۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

انقلاب شکوهمند و دلباختگانش – چهار

اگر انقلاب دزدیده نمی‌شد ...

با بهترین شادباشهای نوروزی و آرزوی شادکامی و کامروائی برای همه آنانی که به نوروز زندگی باور دارند و بردمیدن بهار جانها را ارج می‌نهند و به جشن می‌نشینند.

براستی اگر همه چیز همانگونه پیش می‌رفت که براندازان می‌خواستند و اگر انقلاب سال پنجاه‌وهفت آنگونه که آنان می‌گویند "دزدیده نمی‌شد" اکنون روزگار ما چگونه بود؟ آیا به دموکراسی، سربلندی و آسایش می‌رسیدیم؟ آیا اگر به سالهای پنجاه‌وشش و پنجاه‌وهفت بازگردیم و خمینی و جنبش اسلام بنیادگرا را از روند رخدادهای جامعه بکنار بگذاریم، با نیروهایی روبرو خواهیم بود که باور بنیادین به حقوق‌بشر، حقوق‌شهروندی، آزادی گفتار و اندیشه و دموکراسی داشتند؟
در تاریخ‌شناسی رشته‌ای هست بنام "تاریخ پاد-رخداده" (1). این رشته از نگاهی دیگر به گمانه‌زنی در باره روند رویدادهای تاریخی می‌پردازد. بدینگونه که با نگاه به رخدادها و داده‌های تاریخی نشان‌ می‌دهد برای نمونه اگر بجای متفقین نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شده‌بودند، اکنون اروپا در کجای تاریخ ایستاده بود. "پاد-رخداده‌"ها ولی پنداربافی‌های از سر بیکاری نیستند، آنها ریشه در دانش تاریخ، جامعه‌شناسی و روانشناسی دارند. با این‌همه از آنجایی که این رشته دانشگاهی در کشور ما پیشینه چندانی ندارد و کمتر کسی آنرا می‌شناسد، در پاسخ به پرسشهای بالا از ریشه‌ها و بُن‌داده‌های دیگری بهره خواهم‌برد؛ برای اینکه ببینیم اگر انقلاب دزدیده نشده بود و بدست فرزندان راستینش (بخوان براندازان) افتاده بود، روزگار ما چگونه بود، نمی توانیم در باره آنها برپایه کارهایی که "شاید انجام‌ می‌دادند" داوری کنیم. ولی داوری برپایه آنچه که آنان پس از انقلاب "براستی انجام دادند" به ما نشان خواهد داد که آیا آنان به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر پایبند بودند، یا نه. و اگر بتوان نشان داد که در میان آنان کوچکترین گرایشی به این گفتمانها نبود، دیگر سخن گفتن از دزدیده‌شدن انقلاب تنها و تنها یک بهانه‌جویی کودکانه خواهد بود.

اگر خمینی و بنیادگرایان انقلاب را ندزدیده‌بودند، چه کسی به قدرت می‌رسید؟ (2)

الف) سازمان مجاهدین خلق:
مجاهدین خلق بزرگترین و پرهوادارترین سازمان سیاسی پس از انقلاب بودند. اگر انقلاب "دزدیده" نمی‌شد، بی‌گمان آنان بزرگترین بخت را برای بدست گرفتن قدرت می‌داشتند. رهبر این سازمان ("کادر رهبری" در باره سازمان واژه نادرستی است، مسعود رجوی از همان نخستین روز "رهبر" این گروه بود) در تشنگی بی‌مرز خود به قدرت و پس از آنکه آرزوهایش در اینباره برآورده نشدند، در برابر خمینی ایستاد. از دوسال‌و‌نیم پس از انقلاب اگر درگذریم، در رفتار، گفتار و اندیشه‌های سَر و بدنه سازمان سرسوزنی گرایش به دموکراسی، آزادی، حقوق‌بشر و ایراندوستی نمی‌توان یافت که هیچ، این بزرگترین سازمان انقلابی و مسلمان ایران هرروز بیشتر در گرداب اندیشه‌های فاشیستی ،رهبرستایانه و وابسته به بیگانگان فرورفته است. مجاهدین در سال 64 با آنچه که خود آنرا انقلاب ایدئولوژیک می‌نامیدند همان ته‌مانده‌های آرزوها و آرمانهای دموکراتیک را نیز برباد دادند و به یک فرقه بسته و خشک‌مغز دینی فرورُستند. آنان با پناه بردن به دشمن مردم ایران و با درآغوش کشیدن صدام حسین و "برادر" نامیدن او پشت به ایران کردند. آنچه که امروز از این سازمان برجای مانده "امام غایب" و "رهبر خاص‌الخاص"ی بنام مسعود رجوی است که به هیچکس جز خدا پاسخگو نیست، رئیس جمهور خودخوانده‌ای بنام مریم قجرعضدانلو است که خود را "تنها آلترناتیو قانونی رژیم" می‌داند و انبوهی از هواداران سرخورده با روانی در هم‌کوفته که تن و روانشان بازیچه رجویها (مسعود و مریم) است و هرگاه که نیاز باشد، یا تنشان را سپر موشکهای رژیم می‌کنند و یا خود را در برابر نهادهای اروپایی به آتش می‌کشند. رجویها به گواهی جداشدگان در عراق صدامی، زندانها و شکنجه‌گاههای خود را داشتند و هنوز به قدرت نرسیده هر صدای ناهمخوانی را به بهانه وابستگی به دشمن خلق در گلو خفه می‌کردند و می‌کنند.

ایرانیان تنها باید نگاهی به امروز این سازمان بیاندازند، تا بدانند اگر خمینی انقلاب را از مجاهدین خلق ندزدیده بود، امروز در ایران چگونه رژیمی برسر کار می‌بود.

ب) سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و حزب توده:
سرگذشت هواداران این دو گروه "یکی داستان است پر آب چشم". پس از جدائی بخشی که خود را "اقلیت" می‌نامید فدائیان اکثریت با شتابی بی‌مانند همزمان در آغوش حزب توده و رژیم جمهوری اسلامی درغلتیدند. دوباره‌گوئی رفتار و گفتار این دو سازمان از بهمن پنجاه و هفت تا بهمن شصت‌ویک سخن را بدرازا خواهد کشانید. همین اندازه باید گفت که حزب توده و سازمان اکثریت هم خمینی را "امام" نامیدند، هم دگراندیشانی را که (به هر بهانه‌ای و از هر نگرگاهی) در برابر فاشیسم نوپا سربرافراشته بودند "ایادی امپریالیسم، خائن به خلق، باند، و ..." خواندند و شرم‌آورتر از همه اینکه به گفته مهدی اصلانی از هموندان پیشین سازمان فدائیان «از سپاه پاسداران خواستند آنها را مسلح کند تا به سرکوب ضدانقلاب بپردازند» (3) و هنگامی که سپاه دست رد به سینه آنان زد با شادمانی و سرافرازی در هفته‌نامه خود نوشتند: «مردم آمل با شعار مرگ بر امریکا سلطنت‌طلبان و مائوئیستهای امریکایی را تارومار کردند». بدینگونه هم حزب توده در جایگاه ریشه‌دارترین حزب ایرانی، و هم فدائیان در جایگاه فراگیرترین نیروی چپ خاورمیانه در همان روزهایی که بهترین جوانان این آب‌وخاک دسته‌دسته یا بخاک می‌افتادند و یا در زیر شکنجه جان می‌باختند، در روزگاری که تن نازک دخترکان نوجوان این سرزمین در زیر فشار تجاوز بازجویان مچاله می‌شد، نه تنها بر دژخوئی‌ها و ددمنشیهای فاشیسم تازه برآمده خرده‌ای نگرفتند، که گشاده‌دستانه و بی‌دریغ به یاری آنان شتافتند و هنگامی که "امام"شان بر آنان خشم گرفت، بدامان دیگر دشمن سوگندخورده ایرانیان، یعنی امپریالیسم شوروی گریختند.

براستی اگر خمینی انقلاب را از حزب توده و سازمان اکثریت ندزدیده بود و آنان توانسته بودند قدرت را بدست بگیرند، امروز جایگاه دموکراسی، آزادی گفتار و اندیشه و حقوق شهروندی در ایران چگونه بود؟ آیا کسانی که چنین عاشقانه و بی‌پروا به سرکوب و جنایت و کشتار یاری می‌رساندند و برای دژخیمان هورا می‌کشیدند اگر خود بقدرت می‌رسیدند، چیزی جز آن می‌کردند که خمینی کرد؟

پ) سازمان چریکهای فدائی خلق (اقلیت):
این سازمان را نمی‌توان از توان آلترناتیو سازی برخوردار دانست. آنان از آنجایی که تنها بخش کوچکی از سازمان چریکهای فدائی خلق با هوادارانی اندک بودند، نمی‌توانستند به تنهایی قدرت را در دست بگیرند. با اینهمه بررسی رفتار آنان نیز نشان خواهد داد که کنشگران انقلاب بهمن تا به کجا با اندریافتهایی چون دموکراسی، دگراندیشی و رواداری بیگانه بودند. سازمان اقلیت با آغاز سرکوبهای گسترده در سال شصت اندک‌اندک به کردستان عراق گریخت. چهارم بهمن‌ماه 1364 در دهکده گاپیلون در کردستان عراق، هموندان دو بخش از سازمان که گویا نتوانسته بودند درگیریهای سیاسی خود را با گفتگو به سرانجام برسانند، بروی هم آتش گشودند. در این درگیری خونبار درون سازمانی پنج تن کشته و دهها تن زخمی شدند و اگر پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق سرنرسیده و بزور درگیری را پایان نبخشیده‌بودند، ای‌بسا که شمار کشتگان بیشتر می‌بود. یکسال‌ونیم پس از آن بخش بازمانده (کمیته اجرایی؛ توکل-زُهری) نیز از هم گسیخت و به دو شاخه "توکل" و "زهری" بخش گشت.

آوردن این نمونه را از آنجایی پُرهوده می‌دانم که بر پایه آن می‌توان به همان تاریخ "پاد‌-رخداده" پرداخت. براستی کسانی که بر سر "هیچ" بروی رفیقان سازمانی خود تفنگ می کشیدند و از کشتن همرزمان خود پروایی نداشتند، اگر خمینی انقلابشان را نمی‌دزدید و آنان به قدرت می رسیدند، در برابر دگراندیشان و مخالفان خود چه رفتاری از خود نشان می‌دادند؟

ث) دموکرات و کومله:
حتا سازمانهای قومی نیز از این نگاه (بهره گیری از زوربرای پایان بخشیدن به گفتگو) برکنار نبودند. دو حزب کردستانی کومله و دموکرات (باز هم گذشته از بنیانهای اندیشگی و جایگاه دموکراسی و آزادی‌اندیشه نزد آنان) در پی دستیابی به فرمانروایی (یا آنگونه که خود می‌گفتند "هژمونی") بر سرتاسر کردستان از 25 آبان‌ماه 1363 تا اردیبهشت‌ماه 1367 گریبان جمهوری اسلامی را رها کرده و دست به کشتار یکدیگر گشودند و تا هنگامی که کومله دستان خود را بالا نبرد، دست از آن برنداشتند. اینان نیز در پی سرکوب روزافزون بدامان دشمن ایرانیان یعنی صدام حسین گریختند. این درگیریها سرانجام کار را به چند تکه شدن هردو سازمان کشاندند؛ کومله به گروه "مهتدی" و "علیزاده" بخش گشت و از دل حزب دموکرات کردستان دو گروه "رهبری انقلابی" و "کنگره هشتم" بیرون آمدند. تا به امروز هنوز دانسته نیست که دستان رهبران این دو گروه به خون چند تن از هم‌میهنان کُرد ما آغشته است.

اگر کارها همانگونه که رهبران کرد می‌خواستند پیش می‌رفت و ایران به دموکراسی، و کردستان به خودمختاری می‌رسید، رهبران دو سازمان کردستانی درگیریهای درونی خود را چگونه به سرانجام می‌رساندند؟ آیا می‌توان باور داشت که اگر انقلاب "دزدیده" نشده‌بود، آنان بیکباره دموکرات و آزاداندیش می شدند و دگراندیشان را با مرگ و سرکوب کیفر نمی‌دادند؟

ج) جبهه ملی، نهضت آزادی:
شاید اینان تنها نیروهایی بودند که می توانستند با در دست گرفتن قدرت نسیمی از آزادی و آسایش بر خاک این سرزمین بوزانند. چنانکه هم دوره نخست‌وزیری شاپور بختیار را و هم از آن مهدی بازرگان را باید آزادترین برش تاریخی پنجاه سال گذشته در ایران بشمار آورد. بازرگان، فروهر و مانندگان آنها که بوارونه کسانی چون بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده براستی ایران‌دوست بودند و بجای آنکه در پی کین‌ورزی و خونخواهی از رژیم گذشته باشند، پروای سربلندی و آسایش مردم ایران را داشتند، اگر براستی می توانستند همه قدرت را بدست بگیرند، بی‌گمان نه گروگانگیری می‌کردند، نه در جنگ با عراق چنان دیوانگی می‌نمودند، نه دست به کشتار دگراندیشان می گشودند و نه جامعه را اینچنین در زیر آوار اسلام خفه می‌کردند. ولی آنان نیز با آنکه خمینی و اندیشه‌های او را بخوبی می‌شناختند در یک خودفریبی همگانی دست در دستان او نهادند و راه را برای به قدرت رسیدن او باز کردند، اگرچه یا چون بازرگان دلیرانه پای آن ایستادند و یا چون فروهرها بهای آنرا با خون خود پرداختند. با اینهمه نباید از یاد برد که این نیروها چنان کم‌پشتیبان و کوچک بودند که هرگز نمی‌توانستند به تنهایی سرنوشت ایران را رقم بزنند. همچنین از یاد نباید بُرد که اینان پیش از برآمدن خمینی هرگز خواهان براندازی رژیم شاهنشاهی نبودند.

نگاهی دوباره به رفتار سازمانهای برانداز که برخاسته از بنیانهای اندیشگی آنان بود بیفکنیم و کارنامه آنان را از دهه چهل/پنجاه تا به امروز دوباره‌خوانی کنیم. براستی اگر انقلاب دزدیده نمی‌شد و یکی از نیروهای نامبرده در بالا بجای خمینی می‌نشست، امروز سرگذشت ایرانیان و سرنوشت ایران را چگونه می نوشتند؟

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------
Counterfactual history .1

2. بی‌گمان در میان کسانی که بدنبال سرنگونی شاه بودند، کسانی نیز یافت می‌شدند که براستی و از ته‌دل به دموکراسی و آزادی اندیشه باور داشتند، ولی شمار آنان چنان اندک بود که صدایشان در هیاهوی "مبارزه ضدامپریالیستی خفه شد و بگوش کسی نرسید.

http://www.youtube.com/watch?v=o4WkvMDKgD8&feature=player_embedded .3

۱۴ نظر:

  1. چه خوب است که بی‌تعارف، صادقانه، و راستی گرایانه به مرور صفحات تاریخ خود-به-فلاکت-فکنی‌مان پرداخته‌ای، ای مزدک نازنین.
    نوش...
    قلمت هماره روان باد و شعله روشنگری‌ات بس فروزان، تا خوب ببینیم کیستیم و بدانیم چه‌مان است ،
    تا شاید نیک گردانیم آنچه بدمان است و چاره کنیم آنچه کژمان...

    به همان سان که نوشآبی گوارا کام است لبان تشنه را
    یادگیری از از دانشتان مایه بسی لذت است این چاکرتان را...
    نوش...

    پاسخحذف
  2. پیاله‌چی گرامی،
    همچون همیشه مرا وامدار مهرت می‌کنی.
    ما تا هنگامی که ندانیم که بوده‌ایم و چه کرده‌ایم، هرگز درنخواهیم یافت که چه هستیم و چه می‌کنیم.

    من در اندازه توان ناچیز خود می‌خوتهم اندکی بر گذشته تاریک این "ما" که کردارش براستی ننگین و مایه شرمساری است، نور بیفشانم.

    نوروز بر تو پیروز و فرخنده باد

    پاسخحذف

  3. حقایقی در مورد انقلاب فرانسه

    این جمله مهاتما گاندی را هرگز فراموش نمیکنم: "کسی که با دروغ و خشونت به حکومت برسد، با دروغ و خشونت هم حکومت میکند". دروغگویی برای رسیدن به هدف فقط مختص روشنفکر ایرانی نیست. هر انقلابی که با خشونت به ثمر رسید، پشتوانه اش دروغ بوده است. امروز خواستم حقایقی در مورد انقلاب فرانسه را مطرح کنم که تا به امروز به این صورت نشنیده اید.
    فرانسویان تاریخ وقوع انقلاب فرانسه را مصادف با یورش به زندان باستیل به تاریخ 14 جولای 1789 میدانند.



    برای همه روشن شده است که زندان باستیل یکی از مخوف ترین زندانهای تاریخ بشری بوده است. شاید زمانی چنین بوده، ولی این زندان به هنگام یورش، فقط 7 زندانی داشت که یکی از آنان Marquis de Sade بود که واژه "سادیسم" از نام او گرفته شده است.
    این زندان در زمان لوئی پانزدهم از اهمیت افتاده بود و توپهایی که در آن بودند را به پادگانها برده و جای آن را ماکتهایی از فلز و چوب برای تزئین برج و باروی آن گرفته بود. پس از تغییرات و تعمیراتی اساسی، لوئی شانزدهم که انقلاب در زمان او صورت گرفت، قسمت بزرگی از زندان را به کتابخانه ای مجهز برای عموم مردم تغییر داده بود که در اروپا کم نظیر بود.
    زندانبانان و نگهبانان باستیل از معلولین جنگی و پیرمردان تشکیل میشدند که عموما یا یک دست و یا یک پا نداشتند تا با داشتن شغلی در آخر عمر از فقر نمیرند. به هنگام یورش به باستیل ، این نگهبانان کوچکترین مقاومتی از خود نشان ندادند.
    قسمت دیگر زندان مربوط به امور دفتری و اداری شهر پاریس میشد که شهردار پاریس به نام Jacques de Flesselless دفتر کار خود را در آنجا داشت. یورشگران با اینکه قول داده بودند که او را رها کنند، قصابی که در بین یورشگران بود، او را گرفت و سر او را کنار جوی خیابان با چاقوی قصابی خود برید. همین کار را با رئیس زندان de Launay هم کردند. بعد هم سر این دو را سر نیزه کرده و دور شهر چرخاندند.



    نگهبانان زندان هم همگی قتل عام شدند. علت حمله همه جانبه مردم عادی هم یک سوءتفاهم بود. یورشگران که باستیل را فتح کرده بودند، داخل ماکتهای توپ، باروت ریختند و قصد آتش داشتند که توپها(که توپ واقعی نبودند) با صدای مهیبی منفجر شدند. به ناگاه در شهر شایعه شد که "توپهای باستیل به روی پاریس آتش گشودند". این دروغی بیش نبود. حتی نگهبانان باستیل مطلقا دستور داشتند که به کسی شلیک نکنند و از خود مقاومت نشان ندهند.
    در پایان کار، در مورد حمله به باستیل داستانها و افسانه ها ساخته شد و به خاطر این فتح قهرمانانه، به فاتحان باستیل مدال داده شد و ایشان تا آخر عمر از بیت المال حقوق بازنشستگی گرفتند.
    در ضمن این جمله ای "ماری آنتوانت" که گفته است "اگر نان ندارند بروند کیک بخورند" از نظر تاریخی صحت ندارد و فقط برای بدنام کردن و نامحبوب کردن او از طرف انقلابیون شایع گردید. در مورد فرح پهلوی هم در چند روزنامه به اصطلاح معتبر آن زمان هم نوشته شد که او به این علت پوست زیبایی دارد، چرا که برای او روزی دو جوان را در وان حمام وی سر میبرد و او در آن خون شنا میکند.
    بر خلاف دانسته های عمومی در ایران، لوئی شانزدهم به هنگام انقلاب اعدام نشد. سر او را به سال 1793 یعنی 4 سال پس از انقلاب با گیوتین زدند.
    به دو دلیل:
    1- میخواستند که از شرش خلاص شوند تا نظام پادشاهی از بین رفته تا خود به قدرت برسند.
    2- او عملا دیگر قدرت و نفوذی نداشت. ولی همسرش ماری آنتوانت که اطریشی بود، با دیدن نابودی تدریجی فرانسه به دست اراذل و اوباش، بدون خبر داشتن لوئی شانزدهم، به پدر و برادرش در اطریش نامه نوشت و از ایشان تقاضای کمک نظامی کرد. ولی نامه به دست انقلابیون افتاد و ایشان به خانواده سلطنتی تهمت خیانت زدند و پس از دادگاهی نمایشی و پس از تحقیر این دو، هر دو را زیر گیوتین بردند. لوئی شانزدهم تا لحظه آخر نفهمید که چرا اعدام گردید!



    منابع:
    Constantin de Rennevilles: Inquisition Françoise. E. Roger, Amsterdam 1715. Deutsche Ausgabe: Entlarvte und jedermann zur Schau dargestellte französische Inquisition, oder: Geschicht der Bastille. Nürnberg 1715 (Ortsangabe laut Universal-Lexicon 31. Zedler, Leipzig; Spalte 608)
    H. Gourdon de Genouillac: Histoire nationale de la Bastille 1370–1789. Récit authentique et vrai. F. Roy, Paris 1880
    Henri Lemoine: Le démolisseur de la Bastille, Paris, 1930. (frz., zu Palloy)

    پاسخحذف
  4. با سپاس از شما،
    بسیار آموزنده بود، من هم تا کنون همان افسانه‌های همگانی را در باره این انقلاب باور داشتم،
    باز هم پاس و سپاس

    پاسخحذف
  5. گفتگوی دکتر علی نیری در تلویزیون اندیشه، چرا نسل انقلابی ٥٧ سد راه نسل های جوانتر برای رفرم در جامعه ایرانیست؟ چرا روحیه کاره جمعی در بین ایرانیان بسیار ضعیف است؟به راستی شهروندان ایرانی به وظیفه ملی میهنی خود پایبند بوده اند؟ و چندین معضل دیگر که مورد بحث بررسی قرار میگیرد

    https://www.youtube.com/watch?v=VKfnIO099y0

    پاسخحذف
  6. شهید شاپور بختیار از همفکران شهید حاجعلی رزم ارا بودند. شهید رزم آرا بخاطر مخالفت اش با ملی شدن نفت توسط خلیل طهماسبی به شهادت رشید و شاپور بختیار هم بخاطر اینکه در کودتای نافرجام نوژه، خوزستان را به صدام حسین بخشیده بود توسط سربازان آقا امام زمان در پاریس به شهادت رسید.. کودتای نوژه منجر به جنگ هشت سالۀ ایران و عراق شد که بیش یک میلیون نفر از ایران و عراق کشته شدند.

    پاسخحذف
  7. نیاز به مترجم دارم! چرا که معنی پیام شماره 6 را نمیفهمم و رابطه آن را با این نوشتار درک نمیکنم!

    پاسخحذف
  8. البته شما اشاره نفرمودید که آقایان بازرگان و فروهر و باقی شرکا داوطلبانه از پیشکسوتانی بودند که به استقبال رهبری ِ امامشان رفـتند و اگر سایر گروه ها در این میان ادعایی در رابطه با دزدیده شدن انقلابشان داشته باشند "ملی ها" هیچ حـق و حقوقی در این رابطه نـدارند.
    پاینده باشید

    پاسخحذف
  9. با درود فراوان
    سخنی با رفیق مردک:
    مقاله شما را خواندم . امید وارم از نوشته من که ملول نشوید چون شیوه نوشتاریم بدون ادب بورژواری و عافیت طلبی خواهد بود. در وهله اول باید بگویم اصل مقاله شما دارای اشتباهی فاحش است که از نویسنده ای کنکاشگر انتظار آنرا نداشتم. این چگونه سوالی است که اگر انقلاب 57 دزدیده نمیشد ؟ اول ما باید به این اعتقاد داشته باشیم که انقلابی صورت گرفته است که جماعتی آنرا از ما ربوده اند. در سال 57 در ایران انقلابی بوقوع نپیوست که ربوده شود این یک تعییری بود که در سطح جهانی امپریالیسم در ایران بوجود آورد که با شیوه برنامه ریزی شده ای مهره های بالایی جامعه را بدون در هم ریختگی زیر بنایی تعییر داد. شاه نوکر دست نشانده بر داشته شد و نوکر دیگری جانشین آن گشت. تنها چیزی که در ایران تغییر کرد روابط روبنایی که ارتجاع نمودار آن است بر جامعه حاکم شد تا از لخاظ فرهنگی ایران را در یک سراشیب وحشتناک بکشاند چنان که شد.
    در مورد سازمانهای انقلابی و احزاب ایران نوشته اید که این هم میتوانم به یقین بگویم مقایسه ای ناصحیح است. چون این سازمانها از الحاظ انقلابی از سالهای 1356 به بعد یک برنامه انقلابی نداشتند و جماعتی بودند با توهم های خویش با ایده آلهای گوناگون بدون بر نامه و سواد و بینش سیاسی و تعدادی از آنها سرسپردگان بلوکهای جهانی شرقی یا غربی که در تصمیم گیری امپریالیستی به عنوان ابزاری در این تغییر از بالا مورد استفاده قرار گرفتند و مانند مهره های شطرنچ نقش خود را بازی کردند.
    دوست عزیز برای کنکاش در مورد تحولات اجتماعی ایران و جوابگویی به پدیده های درونی اجتماع باید راه دیگری را پیمود.
    برای درک بیشتر پشت پرده جریان 1357 باید چند سالی به عقب رفت و روند پدیده های اجتماعی ایران را بعد از سالهای 1332 مد نظر قرار داد برای مثال انقلاب سفید شاه که چرا در ایران پدید آمد در شرایطی که این عمل نه با خصلت محمد رضاشاهی تطابق داشت نه با ساختار جامعه اقتصادی ایران . این برنامه در دستور کار تغییرات امپریالیسم امریکا بود. یا جریان خرداد 1342 مذهبیون در مخالفت با آن که طرح جناح انگلیسی آن بود . که در کل جدالی بود مابین قدرتهای غارتگرانه سرمایه داری جهانی. از سوی دیگر چنانکه دیدیم بلوک شرق و پست کمونیستهای توده ای چگونه آنرا تحلبل کردند.« شاه جوان ایران در روند سوسیالیست» و تحلیلهای بیسوادانه دیگر ان هم بهتر از این نبود. جبهه ملی و دانشمندان آن. اینان چه از چپ و چه از راست قدرت طلبانی بودند که برای کسب صندلی قدرت در تلاش بودند و بعد از به قدرت رسیدن به یقین راهی را میرفتند که خمینی به دستور و برنامه اربابانش رفت. در این راستا به ساختار دولت موقت و بنی صدر توجه کنید و خصلت طبقاتی آنان را مورد توجه قرار دهید.

    اما جدا از اینها انقلابیونی بودند که برای ملت ایران بدون چشم داشتی به صندلی قدرت و پست و مقام مبارزه کردند و جان در این راه باختند.نا جوانمردانه است اگر حمید اشرف و با تقی شهرام را با یابوهای حزب توده و جبهه ملی مقایسه کنیم.
    دوست عزیز نمیدانم شما از داخل زندانهای شاه چقدر اطلاع دارید. در آنزمان همه میپنداشدند در زندانهای شاه چپها یی چون کارل مارکس زندانی هستند یا دگراندیشان ملی قهرمانان دانشمندی هستند که برای نجات ملتی قیام کرده اند. از مذهبیانش بهتر است حرفی نزنم که مایه آبروری برای جامعه بشریت بودند و هستند« جریان پدید آمدن توبه جمعی حضرات و چرای باز گشت دوباره گروه ال آل عسگر اولادی، لاجوردی و... به زندان ». برای درک بهتر این سردابه وحشت به شما پیشهاد میکنم کمی به تاریخ آنان کلنجار بروید تا بیشتر به عمق فاجعه پی ببرید. آنگاه به چرای کاپیلون و بقیه ماجراها پی خواهید برد.چگونه جماعتی بر سفره میراث خواری سازمانی با قدرت انقلابی نشستند. چه کسانی قبل از باز شدن دربهای زندان به پای میزهای معامله رفتند. برای گفتن سخن بسیار است.

    برای بهتر درک کردن تفییرات سال 1357 به اداره دقتر ویژه امنیت شاه و سرای نظامی توجه کنید تا به نتیجه بهتری برسید. طرح تفییر حکومت در ایران در سالهای 1354 تا 1357 در این ارگانهای زمان شاه طراحی شد. نقش حسین قردوس، شاپور جی، حسین شاکر، قرنی وووووو در این ماجرا را مورد توجه قرار دهید.
    با پوزش از غلط های انشایی و املایی

    دوستدار شما پیرسرخ


    پاسخحذف

  10. دوست گرامی، پیر سرخ
    با درودهای فراوان و بهترین آرزوها برای نوروز خجسته‌پای!
    گفتمانی بنام "دزدیده شدن انقلاب" را من پدید نیاورده‌ام، اینرا همان دلباختگان انقلاب شکوهمند می‌گویند و من تنها در پی پاسخی بر آنان بوده‌ام. راستی را این است که در ایران "انقلاب" شد، اگر اندریافت ما از انقلاب دگرگونی بنیادین ارزشها، گفتمانها و پرسمانهای یک جامعه باشد. این دگرگونی نباید بناچار بسوی بهبودی باشد، تا آنچه را که رخ داده انقلاب بنامیم. انقلاب ایران یک دگرگونی واپسگرایانه در ساختارها و بنیادهای جامعه بود و ما را دوباره به جامعه قاجاری نزدیک کرد و دستاوردهای مدرن یک دیکتاتوری گیتیگرا را نابود کرد و پیوندهای عشیره‌ای-دینی را بجای آنها نشاند. من نمی‌دانم در ژرفای دل و اندیشه کسانی چون حمید اشرف و تقی شهرام چه می‌گذشته است، این را براستی هیچکس نمی‌داند. همین اندازه می‌دانم که همه براندازان خود دیکتاتورهای بسیار بدتر از محمدرضاشاه بودند و اگر انقلابشان دزدیده نمی‌شد (آنگونه که خود می‌گویند) و خود به قدرت می‌رسیدند، ای بسا که ما امروز خامنه‌ایها و لاجوردیهایی را که بدست دژخیمان اوین شکنجه و کشتار شده می‌بودند، قهرمانان خود می‌دانستیم.

    شاد و سرافراز باشید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آری رفیق
      آن شب که اهریمنی به میدان شتافت
      از لشگر دشت حماسه ها
      هیچکش به رزم هم آورد سر برنخواست

      با درود فراوان
      دوست گرامی مزدک بامدادان پاسخ شمارا خواندم ودر پی درکی عمیق تر از گفتمانهای شما چندی هم در سایر نوشتارهایتان در اینترنت پرسه زدم تا از تفکر و دیدگاه شما اطلاعاتی جامعتر کسب کنم .متاسفانه با خواندن و جستجوی بیشتردر نوشتارهای شما به این نتیجه رسیدم که یا شما هدفمند در پی زدودن زنگار از خاندان پهلوی هستید و یا در دهلیرهای سیر جریان تاریخ خود را به سرگردانی سپرده اید. امید وارم که گمان دوم من صحیح باشد. چون مزدک بامدادان بودنتان با گمانه اول نامی بی مفهوم خواهد بود.
      در نوشتارتان به صورتی زیبا نام چند جریان سیاسی را ردیف کرده اید و با مطرح کردن حرکتهای روانی و اجتماعی آنان به تفحصی در اعماق انقلاب «یا شورش پنجاه و هفت» پرداخته اید. این از یکسو مفید و از سوی دیگر بسیار زیان بار است چون با یک برداشت اطلاعاتی نیم بند از یک جریان تاریخی بدون در نظر گرفتن ساختار اجتماعی آن گرفتار توهم در دیدگاه و نتیجه گیری خواهید شد.
      در جای دیگر به خاندان پهلوی و به گفتار شما دوران پسا قاجاری پرداخته اید که در اینجا نیز بدون در نظر گرفتن هژمونی جامعه آنزمان و ترکیب جامعه جهانی، پیامدهای جنگ جهانی اول و دوم ، خصلت طبقاتی خاندان پهلوی و نقش امپریالیسم در گذار قدرت از قاجار به پهلوی یا به گفته شما« دیکتاتوری گیتیگرا» در یک کلی نگری گرفتار میشوید.
      در اینجا باید بگویم ساختار تفکری نوشتارهای شما را میتوان به فردی تشبیه کرد که یک تاتر یا فیلم هیجان انگیز را نظاره گر است و در شور هیجانهای نمایش غرق شده است و از پس پرده نمایش هیچ اطلاعی ندارد.
      دوست عزیز بدون سوالهای چرا؟ چگونه؟ مانند دونگیشود نیزه به دست به آسیابهای بادی حمله بردن چاره ای برای درد جامعه ما نیست.
      در اینجا نام نوشته ای از رفیق پویان بسیار بجاست که در آن دلیل چرحش تفکری جلال آل احمد را تحلیل کرده بود. «خشمگین از امپریالیسم و ترسان از انقلاب». در آن آمده است که چرا جلال از سوسیالیسم به ارتجاع رسید بود و نوشته های وی چه تاثیری برجامعه روشنفکری آن دوران داشت.
      به زیر کشیدن نقاب از چهره انقلابی نماهای عافیت طلب شما کاری بسیار زیباست ولی نه یک جانبه با مقایسه ای کور کورانه. بلکه با نگرشی ژرف و دیدگاهی کاوشگرانه، که راهگشایی در پیشرفت فکری جامعه و کشورمان باشد. و از تکرار درغلطیدن در رفرمیست آنهم به دست بیگانه در جامعه ما جلوگیری کند.
      برایتان نوشته بودم برای نگاه به گذشته جامعه ایران به چگونه ابراز سنجشی احتیاج داریم.
      چه پرسشهایی در مقابلمان باید قرار دهیم . چرا؟ ، چگونه ؟ و برای چه؟ را از خود سوال کنیم تا به نتیجه برسیم.
      از خود سوال کنیم چرا مشروطه بوجود آمد؟ چرا شکست خورد؟ چرا دیکتاتوری گیتیگرا پدید آمد؟ که حاصلش جمهوری اسلامی شد. در دوران پهلوی در زندانها چه گذشت؟ همسویی زندانی چپ با ملا چرا صورت گرفت؟ دستهای پشت پرده انقلاب ازکجا فدرت میگرفت؟ سهم دفترویژه امنیت شاه در بوجود آمدن انقلاب چه بود؟ وووو.........

      پیر سرخ
      «ادامه دارد»

      حذف
    2. مزدک عزیز برایتان نوشتم که ما باید به این نتیجه رسیده باشیم که در ایران انقلابی بوقوع پیوسته است که انبوهی در دلباختگی انقلاب و انقلابی گری در بیراهه های تفکر گروهی آنرا از گروه دیگر دزدیده باشند..

      بدون در نظر گرفتن چرخشهای سیاسی و اقتصادی درمقاطع مختلف تاریخ ایران هر گونه اظهار نظردرمورد پدیده جمهوری اسلامی کاری عبث و بیراهه رفتن است. درانقلاب یا شورش پنجاه هف چیزی بیشتر از یک حرکت مردمی نهفته است
      .شما در نوشتارتان ایران را به دهگده ای تشبیه میکند که مردمش خوشی زیر دلشان زد و با برپایی انقلاب یا شورشی نا بخردانه خود را خانه خراب کرده. یا در خانواده ایران کودکان پدر دلسوز و مستبد خود را کشتند وبعد ار کشتن پدر دچار ناپدری بد اخلاق و شروری شدند که امروز باید از کرده خویش شرمسار باشند. سخن دوران پسا قاجاری شما رضا خان را بصورت قهرمانی نمایان میکند که مانند طبیبی دلسوز آمد و به زور« کلیستر» ایران را از دل درد انگل قاجار نجات داد.
      بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی اقتصادی جهانی و نقش قدرتهای استعمار دریروی کار آمدن رضاخان تحولات دوران پهلوی را به حساب پیشرفت ایران پسا قاجار میگذارید و به دلخواه خود تان نتیجه هم میگیرید.
      در دوران جنگ جهانی اول در تمام جهان فقرو بیماری فزاینده ای بیداد میکرد.پیشرفت دانش سایر جوامع بشری هم به حد امروزی نیود. در این مقایسه ایران به عنوان یک کشور تیمه مستعمره در رده عقب افتاده تری قرار داشت.
      اگر در ایران آن دوران جاده کشیده شد یا بیماری کچلی و تراخم کم شد باعث آن رضا شاه نبود بلکه شرایط در تمام جهان با پیشرفت علم تغییر کرده بود رضا شاه در ایران تنها نقش یک کار گزار امپریالیسم را ایفا میکرد نه چیزی بیشتر. درایران، دیکتاتوری رضاشاه شرایط را یرای ورود کالای امپریالیستی در قبال مواد خام بهتراز طایفه قاجار فراهم میکرد. درآن مقطع زمانی امپریالیستها خواهان وجود دولتهای مقتدر برای ایجاد ثبات در مستعمرات خویش بودند که امنیت حضور سرمایه و استحکام بازار فروش کالا را برای آنها فراهم آورد. دیکتاتورهای ناسیونالیسم شرایط بهتری از لحاظ هزینه اداره فراهم می آورد و از لحاظ جامعه شناسی برای مردم جامعه این دگرگونی در ساختار روبنایی را موجب میشد تا جامعه در احساس ملی گرایی خویش در توهم حاکمیت ملی بدست خود قوطه ور گردد که گویا با روی کار آمدن خاندان پهلوی ایران از دست خارجی رهایی یافته است در شرایطی که این سیاست استعماری امپریالیسم بود که این تغییررا موجب شده بود. حضور مستقیم در مستعمرات دیگرکارایی مطلوب گذشته را نداشت وخشم و طغیان مردم درمستعمرات شیوه های استعماری دیگری را طلب میکرد. در ایران پسا قاجار زیربنای اقتصادی و تولید صنعتی رشد نکرد بلکه مصرف کالای استعماری بود که زمینه رشد بهتری پیدا کرده بود. برای مثال اگر در ایران جاده کشیده شد برای قروش ماشین بود . بودن جاده بازار فروش ماشین در ایران را فراهم میکرد. اگر در دوران پهلوی شیوه لباس پوشیدن ایرانیان تغییر کرد یا کشف حجابی صورت گرفت دلیل آن سیاست امپریالیسم بود که ایجاد بازار برای تولیدات پارچه بافیهای انگلستان و اروپا طلب میکرد و رضا شاه بهترین مهره ای بود که با دیکتاتوری و سرکوب و وحشت راه را برای آنها هموار میکرد. پیشرفت علم و ایجاد مدارس و دانشکاه دوران پهلوی چیزی فراتر از مکتب خانه دوران قاجار نبود.سیستم تعلیم وتربیت مدارس و دانشگاههای دوران پهلوی را بیاد بیاورید بی غرضانه مورد تجزیه و تحلبل قرار دهید متوجه خواهید شد که چیزی فراتر ازیک شستشوی مغزی هدفمند نبود مراسم صبحگاهی و قرآن خوانی تا دعا بر شاه ولی نعمت تا کتابهای درسی، آموزگارو استادی که از وحشت مانند طوطی یا بهتر بگوییم ملا کلمات را تکرار میکرد.برنامه تعلیم و تربیت در دوران پهلوی آیه های فرآنی بود و دست بردن در آن گناه کبیره، آن روز نامش بود هم زدن امنیت کشور، کمونیست ، مزدور بیگانه « به حساب امروز محارب با خد» وووو
      مورد وضع اسفبار اپوزوسیون ایران هم برایتان اگر میخواهید میتوانم هزاران مورد بیاوردم تا اواسط هه چهل تمامی آن مشتی سر سپرده بودند که بوق شرق و غرب را میزدند.بعد از کودتای مرداد سال بیست و هشت تا سال پنجاه دوران سکوت وحشت چنان نفس از ملت گرفته بود که اگر دستگاه وحشت میگفت روز تاریک است ملت آنرا تایید میکردند که هیچ، از آن هم فراترمیگفتند اصلا شب است . یک چیز جالب از وضعیت خفت بار اپوزسیون ایران بر که از دوران کودکیم به یاد دارم برایتان بگویم. بر سردر دفتر حزب ملت ایران در خیابان سپه بین چهارراه پهلوی و میدان حسن آباد نوشته بود « چو فرمان یزدان چو فرمان شاه » که مفهوم سیایس آنرا بعد از گذشت سالها حال درک میکنم . التماسی بود به ولی نعمت دیکتاتور که به ما هم در مجلس فرمایشی یک صندلی محض رضای خدا بدهید. در قبالش مانند گوسفند برای فرمان شما بع بع میکنیم.

      پیر سرخ
      « ادامه دارد»

      حذف
    3. مورد وضع اسفبار اپوزوسیون ایران هم برایتان اگر میخواهید میتوانم هزاران مورد بیاوردم تا اواسط هه چهل تمامی آن مشتی سر سپرده بودند که بوق شرق و غرب را میزدند.بعد از کودتای مرداد سال بیست و هشت تا سال پنجاه دوران سکوت وحشت چنان نفس از ملت گرفته بود که اگر دستگاه وحشت میگفت روز تاریک است ملت آنرا تایید میکردند که هیچ، از آن هم فراترمیگفتند اصلا شب است . یک چیز جالب از وضعیت خفت بار اپوزسیون ایران بر که از دوران کودکیم به یاد دارم برایتان بگویم. بر سردر دفتر حزب ملت ایران در خیابان سپه بین چهارراه پهلوی و میدان حسن آباد نوشته بود « چو فرمان یزدان چو فرمان شاه » که مفهوم سیایس آنرا بعد از گذشت سالها حال درک میکنم . التماسی بود به ولی نعمت دیکتاتور که به ما هم در مجلس فرمایشی یک صندلی محض رضای خدا بدهید. در قبالش مانند گوسفند برای فرمان شما بع بع میکنیم.
      خاندان پهلوی در آبیاری درخت خریت ید طولایی داشت. شاید به یاد نداشته باشید یا فراموش کرده باشید که خضرت محمد رضاشاه آریامهر کمر بسته امام رضا و کودک پنهان در چاه جماران محافظ شخصی او بود.
      آیا با چنین زیربنای فکری جامعه ای که درخت تنومند خریتش را قاجارو پهلوی آبیاری کرده بود باید میوه ای بهتر از جمهوری اسلامی به ثمر می آمد.
      آیا اقتصاد دوران آریامهری یادتان نمی آید یا فراموش کرده اید که فقر در ایران بیداد میکرد. آیا گذرتان هرگز به دروازه غارو حلبی آبادهای حاشیه تهران یا نقاط دور افتاده ایران افتاده بود. دوران پسا قاجار ماهم مالی نبود که برایش اشک حسرت بریزیم.
      درمورد صنایع ایران آریامهری اگر منظور کارخانه های مونتاژ وابسته امپریالیسم است باید بدانید اینجا بود که شیپوربرای ملت ایران از دهانه گشادش زده شد برای مثال بوق کرنا دوران پهلوی ذوب آهن ایران را که قادر به تولید یک شمس تیر آهن مرغوب در مقایسه با تولیدات جهانی نبود به عنوان پیشرفت در صنعت مادر به خورد ملت ایران میداد. و در آبیاری این درخت خریت حزب توده خاین هم کوتاهی نکرد.چون کارخانه ازارباب روس اش خریده شده بود آنرا روند گامی اقتصادی در راه سوسیالیسم تحلیل کرد. که تا به امروز هم این بی شرمی ادامه دارد.« تحلیل سیاسی حزب طراز نوین ایران»
      با ید رفت وبیشتر در مورد صنایع زیربنایی جوامع پیشرفته تحقیق کرد تا متوجه شد که صنایع مادر چیست.
      در مورد انقلاب سفید باید بگویم این سیستم سرمایه جهانی بود که خواهان این دگرگونی در ایران بود
      رفابت امپریالیست انگلیس و آمریکا در مقطع بعد از جنگ جهانی و چرخش قدرت به نفع امریکا باعث شد شاه تحت فشار امریکا به انقلاب سفید دست بزند و در این مقطع گذار از فیودالی به سرمایه داری آغاز شد البته نه یک گذارتکاملی بلکه یک گذاررفرمیستی که فقط سرمایه خاندان پهلوی را که دسترنج غارت رضاخانی بود. ازمینداری بزرگ « پهلوی فیودالی» به سرمایه داری پهلوی تبدیل کرد زمین به رعیت فروخته شد و پولش به کارخانه مونتاژ وابسته، بانک، حمل ونفل و واردات تبدیل شد.در مقابل نابودی کشاورزی راه برای واردات گندم ارزان قیمت امریکایی، برنج هندی و پاکستانی محصولات مستعمراتی انگلیسی در ایران هموارشد و دهقان آواره شهرها شد تا نیروی کار ارزان قیمت صنایع مونتاژ را تامین کند.
      آری بر چنین ویرانه ای امپریالیسم جلادی بر ما گمارد!!!!

      پیر سرخ

      در صورتی که دوست داشته باشید برایتان شرح حال تک تک سازمانهای خاین را هم مینویسم تا متهم به یک سو نگری نگردم.

      ولی بهتر آن که این گونه کار در حاشیه مبازه با دشمن « جمهوری اسلامی» انجام شود

      حذف
    4. هم‌میهن گرامی،
      شوربختانه شما همان انگاشتها و پنداشتهای دهه 40 و پنجاه را بازنویسی و بازگویی کرده‌اید و مانند همه دلباختگان آن انقلاب شکوهمند، برآنید که هر کسی اگر نگاهی بی‌یکسویه به پهلویها داشته باشد و کینه‌های خود را در داوری در باره آنها راه ندهد، به گفته شما «هدفمند در پی زدودن زنگار از خاندان پهلوی» بار سنگین این گناه بزرگ (!) را ف. تابان و دیگران هم پیشتر بر گردن من افکنده‌اند. من پرسشی را که با آنها در میان گذاشته‌ام، از شما نیز می‌پرسم: « آیا ایران تنها کشور دیکتاتورزده جهان، پهلویها تنها دیکتاتورهای جهان و دلباختگان آن انقلاب تنها انقلابیون جهان بودند؟ اگر پاسخ شما "نه" است، پس چرا دیگر کشورها به سرنوشت ما گرفتار نیامدند و در یک روند دراززمان به اندازه‌ای حتا اندک از آزادی و پیشرفت رسیدند؟ (یک نمونه آن کره جنوبی است که آنها هم درست در پیروی از برنامه صنعتی ایران با "مونتاژ" آغاز کردند و به جایی رسیدند که امروز رسیده‌اند. نمونه دیگر همه خونتاهای امریکای لاتین هستند) اگر شما کمربسته ائمه بود (فراموش نکنیم شاه مسلمان بود) خسرو گلسرخی هم علی را مولای خود می دانست (فراموش نکنیم که گلسرخی مارکسیست بود). همه سخن من در این است که نوشته‌ام:
      دودمان پهلوی و بویژه محمدرضا شاه باید در جایگاه چهره‌های تاریخی در پیشگاه دادگاه بایستند و اگر واپسین شاه ایران زنده می‌بود، باید برای تک‌تک مردمانی که بروزگاه فرمانروائیش بخاک افتادند و دانه‌دانه تازیانه‌هایی که بر پیکر زندانیان فرودآمدند در برابریک دادگاه مدنی پاسخگو می‌بود، ولی نیروهای انقلابی آنروزگار که هنوز از ویرانگریهای خود و برباد دادن هستی سه نسل گذشته و دهها نسل آینده نادم و پشیمان نشده‌اند، نه حق دارند داور این دادگاه باشند و نه دادستان آن. آنها می‌توانند کیفرخواست خود را به دادگاه دهند و خود چشم براه بمانند تا کسانی دیگر کیفرخوستی در باره کردار آنها بنویسند، که این "شورشیان آرمانخواه" اگر از واپسین تاجدار ایران‌زمین بدتر نباشند، بی‌گمان بهتر نیز نبوده‌اند، پس همانگونه که عیسای ناصری گفت:


      «سنگ نخست را آن بیفکند که خود هرگز دست به گناه نیالوده باشد»

      اگر هنوز هم برآنید که من «هدفمند در پی زدودن زنگار از خاندان پهلوی» هستم، دیگر کاری از من ساخته نیست.

      شاد و پیروز باشید

      حذف