۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

اکبر گنجی و اسلامش؛ شیر بی یال و دم و اشکم که دید؟ (1)


پیشینه بگومگو بر سر پیرایش پذیری اسلام را می توان تا دوره روشنگری در سالهای پادشاهی ناصرالدین شاه پی گرفت. یکی از نخستین کسانی که در این زمینه نگاه را از باورهای کهنه هزار ساله برگرفته و به اسلام و بازتاب آن در زندگی روزانه ایرانیان با نگاهی نو و دانشپایه پرداخته، میرزا فتحعلی آخوندزاده است. آخوندزاده در "مکتوبات" که به یک شاهزاده پندارین ایرانی نوشته شده است، موبمو پیوند واپسماندگی ایرانیان و دیگر مردمان مسلمان را با باور آنان به اسلام می شکافد و برمی رسد. او از جلال الدوله پندارینش می پرسد:
«به تکليف سعد وقاص اسلام را قبول کردیم تا در هر دو عالم به شادی و شاهی بوده باشيم. از عالم آخرت که هنوز خبری نداريم٬ ولی از عالم دنيا٬ آنچه واقع است اين است که از هجرت تا این زمان به ايرانيان مصيبت هايي رسيده است که در هيچيک از صفحات دنیا خلق بدانگونه مصائب گرفتار نگريده است [...] و تازه تنها اهل ايران نيستند٬ خود عربها به چه روز رسیدند! حالا در دنيا گمنام تر و بدبخت تر از آنها کمتر طايفه ای ميتوان یافت. پس چرا اسلام مایه سعادت ايشان نشد؟ الحال همه آنها گرسنه و برهنه٬ بی علم و بی هنر٬ در گوشه ای افتاده ميمانند. هرگاه در بت پرستی باقی ميبودند يحتمل به روزی رسيده بودند» (1).

شاید گفته شود که پرسشها و خرده گیریهای میرزا فتحعلی ریشه در جامعه واپسمانده ایران قجری داشته بوده است و پیوندی با ایران سده بیست و یکم ندارد. خواندن بخش دیگری از این کتاب ارزشمند نادرستی این انگاشت را نشان می دهد:
«نغمه پردازی مکن، حرام است! به نغمات گوش مده، حرام است! نغمات یاد مگیر، حرام است! تیاتر یعنی تماشاخانه مساز، حرام است! به تیاتر مرو، حرام است! رقص مکن، مکروه است! به رقص تماشا مکن، مکروه است! ساز مزن، حرام است! شطرنج مباز، حرام است! تصویر مکش، حرام است!» (2). گمان نمی کنم نیازی به آوردن نمونه از ایران سال 1390، یکسد و پنجاه سال پس از نگارش مکتوبات باشد، که این گزاره ها هم امروز نیز بر زبان دینفروشان روان می شوند و سیمای جمهوری اسلامی در پیروی از همین دستورهای دینی است که تا به امروز از نشان دادن سازها خودداری می کند، رقص که دیگر جای خود دارد. من سر آن ندارم که این نوشته را بیش از این به گفتاوردهای میرزا فتحعلی بیارایم. همین اندازه بسنده است که در مکتوب سوم آخوندزاده به بنمایه های فلسفی اسلام می پردازد و همچنین برخی از فرمانهای آن همچون "حجاب" را بزیر نگاه خرده بین خود می گیرد. بیهوده نیست که یکسد و پنجاه سال پس از چاپ "مکتوبات" این نوشته ارزشمند را نه شاه و نه شیخ چاپ و پخش کردن برنتافتند، میرزا فتحعلی در این کتاب هم خودکامگی (دسپوتیسم) و هم واپسماندگی (ارتجاع) دینی را بزیر تازیانه بی زنهار خود می گیرد.

خواندن نوشته ای از اکبر گنجی بنام "ننگ مسلمان بودن" (3) بهانه ای شد برای پرداختن به پرسمانی بنام "اسلام و پیرایش دینی". این نوشته گنجی را می توان از نگرگاههای گوناگونی بررسید و در باره آن سخن گفت. برای نمونه همسنجی یهودی ستیزی و اسلام ستیزی به گمان من از پایه نادرست است و آدمی را از همان آغاز به گمراهی می کشاند. ریشه این گمراهی در آن است که اسلام تنها یک "دین" است و شاید تنها دینی باشد که وابستگی های ملی و نژادی را برنمی تابد، بگونه ای که دست کم در ایران همیشه در برابر کیستی ملی ما جای گرفته به ستیز با آن پرداخته است (این پدیده را می توان در ستیزه جوئی مسلمانی چون اکبر گنجی با نشان شیروخورشید که نماد ملی – و نه دینی – ما است، به نیکی دید). در جایی که واژه یهودی هم بازگو کننده کیستی دینی و هم نمایانگر کیستی ملی است. کارل مارکس بی دین و خداناباور به همان اندازه "یهودی" است، که تئودور هرتسل سکولار و یک "ربی" یا "خاخام". پس یهودی ستیزی پیش از آنکه نگاه به دین (اندیشه) داشته باشد، در ستیز با نژاد (خون) است. به دیگر سخن یهودی ستیزی با "چیستی" یک انسان سر ستیز دارد و اسلام ستیزی با "کیستی" او.

نمونه دیگر تهی بودن جای گروه دیگری از خرده گیران بر اسلام است که آقای گنجی به گمان من آگاهانه آنان را نادیده می گیرد. او تنها از "اسلام ستیزان" و "اسلام هراسان" سخن می گوید و چنین وامی نمایاند که گویی هرگونه برخوردی با اسلام یا از سر ستیز است و یا از سر هراس، در این میان این پرسش بی پاسخ می ماند که آیا بیرون از این دو گروه هیچ خرده گیر دیگری یافت نمی شود و آیا یک "اسلام پژوه" (نه در معنی دانشگاهی آن، که به معنی کسی که دست به پژوهش بی یکسویانه در اسلام می زند) نمی تواند بر اسلام خرده بگیرد؟

اکبر گنجی در نمونه دیگری می نویسد: «گزاره های غیرعقلانی تورات و انجیل از قرآن بیشتر است.ضمن آنکه احکامی چون سنگسار که در تورات وجود دارد، در قرآن وجود ندارد» ولی در جایگاه یک پیرایشگر دینی آگاهانه گوش بر این پرسش می بندد که چرا یک کیفر توراتی در جایی که یهودیان خود بیش از دو هزار سال است دست از آن کشیده اند، با گوهر اسلام چنان همخوانی و همسوئی تنگاتنگی داشته که در این هزار و چهارسد سال هیچ مسلمان باورمندی به پیکار با آن برنخاسته و امروز هم آنرا تنها در "اسلامی" ترین کشورهای جهان یعنی ایران و عربستان و سودان می توان یافت؟

******

از آنجایی که پرداختن به تک تک نمونه های یاد شده و گسترش و ژرفایش آنها نه گرهی از کاری می گشاید و نه راه به گفت و گویی گره گشا می برد، می خواهم با بهره گیری از خوانده ها و دریافتهای خود، بنام کسی که روزگاری از همین جایگاه امروزین اکبر گنجی سینه و سخن را سپر اسلام می کرد و در رویارویی با کاستیهای آن خود را یا به ندیدن می زد و یا می فریفت، تنها به بند سوم نوشته ایشان بپردازم. ناگزیر از گفتنم که نوشته اکبر گنجی به نام کسی که نواندیش و پیرایشگر دینی نامیده می شود و در سالهای گذشته تلاشهای ژرف و بنیادینی را برای نمایاندن چهره ای آشتیجو و این جهانی از اسلام بکار زده است، برای من تنها یک دستمایه است تا اندیشیده های خود را در برابر چشمان خُردبین خوانندگان بگذارم و در اندازه خود به گفتگو در باره چرائی و چگونگی پیرایش دینی در اسلام دامن بزنم. نیازی به گفتن نیست که من اسلام شناس نیستم و به این پرسمان تنها از دیدگاه یک باورمند پیشین می نگرم، باورمندی که تا پیش از خواندن قرآن همیشه در برابر خرده گیران آن سینه سپر می کرد.

اکبر گنجی در بند سوم نوشتارش می نویسد:
«اینک پیروان ادیان مختلف از نظر معرفت و معیشت و نظام های سیاسی در یک سطح قرار ندارند.بر مبنای این واقعیت کسانی نتیجه گرفته اند که قرآن با تورات و انجیل تفاوت داشته و مانع پیشرفت و توسعه ی نظام اجتماعی/سیاسی/اقتصادی/فرهنگی آنان است» و سپس با آوردن نمونه هایی از جهان امروز و همسنجی کشورها و جامعه های مسلمان و نامسلمان در گزاره هایی چند می پرسد: «اما پرسش این است که آیا راه تحول دینی بر مسلمان ها بسته است و این راه فقط بر یهودیان و مسیحیان باز بود؟ چه تفاوتی میان قرآن با تورات و انجیل وجود دارد که به این اجازه ی تحول را نمی دهد و به آن دو اجازه می دهد؟» من از آنجایی که اسلام شناس نیستم، نمی توانم پاسخ گنجی را با نگاه به گنجایشهای اسلام برای دگردیسی، یا آنگونه که او می گوید "تحول دینی" بدهم. اینرا نیز می دانم که اسلام "باید" دگردیسیده شود و پوست بیندازد و این جهانی شود، تا بتوان آن توده انبوه باورمند را نیز با گفتمانهای جهان نوین چون حقوق بشر، حق شهروندی و آزادی و برابری آشتی داد. ولی می توانم در جایگاه کسی که با تاریخ سروکار دارد، این سه دین را از سه نگرگاه گوناگون در کنارهم بگذارم و با هم بسنجم، تا دانسته شود که آیا برای دگردیساندن اسلام چاره ای جز پیمودن راه رفته شده در آن دو آئین دیگر نیست، و اگر پاسخ "نه" باشد، آیا این راه ما را هم به همان سرانجام نیک خواهد رسانید؟ از نگرگاه تاریخی پیدایش یک دین، شیوه های گسترش و رفتار پیام آور آن و همچنین کتاب آسمانی اش بنمایه هایی هستند که بر پایه آنها می توان آن دین، آئین و یا آموزه را برسنجید و به اندریافتی دستکم تاریخی از آن دست یافت. گنجی می پرسد: «چه تفاوتی میان قرآن با تورات و انجیل وجود دارد ...؟» در بخشهای زیر می خواهم درست بر همین "تفاوتها" انگشت بگذارم.

1. پیامبران

1.1. موسا: تورات در باره زایش، زندگی و مرگ موسا گزارشی گسترده و موبمو بدست می دهد. این گزارش در "سِفر شِموت" (خروج 1) آغاز می شود و با "سِفر دِواریم" (تثنیه 5) و با مرگ موسا بر فراز کوه "نبو" در سرزمین "موآب" پایان می پذیرد. یهوه در این واپسین همسخنی به موسا می گوید: «این است سرزمینی که من به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعده دادم که به فرزندانشان بدهم. اکنون به تو اجازه دادم که آن را ببینی، ولی پایت را در آن نخواهی گذاشت» در تورات ما نه تنها نام پدر موسا و خاندان او (لاوی) را می دانیم، که نام برادر و همراهان و سرداران و همچنین نام همسر و پدر همسرش (تسیپورا دختر یَترون) را نیز می خوانیم. بدین گونه کتاب آسمانی یهودیان در چهار سِفر از سِفرهای پنجگانه (6) به پیامبر خود و بازگوئی زندگانی و کردار و رفتار او می پردازد.

به همان اندازه که پیروان یک دین باوری بی چون و چرا به کتاب آسمانی خود دارند، تاریخنگاران کتاب دینی را در پی یافتن بود و نبود یک چهره تاریخی چندان بها نمی نهند و آنرا تنها در کنار دیگر نگاشته ها می پذیرند. کتابهایی چون تورات و انجیل و دیگر نوشته های باورمندان از سوی تاریخنگاران "درون دینی" نامیده می شوند. آندسته از گزارشهایی که بدست پیروان دینهای دیگر و یا مأموران کشوری و یا مردمان کشورهای همسایه نوشته می شوند، "برون دینی" خوانده می شوند. هستی داشتن مردی بنام موسی را تنها هنگامی می توان باور داشت که گزارشهای برون دینی نیز از او یاد کرده باشند. در هیروگلیفهای بازمانده از گزارشگران مصری بارها به نام "موسه" برمی خوریم. موسه، واژه ای قُبطی و به معنی "پسر" است. این واژه را می توان در پسوند نام تنی چند از شاهان مصر مانند "رآ-موسه" (رامسس) و "کآ-موسه"، "دِدو-موسه"، "آه-موسه" دید. یکی از این بزرگزادگان قُبطی "تهوت-موسه" است، که نامش در همین گزارشها به همراه "بنو ییتسرائل" آمده است. تهوت-موسه پسر آمون هوتپ سوم از خاندان هژدهم، و برادر آخ-اِن-آتون (اشناتون، آمنوفیس چهارم) است، که کودکی خود را نزد بنوییتسرائل در سرزمین گوشین در دلتای رود نیل گذرانده است و شورش آنان در برابر "اِه-یه" را رهبری کرده است (7).

با همسنجی نبشته های درون- و برون دینی می توان به هستی مردی بنام موسا باور آورد. اینکه آیا او براستی در کوه طور خدا را دیده و با او همسخن گشته، یا اینکه زنی بنام تسیپورا همسر او بوده است و همچنین هزاران داستان دیگری که در باره زندگی او سروده شده اند، پرسش این نوشته نیست. ما تنها می توانیم بپذیریم که چنین کسی در مصر باستان بوده و پیوند تنگاتنگی با بنوییتسرائل که پس از او یهود (هدایت شده) نامیده شدند، داشته است و گزارشهای برون دینی همزمان، و کتاب آسمانی بر سر "موسا" همخوانیهایی هر چند اندک با هم نشان می دهند.

1.2. عیسا: انجیل چیزی جز زندگی عیسای ناصری نیست. بدیگر سخن، اگر نویسندگان تورات چهار پنجم سفرهای پنجگانه را ویژه زندگانی پیامبرشان کرده اند، نویسندگان انجیلهای چهارگانه تنها و تنها زندگی فرستاده خدایشان را نگاشته اند و به چیز دیگری نپرداخته اند. مسیحیان انجیلهای چهارگانه خود را "کانونیک"(8) می خوانند. چهار نگارنده این انجیلها متّا، مَرقُس، لوقا و یوحنّا هستند که از میان آنان متّا و یوحنا از حواریون مسیح بوده اند و همزمان با او زیسته اند. مرقس از شاگردان پطرس (حواری) و لوقا شاگرد پولس، بنیانگذار خداشناسی مسیحی است. بدین گونه می بینیم که کتاب آسمانی مسیحیان زایش، زندگی، کردار، اندیشه ها و مرگ عیسای ناصری را موبمو به نوشته درآورده اند، چنانکه هر مسیحی باورمندی می تواند با گشودن انجیل از زیروبم زندگی پیامبرش آگاه شود.

در میان منابع برون دینی نام عیسا در کتاب "مرده ریگ باستانی یهود" نوشته فلاویوس ژوزفوس بسال 79 میلادی (9) در دو جا به چشم می خورد. همچنین "تلمود" از مردی بنام یوشوآ می گوید، که در شامگاه پیش از "پِسَح" بدار آویخته شده است. در میان دبیران و گزارشگران رومی نیز کسانی چون "سواِتون"، "تاکیتوس" و "پلینوس" از سالهای پایانی سده نخست تا سالهای آغازین سده دوم در باره کسی بنام "کریستوس" نوشته اند، که دست کم سرنوشتی همانند سرنوشت عیسای ناصری دارد. گذشته از اینان کسانی چون "تاللوس" (52 میلادی)، "مارا بر سراپیون" (135-73 میلادی) و "لوکیان ساموساتائی" (170 میلادی) همه در باره مردی یهودی نوشته اند که سرانجام به چلیپا میخکوب شده است، گاه با آوردن نام او، و گاه بدون آن.

با همسنجی نوشته های درون- و برون دینی می توان به هستی مردی بنام عیسا نیز باور آورد. اینکه آیا او از مادری دوشیزه زاده شده است، یا بروی آب می رفته و از آب شراب می ساخته و مردگان را زنده می گردانیده و یا پسر خداوند بوده است، باز هم پرسش این نوشته نیست. ما تنها می توانیم بپذیریم که عیسا نامی در میان یهودیان می زیسته و بدست فرماندار اورشلیم مصلوب شده است. در اینجا نیز گزارشهای همزمان درون دینی و نوشته های همزمان و ناهمزمان برون دینی بر سر "عیسا" همخوانی نشان می دهند.

1.3. محمد: اگر چهارپنجم "اسفار خمسه" و همه "اناجیل اربعه" گزارش زندگی پیامبر است، قرآن در باره زندگی محمد یکسر خاموشی گزیده است. در جایی که از موسا 136 بار و از عیسا 25 بار یاد شده است، واژه "محمد" تنها چهار بار در قرآن آمده است (10). هیچ مسلمانی نمی تواند با خواندن قرآن دریابد که پیام آور دینش در کجا ، کی و از چه کسی زاده شده است. قرآن حتا نام مادر و پدر آورنده اش را هم بر مسلمانان فاش نمی کند، چه رسد به زندگانی و رفتار و کردار و اندیشه های او، که می بایست الگوی باورمندان و نمونه ای برای سنجش درست و نادرست باشند.

نخستین گزارشهای درون دینی در باره زندگی محمد نزدیک به دو سده پس از زمانه وی نوشته شدند. "سیره رسول الله" نوشته ابن اسحاق (محمد بن اسحاق بن یسار) است که از میان رفته است و ما تنها از آن رو که ابن هشام (ابومحمد عبدالملک بن هشام) کتاب خود را برگرفته از آن می داند، از هستی او آگاهی داریم. و تازه همین ابن اسحاق نیز اگر خوشبینانه ترین گزارش را باور کنیم، بسال 85 هجری در مدینه چشم به جهان گشوده است و اگر کتاب خود را در بیست سالگی نیز نگاشته باشد، نزدیک به یک سده پس از درگذشت محمد دست به گردآوری گزارشهای زندگی او زده است. تاریخنگاران دیگر سال زایش او را 144، 151 و 153 هجری آورده اند. نام دیگر زندگینامه هایی که در باره محمد نگاشته شده اند، چنین است:
* "کتاب المغازی" نوشته محمد ابن عمر واقد الواقدی (مرگ 201 هجری خورشیدی)،
* "سیره ابن هشام" بسال 213 ه. خ. که خود آنرا برگرفته از کتاب نابود شده ابن اسحاق می داند،
* "کتاب الطبقات الکبیر" محمد ابن سعد ابن منیع البصری (مرگ 224 ه. خ.) و
* "تاریخ الرسل و الملوک والخلفاء" محمد ابن جریر بن یزید الطبری (مرگ 301 ه. خ.)
بدیگر سخن هیچ گزارش درون دینی همزمانی از زندگانی محمد در دست نیست و آنچه که امروزه بنام "سیره" شناخته می شود، کمابیش دو سده پس از مرگ او به رشته نگارش درآمده است.

کار گزارشهای برون دینی از این نیز دشوارتر است. برای نمونه اگرچه "توماس پرسبیتی" (11) دبیر سوریائی در گاهشمار خود بسال 640 میلادی (19 هجری خورشیدی 9 سال پس از درگذشت محمد) از او یاد کرده است، ولی محمدِ آمده در این گزارش تنها یک فرمانده جنگی است: «در پگاهان چهارم فوریه 634 جنگی میان نیروهای بیزانس و اعرابِ محمد رخ داد». محمد را در بیشتر گزارشهای دیگر نیز، همچون "گاهشمار کوچک 3" (12) در جامه یک فرمانده میبینیم و گزارشی در باره پیامبر بودن او – دستکم تا جایی که من جُسته ام – نمی یابیم. در این گزارشها هیچ جای پایی از زایش و زندگی و مرگ محمد یافت نمی شود.

راستی را چنین است که ما آگاهی استواری در باره زندگی محمد نداریم، زیرا: 1- در قرآن، کتابی که همه مسلمانان از سنی وشیعه در سرتاسر جهان بدان باور بی چون و چرا دارند، نمی توان گزارشی از زندگی محمد یافت. 2- گزارشهای تاریخنگاران سرشناس (سیره نویسان) تازه دو سده پس از مرگ او نوشته شده اند و هیچ گزارش همزمان درون دینی از زندگی محمد در دست نیست. 3- گزارشهای برون دینی بسیار اندکند و همانها نیز از عربانی سخن می گویند که پیرو یا فرمانبردار محمدند و در هیچ کجا به خود او و زندگی اش نمی پردازند.

کوتاه سخن اینکه به باژگونه موسا و عیسا، در باره محمد دست ما از همسنجی کتاب آسمانی و گزارشهای تاریخی کوتاه است. محمدی که ما می شناسیم، محمدی است که نخست الواقدی نزدیک به یک سده و نیم پس از درگذشت محمد در کتاب "المغازی" (جنگها) به ما شناسانده است و سپس دیگر گزارشگران نامبرده که هیچیک همزمان محمد نبوده اند، یکی از پس دیگری آنرا چهره پردازی کرده اند. تاریخنگارانی که سرشناس ترینشان "طبری" خود می گوید:

«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده ام و گفته ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، وخبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده ام» (13)

این یکی از همان "تفاوت"هایی است که آقای گنجی بدنبال آن می گردد.


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
1. "مکتوبات"، میرزا فتحعلی آخوندزاده، بکوشش بهرام چوبینه، آلمان 2006، برگ 302

2. همانجا، برگ 333

3.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/april/10/article/-82fb3410b2.html
Exodus .4

Deuteronomy .5

Pentateuch .6

7. در باره چهره تاریخی موسا پژوهشگران بسیاری نوشته اند. شناخته شده ترین آنان زیگموند فروید است با "موسا و دین یکتاپرستی" (لندن 1939)

Canon of scripture .8

Antiquitates Judaicae, Flavius Josephus .9

10.
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ (آل عمران 144)
و محمد، جز فرستاده‌اى كه پيش از او پيامبرانى گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود برمى‌گرديد؟ و هر كس از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‌رساند، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‌دهد.

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا (الاحزاب، 40)
محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ ۙ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ (محمد، 2)
و آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند و به آنچه بر محمد نازل آمده گرويده‌اند آن خود حق از جانب پروردگارشان است- بديهايشان را زدود و حال شان را بهبود بخشيد.

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّـهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (الفتح، 29)
محمد پيامبر خداست؛ و كسانى كه با اويند، بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند. آنان را در ركوع و سجود مى‌بينى. فضل و خشنودى خدا را خواستارند. علامت آنان بر اثر سجود در چهره‌هايشان است. اين صفت ايشان است در تورات، و مثَل آنها در انجيل چون كشته‌اى است كه جوانه خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه‌هاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از آنان كافران را به خشم دراندازد. خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده‌است.

Thomas the Presbyter .11

Chronica minora III., Corpus Scriptorum Christianorum Orientalium .12

13. تاریخ طبری، ابولقاسم پاینده، بخش یکم، برگ ششم