۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

هنر برتر از گوهر آمد پدید!


دو سال پیش و پس از شنیدن کنسرت زیبای گروه "رَستاک" در گزارش‌گونه‌ای بنام "همه اقوام من" (1) نوشتم:
«هنرمندان راستین، در کنار مردم و برای مردمند، و سیاست‌پیشگان، مردمان را در کنار خود می‌خواهند، تا از تن آنان نردبانی برای رسیدن به آرمانهای خود بسازند و اگر در این میانه فرهنگ در آتش دشمنی سوخت و همبستگی از هم گسیخت و آتش دشمنی و کشتار از هر سوی زبانه برکشید، چه باک که "آرمان" از هر چیزی برتر است. پس در برابر زهر کشنده سیاست‌پیشگان خشک‌مغز و آرمان‌زده، از صالح بن عبدالله که زبان دیوانی از پارسی به عربی گرداند گرفته تا بیهقی که دبیران را می‌فرمود در نوشته‌های خود هرچه بیشتر واژگان تازی بکار برند، تا غزالی که آئین مجوس و بویژه جشن نوروز را نابود می‌خواست، و سرانجام سودازدگان و دلباختگان انقلاب شکوهمند، فرهنگ کهنسال و دیرپای این سرزمین پادزهری ‌آفرید که بُنمایه‌اش همانا جادویی بنام "هنر" می‌بود. بیهوده نیست که ما جای‌پای هنرمندان راستین را در همه آبادکده‌‌ها و اثرانگشت سیاست‌پیشگان را در همه ویران‌سراها می‌بینیم. شکوه و هوشمندی فرهنگ ایرانی را در همین نیرنگ شگرف و شیرین می‌توان بیکباره دید، "هنرمندی" پادزهر "سیاست‌پیشگی"»

دیدن برنامه افق در روز بیست‌وچهارم ژوئن (2) به میزبانی پیام یزدیان و میهمانی مژگان شجریان و سعید شنبه‌زاده مرا بار دیگر بیاد این سخن انداخت. در همین آغاز سخن و با نگاه به روند دگردیسیها در این سالیان، ناگزیر از گفتنم که من نمی‌دانم شنبه‌زاده فردا هم بر سر این سخن خود خواهد ایستاد و یا پسین‌فردا در اینباره چه خواهد گفت. همچنین نمی‌دانم که آیا پیام یزدیان کنترل برنامه را از دست داد و نتوانست شنبه‌زاده را بدانجا بکشاند که خود می‌خواست، یا اینکه با برنامه پیشین و با دانش بر این که او چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند، به سراغش رفته بود تا کمی چهره صدای امریکا را از گمانه پشتیبانی از خامنه‌ای بپیراید و نشان دهد این تنها اپوزیسیون دلبسته نیست که در این رسانه صدای خود را به گوش همگان می‌رساند. پس سخن من در این نوشته پیش‌رو تنها و تنها بر سر سخنانی است که شنبه‌زاده در بیست‌وچهارم ژوئن بر زبان آورده است.

آنچه که بیش از هر چیزی بر چشم می‌زد، پشتیبانی و دفاع آشکار و بی‌پرده یزدیان از جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوب آن بود. او با "خودسر" نامیدن نیروهایی که کنسرتها را به هم می‌زنند، خواست همصدا با اپوزیسیون دلبسته دستان نهادهای سرکوب جمهوری اسلامی و بویژه دولت روحانی را از این گناه نیز بشوید و با این کار بارها خشم شنبه‌زاده برانگیخت و او را وادار کرد که با صدای بلند بگوید «نه نه نه نه! خواهش می‌کنم حرف من رو ترجمه نکنید، نه در دوره آقای احمدی نژاد آزادی وجود داشته، نه در دوره آقای روحانی. من می‌گم تکلیف حکومت مشخصه. هنرمندا و مردم اگر که منظور و حرف حکومت رو نگرفتن، در اشتباه هستن [...] پیام حکومت ایران کاملا روشنه: می‌گه آقا! هر چیزی که در خدمت حکومت باشه حلاله، هر چیزی که در خدمت حکومت نباشه، حتی شما اگر قرآن هم بخونی، ممنوعه»

کار ولی بدینجا پایان نگرفت. پیام یزدیان بارها و بارها با گفتن اینکه «آقای شنبه‌زاده! ولی اوضاع می‌تونست خیلی بدتر از این هم باشه» یا اینکه: «آقای خامنه‌ای خیلی راحت می‌تونن به هر حال فتوایی بدن که موسیقی حرام است، به سادگی! و الآن به هر حال در فتاوی که از ایشون موجود هست، به این نتیجه نرسیده‌اند دیگر مراجع تقلید که در هر حال بخوان حکم بدن مشخصا به حرام بودن موسیقی» تلاش کرد نشان دهد که روزگار هنر و هنرمندان در ایران اسلامی آنچنان هم بد نیست و بر ایرانیان است که سپاسگزار گشاده‌دستیهای رهبر معظم و سپاه و وزارت اطلاعات باشند، که موسیقی را همچون مفتیان عربستان و طالبان و داعش یکسر ممنوع نکرده است.

اگرچه آماج من از نوشتن در باره این برنامه پرداختن به تک‌تک سخنان آمده در آن نیست، ولی دریغم آمد که اندازه دلبستگی گردانندگان وی-او-اِی به رژیم جمهوری اسلامی را نشان ندهم. شاید بهتر می‌بود اگر پیام یزدیان پیش از دفاعی چنین آشکار و بی‌پروا از خامنه‌ای اندکی در اینترنت پرسه می‌زد، تا سخنان رهبر معظم انقلاب را در دیدار با با رئيس و اعضاي شوراي انقلاب فرهنگی (1382/10/23) بخواند، آنجا که می‌گوید: «ترويج موسيقي يک کاريست بر خلاف مذاق اسلام» (3). اینهمه پشتیبانی از رژیم ولایت فقیه و آنهم چنین آشکار، بیگمان از سر ناآگاهی گردانندگان وی-او-ای نیست. در پشت این سیاست رسانه‌ای آماجهایی خفته‌اند که من بارها و بارها در باره آنها نوشته‌ام.

هسته پُربَهای سخنان شنبه‌زاده، که چندان هم از نوشته‌های من در اینباره به دور نبود، به آنجا بازمی‌گردد که او می‌گوید: «احمدی‌نژاد و روحانی و خاتمی و اینها هم که اصلا می‌دونن هیچکاره‌اند [...] اصلا نهاد حکومت ایران مشخصه: مقام معظم رهبری، وزارت اطلاعات، سپاه، امامهای جمعه، بسیج. بقیه هم اینا پادوی این نهادها هستن. این داستان مشخصه، من نمی‌دونم دیگه بحث سر چیه» این سخنان که به نگر ساده می‌رسند بدرستی ساختار نهادهای سرکوب و پیوندهای آنان را با یکدیگر نشان می‌دهد و همچنین سرراست و بدون پیچاندن سخن آب پاکی را بر دستان اپوزیسیون دلبسته می‌ریزند که با پشتیبانی رسانه‌های بزرگ پارسی‌زبان می‌خواهد به مردم بباوراند اگر به پای صندوقهای رأی بروند و بجای جلیلی روحانی را برگزینند، سرنوشتشان دگرگون خواهد شد. جا سخن او این است که: «اینها می‌گن آقا، میزان علاقه شما رو ما باید تعیین بکنیم، ما باید بگیم چه چیزی برای شما خوبه، چه چیزی برای شما بد هست. مسئله اینه، مسئله موسیقی نیست» آیا شنبه‌زاده راه گزافه می‌پیماید؟ ایکاش سخنان اپوزیسیون دلبسته و پشتیبانان آنان در بی‌بی‌سی و وی-او-ای درست بود و کسانی چون شنبه‌زاده سرگرم سیاهنمائی بودند. ولی شنبه‌زاده درست می‌گوید. جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوبگر آن نه تنها به ایرانیان می‌گویند چه بپوشند و چه بخورند و چه بنوشند و چه بگویند و چه بشنوند و چه ببینند و چه بخوانند، که حتا به مردمان این سرزمین نفرین شده می‌گویند آیا می‌توانند موهای شرمگاه خود را بتراشند، یا نمی‌توانند (4).

برای من بسیار مایه شادمانی و خوشبختی بود که در این هیاهوی "اصلاح‌طلبی" (بخوان سازش‌طلبی) که بدست اپوزیسیون دلبسته و رسانه‌های بیگانه براه افتاده است، دو هنرمند میهنم از "بازیهای رژیم" سخن گفتند و نگذاشتند که کارگزار وی-او-ای سیاست خارجی نوین حکومت امریکا را از دهان آنان بازتاب دهد. شنیدنی بود که چگونه هردوی هنرمندان میهمان و بویژه سعید شنبه‌زاده ساختار سیاست‌گزاری رژیم را همانگونه که هست و نه آنگونه که دلبستگان می‌گویند، در پیش چشم بینندگان نهادند و به بهانه موسیقی و رفتاری که با هنرمندان این رشته می‌شود، نشان دادند که درمان نابسامانیهای این آب و خاک، رفتن محمود و آمدن حسن نیست و خانه از پای‌بست ویران است و بر روزگار آن خواجگان باید گریست که در این گیرودار در اندیشه نقش ایوان هستند. باید گفت که براستی اگر ایرانیان را گوش شنوایی باشد، هنرمندان در این برنامه یکساعته بسیاری از رشته‌های دلبستگان و سازشکاران را پنبه کردند. مردم، اگر چشم خود را نبندند و انگشت در گوشهای خود فرو نکنند، باید بسنجند آنچه را که سعید شنبه‌زاده در باره جایگاه موسیقی در اسلام و بویژه در "مذهب شیعه" گفت، با آنچه که مسعود بهنود در باره روشنفکری و پیوند آن با "مذهب شیعه" بر زبان آورد، و ببینند جایگاه هنرمندان مردمی کجاست و سیاست‌بازان دلبسته در کجا ایستاده‌اند.

چکیده سخن چیست؟ جمهوری اسلامی رژیمی است که از ساختاری استوار و یکپارچه برای سرکوپ و چپاول برخوردار است. سپاه پاسداران در گذر چندین دهه خود به یک نهاد (بزرگترین نهاد) اقتصادی و سیاسی فرارُسته است که در یک بده‌وبستان روزاروز با خامنه‌ای برنامه‌های خود را به پیش می‌برد و در این راستا سود و زیان مردم ایران را به هیچ می‌گیرد. آنکه می‌گوید چه کسی باید بر تخت ریاست‌جمهوری یا صندلی مجلس بنشیند، نه صندوق رأی، که فرمان خامنه‌ای و مافیای سپاه است. این نهاد که آنرا باید تنه درخت رژیم به‌ شمار آورد شاخ‌وبرگهای فراوانی چون امامان جمعه و بسیج و شوراهای اسلامی و ... دارد و کسانی که پیام یزدیان بارها و بارها در این برنامه بر خودسر بودنشان پای می‌فشارد نیز یکی از همین شاخه‌ها هستند. پس شنبه‌زاده هنرمند، ساختار قدرت و سرکوب را هزاران بار بهتر از سیاست‌بازان دلبسته و توده خودفریب همیشه رقصان دیده‌ و شناخته است، آنجا که می‌گوید: «خواب و رویای حکومت اسلامی اینه که، ناراحته که چرا الان مثل حکومت داعش نمی‌تونه آدمها رو تو قفس بکنه بندازه داخل آب خفه بکنه، یا نمی‌تونه اینا رو بسوزونه. اینا خواب و رؤیاشون اینه و به این سمت دارن پیش می‌رن. حالا اگر شما از یک همچین حکومتی، خیلی خوشبینی که مثلا یه روزی کنسرتی در استادیوم آزادی بیاد برگزار بکنه، یا بیاد کنسرت رو دیگه لغو نکنه، این به نظرم خیلی خیال واهیه و خیلی باید آدم ساده‌لوح باشه، چون حکومت ایران پیامش مشخصه. اونها لذت نهادشون، نشون دادن در این سی‌وچند سال، اون چیزی که لذت بخش است برای حکومت ایران، مثل طالبانه، مثل داعشه [...] بقیه مسائل هم اینا بازیهاست، جمهوری اسلامی واقعیت خودش رو تو یک پریود نشون داده»

آنچه که شنبه زاده و شجریان می‌گویند، نمی‌تواند خوشایند سیاست خارجی امریکا باشد، که در کار یک سازش همه سویه و گسترده و دراززمان با جمهوری اسلامی است. از همین روست که پیام یزدیان در رویارویی با هنرمندی که پروای سیاست و بازیهای پلشت آن را ندارد، رودربایستی را به کنار می‌نهد و در ستایش حکومت اسلامی همه پرده‌ها را می‌درد. بارها نوشته‌ام و بر این سخن خود پای می‌فشارم که کارمندان و گردانندگان رسانه‌های پارسی‌زبان بیگانه از بی‌بی‌سی و دویچه‌وِله گرفته تا وی‌-او-اِی و از صادق صبا و جمشید فاروقی گرفته تا ستاره درخشش همه و همه دستمزد ماهانه خود را از حکومتهای بریتانیا و آلمان و امریکا دریافت می‌کنند و کاری بس ناپسند و نکوهیده خواهد بود، اگر سود کارفرمایان خود را به کناری نهند و در سر پروای سود و زیان مردم ایران را داشته باشند. پس بر پیام یزدیان نیز نمی‌توان خرده گرفت، که چرا در برابر دو هنرمند ایرانی به سود جمهوری اسلامی چنین سینه سپَر می‌کند و شمشیر برمی‌آهیزد: سیاست نوین امریکا، سازش با جمهوری اسلامی و پذیراندن آن به مردم ایران در جایگاه تنها گزینه در دسترس است.

پرسشی که پیش روی چشمان ماست ولی، این است که چرا سعید شنبه‌زاده ساختار قدرت و سرکوب و جانمایه اندیشه ولایت‌فقیه را به این خوبی بازشناخته و جایگاه کارگزارانی چون رئیس‌جمهور و نمایندگان مجلس را چنین نیک بَررسیده است، ولی انبوهی از سیاست‌بازان اپوزیسیون و میلیونها ایرانی رأی‌دهنده به گفته او چنین "ساده‌لوح و دچار خیال واهی"اند؟

تلاش کرده‌ام پاسخ را در بخش هفتم جستار "در هراس از خویشتن" با فرنام "گفتار در ناآگاهی و نادانی" که در روزهای آینده به چاپ خواهد رسید، فراهم آورم.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
 ---------------------------------------------------------------
http://mbamdadan.blogspot.de/2013/06/blog-post_3.html .1



4. بنگرید به داستان پر سروصدای "اپیلاسیون" موهای شرمگاه و فتواهای خامنه‌ای و چند آیت‌الله دیگر در اینباره

۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

خوشبختیهای یک دیکتاتور - دو

ج. ا. و اسیدپاشیهای زنجیره‌ای (1): «در سال ۱۲- ۲۰۱۱ در انگلستان ۱۴۴ مورد اسیدپاشی صورت گرفته است. از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ بیش از ۳ هزار قربانی اسید پاشی در بنگلادش گزارش شده، [...] تنها در ایالت کاماتاکای هند، در دوره زمانی ۲۰۰۸- ۱۹۹۹، ۶۸ مورد اسید پاشی به زنان گزارش شده است [...]در آمریکا اسیدپاشی در قرن نوزدهم بسیار متداول بوده است [...]

آیت الله خامنه‌ای در نمازجمعه ۹/۷/۷۸ [...]گفت: “شنیده شده در گوشه و کنار راجع به همین مطلبی که نوشته شده است، بعضی‌ها گفته‌اند ما اقدام می‌کنیم، مجازات می‌کنیم؛ ابداً…در نظام اسلامی، این کارها مربوط به حکومت است. اوّلاً دستگاه قضایی باید تشخیص دهد؛ چون یک وقت هست یک نفر از روی غفلت می‌نویسد؛ یک وقت نمی‌داند توهین است؛ یک وقت مسامحه کرده؛ یک وقت تعمّد داشته است؛ اینها احکامش فرق می‌کند…بنابراین، باید نگاه کرد و دید که چگونه بوده است. هر شکلی داشته باشد، حُکمی دارد…اما این‌که حالا شخصی را که باید مجازات شود، چه مجازاتی بکنند، چه‌طور مجازات کنند؛ چه کسی مجازات کند، اینها دیگر مربوط به آحاد مردم نیست؛ این مربوط به مسئولان است…من هم که حالا نهی کردم؛ یعنی غیر از حرمت قانونی، حرمت شرعی هم پیدا کرد؛ مراقب باشید. اگر کسی به فرض از لحاظ تقلید، مقلّد کسی هم هست، بنده که نهی کردم، برای او حرام خواهد شد؛ این فتوای همه علماست. کسی حق ندارد یک وقت کار نسنجیده‌ای انجام دهد"»

و سرانجام: «بدین ترتیب خامنه‌ای نشان داد که درک عمیق تری از دیگر فقها از نقش دولت ملی مدرن دارد»
گنجی در اینجا همه تلاش خود را بکار می‌زند تا دامان خامنه‌ای و مزدورانش را از ننگ اسیدپاشی بپیراید و نشان دهد که این شیوه بربرمنشانه از زن‌ستیزی نه ویژه جمهوری اسلامی است و نه به فرمان ولی فقیه و نهادهای سرکوبگر در حق زنان بی‌پناه ایرانی روا داشته می‌شود، زیرا خامنه‌ای برای دلبستگان نماد "دولت ملی مدرن" است. شاید در نوشته‌های آینده گنجی بخوانیم که گناه این رفتار پلید بر گردن خود زنان است و آنان باید تن به حجاب (از آنگونه که پسند اکبر گنجی و دیگر دلبستگان جمهوری اسلامی است) بدهند، تا بر سرشان آن نرود که بر زنان اصفهانی رفت. 

ج. ا. و دشمنی با اسرائیل (2): «یکم- اسرائیل سرزمین های دیگران را اشغال کرده است، اما ایران سرزمین هیچ کشوری را اشغال نکرده است. [...] دوم- اسرائیل توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم شده است، اما ایران توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم نشده است. سوم- اسرائیل به کشورهای مختلفی حمله ی نظامی کرده است. از لبنان و عراق و سوریه بگیرید تا جاهای دیگر، اما ایران به هیچ کشوری حمله ی نظامی نکرده است. چهارم- اسرائیل عضو ان پی تی نیست،تحت نظارت بین المللی نیست. ایران عضو آژانس است، عضو ان پی تی است و تحت نظارت شدید بین المللی است. پنجم- اسرائیل دارای دویست تا چهارصد بمب اتمی است، ایران غنی سازی اورانیوم کرده است که برخلاف ان پی تی نیست و مطابق آخرین گزارش آژانس چند مورد داشته است که "مشکوک" و دارای "ابهام" است که می توند "کاربرد دوگانه" داشته باشد.[...] ششم- اسرائیل دائماً ایران را- حداقل- "تهدید" به حمله ی نظامی کرده و می کند، اما ایران فقط و فقط گفته است که اگر اسرائیل به ایران حمله ی نظامی کند، پاسخ دندان شکنی به مهاجمان خواهد داد»

شاید نیازی به گفتن نباشد که مورد ششم یک دروغ بزرگ است، دروغی که حتا وزارت اطلاعات نیز چنین بی‌پرده آن را بر زبان نمی‌آورد. این سران جمهوری اسلامی (از خمینی و خامنه‌ای گرفته تا رفسنجانی و احمدی‌نژاد) هستند که یکسر بر طبل نابودی اسرائیل می‌کوبند. این رفسنجانی بود که در نماز جمعه 23.09.1380 بدون پرده‌پوشی گفت: «اگر روزی [...] دنیای اسلام متقابلا مجهز شود به این سلاحهائی که امروز اسرائیل دارد [...] استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل هیچ چیزی باقی نمی گذارد اما در دنیای اسلام آسیب فقط می زند و این اتفاق دور از عقل نیست». گنجی این همه را بخوبی می‌داند، پس سخنان دیگر سران جمهوری اسلامی را به باد فراموشی می‌سپارد و در نوشته دیگری می‍آورد:

ج. ا. و نابودی اسرائیل (3): «خامنه ای هرگز از نابودی "اسرائیل" یا "دولت اسرائیل" توسط ایران سخن نگفته است، این مدعای نتانیاهو کاذب است. حتی به صراحت گفته است که منظورش از نابودی دولت اسرائیل، نابودی آن توسط ارتش های کشورهای اسلامی نیست»
با اینکه جمهوری اسلامی و در سر آن خامنه‌ای هیچ جای بگومگو و چون‌وچرایی در باره خواستشان در نابودی اسرائیل نگذاشته‌اند و صادق زیباکلام هم بر این نکته انگشت می‌گذارد، با اینکه خامنه‌ای بی‌پرده و آشکار می‌گوید: «امام بزرگوار همان کسی است که در مورد مسئله رژیم صهیونیستی از هیچ کس تقیّه نکرد؛ اینکه رژیم صهیونیستی یک غدّه‌ی سرطانی است و باید از بین برود، این حرف امام است» اکبر گنجی باز هم بر آن است که «شواهد و قرائن این مدعا را تأیید می کنند که خامنه ای به دنبال "نابودی دولت اسرائیل" است. اما این مدعایی کلی و بسیار مبهم است. چاره ای جز "ایضاح مفهومی" وجود ندارد»

ج. ا. و جنگ‌افروزی در خاورمیانه (4): «نفوذ و حضور ايران در يمن: هيچ قرينه و شاهدی مبنی بر نفوذ جمهوری اسلامی دوازده امامی بر زيدی های يمن وجود ندارد. مدعيان بايد شواهد و مدارک نفوذ جمهوری اسلامی در ميان حوتی ها را ارائه کنند. ايران در طول سه دهه گذشته هيچ پروازی به يمن نداشته و فقط اخيراً تعدادی پرواز به يمن داشته است. تأکيد بر نفوذ ايران در ميان حوتی های يمن تبلغات سياسی برای ايران هراسی گسترده و پيگيری اهداف کشورهای سرکوبگر منطقه است» گنجی که در نوشته دیگری بنام "افشای حقیقت برای ممانعت از جنگ" به آسانی ترور دانشمندان هسته‌ای جمهوری اسلامی بدست موساد را باور می‌کند و کاری به "شواهد و مدارک" ندارد، در باره جنگ‌افروزیهای ج. ا. در یمن به یکباره در جامه وکیل سرداران سپاه پاسداران "شواهد و مدارک" می‌خواهد. از آن گذشته او چنان سرگرم خون‌شویی است که گمان می‌برد رژیمی که به مسیحیان ارمنی در برابر شیعیان دوازده‌امامی آذربایجانی یاری رسانیده‌است، و سالیانه میلیونها دلار از سرمایه‌های مردم ایران را به پای سُنّیان غزّه می‌ریزد و حتا از همکاری با طالبان رویگردان نیست، در یاری رساندن به شیعیان یمن به این بهانه که آنان زیدی‌اند و نه امامی درنگ خواهد کرد.

ج. ا. و برباد دادن سرمایه‌های ملی (5): «آیا کمترین آشنایی با عدد و رقم و آمارهای اقتصادی اجازه می‌دهد که آدمی این گونه سخن بگوید؟ یعنی هزینه مستقیم پروژه هسته‌ای حتی از میزان کل صادرات نفتی دوران احمدی‌نژاد هم بالاتر بوده است؟ پس در آن دوران ایران یک سنت هم برای واردات مواد غذایی و دارویی و… هزینه نکرده است؟ [...] عددسازان و آمارسازان باید هزینه‌های جمهوری اسلامی را چنان جعل کنند که با درآمدهایش بخواند. به میزانی که این گونه هزینه‌ها را می‌سازند، باید هزینه‌های مستقیم پروژه هسته‌ای را کاهش دهند [...] بدین ترتیب، برخلاف نظر استاد محترم، در این دو مورد، ۳۸میلیارد دلار دزدی نشده است، بلکه دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار نزد بابک زنجانی است که هنوز پس نداده است»
در اینکه آمارسازی بخشی از شگردهای هر دو سوی این درگیری (ج. ا. و اپوزیسیون آن) است، جای چون‌وچرایی نیست. آنچه که گنجی می‌خواهد در پشتیبانی از ولی فقیه به خوانندگان خود بباوراند، این است که ده سال تحریم اقتصادی و ساختن سامانه‌های هسته‌ای که پس از تفاهم لوزان کاربری چندانی نخواهند داشت، درگیر شدن با همه جهان به بهای فروش کلیه در خیابانهای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و تن‌فروشی دخترکان ایرانی در امارات و مالزی و تایلند بدون آنکه حتا "یک" کیلووات برق به خانه‌های مردم بیاید، درست بمانند سوختن دارائیهای ملی در سوریه و عراق و لبنان و غزه و همچنین دزدیهای میلیاردی، هیچ هزینه‌ای در برنداشته و رایگان بوده است و بهتر است که ایرانیان این همه را فراموش کنند و با ولی فقیه و رژیم سرکوبگر و کشتارگرش از در آشتی درآیند. زیرا:

ج. ا. و واپسماندگی ایران (5): «ادعای عقب‌گرد ایران در همه زمینه‌ها به کلی نادرست بوده و ایران از نظر شاخص توسعه انسانی از “زیر متوسط جهانی” به “کشورهای با توسعه انسانی بالا” ارتقاء یافته است. ایران در طی هفتاد سال گذشته دائماً در حال رشد بوده است. تحقیق مشترک آقایان پسران و اصفهانی نشان می دهد طی سال های ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۳ میانگین نرخ رشد اقتصادی بالایی داشته است. در آن دوره ایران با سیاست تکنوکرات‌هایی چون عالیخانی و پیدایش صنعتگران و سرمایه‌گذارانی بسیار خلاق و پرکار، یکی از پیشتازترین کشور های در حال توسعه بود. تحقیق آقای حمید زمان‌زاده تحت عنوان “پنج دهه فراز و فرود تولید، بررسی علل رشد پائین و بی ثبات اقتصاد ایران” نیز نشان می‌دهد که تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۱۳۵۶ و ۳۴ سال بعد یکسان بوده و سپس کمی افزایش یافته است»
شاید کارگزاران این رژیم به اندازه گنجی و دیگر دلبستگان ولی فقیه از روزگار مردم آگاهی ندارند که می‌گویند: «حداقل 35 درصد جمعيت كشور در خط فقر شديد به سر مي‌برند» (6) من نه آمار گنجی را می‌شناسم و نه آمار جمهوری اسلامی را. همین اندازه می‌دانم که خود من که فرزند کارمند ساده‌ای بودم، بدون پرداخت پشیزی در بهترین دبستانها و دبیرستانهای شهرستان و تهران دانش‌آموخته‌ام و با در دست داشتن دفترچه بیمه هرگاه که خواسته‌ام به نزد پزشک رفته‌ام و برادرم در همان رژیم نه تنها در بهترین دانشگاه کشور دانشجو بود، که هزینه زندگیش را نیز رژیم وابسته به امپریالیسم شاه می‌داد. آیا دلبستگانی چون گنجی می‌دانند آمار کودکان کار، کودکان دست از درس کشیده، کودکان از بیماری در رنج و کودکان فروخته شده از سر ناداری و تنگ‌دستی سر به کجا می‌زند؟ آیا شویندگان خون آمار تن‌فروشی دخترکان دوازده‌ساله را هم می‌دانند؟ شاید دلبستگان را در کنار اندکی شَرم، نیاز به خریدن واژه‌نامه‌ای نو باشد، تا در آن درونمایه واژه "عقب‌گرد" را دوباره و چندباره بجویند و بخوانند و بیاموزند.

دیوانگی خواهد بود اگر ایرانیان بدنبال سرنگونی رژیمی باشند که نه کشتار می‌کند، نه اسید می‌پاشد، نه جنگ‌افروز است، نه سرمایه‌های ملی را به آتش می‌کشد و نه در آن از دزدیهای بزرگ نشانی هست و در همه زمینه‌ها نیز در همسنجی با زمان شاه پیشرفت کرده است. به گمان من باید از هم‌اکنون چشم‌براه نوشته‌هایی از گنجی و دیگر چهره‌های اپوزیسیون دلبسته در باره پرسشهای زیر باشیم، تا دریابیم که برداشت و انگاشت ما در باره جمهوری اسلامی و ولی فقیه و سرداران اقتصادی آن یکسر نادرست بوده و بایسته است که در آنها بازنگری کنیم:

* جمهوری اسلامی و بهائیان
* جمهوری اسلامی و حقوق زنان
* جمهوری اسلامی و شکنجه
* جمهوری اسلامی و ارتداد و مرتدان
* جمهوری اسلامی و رکورد اعدامها
* جمهوری اسلامی و بدرازا کشاندن جنگ با عراق
* جمهوری اسلامی و ...

همانگونه که بارها نوشته‌ام، اینکه گنجیها و بهنودها و نگهدارها و دیگر هموندان اپوزیسیون دلبسته شمشیر را در پشتیبانی از جمهوری اسلامی چنین از رو بربندند، چندان جای شگفتی نیست، افسوس من همه از آن است که شیشه‌های رنگی اینان از گوهر گرانبهای آزادیخواهان راستین بیشتر خریدار دارد. به دیگر سخن مردمانی که پس از سرکوبهای سال هشتادوهشت بازهم رقصان و دست‌افشان به پای صندوقهای رأی رفتند و با گزینش روحانی پایکوبی کردند، همان مردمی که پس از تفاهم لوزان به خیابانها ریختند، سخن دلبستگان را به گوش جان می‌نیوشند، هنگامی که می‌بینند دستآورد تلاششان افزایش سرسام‌آور اعدامها، کاهش هراسناک ارزش پول ملی، گرانی بیشتر، بیکاری بیشتر و سرکوب بیشتر بوده است، تا جایی که حتا حق "نداشتن فرزند" نیز از آنان گرفته شده است. آنان در برابر سخن کسانی که فریب بزرگ را در برابر چشمانشان می‌گیرند، هر دو انگشت را در گوش می‌کنند و دل به داستان‌سرائیهای کسانی می‌دهند که به آنان می‌گویند روزگارشان چندان هم بد نیست و جمهوری اسلامی چندان هم رژیم کشتار و شکنجه و سرکوب نیست و سران آن چندان هم دزد و چپاولگر نیستند و ولی فقیه در همسنجی با همسایگان دورونزدیک چندان هم دیکتاتور نیست.

آنان تشنه شنیدن صدای کسانی هستند که با بهره‌گیری از اندیشه‌های بزرگان جهان از سقراط گرفته تا هانا آرنت در گوششان نجوا کنند، که با رأی دادن و شرکت در انتخابات می‌توان سرنوشت خویش را دگرگون کرد و  نیازی به هیچ تلاش و کوشش و کنشگری مدنی و سازماندهی خواسته‌های اجتماعی نیست. که جمهوری اسلامی سدها بار دموکراتتر از رژیم شاه است و رأی آنان را به شمار می‌آورد و سرنوشت کشور را هر چهار سال یکبار بدست آنان می‌سپارد. که اگر بدنبال زندگی بهتری هستند، باید در خانه بنشینند و از درگیری بپرهیزند و تنها و تنها هر از گاهی بازیگر نمایش "مشروعیت نظام" شوند. اپوزیسیون دلبسته اگر هیچ کاری را نیاموخته باشد، در خواندن لالائی برای بخواب کردن مردم استاد است، تا نپرسند ولی فقیه چگونه لگام سرنوشت کشور و نظام را در دستان آنان می‌نهد، هنگامی که حتا حق گزینش پوشاک و نوشاک و خوراک را به آنها نمی‌دهد؟

خامنه‌ای شاید خوشبختترین دیکتاتور تاریخ باشد. دارائی او بیگمان بیشتر از دیگر دیکتاتورها، و فرمانروائی‌اش بی‌چالشتر و استوارتر از آنان نیست. آنچه مایه خوشبختی بی‌پایان اوست، داشتن اپوزیسیونی است که دلبسته او و رژیم اوست و به بهانه ایراندوستی، خود را به بلندگوی رژیمی فروکاسته است که نافش را با دروغ و سرکوب و کشتار و تجاوز شکنجه بریده‌اند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. http://www.radiozamaneh.com/183506  





6. دکتر حسین راغفر در گفتگو با ایسنا، بیست ارديبهشت ۱۳۸۷

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۳۹۴ خرداد ۱۸, دوشنبه

خوشبختیهای یک دیکتاتور - یک


علی خامنه‌ای را باید خوشبختترین دیکتاتور جهان بشمار آورد. کمتر رژیم سرکوبگری را می‌توان یافت که "اپوزیسیون"ش با او چنین بر سر مهر باشد و هر دژخوئی و تبه‌کاری را که از او سربزند، بی‌بهانه‌ بر او ببخشاید. من از تاریخ جهان تنها اندکی می‌دانم و بر آن نیستم که سخنم را به سرتاسر تاریخ، یا به تاریخی که در گذشته نزدیک است و یا به تاریخی که همین امروز در پیش چشمان ما روان است، بگسترانم. ولی هرچه در نوشته‌های تاریخنگاران دیگر کشورها بیشتر می‌جویم، کمتر نشان از اپوزیسیونی می‌یابم که چنین دلبسته و شیفته دژخیمان خویش باشد و چنین در شستن خون از دستان آدمکشان سر از پای نشناسد.

سخن از گروهی است که من آن را "اپوزیسیون دلبسته" می‌نامم. هموندان این گروه هرچند خود زندانی و شکنجه‌دیده و رنج‌کشیده جمهوری اسلامی هم باشند، تا ژرفای جان و مغز استخوان دلبسته این رژیم‌اند و برای برپای‌ماندن آن و برجای‌ماندن سردمداران آن اگر که نیاز باشد، جان خود را نیز می‌فشانند. اینان یا از دیرباز در کشورهای اروپایی لنگر افکنده‌اند و پیوسته گوشه چشمی به رژیم ولایت فقیه داشته‌اند و یا خود از کاربران و وابستگان نزدیک این رژیم بوده‌اند، که کمابیش از ده سال پیش بدین سو در جامه "اپوزیسیون" رهسپار فرنگ شده‌اند و نرم‌نرمک در میان آنچه که خود را اپوزیسیون می‌نامد جای خوش کرده‌اند. روندی که با آمدن "زندانیان" آزاد‌شده آغاز شده بود به جایی انجامید که چهره‌ای چون عطاءالله مهاجرانی که بروزگار وزیری‌اش آتش بر خرمن رسانه‌ها افکنده بود، نه تنها در گردهمائیهای اپوزیسیون سخنرانی کرد، که رفته‌رفته بستانکار ما قربانیان تبه‌کاریهای ولایتمداران نیز شد، و با گفتن اینکه «حتي يك نقطه خاكستري در پرونده اقتصادي اقاي خامنه‌اي سراغ ندارم» آب پاکی را بر دستان کسانی ریخت که از سالها پیش بدین سو جان خود را برداشته به این سوی جهان گریخته‌اند. گفتنی است که پای مهاجرانی را، که هنوز هم کشتن سلمان رشدی را کاری درست و بجا می‌داند، مسعود بهنود و فرخ نگهدار به نشستهای اپوزیسیون باز کردند. بهنود را ما ساده‌دلان خام‌اندیش با گل و شیرینی به پیشباز رفتیم و بر سر شانه خود به درون خانه خویش آوردیم و داستان فرخ نگهدار و دلبستگیهایش هم  که بر سر هر کوی و برزن است، با نامه‌نگاریهایی که آنها را با "آرزوی توفیق" (بخوان: مِنْ الله التّوفيقُ وَ عَلَيْهِ التُّكَلان!) به پایان می‌برد.

بهنود ولی بدین هم بسنده نکرده است. او چندی پیش در گفتگویی با کامبیز حسینی دلبستگیهای خود را بی‌پرده و آشکار با بینندگان در میان گذاشت، آنجا که در باره خاتمی گفت: «من فکر می‌کنم از زمان مشروطیت رئیس دولت و حتی رئیس حکومت این قدر فرهنگی نداشتیم» و در همسنجی او با امیر عباس هویدا افزود: «اصولا روشن‌فکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون‌ وقت همون چیزی می‌شه که ازش تو تفهیم روشن‌فکر غرب‌زده، الگوهای غربی، اینا رو می‌گیم» و ایکاش کار این عشق سودائی به همین سخنان شرم‌آور پایان می‌گرفت. او در باره چمران (فرمانده نیروهای سرکوب در کردستان) و سردار قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) می‌گوید: «این سردارهای عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران و حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». مسعود بهنود بیگمان پدیده‌ای است که بررسی جایگاه او خود نوشتار ویژه‌ای می‌طلبد. همین اندازه می‎بایستم گفت، که در جامه "همکار" یا "کارگزار" بی‌بی‌سی بر اوست که سخن بر خوشایند گردانندگان این رسانه بگوید و آنان نیز که مزد و هزینه خود را از مالیات‌دهندگان انگلیسی دریافت می‌کنند، باید درستکار باشند و در راستای سود بریتانیا گام بردارند.
اپوزیسیون دلبسته چهره‌های فراوانی دارد و به همان اندازه نیز از نیرنگهای بیشمار بهره می‌جوید. یکی چون محسن کدیور چشم در چشم میلیونها بیننده می‌دوزد و به دروغ می‌گوید: «مردم ایران شعار دادند هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران و نه چیز دیگری» و در کنار آن در وبگاه اینترنتی خود در باره "حرام بودن خودارضائی" و "حرمت مشروبات الکلی" فتوا می‌دهد و دیگری همچون حسن یوسفی اشکوری از برافراشته شدن پرچم جمهوری اسلامی در میان هموندان اپوزیسیون فریاد شادی سرمی‌دهد. صدیقه وسمقی و فاطمه حقیقت‌جو میهمانان همیشگی رسانه‌های پربیننده در باره زنان و حقوق و جایگاه و آنان در ایران هستند، دو میهمانی که اگرچه خود می‌گویند با جمهوری اسلامی درگیرند و سرکوبهای او را برنمی‌تابند، ولی پوشش آنان درست همانی است که ولایت فقیه بر زنان ایرانی می‌پسندد: روسری بر سر و پروای آنکه تار موئی در برابر چشمان بینندگان برون نیفتد. اینان نمایندگان زنان ایرانی در میان "اپوزیسیون" هستند. در کنار آنان مسیح علی‌نژاد زنان را به "آزادیهای یواشکی" (از آنگونه که جمهوری اسلامی می‌خواهد) فرامی‌خواند و شگفت آنکه می‌تواند هرگاه که بخواهد با بالاترین سردمداران جمهوری اسلامی بی‌پرده و بی‌پروا تلفنی سخن بگوید و برای نمونه احمد خاتمی و سعید مرتضوی را به چالش بگیرد.

بدین سپاه پرشمار باید محمد سهیمی را نیز افزود، که هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی از جمهوری اسلامی از دست نمی‌گذارد و با همه توان خود در باره رفتار  سردمداران رژیم ولایت فقیه – چه کشتار بیگناهان باشد و چه دیوانگیهای هسته‌ای و چه جنگ‌افروزی در عراق و لبنان و سوریه - بی هیچ چون و چرایی سپیدنمایی می‌کند و از این رهگذر گناه کشتارهای کردستان و تابستان شصت‌وهفت را با همکاری اکبر گنجی به گردن قربانیان و جانباختگان می‌اندازد و خون از دست دژخیمان فرومی‌شوید (1) و چنان آشکار و بی‌پروا، که حتا فرخ نگهدار هم کار او را "تهوع‌آور" می‌خواند (2).

"گنج" بزرگ این گروه ولی اکبر گنجی است، که من با پرداختن به چند نوشته از او و در جایگاه یک بررسی نمونه‌وار میدانی، در پی آنم که نشان دهم چرا و چگونه جمهوری اسلامی توانسته است بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون را بفریبد و سیاست خویش را از دهان کسانی جار بزند که خود را قربانیان این رژیم می‌نامند و به بهانه "حفظ ایران و دور کردن خطر جنگ" به پشتیبانی شبانه روزی و همه‌سویه از تبه‌کاریهای رژیم ولایت فقیه سرگرمند. پیش از آن ولی تهی از ‌هوده نخواهد بود، اگر نگاهی کوتاه به شگردهای فریبکارانه این دلبستگان بیفکنیم:

اپوزیسیون دلبسته توانسته است با پشتیبانی همه‌جانبه جمهوری اسلامی اندیشه‌ها و باورهای زیر را در میان ایرانیان، چه مردم کوچه‌وخیابان و چه کنشگران سیاسی جا بیندازد:

*) ایران برابر است با جمهوری اسلامی و هرگونه دشمنی کشورهای بیگانه با جمهوری اسلامی دشمنی با ایران است. برای نمونه هنگامی که دلبستگان سخن از "حق مسلم ایران برای داشتن فناوری هسته‌ای و حتا بمب اتم" می‌راندند، خود به خوبی می‌دانستند که "ایران و ایرانیان" هرگز در هیچ کجا نتوانسته بودند صدایشان را بگوش جهانیان برسانند که آیا خواهان انرژی و جنگ‌افزار هسته‌ای هستند یا نه. بمب اتم را جمهوری اسلامی بود که می‌خواست و نه ایران. و از نگر من رژیم ولایت فقیه همین امروز هم نه تنها حق داشتن بمب اتم را، که حق داشتن یک مَگَس‌کُش را نیز ندارد. بمب، انرژی، فناوری و یا هر نام دیگری که دلبستگان به برنامه‌های ویرانگرانه رژیم بدهند، هیچ سودی برای مردمان این آب و خاک نداشته و ندارد. ایران، جمهوری اسلامی نیست.

*) براندازان خواهان جنگ امریکا و اروپا با ایران هستند. این سخن دروغی بیشرمانه است که سرنخ آن را در اطاقهای وزارت اطلاعات باید جُست. دلبستگان با گفتن اینکه «ما که خود توانائی سرنگونی جمهوری اسلامی را نداریم. پس اگر کسی بدنبال واژگونی این رژیم است، "باید" چشم امید به زرادخانه کشورهای بیگانه دوخته باشد و بدینگونه یک "جنگ‌طلب" باشد» در چارچوب یک جنگ روانی رهبری شده از سوی وزارت اطلاعات درونمایه واژه‌های "براندازی" و "بمباران ایران" را به هم پیوند زده‌اند.

*) سخن گفتن از شکنجه در زندانها، کشتار زندانیان، سرکوب زنان دگراندیشان و دگردینان و دگرباشان، و پرده برداشتن از سیاستهای جنگ‌افروزانه رژیم فراخوانی است به دشمنان ایران برای بمباران کشورمان. این سخن دلبستگان برگردان سخن ولی فقیه است که می‌گوید در باره جمهوری اسلامی نباید دست به سیاه‌نمایی زد (و برای نمونه داستان کلاه‌برداریها را "کش" داد). همانگونه که آوردم، تا آنجا که من جُسته و کاویده‌ام، در هیچ کجای تاریخ نمی‌توان اپوزیسیونی را یافت که تا این اندازه با دشمنان مردم و کشورش بر سر مهر باشد و خود را سپر بلای آنان کند.

*) رفتارهای نکوهیده جمهوری اسلامی ویژه این رژیم نیستند و در کشورهای دیگر نیز انجام می‌پذیرند. دلواپسان برآنند حتا اگر جمهوری اسلامی بدنبال بمب اتم باشد، نباید بر او خرده گرفت، زیرا خرده‌گیران خود همگی دارای بمب اتم هستند و از آن بدتر اسرائیل نیز دارنده بیش از دویست کلاهک هسته‌ای است. آنان می‌گویند اگر در جمهوری اسلامی شکنجه هست، در گوانتانامو و ابوقریب و زندانهای اسرائیل هم هست. اگر در جمهوری اسلامی بر چهره زنان اسید می‌پاشند، در اروپا و کانادا هم می‌توان نمونه‌های فراوانی از اسیدپاشی سراغ گرفت.

*) گناه سرکوبها و کشتارهای جمهوری اسلامی بر گردن قربانیان این تبه‌کاریها است. دلبستگان اگرچه گذرا و سرزبانی سخن در نکوهش اعدامها و شکنجه‌ها و سرکوبهای رژیم ولایت فقیه می‌رانند، ولی با بازگوئی و بَرشماری کردار و رفتار قربانیان (زندانیان مجاهد پیش از کشتار هولناک شصت‌وهفت و سازمانهای کردی همزمان با کشتار روزانه هم‌میهنان کُرد و ...) گناه این تبه‌کاریها را به گردن قربانیان می‌اندازند و شوریده‌وار خون از دستان دژخیمان ولی فقیه می‌شویند.

این فهرست را همچنان می‌توان پی گرفت. دلبستگانی که انگشت سرزنش را بسوی اپوزیسیون آزادیخواه برمی‌آهیزند و با فریاد «سیاهنمائی نکنید!» راه دم‌وبازدم را بر او می‌بندند، در "سپیدنمائی" از چهره این رژیم چنان ره به گزافه می‌برند که دژخیمان و آدمکشان آن را "عارف" می‌نامند. و در پیش‌روی چنین پس‌زمینه‌ای جمهوری اسلامی نیز چنان گستاخ می‌شود که برای درگذشت رهبر درگذشته و بنیاگذار دروغ و کشتار و تبه‌کاری در دل جهان آزاد آئین بزرگداشت برگزار می‌کند.

با این همه باید بر این سخن پای‌ بیفشارم که من هرگز نامبردگان را مزدور یا کارپرداز جمهوری اسلامی نمی‌دانم. ریشه پشتیبانی بی‌چون‌وچرای آنان از این رژیم چندلایه و چندگانه است. بخشی از این ریشه‌ها را در جستاری بنام "در هراس از خویشتن" در کار واکاویَم. بخشی از آن به دلبستگیهای ایدئولوژیک بازمی‌گردد و بخشی نیز سود و زیان سرمایه‌دارانی را در نگَر دارد که تا دیروز در سازمانهای چپ گردآمده بودند و امروز در هراس از آشوب (که سرمایه انها را برباد خواهد داد) خواهان برجای ماندن جمهوری اسلامی (در جایگاه نگاهبان سرمایه آنان) هستند، اگرچه نباید از یاد برد که رژیم ولایت فقیه بیگمان مزدورانی را نیز در میان اپوزیسیون جایسازی کرده است.

به اکبر گنجی بازگردیم و به نمونه‌هایی از نوشته‌های او در پشتیبانی از سرکوب و کشتار و شکنجه و جنگ‌افروزی این رژیم.

جمهوری اسلامی و کشتار دگراندیشان (3): «بدین ترتیب، بنابر اعتراف سازمان مجاهدین خلق، آنان تا قبل از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367، فقط و فقط 69 هزار تن از نظامیان ایرانی را در جبهه های جنگ کشته‌اند. درست پس از شکست عملیات فروغ جاویدان، رژیم قتل عام زندانیان را آغاز کرد. در قتل عام تابستان 67 حدود 3700 تن را ناجوانمردانه اعدام کرد که حدود 3200 تن از آنان از سازمان مجاهدین خلق و حدود 415 تن از آنان به کلیه گروه های مارکسیست(حزب توده، سازمان اکثریت، فدائیان اقلیت، راه کارگر، فدائیان 16 آذر، سازمان پیکار، و...) تعلق داشتند» پس گناه کشتار سال شصت‌وهفت به گردن مجاهدین است. ولی سخن پایانی گنجی در میانه نوشته او آمده است: «دهه شصت، دهه خشونت و سرکوب بود. ده‌ها هزار ایرانی در این درگیری‌ها به وسیله همدیگر کشته شدند» این گزاره را دوباره و چند باره باید خواند. بدینگونه باید بپذیریم که کشتار دگراندیشان سیاست سازمانیافته ج. ا.  در راستای افکندن چادر هراس بر سر جامعه و نابودی دستآوردهای مدنی نبوده است و "گروهی از ایرانیان" (و نه حاکمیت در یکسو و مردم در سوی دیگر) در میان میدانی بجان هم افتاده بودند و یکدیگر را می کشتند. از نگر گنجی  نوجوان سیزده-چهارده ساله‌ای که بر سر خیابان روزنامه مجاهد می‌فروخت درست به اندازه خمینی و رفسنجانی و لاجوردی در اعدامها و کشتارهای آن سالیان گناهکار است. گنجی در جامه یک اپوزیسیونر دلبسته آسمان و ریسمان را به هم می‌بافد تا بما بگوید رژیمی که در نخستین روزهای برپائی‌اش فرماندهان ارتش ایران را در پشت‌بام دبیرستان رفاه اعدام کرد، رژیمی که در کردستان بمب بر سر زنان و کودکان ریخت، رژیمی که به دختران زندانی پیش از اعدام تجاوز کرد، رژیمی که مردم گنبد را به گلوله بست، رژیمی که چندین‌هزار زندانی را در چند هفته به جوخه‌های آتش و چوبه‌های دار سپرد، رژیمی که چهره‌های برجسته اپوزیسیون را در دل اروپا کاردآجین کرد و یا به گلوله بست، رژیمی که دست به کشتار نویسندگان گشود و فروهرها را سلاخی کرد، رژیمی که حتا وبلاگ‌نویس بی‌آزاری چون ستار بهشتی را نیز برنتافت و کشت، در یک سخن رژیمی که در هر بزنگاهی و برای از میان برداشتن هر مشکلی فرمان به شکنجه و کشتن انسانها می‌دهد و کشتار را درمان همه بیماریهای جامعه می‌داند، "رژیم کشتار" نیست.

اپوزیسیون دلبسته در کار شستن خون از دستان ولی فقیه ولی بسیار فراتر از این می‌رود.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------