۱۳۹۳ آذر ۲۳, یکشنبه

در هراس از خویشتن

4. گفتار در خودستیزی

پیآمد ناگزیر کشاکشی که در بخش پیشین از آن سخن رفت، ستیز پیوسته مسلمان ایرانی با خویشتن کهن خویش است. مسلمان ایرانی تاریخنگاری سنتی را بازگویی درست پیشینه دین خود می‌داند. پس همانگونه که اسلام در پی پیروزی و گشودن مکه همه نمادهای پیشااسلامی (بتهای درون کعبه) را نابود کرد، او نیز در پیروی از پیامبرش خود را ناچار از نابودی نمادهای روزگار زرتشتیگری‌اش می‌داند، زیرا دین او هنگامی بی‌کم‌وکاست است، که دیگر نشانی از "جاهلیت" بر زمین نمانده باشد. بدینگونه دشمنی سرسختانه مسلمان ایرانی با فرهنگ و اندیشه پیشااسلامی‌اش را از همان نخستین سالهای پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی می‌توان پی گرفت. از سوزاندن نبشته‌های زرتشتی (مجوسی) بروزگار عبدالله پسر طاهر ذوالیمینین  و انداختن سَرو کاشمر، یادگار زرتشت و نماد آزادگی ایرانیان بروزگار پسرش طاهر گرفته، تا ویرانی آتشکده‌ها و دیگر سازه‌های پیشااسلامی بدست ایرانیان مسلمان، تا دشمنی‌های آشکار فقیهان مسلمان با فردوسی و ستیزه‌جوئی کور امام محمد غزالی با نمادهای فرهنگ ایرانی چون نوروز و مهرگان و سده در "کیمیای سعادت"، همه و همه گواهی آشکار بر آنند که مسلمانی انسان ایرانی جز در نابودی بی‌ چون‌وچرای گذشته پیشااسلامی او شدنی نیست. حتا شهاب‌ایدین سهروردی که در شیفتگی او به اندیشه‌های پیشااسلامی جای گمانه نیست، مانویان و مجوسان را "ملحد" می‌نامد. این دشمنی را می‌توان در تاریخ هزاروچهارسد ساله اسلام ایرانی پیوسته پی گرفت. از روزگار روشنگری ایرانی بدین سو نیز گریبان ما از این ستیز درونی رها نشده است. من پیشتر نمونه‌هایی از ایران‌ستیزی شریعتی و احمد شاملو آورده‌ام و می‌توانستم سخن را با شادی صدر پی بگیرم که گناه آلودگی هوای خوزستان را به گردن "ایران لعنتی" می‌افکند، یا با صادق زیباکلام که "يك موي محمدبن عبدالله را به 100 تا كوروش، داريوش، خشايار، تخت جمشيد و ايران و گذشته آن" نمی‌دهد ، یا با انبوهی از کنشگران چپ، سکولار یا ملی‌مذهبی، با سخنان ایران ستیزانه‌شان. ولی بررسی همه‌سویه این پدیده فرهنگ‌کُش چارچوب این جستار را می‌شکافد و نیازمند نوشتاری گسترده‌تر است. پس به سراغ یکی از نشانه‌های ژرف خودستیزی در میان کنشگران سیاسی و فرهنگی کشورمان رفته‌ام تا با واگشائی یک نمونه میدانی اندکی به هسته راستین چیستی فرهنگیمان نزدیکتر شوم، به سراغ "شیروخورشید".

هنگامی که اکبر گنجی به بهانه "همبستگی" در نوشتاری بنام "دموکراسی و دیکتاتوری پرچم" (1) شیروخورشید را "پرچم نظام پیشین" نامید و نوشت «سلطنت طلبان اين پرچم را به رسميت می‌شناسند»، من در نوشتاری بنام "دیکتاتوری پرچم، یا پرچم ِ دیکتاتوری؟" (2) به نوشته او پرداختم و پرسیدم: «آیا دشمنی اینان با نماد شیروخورشید از آن رو است که می‌ترسند نمادهای ملی، جای نمادهای دینی را بگیرند؟» رویکرد بخش بزرگی از کسانی که یا مارکسیست‌اند، یا خداناباور و یا دیندار سکولار به نشان شیروخورشید ولی، آشکار کرد که دشمنی با این نماد، نشانه‌ای ستُرگ در اسلام‌ستائی همراه با ایران‌هراسی نهفته در درون ما است. امروزه کمتر سازمان ریشه‌دار ایرانی را می‌توان یافت که بی ترس و هراس شیروخورشید را بر سینه پرچم سه‌رنگ بنشاند و نشستها و گرهمائیهای خود را با آن آذین بندد. از تک‌تک سازمانهای چپ (چه مارکسیستی و چه سوسیال‌دموکرات) گرفته تا تارنماهایی که خود را "بدور از وابستگی حزبی و سازمانی" می‌دانند، همه تنها و تنها پرچم سه‌رنگ بدون نشان را پرچم ملی خود می‌دانند. تا جایی که من خوانده و شنیده‌ام، ریشه این رویکرد را در این باید جُست که همه اینان شیروخورشید را نماد خاندان پهلوی یا رژیم پادشاهی می‌دانند. در تازه‌ترین نمونه از این دست، می‌توان از ششمین همایش "اتحاد جمهوریخواهان ایران – اجا" در برلین یاد کرد که پرچم سه‌رنگ را با گلدانی در پیش‌روی آن آذین‌بخش نشستشان کرده‌اند (3).

پهلویها نه برسازنده این نماد بودند و نه هرگز در جایی آنرا نماد خاندان خود خواندند. هیچ خاندان دیگری را نیز در تاریخ ایران‌زمین نمی‌توان یافت که گفته باشد این نماد از آن خاندان ماست. بوارونه این پندار، این شاهان ایرانی بودند که یک نماد سددرسد ملی را برگزیدند، تا مردم آنان را از خود بدانند، پس ریشه پیوند شیروخورشید با خاندان پهلوی را (یا بگفته اکبر گنجی "نظام پیشین" را) در کجا باید جُست؟

هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب شکوهمند نگذشته بود که خمینی در دهم اسفندماه گفت: «باید آرم‌های اسلامی باشد. از همۀ وزارتخانه‌‏ها، از همۀ ادارات، باید این شیر و خورشید منحوس قطع بشود، عَلَم اسلام باید باشد. آثار طاغوت باید برود. اینها آثار طاغوت است، این تاج آثار طاغوت است، آثار اسلام باید باشد» همین و دیگر هیچ! پس نیک اگر بنگریم ستیز با شیروخورشید به این بهانه که "نماد شاهی یا پهلوی" است، ریشه در فتوای رهبر فرهمند انقلاب شکوهمند دارد و سی شش سال است که گروه بزرگی از چپ و راست و خداباور و بی‌خدا چشم بسته سخنان یکی از ایران‌ستیزترین چهره‌های تاریخ این آب‌وخاک را بی آنکه لختی در آن اندیشه کنند، واگویه می‌کنند، و سوگمندانه‌تر آنکه گاه خود نیز نمی‌دانند این پندار خام از کجا بر سرشان راه جُسته است.

برای آنکه سخن در برداشتها و انگاشتهای من نماند، چکیده‌ای از جستار در دست پژوهشم در باره شیروخورشید را که اگر بخت یار باشد به چاپش خواهم رسانید، در اینجا می‌آورم، تا دانسته افتد که "پهلوی" یا "شاهی" بودن این نماد دروغی زیرکانه از سوی مسلمانانی بوده است که همچون نیاکانشان در هزاروچهارسد سال پیش تیشه بر ریشه فرهنگ ملی ما نهادند تا اسلامشان را فراز آورند و ما در گیجی و گولی هماره خویش، - باز بمانند هزاروچهارسد پیش – در خودفریبی سر از پا نشناختیم و در آتش ویرانگر آنان دمیدیم.

شیروخورشید یک نماد باستانی و نشانگر پیوند دوگانه زمین و آسمان است. در روزگاری که زنان و مردان در جایگاهی کمابیش برابر بسر می‌بردند، این پیوستگی زنانه/مردانه یا نرینه/مادینه بود. زن، همچون زمین که بذر گیاهان را در دل خود می‌پرورد، نماد باروری بود و مرد، همچون آسمانی که بر این زمین می‌بارید، نماد باروراندن. پس دوگانه زمین/آسمان نمادی بود از همآغوشی جاودانه و پیوند ناگسستنی.
کهنترین دوگانه این چنینی (که در پیوند یک‌به‌یک با شیروخورشید است) را من در نزد مصریان باستان یافته‌ام. در ویرانه‌های "مِن‌-نِفِر" (4) زَنخُدایی کهن یافته شد بنام "سِخ-مِت" (5)، خدای شیروَشی که گوی خورشید بر سر دارد (آتون/نَر بر سر شیر/ماده) و شاید کهنترین شیروخورشید جهان باشد. تا جایی که به گستره فرهنگی ایران باز می‌گردد، پیشینه دوگانه زمین/آسمان از این نیز دورتر است. کهنترین نمونه از این دست، پیکره "اینانا" زَنخُدای سومری است (6) که در جایگاه خدای آسمان (با دو بال پرواز) پای بر پشت شیر نَری نهاده است، این پیکره را شاید بتوان ریشه آغازین شیروخورشید کنونی دانست. در پیکره دیگری که به نِگَر می‌رسد آریایی باشد (7)، باز هم زَنخُدایی را بر پشت شیر نَری می‌بینیم و پادشاهی را که سرگرم نیایش اوست.

دوگانه زمین و آسمان در نگاره‌های تخت جمشید رنگ‌وبوی هنرمندانه‌تری بخود می‌گیرد. هنرمندان پارسه در جای جای کنده‌کاریهای این سازه پرشکوه، با نشاندن گل آفتابگردانی که بر روی نیلوفر آبی نشسته است (میثرای آسمانی بر اَپَم نَپَت زمینی)، ژرفای اندریافت هنرمندانه خود از دوگانه زمین/آسمان را به نمایش گذارده‌اند (8). از دیگر سو "شیر" که جای پای آنرا در یافته‌های سومری، بابلی، آشوری و بویژه ایلامی فراوان می‌توان یافت، در اینجا برجسته‌تر می‌شود و در کاخ آپادانا با جهیدن بر پشت گاو، در پیکر "میترای گاوکُش" رُخ می‌نماید. بدینگونه هم خورشید که گردونه مهر/میترا و نماد آسمان است، و هم شیر، که نمادی از میترای گاوکُش است، ریشه در باورهای پیشا-هخامنشی دارند. بررسی اینکه چرا خورشید نرینه در گذر زمان مادینه شد و ما امروز آنرا "خورشیدخانم" می‌نامیم، خود نیازمند جستاری ویژه است.

از نِگَر تاریخی ولی می‌توان پیوند استواری میان ایرانگرایی و نماد شیروخورشید یافت. هرکجا بازگشتی به گذشته باشکوه پیشااسلامی رُخ داده، پای شیروخورشید هم به سینه پرچمها و سکه‌ها باز شده است. برای نمونه سلجوقیان روم که بر فرزندانشان نامهای شاهنامه‌ای چون کیکاووس و سیاوش و کیخسرو می‌نهادند، برای نخستین بار شیروخورشید را بر سکه‌هایشان نشاندند (9). در روزگار ایلخانیان که آرمان ایرانشهری بار دیگر از فرهنگ و ادب به پهنه سیاست بازگشت، بارها و بارها نشان شیروخورشید بکار رفته است. در نوشتاری دیگر (10) آورده بودم اندیشه بازآفرینی ایران ساسانی بروزگار ایلخانیان بود که پاگرفت و صفویان توانستند آنرا به انجام برسانند. ایلخانیان که با بریدن از گذشته مغولی خود و رویکرد به فرهنگ ایرانی بدنبال پذیراندن خود به مردم ایران بودند، نماد شیروخورشید را به فراوانی بکار می‌بردند، کاری که بروزگار تیموریان و جانشینان آنان تا بروزگار صفویان پی گرفته شد و حتا بابُریان هند نیز که بسیار ایرانگرا می‌بودند، شیروخورشید را بر سینه پرچمشان نشاندند.

صفویان که با برساختن افسانه‌ای در باره تبار و نژاد خود در پی پایان بخشیدن به کشاکش بی‌پایان ایران/اسلام بودند، از یک سو پیشینه خود را به امام جعفر صادق رساندند و با برساختن شاهزاده‌خانمی دروغین بنام بی‌بی شهربانو، خود را نوادگان یزدگرد سوم نیز نامیدند، تا به ستیز نُهسدساله پایان بخشند. در همین راستا بود که شیروخورشید نماد ملی کشوری شد که اینک "ایران" نامیده می‌شد. کوتاه سخن آنکه هم دلاوران آذربایجانی و هم دلیران بختیاری در جنبش مشروطه با برافراشتن پرچم شیروخورشیدنشان به ستیز خودکامگی رفتند و مردم ایران که اکنون "ملت ایران" شده بودند، خیابانها را پس از پیروزی جنبش با همین نماد و نشان آذین بستند. گذشته از آن این نخستین برگزیدگان مردم در سرتاسر تاریخ هفت‌هزارساله این سرزمین بودند که به نمایندگی از آنان نوشتند: «الوان رسمی بیرق ایران سبز و سفید و سرخ و علامت شیرو خورشید است» (11) پس از نگرگاه دموکراتیک هم اگر بنگریم، بر نماد شیروخورشید هیچ خرده‌ای نمی‌توان گرفت، در جایی که هنگام جایگزین کردن آن در سال 1357 این نه "مجلس شورای ملی" که "مجلس شورای اسلامی" بود که سررشته را در دست داشت.
پس در پیش‌روی چنین پس‌زمینه تاریخی‌ای تنها می‌توان گفت که دشمنی با نمادی هزاران ساله به این بهانه که "سمبل پهلویها، یا نظام سلطنتی" است، از یک سو ریشه در ناآگاهی ژرف گویندگانش دارد و از دیگر سو نشانه‌ای است آشکار، بر ایران‌هراسی و ایران‌ستیزی نهفته و نهادینه شده در میان ما. من بررسی نمادشناسانه و تاریخشناسانه شیروخورشید را در اینجا بپایان می‌برم، بدان امید که فرجام این پژوهش را روزی در کتابی بچاپ برسانم.

کسانی را که با پرچم شیروخورشید از در ستیز درمی‌آیند، می‌توان بی‌رودربایستی "مقلدان" آیت‌الله خمینی دانست. نکته باریکتر از موی این داستان شرم‌آور در این است که اگرچه رنگهای سبز و سپید و سرخ هم همزادان تاریخی و اسطوره‌ای شیروخورشید هستند، ولی کسی از بکار بردن آنها سرباز نمی‌زند، زیرا خمینی این سه رنگ را نماد "طاغوت" نخوانده است و می‌توان انگاشت که اگر رهبر فرهمند در همان سخرانی دهم اسفندماهش بر رنگهای ملی ما هم تاخته بود، امروز دلباختگان انقلاب شکوهمند از چپ و راست و بی‌خدا و ملی‌مذهبی رنگهای سه‌گانه را نیز برنمی‌تافتند و از بکارگیری آنها به این بهانه که "سمبل پهلویها، یا نظام سلطنتی" است سرباز می‌زدند. پس بد نیست اگر از سر بدگوهَری کودکانه هم که شده یادآوری کنم، رنگهای سبز و سپید و سرخ رنگهایی هستند که می‌توان پیشینه آنها را نیز مانند شیروخورشید تا شاهنشاهی هخامنشیان دنبال گرفت و بدیگر سخن هر کس که شیروخورشید را برنمی‌تابد، بایسته است که از رنگهای سه‌گانه نیز دوری جوید. نخستین نشان از این سه‌گانه رنگین را می‌توان در درفشی دید که آنرا از آن کوروش بزرگ می‌دانند (12) گرداگرد شاهین میانه درفش را سه‌گوشهایی به رنگ سبز و سپید و سرخ فراگرفته‌اند. همچنین می‌توان در موزه لوور پاریس فروهری را دید که دو رنگ سبز و سرخ را بر روی آن هنوز می‌توان بازشناخت (13). بیهوده نیست که سه رنگ سبز و سپید و سرخ را در همه کشورهایی که مردمانشان پیشینه فرهنگی خود را به آریائیان می‌رسانند، از هندوستان و تاجیکستان گرفته تا کردستان عراق می‌توان پی گرفت. در این میان افغانستان بجای سپید رنگ سیاه را برگزیده است و پاکستان که بنیانگزاری‌اش بر پایه کیستی اسلامی بوده و کیستی "ملی" نداشته است، تنها رنگ سبز را.

ناگزیر از گفتنم که سخن من در این نوشتار بر سر خودِ شیروخورشید نیست. همانگونه که در آغاز آوردم، با برگزیدن یک نمونه میدانی خواستم نشان دهم که آن کشاکش درونی آمده در بخش سوم این جستار، چگونه بر سر بزنگاههای ویژه سر برمی‌کند و به دیگرسخن، چگونه بذرهای ایران‌ستیزی در زمین بارور ناخودآگاه ما می‌رویند و می‌بالند. این "ایران‌ستیزی" یک دشنام فرهنگی نیست. سری به پایگاه اینترنتی بی‌بی‌سی بزنیم و ببینیم چگونه پرچم الله‌نشان جمهوری اسلامی برافراشته می‌شود، هنگامی که کارکنان این نهاد انگلیسی به تماشای بازیهای تیم ملی فوتبال ایران می‌نشینند. از صادق صبا گرفته تا تک‌تک کارمندان و انبوه کسانی که برای این رسانه کار می‌کنند، همه و همه دستمزد خود را از دولت انگلستان می‌گیرند و کودکانه خواهد بود اگر بپنداریم که آنان پروای سودوزیان کشورمان ایران را در سر می‌پرورند و جز این هم نمی‌بایست بود، زیرا هر انسان درستکاری در هر کجای جهان باید در راستای خواسته‌های کارفرمایش گام بردارد، واگرنه بزهکار است. آنان بدرستی نگهبان سودوزیان همان کسی هستند که نانشان را می‌دهد و اگر او بخواهد، کشورمان را "جعلی و برپا شده بر خون دیگران" نیز می‌خوانند (14). ولی آنچه که آدمی را به اندیشه وامی‌دارد، پذیرفتگی این ستیز با خویشتن ایرانی و این ستیزندگان با فرهنگ ایرانی در میان ما ایرانیان است و پیروزی روزافزون جمهوری اسلامی، پشتیبانانش در میان اپوزیسیون و رسانه‌های بیگانه‌ای که در ایران‌ستیزی گذشته‌ای تاریک و ننگین دارند.

آنگونه که در تاریخنگاری سنتی آمده است، محمد پس از گشودن مکه و ویرانی بتهای آن در دو سال کمر به نابودی فرهنگ پیشااسلامی که خود آنرا "جاهلیت" می‌نامید بست و سرانجام هنگامی که برنامه‌اش به فرجام رسید، در حج‌الوداع به پیروانش گفت: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا * امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را بر شما پسنديدم» (مائده، 3). خمینی نیز انقلاب اسلامی‌اش را جز در ویرانی یادمانها و نمادهای کهن ایرانی به انجام رسیده نمی‌دانست و از همین روی بود که کمر به نابودی آنها بست و در این رهگذر از خود مرده‌ریگی برجای گذاشت که تا به امروز گریبان دیندار و بی‌دین را به یکسان گرفته و رها نمی‌کند. از خمینی و دیگر اسلامگرایان، چه بر او باشند و چه با او، چشمداشت دیگری نمی‌توان داشت، ولی اینکه انبوهی از اندیشورزان این آب و خاک که نه مسلمانند و نه خداباور، در بزنگاهی چون شیروخورشید پیرو امام فرهمند باشند، ریشه در کدام آسیب فرهنگی می‌تواند داشت،

جز در "خودستیزی"؟

دنباله دارد ...

 خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد




Mn-nfr, Memphis .4

Shmt, Sekhmet .5
http://static.panoramio.com/photos/large/89366639.jpg

Inanna .6
http://kirkesisland.files.wordpress.com/2013/06/inanna-and-lion.jpg
از آنجایی که اینانا زنخدایی بسیار نیرومند، یا شاید نیرومندترین زنخدا است، پای نهادن او بر پشت شیر نر، می‌تواند بازگو کننده برتری جایگاه زنان در فرهنگ سومری بوده باشد، که دوگانه باروری/باروراندن را باژگونه کرده است.


در ابنباره همچنین بنگرید به: "فره ایزدی در آئین پادشاهی ایران باستان"، ابولعلاء سودآور، 1384، برگ 118

سکه غیاث‌الدین کیخسرو، 616 تا 635 خورشیدی


11. اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه