسلام


نگاهی دوباره به اسلام و پرسشگری

« ... به ویژه ادبیات کینه ورزانه و ویرانگر شما جایی برای جدی گرفتن نوشته‌هایی از این دست باقی نمی‌گذارد. گله می‌کنید که چرا روشنفکران مسلمان به شما و یا به نوشته‌های کسانی چون... جواب نمی‌دهند! شما و یا ایشان توقع دارید که افرادی جدی و پژوهشگر چنین افکار و آثار هتاک و کینه ورز و نفرت پراکن و عموما سست و بی بنیاد را جدی بگیرند و به دیالوگ بنشینند؟ ...» (1)
سخنان بالا را آقای حسن یوسفی اشکوری در پاسخ به نوشته‌ای از آقای جلال ایجادی در تارنمای گویانیوز به چاپ رسانده است.  

چهار سال پیش و در پی سخنان ناروای دیگری که آقای اشکوری در باره هم‌میهن فرهیخته‌ ب. بی‌نیاز بر قلم رانده بود، در نوشته‌ای بنام "نشستن در آماج" (2) بدو پرداختم و پرسشی چند را با ایشان در میان گذاشتم. آقای اشکوری که گمان برده بود با یک "اسلام‌ستیز" تازه‌کار و جویای نام سروکار دارد، بی آنکه به این پرسشها بپردازد، چنین نوشت:
«این نوشته نیز در حد و اندازه دو نوشته قبلی است و انباشته از دعاوی درشت و بی بنیاد و ادبیات به کار رفته در آن به روشنی از انگیزه های نویسنده پرده بر می‌دارد و از این رو هر نوع محاجه علمی با این مدعی نیز از پیش محکوم به شکست است و آدم عاقل کاری عبث نمی‌کند. ایشان پنداشته‌اند واقدی و طبری را تازه کشف کرده و با چند نقل قول ابتر از اینان برای اثبات دعاوی شان کفایت می‌کند» (3)

در نوشته دیگری بنام "انگیزاسیون، هراس از پرسشگری" (4) تلاش کردم با بهره‌گیری از گفتمانهای درون‌دینی و سخن گفتن به زبانی که برای کسانی چون آقای اشکوری نیز دریافتنی باشد، نشان دهم که پرسشگری و ایمان در یک جا نمی‌گنجند و هر پرسشی در باره بنیادهای دین، "مؤمن" را چو بید بر سر ایمانش می‌لرزاند و چشمداشت گفتگوی روشنگرانه با دینداران و دینمداران، چه نواندیش و چه کهنه‌پرستشان، چون کوبیدن آب است در هاون و بند کرد باد است در قفس.  گویا آن نوشته که سرشار از گریزهای فراوان به قرآن و بنیانهای اندیشگی اسلام (برای نمونه پیوند صفات سلبیه و ثبوتیه الله با جاودانگی قرآن) و همچنین به تاریخ اسلام بود، نگاه آقای اشکوری را در باره من دگرگون کرد و ایشان دریافت که مسلمان نبودن من از سر ناآگاهی‌ام از اسلام نیست و درست به وارونه آنچه که ایشان پنداشته است «واقدی و طبری را تازه کشف» نکرده‌ام و این شناخت و آگاهی ژرف من از دین مبین است که مرا از آن گریزان کرده است. پس ایشان با سخنانی که آهنگی بس مهربانانه‌تر داشت، باز هم بی آنکه به پرسشهای من بپردازد، چنین نوشت:
«به طور کلی اشارات ایشان به موانع نقادی جدی در دینداران و مؤمنان درست و قابل توجه است و جای انکار ندارد و قطعا نشانه‌هایی از آن در من هم هست و از این رو خودم را مجسمه آزادی نمی‌دانم. البته همان پیشنهاد اخیر جناب مزدک بامدادان راهشگاست و از قضا در همان مباحث و گفتگوها روشن می‌شود که یک دیندار نواندیش تا کجا ظرفیت نقادی و حدقل آمادگی شنیدن دعاوی منتقدان را دارد» (5)

دو چیز مرا برآن داشت که دوباره سخنی چند در اینباره بر کاغذ برانم. یکی آنکه آقای اشکوری هنوز پس از چهار سال بر خود ندیده است که دست کم به خوانندگانش بگوید آن "انگیزه" اهریمنی که من و بسیاری چون مرا به خُرده‌گیری از اسلام برمی‌انگیزد چیست؟ و دو دیگر آنکه ایشان اگرچه گفته بود «به زودی درباره مفهوم دین‌ستیزی شرحی خواهم نوشت» هنوز هم و با همان فراوانی واژگانی چون "دین‌ستیز" و "اسلام‌ستیز" را در باره خرده‌گیران به اسلام بکار می‌برد.

نخست ناگزیر از گفتنم که من آقای اشکوری را نه می‌شناسم و نه از نزدیک دیده‌ام. پرداختن به ایشان نیز تنها از آن روست که بررسی یک پدیده بدون پرداختن به نمونه‌های میدانی آن بار دانشی ندارد و دچار سستی و کاستی است. پس آقای اشکوری از من مرنجد، زیرا همانگونه که در نوشته نخست خود از زبان سعدی آورده بودم:
چـــو کـــردی با کــــلوخ‌انـداز پیــکار /// سـر خــود را به نــادانی شکستی
چـــو تیــر انداخـتی بر روی دشمن /// چنین دان که‌اندر آماجش نشستی


و ایشان از آنجا که هر از گاهی باران تیر و کلوخ "اسلام‌ستیز" و " هتاک" و "کینه‌ورز" و " چماقدار" و "جاهل" و "بی‌اطلاع" و "نفرت‌پراکن" را بر سر دگراندیشان می‌باراند، خود پای رنجانده و در میانه آماجگه تیر من نشسته است.

گریز آقای اشکوری (و دیگرانی که چون او دچار اسلام‌اند) از گفتگو و پاسخوَری، ریشه‌های چندگانه دارد. نخست اینکه آقای اشکوری نیز به مانند محسن کدیور یک حجت‌الاسلام است و اگر جامه روحانی بر تن ندارد، نه از آن روی که به خواست خود آن را از تن بدر کرده باشد، این دادگاه روحانیت بود که او را عمامه از سر و عبا از دوش برگرفت. روحانیان، بویژه شاخه شیعه آنان از گفتگو (یا بزبان فرنگی دیالوگ) گریزانند و تک‌گویی (بزبان فرنگی مونولوگ) را دوستتر می‌دارند، زیرا اینان در گذر یک هزاره به این خو گرفته‌اند که بر منبر بروند و سخن بگویند و گفتگویشان با نیوشندگان تنها در این اندازه باشد که مؤمنی از ایشان در باره آئینهای دینی‌اش یاری بخواهد و با پرسش فروتنانه «حاج آقا اَیَّدَکُمُ الله، مَسئَلَتُن!» از آنان یاری بجوید. واگرنه یک روحانی تن به پرسش و پاسخ در جایگاه برابر نمی‌دهد، چرا که خود را نه تنها کارشناس، که نماینده یک "حقیقت مطلق" می‌داند و نیازی به اندیشه‌گری در باره باورهایش نمی‌بیند.

همانگونه که پیشتر آوردم، آقای یوسفی اشکوری را نمی‌شناسم و پرداختن به او تنها از آنروست که اگر ما ایرانیان خواهان پای نهادن در جهان نوین هستیم و اگر برآنیم که  خویشتن خود را جز در سایه سنجش و خرده‌گیری باز نتوانیم شناخت، باید نخست گریبان خود را از فرهنگ "تک‌گویی" رها سازیم و در گام نخست نمایندگان آن (نواندیشان دینی و روحانیان بی‌عبا و عمامه) را به چالش بگیریم و پیش از هر چیز آنان را از این هراس بزرگی که پرسشگری در دلهایشان می‌افکند برهانیم.

باری، آقای اشکوری بسیاری از نوشته های اینچنینی خود را با دیباچه‌ای می‌آغازد، که در آن می‌خواهد به خواننده بباوراند گریز او از گفتگو و پاسخگویی نه از سر هراس و ترس است و نه از آن رو که انبانش از سخنان پذیرفتنی و استوار تهی است. از نگر او خرده‌گیران به اسلام از آنجا که یا دشنام‌گویند و یا نا‌آگاه و یا دارای انگیزه‌های پنهان، درخور پاسخگویی نیستند. از این رهگذر است که ایشان در باره ب. بی‌نیاز می‌نویسد:
«به تجربه دریافته‌ام که روشنفکران غیرمذهبی و به ویژه دین ستیزان این جریان غالبا همان اندازه از دین و تاریخ و منابع اسلامی اطلاع دارند که توده های عامی مذهبی»

برای خوانندگانی که ب. بی‌نیاز را نمی‌شناسند، ناگزیر از گفتنم که ایشان یکی از سرشناسترین نویسندگان سپهری‌ است که به نام "تاریخنگاری بازنگرانه" نامیده‌ می‌شود و با برگردان کتابهایی چون "از بغداد به مرو" در پی واکاوی افسانه‌هایی است که دویست سال پس از برآمدن اسلام سروده و به بنام تاریخ ناب به ما فروخته شدند. از آن گذشته دانسته نیست آقای اشکوری که در نوشته‌هایش نمی‌تواند داریوش را از کوروش بازشناسد و سخنان یکی را به پای آندیگری می‌نویسد و از یکسو کوروش را پرستنده همزمان "یهوه" و "اهورامزدا" می‌داند و از سوی دیگر بدست خود بر سر زنان دربار ساسانی چادر می‌افکند، چگونه در تارنمای خود "کلاس درس ایران باستان" برگزار می‌کند. آیا تنها خرده‌گیران به اسلام باید پیش از سخن گفتن درباره این دین سدها هزار برگ آیه و حدیث و روایت و سیره را از بَرداشته باشند و در باره ایران باستان هر تروخشک بی‌هوده و خنده‌آوری را می‌توان بهم بافت؟
پس گروه نخستی که سخنانش درخور پاسخ نیست، "ناآگاهان"ی چون ب. بی‌نیاز هستند، که آقای اشکوری آنان را با نامهایی چون "جاهل" و "بی‌اطلاع" و "چماقدار" می‌نوازد (6).
 
گروه دومی که آقای اشکوری خود را از پاسخ به ایشان بی‌نیاز می‌داند، کسانی هستند که او آنان را "اسلام‌ستیز" و " هتاک" و "کینه‌ورز" و "نفرت‌پراکن" می‌نامد. نمونه پیش روی این گروه جلال ایجادی است که در نوشته‌های فراوانی به واکاوی اسلام، فرهنگ اسلامی و بویژه جایگاه گروهی که که خود را نواندیش می‌نامند، نشسته است. نمونه دیگر این گروه آرامش دوستدار است که آقای اشکوری درباره‌اش می‌گوید: «اسلام‌ستیزی است که با زشتترین کلمات از اسلام و مسلمانها و دیندارها و معتقداتشان صحبت می‌کند» (7). پس در کنار کسانی که می‌شود از پاسخگویی بدآنان به بهانه "ناآگاهی" سرباززد، گروه دومی پدید می‌آید که می‌توان به بهانه دشنامگوئی و کینه‌ورزی از برابرشان گریخت.

گروه سوم ولی کسانی چون مزدک بامدادان‌اند، یعنی کسانی که نه می‌توان ناآگاهشان خواند و نه نوشته‌هایشان کوچکترین رنگی از ناسزا و کمترین بویی از دشنام دارد. اشکوری و اشکوریها ولی از گفتگو با، و پاسخگویی به این گروه نیز می‌گریزند و ای بسا که هراسشان از این دسته بیش از هر کس دیگری باشد. کسانی چون من که در گذشته مسلمانانی باورمند و پایورز بودند و در جایگاه امروزین اشکوریها ایستاده و سینه خود را سپر تیغ تیز خرده‌گیران به اسلام می‌کردند و با سَد شگرد و هزار نیرنگ و دست آویختن به "محکم و متشابه" و "ناسخ و منسوخ" و "اجتهاد" و حتا "هرمنوتیک" ... از پاسخگویی به خرده‌گیران می‌گریختند، آن اندازه آگاهی از درونمایه اسلام و تاریخ آن و سیره‌های پیامبرش دارند، که به آیتی و حدیثی نتوانشان فریفت. پس آقای اشکوری دست بدامان قرآنَش می‌شود و در جایگاه الله که از همه چیز آگاه است، می‌نویسد: «أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ ِ / من به آنچه پنهان مى‏داشتید و آنچه آشکار کردید داناترم، ممتحنه آیه 1» (اشکوری: چون «داستان» دیگر است و «انگیزه ها» دیگر، پاسخ نخواهم داد) ولی آن داستان چیست و آن انگیزه‌ها کدامند؟ به گمانم پاسخ این پرسش را نیز نه از اشکوریها، که در قرآن باید جُست:

«إنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ / در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند چه بيمشان دهى چه بيمشان ندهى بر ايشان يكسان است [آنها] نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده‏اى است و آنان را عذابى دردناك است. بقره 7-6»

اگر چه من بر آنم که اسلام تازه در سده دوم هجری و بروزگار عباسیان پدید آمده است و تاریخها وسیره‌های شناخته شده چیزی جز افسانه‌های آماجمند برای بخشیدن یک پیشینه تاریخی کهن به یک دین نوین نبوده‌اند، از نگرگاه درون‌دینی اگر بنگریم محمد نیز دگراندیشان زمانه خود را به گروههایی بخش می‌کرد و بر سر هر دسته به بهانه‌ای دیگر می‌تاخت: گروهی کافران بودند که پنهان کنندگان راستی بودند، گروهی مشرکان بودند که برای الله یار و انباز می‌شناختند و سومین گروه منافقان نام گرفته بودند که به گفته قرآن «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ / در دلهایشان مرضی است. بقره 10» برخورد محمد در مکه و تا هنگامی که هنوز در جایگاهی نبود که بتواند دست به کشتار کافران بگشاید، چنین بود:

«قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ [...] لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ / بگو اى كافران [...] دين شما براى خودتان و دين من براى خودم، الکافرون» ولی هنگامی که پیروانی بر سرش گرد آمدند و نیروی جنگ و توان کشتار یافت: «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ / با كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانيده‏اند حرام نمى‏دارند و متدين به دين حق نمى‏گردند كارزار كنيد تا با خوارى به دست‏خود جزيه دهند، توبه 29»

در باره مشرکان همان اندک بردباری نیز روا داشته نمی‌شود و محمد و قرآنش آنان را همچون سگ و خوک "نجس" می‌دانند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا / اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد حقيقت اين است كه مشركان نجس‌اند، پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند، توبه 28» پس اگر کسی "نجس" بود، بیگمان سزاوار کشتار و بردگی نیز هست: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ... / پس چون ماه‏هاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد، توبه 5»
 
و سرانجام منافقان گروهی بودند که به گفته قرآن در ژرفای دل خود بدانچه بر زبان می‌آوردند پایبند نبودند و همانگونه که رفت «دلهایشان بیمار بود»

 *************************
آنچه در بالا آمد، چکیده‌ای از ریشه‌های قرآنی رفتار کسانی چون آقای اشکوری در گریز از پاسخگویی است. اشکوریها به اسلام "ایمان" دارند، به دیگر سخن آنان از باورهای خود دژی استوار ساخته و در آن پناه (امن/ایمان) گرفته‌اند. پس هرگونه گفتگوی روشنگرانه‌ای با خرده‌گیران برای آنان پدید آوردن شکافی در آن دیوار ستبر و از میان رفتن آن حس پناه‌یافتگی است. اگر نیک بنگریم، مسلمانانی چون اشکوریها و کدیورها و گنجیها و سهیمی‌ها و سروشها (و میلیونها تن چون آنان) در خانواده‌ای مسلمان زاده‌ و بالیده‌اند. در جایی که آدمی برای خریدن یک کفش یا پیراهن دست کم ساعتی اندیشه می‌کند و به چندین فروشگاه سر می‌زند، آنان برای برگزیدن دین خود حتا یک ثانیه‌ هم درنگ نکرده‌اند و ای بسا یهودی می‌بودند، اگر که در حیفا چشم به گیتی گشوده بودند و هندو، اگر که در بمبئی به جهان آمده بودند. دین اینان «با شیر اندرون شده، با جان بدَر شود!» داستان من و مانندگان من ولی از گوهری دیگر است. ما پنجه در پنجه سرنوشت افکنده‌ایم و به مرده‌ریگ اندیشگی پدران و مادرانمان بسنده نکرده‌ایم. برای همین است که من و مانندگان من می‌توانیم بر هر سخنی خرده بگیریم و هر باوری را به پرسش و چالش بخوانیم. برای نمونه اگر از اشکوریها پرسیده شود چرا علی که در نزد شیعیان نماد دادگری و پشتیبان ناتوانان است، در داستان "افک" بریره، (زن) بَرده بی‌پناه عایشه را به باد کتک می‌گیرد، پاسخ خواهند داد: «از نظر علی مصالح اسلام و پیامبر بالاتر از یک زن بود» (8)

یک مسلمان باورمند بناگزیر واپسگرا نیست. ولی هر انسانی، چه دیندار و چه بی‌دین و چه خداناباور، اگر بر آن باشد که می‌توان به پرسشهای انسان سده بیست‌ویکم با باورها و اندیشه‌هایی پاسخ گفت، که هزاروچهارسد سال پیش پدید آمده‌اند، بی چون‌وچرا و بی بروبرگرد واپسگرا و کهنه‌پَرَست است.انسان آگاه و آزاداندیش نیازی به چارچوب سنگواره‌گون برای اندیشه‌هایش ندارد. او می‌تواند سخنان نیکوی آمده در قرآن را (برای نمونه: بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترين آن را پيروى مى‏كنند، زمر 18) بستاید و همزمان دست به نکوهش سخنان انسان‌ستیزانه آن نیز بزند. سخنان هزاران ساله می‌توانند از درونمایه‌ای ژرف برخوردار باشند، ولی تنها و تنها اگر گویندگان آنها به جایگاه اَبَرانسانهای خداگونه‌ای که بر رفتارشان هیچ خرده‌ای نتوان گرفت، برکشیده نشوند. بدینگونه من می‌توانم زرتشت و بودا و مسیح و کنفوسیوس را برای برخی از سخنانشان بستایم و برای برخی دیگر نکوهش کنم، ولی مسلمانان باورمندی چون آقای اشکوری را یارای چنین کاری نیست و نگاه آنان به دین و آئین نگاهی بر پایه "همه یا هیچ" است. این شاید دشواره بنیادینی باشد که گفتگو میان "ما" و "آنان" را ناشدنی می‌سازد. اشکوری و مانندگانش در جهان رویا نیز نمی‌توانند بر رفتار پیامبر یا کتاب آسمانی‌شان سرسوزنی خرده بگیرند. آنان برای هر سخن نادرست قرآن و هر رفتار ناشایست محمد، بهانه‌ای می‌تراشند و از آنجایی که خود نیز می‌دانند که این بهانه‌ها حتا تاب کوچکترین چالش پرسشگرانه را نمی‌آورند و با نخستین چالش روشنگرانه چون طوماری کهنه و فرسوده در هم می‌پیچند، هر بار به شگردی نو از رویارویی با روشنگران و پرسشوران می‌گریزند.

راستی را چنین است که اسلام تاب سنجش خردورزانه را نمی‌آورد و درونمایه آن چنان با سرکوب و کشتار و انسان‌ستیزی درآمیخته است، که برای باورمندان آن چاره‌ای جز دست‌آویختن به نیرنگهایی چون "محکم و متشابه"، "ناسخ و منسوخ"، "قبض و بسط"، "احکام امضائی و تأسیسی"، "شأن نزول"، "مکی و مدنی" و برساخته‌های بی‌سروتَه دیگری از این دست نمی‌ماند. همانگونه که در این دهه‌های گذشته واژه بینوای "هرمنوتیک" نیز از گزند آنان بدور نمانده است. من می‌توانستم به تک تک نوشته‌های این هم‌میهنان بپردازم و برای نمونه از آقای اشکوری بخواهم پیش از پرداختن به "محاربه" برداشت "امام اعظم" ابوحنفیه محمد بن نعمان را در باره "دارالسلام و دارالحرب" بخواند، تا ببیند که پرسمانی بنام "محاربه" تنها در دارالسلام (قلمرو اسلام) است که معنی می‌دهد و در دارالحرب (قلمرو کفر) جنگیدن به چَم جنگ با الله (یا محاربه) نیست. از همین روست که ابن‌عربی حتا خیزش عاشورا را نیز "محاربه" می‌نامد و بر آن است که حسین به شمشیر نیای خود (بر پایه حدیثی از محمد) کشته شد، زیرا بر "امام زمان" خود (فرمانروای سرزمین اسلام) شوریده بود (9). ولی بر سر این نکته‌ها تنها هنگامی می‌توان گفتگو کرد، که "ایمان به غیب" (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ، بقره 3) گوشها را کَر و چشمان را کور نکرده باشد و کورسویی از امید به اندیشگری پدیدار باشد.

اشکوریها و کدیورها و گنجیها و سهیمی‌ها و سروشها سخنان خرده‌گیران را به پای ناآگاهی ایشان از اسلام می‌گذارند و آنان را "جاهل" و "بی‌اطلاع"، "هتاک"، "چماقدار" و "اسلام‌ستیز" می‌خوانند. اینها ولی همه بهانه است، آنان نیازی به گفتگو با دگراندیشان نمی‌بینند، زیرا بر این باورند که اگر من و ایجادی و بی‌نیاز و هزاران‌هزار تن دیگر به اسلام پشت کرده‌ایم و بر آن خرده می‌گیریم، تنها از رو که "سَفیه"یم، بی آنکه خود بدانیم:

«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا یعْلَمُونَ / و چون به آنان گفته شود همان گونه كه مردم ايمان آوردند شما هم ايمان بياوريد، مى‏گويند آيا همان گونه كه سفیهان ايمان آورده‏اند ايمان بياوريم؟ هشدار كه آنان همان سفیهانند ولى خود نمى‏دانند، بقره 13»

باری، اگر حجت‌الاسلام ما بار دیگر برای گریز از پاسخگوئی و گفتگوی سازنده و آگاهیبخش زبان به گلایه گشود و "نادانی" و "جهل" و "مرض" و "هتاکی"، و (در پیروی از قرآنَ) "سِفاهَت" ما دگراندیشان را بهانه کرد، بداند که ما از سخنان الله‌ی که او می‌پرستد آگاهیم و نیک می‌دانیم، که زمین زیر پای مؤمنان را کدام پرسش و کدام چالش به لرزه درمی‌آورد. آنگاه است که سوره زلزال در خوانشی نمادین از درونمایه‌ای دیگر برخوردار می‌گردد:

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. َقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا ... / آنگاه كه زمين به لرزش خود لرزانيده شود. و بارهاى سنگين خود را برون افكند. و انسان گويد چه شده است ...، الزلزله 3-1»

 
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد

-----------------------------------------------------------------
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/11/205293.php .1







9. ان الحسين قتل بسيف جدّه لاّنه خرج امام زمانه بعد أن تمّت البيعه له و كملت شروط الخلافه باجماع اهل الحلّ و العقد و لم يظهر منه مايشينه و يزري به. قال رسول الله (ص) ستكون هنات فمن اراد ان يفرّق امر هذه الامّه و هي جميع فاضربوه بالسيف كائناً من كان فما خرج عليه احدٌ الاّ بتأويل و لا قاتلوه الاّ بما سمعوا من جدّه. العواصم من القواصم،  پوشینه دو، برگ232.