۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

لوزان، برندگان و بازندگانش


آبهای آنچه که "توافق/تفاهم لوزان" نامیده می‌شود، کم‌کم از آسیاب می‌افتند. هنوز هیچکس بدرستی نمی‌داند نمایندگان جمهوری اسلامی و شش کشور دیگر بر سر چه گفتگو کرده‌اند و نمایندگان جمهوری اسلامی چه داده و چه گرفته‌اند. اگر سخن نمایندگان ایران را باور کنیم، (که سرسوزنی از آنچه را که بر کاغذ نوشته‌اند آشکار نمی‌کنند و در برابر مردم ایران بسیار رازدارند)، باید بپذیریم رژیم ولایت فقیه به "پیروزی بزرگ"، "حق غنی‌سازی"، "بازپس‌راندن امریکا"، "پایان تحریمها" و "شکاف میان امریکا و اسرائیل" دست یافته است. ولی اگر نگاهی به سند چاپ شده از سوی وزارت خارجه امریکا بیفکنیم، آنگاه ترکمانچای بزرگتری در برابر خود خواهیم یافت که همه کنشهای هسته‌ای ایران تا بیست‌وپنج سال آینده را بزیر ذره‌بین بیگانگان می‌برد و به آنان این حق را می‌دهد هر گاه که خواستند، دورترین گوشه‌های پنهان ایرانزمین را نیز بگردند و بازرسی کنند. در این میان اپوزیسیون دلبسته به جمهوری اسلامی نیز در چهره گنجی‌ها و سهیمی‌ها و نگهدارها و نبوی‌ها به میدان آمده تا با تمام نیروی خود به این مردم‌فریبی بزرگ رژیم یاری برساند.

هیچکس، جز نمایندگان ایران و شش کشور گفتگو کننده بدرستی نمی‌داند در پشت دربهای بسته سالن گفتگو در لوزان چه گذشته است، نه مردم همیشه رقصانی که به خیابانها ریختند تا شادمانی خود را به نمایش بگذارند، نه "دلواپسان هسته‌ای" و نه اپوزیسیون دلبسته، که با همه توان خود در کنار جمهوری اسلامی ایستاده است. با این همه اگر آدمی خِرَد خود را بکار بگیرد، درمیابد که دو سال گفتگو نمی‌تواند تنها بر سر شمار سانتریفوژها و درسد فرآوری اورانیوم انجام گرفته باشد. از سوی دیگر و با شناختی که در این سالها از سران جمهوری اسلامی بدست آورده‌ایم، باید بدانیم که آنان را هرگز پروای سود و زیان ایران در سر نبوده است و اگر پیمانی بسته و گفتگویی کرده‌اند، تنها و تنها به استوار کردن پایه‌های فرمانروائی خویش اندیشیده‌اند و به گشودن راههایی که بتوانند دارائیهای این آب و خاک را هرچه بیشتر و آسانتر بچاپند و به چپاول برند. از اینروست که من می‌پندارم گفتگو نه بر سر برنامه هسته‌ای، که بر سر جایگاه آینده جمهوری اسلامی در خاورمیانه بوده است. به گمان من اروپا و امریکا با دیکته کردن خواسته‌های خود به جمهوری اسلامی به سران رژیم فهمانده و پذیرانده‌اند که جهان باختر با آنان کنار خواهد آمد و تلاشی برای سرنگونی آنان نخواهد نمود، اگر آنان نیز این نقش تازه را بپذیرند و در بسود اروپا و امریکا گام بردارند و نشان دهند که "سربراه" شده‌اند. حتا پندار اینکه نمایندگان شش کشور بزرگ جهان دو سال و اندی با نمایندگان جمهوی اسلامی بر سر میز بنشینند و با چُرتکه‌ای در دست بر سر شمار سانتریفوژها چانه بزنند، چیزی جز به ریشخند گرفتن خِرَد نیست.

به گمان من امریکا و اروپا (و درپی آنان اسرائیل) با جمهوری اسلامی کنار آمده‌اند و پذیرفته‌اند که جایگاه رژیم شاه را به سران این رژیم ببخشند، تا جایی که گوش‌بفرمان باشد و در سیاستهای راهبردی آنان سنگ‌اندازی نکند. یکی از نشانه‌های این پذیرش را می‌توان در رویکرد کشورهای گفتگو کننده به پرچم جمهوری اسلامی دید. دو رسانه پربیننده پارسی‌زبان، وی.‌او‌.ای و بی.‌بی‌.سی چندیست که پرچم ایران (با نشان شیروخورشید) را سانسور می‌کنند و همنوا با جمهوری اسلامی و اپوزیسیون اسلامگرا پرچم جمهوری اسلامی (با نشان الله) را برمی‌افرازند (2). نشانه دیگر سخنان ظریف است که می‌گوید: «ایران بسیار فراتر از موضوع هسته‌ای آماده تعامل با جهان است» (3) و سرانجام به سخنان اوباما می‌رسیم که به پرسشی پاسخ می‌گوید که هیچکس نپرسیده است: « به رسمیت شناختن اسرائیل از سوی ایران، بخشی از توافق اتمی نیست»

بدینگونه بر آنم که برنده بزرگ پیماننامه لوزان جمهوری اسلامی است. چه انگاشت من در باره آنچه که در بالا آوردم درست باشد و چه نادرست، جمهوری اسلامی توانسته است در برابر واگذاری حقوق ملی به بیگانگان به برگهای برنده بسیاری در درون ایران دست یابد. در این رهگذر خامنه‌ای و رژیمش از پشتیبانی گسترده بخش نه چندان کوچکی از اپوزیسیون برخوردار بوده است و توانسته است با یاری بیدریغ آن دروغهای بیشرمانه خود را در میان مردم بگستراند و جا بیندازد، دروغهایی که بسترساز فریب بزرگ "لوزان" شدند:

یک) "تفاهم هسته‌ای" خطر جنگ را از سر ایران دور کرد.
"خطر جنگ" دروغ شاخداری بود که هم رژیم ولایت فقیه و هم اپوزیسیون دلبسته آنرا همچون چماقی بر سر خواسته‌های آزادیخواهان می‌کوفتند و می‌کوبند. برای نمونه اکبر گنجی و محمد سهیمی همه هواداران براندازی را یکجا "جنگ‌طلب" و "همسو" (با امریکا) می‌نامیدند و برآن بودند که بخشی از اپوزیسیون از آنجا که خود از براندازی رژیم ناتوان است، خواهان حمه امریکا به ایران شده است.

راستی را چنین است که از روز نخست نیز جنگ برای امریکا،  همپیمانان اروپائیش و اسرائیل هرگز یک گزینه نبود. هیچکس نمی‌تواند سندی را نشان دهد که بر پایه آن بتوان از نقشه امریکا و همپیمانانش (یا اسرائیل) برای بمباران سامانه‌های هسته‌ای ایران یا آنگونه که گنجی مردم را می‌ترساند از "کلنگی کردن ایران" سخن گفت. نگاهی به روند جنگهای دهه‌های پشت‌سر نشان می‌دهد که امریکا و همپیمانانش به جنگ در جایگاه سیاستی می‌نگرند که رخدادن یا رخ‌ندادنش در دست دشمنان آنان (بن‌لادن، قذافی، صدام، ...) نیست. امریکا به بهانه جنگ‌افزارهای کشتار گروهی عراق را به خاک و خون کشید، اگرچه صدام حسین راست می‌گفت و چنین جنگ‌افزارهایی را در دسترس خود نداشت. در افغانستان نیز نه گفتگویی رخ داد و نه سندی به جهانیان نشان داده شد که طالبان و بن‌لادن در پشت رخدادهای یازدهم سپتامبر بوده‌اند. قذافی که برنامه هسته‌ای خود را کنار گذاشته بود و سربراه شده بود نیز، نتوانست از سرنگونی و مرگ گریزی بیابد. جنگهای امریکا و همپیمانانش سود و زیان بانکها و کنسرنهای جهانی را در نگر دارند و نه گفتگو با نمایندگان کشورهایی را که آماج این جنگها هستند. اسرائیل نیز برای بمباران سامانه‌های اوزیراک در عراق بسال 1981 و دیرالزور در سوریه بسال 2007 نه برای این دو کشور پیشاپیش شاخ و شانه کشید و نه چشم‌براه گفتگوها ماند. امریکا (جدا از اینکه کلینتون، بوش یا اوباما بر سر کار باشند) برای آغاز جنگ یا پیشگیری از آن نیازی به "گفتگو" ندارد.

ولی رژیم توانسته است بیاری دلبستگانش در میان اپوزیسیون به مردم بباوراند که خطر جنگ را با گفتگو از سر ایران دور کرده است. اینکه امروزه خاورمیانه در آتش جنگی خانمانسوز درگیر شده است، بهانه بدست اپوزیسیون دلبسته می‌دهد که انگشت خود را بسوی عراق و سوریه و یمن نشانه برود و از مردم بخواهد که سپاسگزار جمهوری اسلامی باشند، که نگذاشته است ایران به چنین سرنوشتی دچار شود و همزمان به ایرانیان هشدار دهد که مبادا در اندیشه براندازی رژیم ولایت فقیه باشند، که اگر همین جمهوری اسلامی با رکورد اعدامها و کشتارها و سرکوبها و دزدیها و هرزگیهای سرانش نباشد، ایران به روزگاری بدتر از یمن و سوریه دچار خواهد شد. اپوزیسیون دلبسته ولی در باره یک نکته بسیار بزرگ خود را به ندیدن و نشنیدن می‌زند، و آنهم اینکه آتش‌بیار این جنگهای خانمانسوز در هر سه کشور، همین جمهوری اسلامی است که برای برپای‌ماندن خود آتش بر هستی و دارائی ایرانیان زده است تا این سه کشور آنگونه که خود می‌گوید "عمق استراتژیک" رژیم برجای بمانند. اکبر گنجی تا آنجا به پیش می‌رود که می‌گوید: «هیچ قرینه و شاهدی مبنی بر نفوذ جمهوری اسلامی دوازده امامی بر زیدی‌های یمن وجود ندارد» و اگر بپرسید چرا، می‌نویسد: «شیعیان دوازده امامی، شیعیان غیر دوازده امامی را حقیقتاً شیعه به شمار نمی‌آورند» (1) به همین آسانی می‌توان جامه اپوزیسیون دربرکرد و خون بیگناهان یمنی را از دستان جمهوری اسلامی شست، حتا اگر سران و سردمداران این رژیم خود با صدای بلند پرده از تبهکاریهای خود بردارند. اکبر گنجی پیشتر نیز نوشته بود: «خامنه ای هرگز از نابودی "اسرائیل" یا "دولت اسرائیل" توسط ایران سخن نگفته است» (4) به گمان من بهتر است ایشان در اینباره با صادق زیباکلام به گفتگو بنشیند، که می‌پرسد: «کی به ما مأموریت داده اسرائیل رو از بین ببریم؟»

دلبستگان از ما‌ می‌خواهد سپاسگزار کسانی باشیم که دهسال با دیوانگیهای خود آتش در هست‌ونیست این آب و خاک افکندند و اکنون با بخشیدن سرمایه‌های ما و آیندگان، بخش کوچکی از آن آتش را فرونشانده‌اند.

دو) نابسامانی اقتصاد ایران ریشه در تحریمها داشت
جمهوری اسلامی توانسته است با پشتیبانی اپوزیسیون دلبسته گناه نابسامانیهای اقتصاد ایران را که بیش و پیش از هرچیز ریشه در دزدیهای سرسام‌آور، سودجوئیهای بی‌پایان، نداشتن برنامه‌ریزی دراززمان و کنارگذاشتن نیروهای کاردان و دلسوز دارد، به گردن تحریمها بیندازد. در این میان کمبود داروهای اساسی بیگمان رنج‌آورترین کمبودهاست. راستی را چنین است که ایران هیچگاه "تحریم داروئی" نشد. کمبود دارو از آن رو بود که سردمداران جمهوری اسلامی با ارز داروئی زین اسب، خوراک سگ، لوازم آرایش، و خودروهای فراری و بوگاتی و لامبورگینی می‌خریدند، زیرا فروش آنها در بازار نوکیسگان نورچشمی سود سرشاری را روانه جیبهای آنان می‌کرد، در جایی که فروش دارو سود چندانی نداشت.
در اینجا نیز اپوزیسیون دلبسته دست به فریب مردم می‌زند که کاهش ارزش پول ملی، گرانی کمر شکن، نابودی قشر میانی، ناچاری بسیاری از مردان ایرانی از فروش اندامهای خویش و ناگزیری بسیاری از زنان ایران‌زمین در فروش تن خویش، نه گناه خامنه‌ای و دیگر دزدان و چپاولگران، که از "تحریمها"ست و برای ضریف و روحانی هورا می‌کشد و نامه می‌نوسد و دستشان را به گرمی می‌فشارد.

سه) تنها راه رفتن به پای صندوقهای رأی است
شاید بزرگترین پیروزی رژِیم را بتوان باوراندن این نکته به مردم دانست، که در ایران می‌توان با گزینش رئیس‌جمهور به دگرگونیهای ژرف دست یافت. جمهوری اسلامی و سردمدارانش و در پیش همه خامنه‌ای از گفتن اینکه در ایران "مردم تصمیم‌گیرنده اصلی" هستند، خسته نمی‌شوند. آنان هربار به بهانه‌ای و با نمایشی مردم را به پای صندوقهای رأی می‌کشانند، تا پذیرفتگی خود را هم به رخ جهانیان و هم به رخ ایرانیان بکشند. انتخابات برای آنان چیزی جز این پیام نیست که «ببینید! مردم ما را می‌خواهند!»
از جمهوری اسلامی چشمداشت دیگری جز این نمی‌رود. آنچه که مایه شرمساری است، رفتار دلبستگان رژیم است که بر خود نام اپوزیسیون نهاده‌اند. آنان نیز سرمست از پیروزی می‌گویند: «مردم ایران با انتخاب روحانی توانستند بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی اثر بگذارند و مسئله هسته‌ای را حل کنند و این پیروزی درستی رویکرد ما به انتخابات را نشان می‌دهد».

از اینکه به گفته صالحی گفتگوهای هسته‌ای در سالهای ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد آغاز شده بودند (5) و نه پس از گزینش روحانی، می‌گذرم. آیا از میان کسانی که مردم را به شرکت در انتخابات فرامی‌خوانند، کسی یافت می‌شود که پاسخ دهد، رژیمی که شهروندانش را به زور تازیانه و زندان و اعدام وامی‌دارد چه بگویند، چه بشنوند، چه بخوانند، چه بنوشند، چه بخورند، چه بپوشند، با که بخوابند، و اگر می‌خوابند، چگونه بخوابند تا بچه‌دار شوند و حتا "اپیلاسیون" و تراشیدن موهای پنهانترین بخشهای تن شهروندان را نیز برنمی‌تابد، چگونه سرنوشت سیاستهای درونی و بیرونی خود را بدست همین شهروندان می‌سپارد؟

***************************
اینکه بخشی از اپوزیسیون در ستایش از بزهگران و تبهکاران سرازپا نمی‌شناسد و اینکه بخش بزرگی از مردم ایران به هر بهانه‌ای به خیابانها می‌ریزند و فریاد "مچکریم" سرمی‌دهند، باید هشداری برای ایراندوستان راستین باشد. باید بپذیریم هر اندازه ما در روشنگری و آگاهسازی ناتوان بوده‌ایم، این رژیم در مردمفریبی روز بروز تواناتر شده است. بیگمان همراهی رسانه‌های پربیننده‌ای چون وی.او.ای و بی.بی.سی و همکاری تنگاتنگ آنان با نهادهای جمهوری اسلامی (که خود بازتابی از نزدیکی اروپا و امریکا با جمهوری اسلامی است) و همچنین همدلی بخشی از اپوزیسیون که بلندگوهای فراوانی چون رسانه‌های پیش‌گفته را در دسترس دارد، کار را بر ما سخت و بر آنان آسان می‌کند. سرانجام گفتگوهای هسته‌ای نشان داد که تلاش شبانه‌روزی اینان به بار نشسته است؛

در چشم بسیاری از ایرانیان یک همپوشانی میان دو اندریافت "جمهوری اسلامی" و "ایران" پدید آمده است. اگر تا یک دهه پیش ایران کشور ما بود و جمهوری اسلامی رژیمی که آنرا از ما بزور ستانده بود، امروز این دو یکی شده‌اند. اگر تا ده سال پیش کسی را زهره آن نبود که در میان ایرانیان پرچم جمهوری اسلامی را برافرازد و هر ایرانی آزاده‌ای بدست گرفتن این پرچم را ننگی بر خود می‌انگاشت، امروزه بخشی از اپوزیسیون، حتا جوانان گریخته از شکنجه‌های کهریزک نیز آن را پرچم خود می‌دانند. بیهوده نیست که یوسفی اشکوری برافراشتن پرچم جمهوری اسلامی در اروپا را نشان " بلوغ مدنی جوانان" (6) می‌داند. اپوزیسیون دلبسته این همه را به بهانه نگرانی برای ایران یا به دیگر سخن بنام ایران و بکام خامنه‌ای و سپاه انجام می‌دهد. ولی آنچه که در این میان فراموش می‌شود این است که اگر ایران با جمهوری اسلامی یکی گرفته شود، در فردای دیوانگیهای رژیم، جهان نیز برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران را به کام ویرانی خواهد کشاند.

آبهای آنچه که "تفاهم لوزان" نامیده می‌شود، کم‌کم از آسیاب می‌افتند. جدا از اینکه رژیم با امریکا و همپیمانانش بر سر چه کنار آمده باشد و کدام بخش از دارائیهای ملی را برای برجای‌ماندن خود بخشیده باشد، باید با پایان یافتن نمایش هسته‌ای چشم‌براه نمایش تازه‌ای باشیم. جمهوری اسلامی نیک می‌داند که حتا ناشیانه‌ترین و کودکانه‌ترین نمایشنامه‌های او نیز با پیروزی روبرو خواهند شد، زیرا تا روزی که در میان کنشگران و تماشاچیان این نمایش گروهی هستند که کنش یا بی‌کنشی آنان از سر دلبستگی به ایران اسلامی است، خامنه‌ای و دستیارانش همیشه برنده بازی خواهند بود،

و بازندگان؟ هرجا که جمهوری اسلامی برنده باشد، مردم ایران بیگمان بازندگانند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
------------------------------------------------------------------------

https://www.youtube.com/watch?v=1y--Qd7GY9Y .2