۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

نگفتمت که خموشی نشان مرگ نبود؟


در زبان آلمانی زبانزدی هست که میگوید: «مرده پنداشتگان درازتر می زیَند»(1) رژیم کودتا چنان در مرگ جنبش سبز پنداربافی کرده بود، که خود نیز باور داشت که آتش آگاهی و آزادیخواهی مردم ایران زمین را بر سنگفرش داغ خیابانهای تهران و پستوهای تاریک و نمور کهریزک فروکشته است و می تواند بی هراس از خس و خاشاک به دیوانگیهای ایرانسوز خود بپردازد. کودتاگران ولی تنها کسانی نبودند که جنبش سبز را مرده می پنداشتند، یا می خواستند. دسته ای از سرآمدان پهنه سیاسی ایران که خود را در جایگاه روبروی جمهوری اسلامی می بینند نیز این خاموشی بیست ماهه را به پای مرگ جنبش سبز نوشته بودند و به گمان خود بدنبال گفتمان تازه ای می گشتند. مردم ایران در این بیست و پنجم بهمن ماه هزار و سیسد و هشتادونه براستی نشان دادند که جنبش آزادیخواهی آنان تا چه اندازه زنده و سرزنده است.

در نوشتار پیشینم بنام "اشک و رشک، از هفت تیر تا اَلتََّحریر" (2) آورده بودم: «جنبش سبز نه تنها شکست نخورده، که با فرهنگ سازی و ژرفایش و گسترش اندیشه های پیشرو، بخشی نوین را در حماسه ایرانزمین آغاز کرده است» آنچه امروز در خیابانهای تهران و اسپهان و شیراز و مشهد و دیگر شهرهای ایران رخ داد، گوشه کوچکی از این ژرفایش و گسترش بود.

برای آندسته از هم میهنانی که با پردازش انگاشتهای شگفت می خواستند به پرسش رَشک-مندانه و پُرافسوس «چرا مصر و تونس توانستند، ولی ما نتوانستیم؟» پاسخ دهند، بازگوئی این سخن شاید بی هوده نباشد، که بیست و پنجم بهمن ماه درست بیست ماه پس از بیست و پنجم خرداد ماه پدید آمد، پس از بیست ماهی که در آن گذر هزاران تن به سیاهچالهای هراسناک رژیم کودتا افتاد، به هزاران تن در کهریزک و دیگر شکنجه گاههای این رژیم "تجاوز" شد، دهها تن از آزادیخواهان در تهران و ارومیه و کردستان و بلوچستان سر بدار سپردند، در بیست ماهی که کیفر آزادیخواهی جز تازیانه و زندان و ریسمان دار و گلوله های داغ جانسِتان نبود. بیست و پنجم بهمن ماه هنگامی پدید آمد که آزادگان ایرانی نیک می دانستند، دینفروشان در دُژخوئی و ددمنشی هیچ مرزی نمی شناسند و دور نیست که برای ماندن بر تخت فرمانروائی مادر خود را نیز به پشیزی بر سر بازار بَرند. آنانکه امروز به خیابان آمدند، پس از گذشت این بیست ماه پر رنج و شکنج در باره چیستی این رژیم سرسوزنی دچار پنداربافی و خام اندیشی نبودند.

با این همه آنان آمدند!

اکنون و هنگام نگاشتن این نوشتار دسترسی به گزارشهای تازه از ایران شدنی نیست و من نمی دانم در دل سیاهی آن شهر کشور-سان چه می گذرد و دستان پلید سرکوبگران در کار آفریدن کدام تباهی تازه اند. ولی نیک می دانم که ده ساعت گذشته خواب آرام را تا دهها روز، اگر نه دهها ماه، از چشمان کودتاگران و رهبرانشان خواهد ربود. آنان که براستی باور کرده بودند «فتنه مرده است و چیزی جز یک جنازه متعفن نیست» بیکباره خود را در برابر هزاران هزاری دیدند که چشم در چشمان شوم مرگ دوخته و آنرا به ریشخند گرفته بودند. این درست که مشت سرکوب سهمناکتر از همیشه بر چهره جنبش سبز فرود آمد، ولی آزادیخواهان خامنه ای و احمدی نژاد را چنان خوار کردند، که نتوانند تا هفته ها از درد این زبونی کمر راست کنند.

پرداختن به چند نکته را تهی از هوده نمی بینم:
1. به گمان من آنچه که این روز را در میان دیگر روزهای گاهشمار جنبش سبز ویژه تر می کند، گسترش دامنه کنشگران سبز به نیمه جنوبی شهر تهران از یک سو، و آغاز جنبشهای خیابانی در شهرهایی چون مشهد، رشت، کرمانشاه (در کنار تهران و شیراز و اسپهان که پای همیشگی گردهمائیها و راهپیمائیهای جنبش سبز بودند) از سوی دیگر است.

اگر تنها و تنها از دید جغرافیا به این پدیده بنگریم، همراهی مردم کویها و کوچه های پائینتر از خیابان انقلاب و آزادی (سلسبیل، دامپزشکی، رودکی، آذربایجان و ...) را باید "ژرفایش" گفتمان سبز نامید. رخدادی که تا کنون بی مانند بوده است. همه بیاد داریم که رسانه های کودتا کنشگران جنبش سبز را "سوسولهای بالای شهری" و "مرفهین بی درد" می نامیدند و هنوز هم می نامند و برای نشان دادن پایگاه توده ای خامنه ای در سیمای جمهوری اسلامی با کسانی گفتگو می کردند که می گفتند «من خودم بچه جنوب شهرم، آقا جون پکر نباش! ما نمی ذاریم اون قرتی مرتی های اونطرفی هیچ غلطی بکنند» (3). از این بیست و پنجم بهمن دیگر کسی نمی تواند مرزهای جنبش سبز را از هفت تیر تا میدان مادر بداند و سخن از بیگانگی لایه های کم درآمد جامعه شهری با گفتمانهای این جنبش براند.

همچنین پیوستن چند شهر دیگر به پایه های آغازین و همیشگی جنبش سبز را باید "گسترش" جغرافیائی آن بشمار آورد. بی آنکه بخواهیم بدام پنداربافی بیفتیم، می توانیم این روز را آغاز گسترش پهنه جنبش سبز از کلانشهرهایی چون تهران و اسپهان به شهرهای کوچکتر بدانیم. هنگامی که حتا در مشهد با آن بافت سنتی مردم به خیابان بیایند (جدا از اینکه شعار سردهند یا نه) باید پذیرفت که آگاهی و اندریافت گفتمانهای جنبش سبز دیگر شهرها را نیز دیر یا زود درخواهد نوردید.

2. در پایان این روز ماندگار، جنگ رایانه ای میان جنبش سبز و رژیم کودتا چنان بالا گرفت که از یکسو تارنمای احمدی نژاد، بسیج و ایرنا از کار افتادند (آفتاب و فرارو از نیمروز در دسترس نبودند) و از دیگر سو "بالاترین" که شاید ستون آگاهی رسانه ای جنبش بشمار می رود، بدست ارتش سایبری سپاه زمینگیر شد. این رخداد نیاز ما به گشودن یک پهنه دیگر در نبرد با رژیم کودتا را بخوبی نشان می دهد. در میان جوانان ایرانی بسیارند کسانی که توانائی و دانش زمینگیر کردن سامانه های اینترنتی رژیم را دارند، آنان را باید به پشتیبانی از جنبش آزادیخواهی کشانید.

3. رسانه های اروپایی/امریکایی از سی ان ان و یورونیوز اگر که درگذریم، رخداد امروز را چندان که درخور آن بود گزارش نکردند. در جایی که رخدادهای تونس و سپس مصر از همان آغازشان پیش از همه خبرهای داخلی و خارجی گزارش می شدند، دست کم رسانه های آلمان (چه دولتی مانند زد دی اف و آ ار دی و چه رسانه های خصوصی) تنها بسیار گذرا و کناری به رویدادهای امروز ایران پرداختند، بی آنکه به سخن گفتن با کارشناسی بپردازند و کوچکترین گریزی به آغاز این جنبش در سال هشتاد و هشت بزنند. روز شنبه گذشته و یک روز پس از برکناری مبارک، تلویزیون ان تی وی و ان 24 و همچنین یورونیوز هرکدام نزدیک به نیم ساعت پاکسازی و جاروکشی میدان التحریر بدست مردم مصر را گزارش می کردند و از شادی و جشن و پایکوبی آنان می گفتند. آنچه که در نوشته پیشینم و در باره پیوند میان "پشتیبانی از دموکراسی" و "نفت" آورده بودم، امروز بار دیگر درستی خود را نشان داد. باور من بر اینکه سود برپای ماندن رژیم ولایت فقیه همان گونه که امروز هست، برای اروپا و امریکا بسیار بیشتر از زیان آن است، استوارتر شد. چرا که یک دموکراسی نفتی در ایران می تواند الگویی برای مردمان دیگر کشورهای نفتخیز شود و سرمایه داری لگام گسیخته جهانی را به روزگاری بازگرداند که در آن یک پیرمرد هفتاد و اندی ساله در خانه ای در تهران دیگر نمی خواست به انگلیسیها باج بدهد و خواهان بهره شایسته مردم ایران از این سرمایه هنگفت بود. آنچه که این نگاه بما می آموزد، دل بریدن از پشتیبانی رسانه های غربی است و روی آوردن به آگاهسازی سپهر همگانی اروپا در باره آنچه که براستی در کشورمان می گذرد. گفتمان سبز باید مرزهای جغرافیائی و زبانی را درنوردد، دوستان ما مردمان کشورهای دیگرند، و نه فرمانروایان آنها.

روز تاریخی بیست و پنجم بهمن ماه اگر در این نیمه شب بپایان هم برسد، باز هم می توان با سری افراشته و گردنی آهیخته از یک پیروزی بزرگ برای جنبش سبز سخن گفت. آنان که امروز به خیابان آمدند، چه هزاری باشند و چه سدهزار، پهلوانان ایران زمینند. آنان نیک می دانستند که در سیاهچالهای اوین و پستوهای کهریزک چه چیزی چشم براه آنهاست، با این همه ترس از دل شستند و نهراسیدند و با آغوش گشوده و چشمان باز به پیشواز خطر رفتند، نگفته بودم که شکیبا باشیم؟

نگفتمت که مترس؟
نگفتمت که دل از نومیدی و هراس بشوی؟
ببین چگونه جهان چشم در تو می دوزد،
ببین که آتش سوزان تو
چگونه خانه بیداد و ظلم می سوزد!

نگفتمت مَهراس؟
بپای خیز و نگه کن به خانه خورشید،
ببین که آفتاب جهانتاب،
چه سان به ساز دل انگیز عشق سوزانت
در آسمان وطن عاشقانه می رقصد!

نگفتمت که در این خاک بس دلیرانند؟
چو پیل ژنده یلان و، زنان چو شیرانند؟
به گاه رزم دل اژدها نژند کنند،
به گاه بزم ز سر هوش آنکه هست برند؟

نگفتمت که خموشی نشان مرگ نبود؟

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
------------------------------------------------------
Totgeglaubte leben länger! .1

http://mbamdadan.blogspot.com/2011/02/blog-post.html .2

http://www.youtube.com/watch?v=f3MlJqB17Kg .3