۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

اکبر گنجی و اسلامش؛ شیر بی یال و دم و اشکم که دید؟ (2)


در پیوند با آنچه که در زیر خواهد آمد، گفتنی است که من در این نوشته تنها از نوشته های درون-دینی بهره خواهم جست، زیرا آنچه که در برداشت باورمندان به هر دینی جای می گیرد و در ناخودآگاه آنان می نشیند، بازگفته های دیگر باورمندان است و نه آنچه که نوشته های برون-دینی بدان می پردازند. شاید نیاز به گفتن نباشد که من بر دستکاریها و دستبردهای انجام شده در نوشته های درون دینی بخوبی آگاهم و به آنها به چشم یک سند تاریخی نمی نگرم، ولی اینرا نیز نیک می دانم که در ساختن اندیشه ما آنچه که "گمان می کنیم رخ داده" نقشی بسیار بزرگتر از "آنچه که براستی رخ داده" بازی می کند. سروکار ما در اینجا با "باور" است و نه با "دانش"، پس من به راست و ناراست این گزارشها نمی پردازم.

2. گسترش

2.1. آئین یهود: انگشت گذاشتن بر یک ناهمانندی بنیادین آئین یهود با آن دو دین دیگر در آغاز این بخش تهی از هوده نیست. به وارونه اسلام و مسیحیت، در آنچه که "یهودیت" نامیده می شود، چیزی بنام "دین-گُستری" یافت نمی شود. یهودیان نه تنها بدنبال گسترش دین خود و گرواندن مردمان دیگر به آن نبوده اند، که بر پایه آموزه های دینی شان "هلاخا" هر کسی، حتا اگر فرمانهای دینی آمده در تورات و تلمود و تَنَخ را موبمو انجام دهد نیز، تنها هنگامی یهودی شمارده می شود، که از مادری یهودی زاده شده باشد. به دیگر سخن به باژگونه اسلام و مسیحیت، جنگهای یهودیان همیشه برای "ملت یهود" بوده اند و نه برای "دین یهود". برای نمونه می توان از نبردهای یهودیان به فرماندهی موسا در سرگردانی چهل ساله آنان در بیابان سینا، آمده در تورات، نام برد. اندک زمانی پس از گریز از مصر یهودیان نخست مردم "عمالیق" را نابود کردند ("من نام و نشان مردم عمالیق را از روی زمین محو خواهم کرد"، سِفر خروج، بخش هفده). فهرست دیگر شهرها و ملتهایی که به گفته تورات در راه رسیدن بنی اسرائیل به "ارض موعود" کشتار و نابود شدند، چنین است: عراد، اموری، باشان، مدیان، اریحا، عای، اشتروت، حبرون، یرموت، فرآم، لاخیش، مقیله، لبنه و ... اورشلیم: «از "قادش برنیع" تا "غزه" و از "جوشن" تا "جبعون" همه را قتل عام کردند» (یوشع 10). گزارش همه این نبردها با گزاره ای ترسناک پایان می پذیرد: «آنگاه بنی اسرائیل دشمنان خود را تا واپسین مرد کشتار کردند»

بدینگونه می بینیم که جنگهای یهودیان با مردمان همسایه نه برای گسترش "دین موسا" که برای گسترش سرزمین یهود و به گویش امروزین جنگهای "امپریالیستی" بوده اند. درهم آمیختگی دو گوهره "دینی" و "نژادی" در میان یهودیان کار را بر کسانی که می خواهند آنرا با مسیحیت و اسلام بسنجند دشوار می کند. اسلام و مسیحیت دینهای فرا-ملی هستند، در جائیکه آئین یهود در گوهر خود جامه ای است که تنها بر پیکر قوم یهود دوخته شده است و بخشهای دینی/اخلاقی آن به آنان کیستی دینی، و بخشهای اسطوره ای/تاریخی آن به آنان کیستی ملی می بخشد.

موسا بنیانگزار آئین یهود، اگرچه بخش بزرگی از زندگی خود را در جنگ گذراند، ولی در پی پذیراندن دین خود به دیگران نبود.

2.2. آئین مسیح: نه تنها بنیانگزار آئین مسیح در همان آغاز کار به گناه شورش و نوآوری بر چلیپا میخکوب شد، که پیروان او نیز نخست از سوی "فریسیان" و "صدوقیان" و سپس از سوی فرمانروایان رومی چون "نرون" (54 تا 68 م.) و "تراژان" (98 تا 117 م.) سرکوب و کشتار شدند. بجز یهودا اسخریوطی که از شرم لودادن عیسای ناصری خودکشی کرد، همه حواریون مسیح یا در اورشلیم و یا در دیگر بخشهای امپراتوری روم از اتیوپی تا ارمنستان بدست کارگزاران رومی کشته شدند. دامنه این سرکوبها و کشتارها بیش از سه سده بدرازا انجامید و نوشته های بجا مانده از این سه سده – چه درون دینی و چه برون دینی – گزارشهای هراسناکی از رفتار امپراتوری روم با مسیحیان بدست می دهند. اگر نرون رُم را به آتش کشید و گناه آنرا بگردن مسیحیان انداخت تا آنان را سخت کیفر دهد، بروزگار فرمانروائی مارکوس اورلیوس (161 تا 180 م.) گناه بسیاری از رخدادهای طبیعی نیز بگردن مسیحیان انداخته شد، تا این نوکیشان آسانتر به دم تیغ بدریغ کشتار سپرده شوند. پس از اورلیوس مسیحیان کوتاه زمانی در آرامش زندگی کردند تا اینکه امپراتور خونخواری بنام "دکیوس/دسیوس" (249 تا 251 م.) (1) نام خود را با کشتار سرتاسری آنان جاودانه کند. پس از او "والریانوس" (253 تا 260) این سیاست را پی گرفت و در به انجام رسانیدن آن سختگیری بیشتری از خود نشان داد. این همان امپراتوری است که در نقش رستم برابر اسب شاپور ساسانی زانو زده است. گسترده ترین و سختگیرانه ترین سرکوب مسیحیان ولی بروزگار "دیوکلتیان" (284 تا 305) رخ داد. این امپراتور که همزمان با نرسه پادشاه ساسانی زیسته است، از هیچ شکنجه و آزاری برای بازگرداندن باورمندان مسیحی از آئین عیسا خودداری نکرد.

بدینگونه می بینیم که آئین مسیح درامپراتوری روم تا سال 311 میلادی با وجود سختگیرانه ترین سرکوبها و کشتارها چنان گسترشی یافت که در این سال"گالریانوس" ناچار از نگارش "فرمان رواداری نیکومدیا" (2) شد که مسیحیان را در گزینش دین خود آزاد می گذاشت. دو سال پس از آن امپراتوران باختر و خاور روم، "کنستانتین یکم" (306 تا 337) و "لیسینیوس" (308 تا 324) این فرمان را با نام "فرمان رواداری میلان" (3) به پیروان همه دینها گسترش دادند. آنچه که امروزه در جهان مسیحی "چرخش کنستانتینی" (4) نامیده می شود، پایانی بود بر سه سده سرکوب، شکنجه و کشتار پیروان آئین مسیح، که توانسته بودند باورهای خود را با وجود این سرکوبها چنان در میان شهروندان امپراتوری روم بگسترانند، که امپراتوران ناچار از پذیرش جایگاه آنان در جامعه آنروز شدند و به این مردم انبوهی که بی هراس از شکنجه و کشتار بر آئین خود مانده بودند، به چشم کسانی بنگرند که می توانستند برای نگهبانی پایه های امپراتوری از جان خود بگذرند.

عیسا پیام آور آئین مسیحیت نه تنها خود برای گستراندن دینش دست به شمشیر نبُرد، که گسترش آئین او تا سیسد سال برغم سرکوبها و کشتارهای ددمنشانه، و تنها با گفتگو و فراخوانهای آشتیجویانه انجام پذیرفت.

2.3. اسلام: همانگونه که آوردم، در باره دو سده آغازین اسلام هیچ گزارش همزمانی که بکار پژوهش بیاید در دست نیست. ولی از آنجا که این بررسی و همسنجی بر پایه گزارش های پذیرفته شده از سوی پیروان هر دینی انجام می گیرد، در باره اسلام هم به "سیره" ها بسنده می کنم. نخستی کتابی که از زندگانی محمد به دست ما رسیده است، "کتاب المَغازی" نام دارد. این کتاب گزارش "غزوه"های محمد است و به جنگهای دهه آغازین اسلام، از کوچ مسلمانان به مدینه تا درگذشت محمد پرداخته است. واقدی می نویسد: «اولین پرچمی که پیامبر (ص) برافراشت و آنرا به حمزه بی عبدالمطلب سپرد تا به کاروان قریش حمله کند در ماه رمضان و آغاز هفتمین ماه هجرت بوده است، [...] و در ماه صفر (یازدهمین ماه هجرت) شخصا آهنگ سرزمین "ابواء" کرد و بدون هیچگونه برخوردی به مدینه مراجعت فرمود» (5). ابن هشام، البصری ، طبری، ابن خلدون و ابن اثیر نیز همین گزارش را با اندکی کم و بیش آورده اند. دو نکته را در این گزارشها نادیده نباید گرفت. نخست آنکه محمد تنها هفت ماه پس از کوچ به مدینه و یافتن همپیمانانی جنگجو و نیرومند، دست به شمشیر برد. دوم آنکه در این جنگ (همچون بیشتر جنگها) این مسلمانان بودند که بدنبال درگیری با قریش بودند و به وارونه آنچه که پیرایشگران اسلام و نواندیشان دینی می گویند، این نبردها به هیچ روی "دفاع از خود" بشمار نمی آمده اند. از میان همه نامهایی که بر نزدیک به سی "غزوه" (جنگهایی که در آنها محمد سپاهش را همراهی می کرده، گونه دیگر این جنگها "سریه" نامیده می شوند، که بدون همراهی محمد انجام پذیرفته اند) دهه نخستین اسلام نهاده شده اند، تنها نام "بدر" است که در قرآن بازتاب می یابد: «و بیگمان خدا شما را در "بدر" با آنكه ناتوان بوديد يارى كرد پس از خدا پروا كنيد باشد كه سپاسگزارى نماييد» (4). مفسران قرآن این آیه را در پیوند با جنگ بدر می دانند، اگرچه قرآن در اینباره بیشتر سخن نگفته است. همین مفسران آیه های 121، 122، 152 تا 155، 165 تا 168 و 172 تا 174 همین سوره را نیز در پیوند با جنگ "اُحُد" می دانند، اگرچه وژه "احد" در هیچکدام از این آیه ها نیامده است.

با خواندن گزارشهای سیره نویسان و تاریخنگاران گوناگون از خراسان در خاور ایران گرفته تا مراکش در باختر آفریقا در می یابیم که پیامبر اسلام که در سیزده سال نخست پیامبری اش در مکه به فراخوانهای آشتیجویانه و گفتگو با بت پرستان و دگردینان پرداخته بود، در همان ماههای نخست پس از کوچیدنش به مدینه برای گسترش اسلام دست به شمشیر برده و در نزدیک به همه جنگها خود آغازگر نبرد بوده است. از نبردهایی که در یادمان تاریخی مسلمانان جای گرفته اند، می توان از "غزوه بدر"، "غزوه اُحُد"، "غزوه خندق"، "غزوه بنی قریظه" و "غزوه خیبر" نام برد. واقدی در باره جنگ بنی قریظه می نویسد: «نبّاش بن قیس گفت: ما به همان ترتیب که بنی نضیر تسلیم شدند، تسلیم می شویم [...] ما همان بار شتر را هم نمی خواهیم، اجازه بدهید که خون ما محفوظ بماند و زن و بچه ما را به خودمان واگذارید. پیامبر فرمود به هیچ وجه موافقت نمی کنم، مگر اینکه تسلیم فرمان من شوید [...] (پس از تسلیم شدن یهودیان بنی قریظه در پی گرسنگی و تشنگی چند هفته ای) اصحاب پیامبر به کندن (گودال) مشغول شدند و آن حضرت با بزرگان و اصحاب نشسته بودند و مردان بنی قریظه را دسته دسته می آوردند و گردن می زدند» (7) او همچنین در باره نبرد خیبر می آورد: «... چون این گنج پیدا شد، پیامبر دستور فرمود زبیر، کنانه را شکنجه دهد تا هر چه که پیش او است به دست آورد. زبیر کنانه را شکنجه داد، حتی سنگ آتش زنه ای را روی سینه او گذاشت [...] هم دستور فرمود تا برادر دیگر را هم شکنجه دهند [...] گویند گردنش را زدند. پیامبر در قبال این کار آنها اموالشان را حلال کرد و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفت» (8) گفتنی است که این جنگها همه زبر نام "جهاد فی سبیل الله" (9) انجام می پذیرفتند، بگونه ای که اگر از دو قبیله اوس و خزرج درگذریم، هیچ قبیله و شهری را در شبه جزیره عربستان نمی یابیم که خودخواسته مسلمان شده باشد. اینان همه بزور شمشیر و در پی شکست از مسلمانان به اسلام گرویده اند.
بهره گیری از شمشیر برای گستراندن اسلام با مرگ محمد پایان نیافت. در تاریخهای پیش نامبرده می خوانیم که اندکی پس از درگذشت محمد و بازگشتن بخش بزرگی از مسلمان شدگان به دین پیشینشان، جنگهای "ردّه" جای غزوه ها و سریه ها را گرفتند و با نیرومند شدن مسلمانان کار به کشورگشائی و و گستراندن اسلام به دیگر کشورهای همسایه (ایران و روم) رسید. به گمانم دکتر شریعتی است که در "ما و اقبال" می نویسد: «اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند، باید در یك دستش كتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر» بدینگونه شکست خوردگان عرب و ایرانی و سریانی و آرامی و ایلامی و مصری و کلدانی و بربر دو راه بیشتر در پیش روی نداشتند؛ یا کتاب (قرآن) را می پذیرفتند و یا پیکرشان پذیرای شمشیر مجاهدان اسلام می گشت.

کوتاه سخن اینکه :
*) موسا برای گستراندن دینش دست به شمشیر نبرد و جنگهای او "نژادی" و در راستای کشورگشائی بودند.
*) عیسا برای گستراندن دینش شمشیر نکشید، گسترش آئین او در سه سده نخست به بهای شکنجه و مرگ گروندگان انجام پذیرفت،
*) محمد برای گستراندن اسلام شمشیر آهیخت و گسترش این دین دست کم در دو سده نخستین تنها در سایه شمشیر انجام پذیرفت.

این دومین "تفاوت"ی است که اکبر گنجی سراغ آنرا گرفته است.

دنباله دارد

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

----------------------------------------------------------------
1. برخی از نوشته های اسلامی او را با دقیانوس داستان "اصحاب کهف" یکی می گیرند.
Edict of Toleration by Galerius .2
Edict of Toleration of Milan .3
Constantinian shift .4
5. مغازی، تاریخ جنگهای پیغمبر اسلام، محمد بن عمر واقدی، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگ 1
6. وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿آل عمران ۱۲۳﴾
7. همانجا، برگهای 379 تا 389
8. همانجا، برگ 513
9. واقدی می نویسد: «پیامبر دستور فرمود جارچی جار بزندکسی که همراه ما می آید فقط باید رغبت جهاد داشته باشد و کسانی که قصد غنیمت دارند، نیایند» همانجا، برگ 482

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

اکبر گنجی و اسلامش؛ شیر بی یال و دم و اشکم که دید؟ (1)


پیشینه بگومگو بر سر پیرایش پذیری اسلام را می توان تا دوره روشنگری در سالهای پادشاهی ناصرالدین شاه پی گرفت. یکی از نخستین کسانی که در این زمینه نگاه را از باورهای کهنه هزار ساله برگرفته و به اسلام و بازتاب آن در زندگی روزانه ایرانیان با نگاهی نو و دانشپایه پرداخته، میرزا فتحعلی آخوندزاده است. آخوندزاده در "مکتوبات" که به یک شاهزاده پندارین ایرانی نوشته شده است، موبمو پیوند واپسماندگی ایرانیان و دیگر مردمان مسلمان را با باور آنان به اسلام می شکافد و برمی رسد. او از جلال الدوله پندارینش می پرسد:
«به تکليف سعد وقاص اسلام را قبول کردیم تا در هر دو عالم به شادی و شاهی بوده باشيم. از عالم آخرت که هنوز خبری نداريم٬ ولی از عالم دنيا٬ آنچه واقع است اين است که از هجرت تا این زمان به ايرانيان مصيبت هايي رسيده است که در هيچيک از صفحات دنیا خلق بدانگونه مصائب گرفتار نگريده است [...] و تازه تنها اهل ايران نيستند٬ خود عربها به چه روز رسیدند! حالا در دنيا گمنام تر و بدبخت تر از آنها کمتر طايفه ای ميتوان یافت. پس چرا اسلام مایه سعادت ايشان نشد؟ الحال همه آنها گرسنه و برهنه٬ بی علم و بی هنر٬ در گوشه ای افتاده ميمانند. هرگاه در بت پرستی باقی ميبودند يحتمل به روزی رسيده بودند» (1).

شاید گفته شود که پرسشها و خرده گیریهای میرزا فتحعلی ریشه در جامعه واپسمانده ایران قجری داشته بوده است و پیوندی با ایران سده بیست و یکم ندارد. خواندن بخش دیگری از این کتاب ارزشمند نادرستی این انگاشت را نشان می دهد:
«نغمه پردازی مکن، حرام است! به نغمات گوش مده، حرام است! نغمات یاد مگیر، حرام است! تیاتر یعنی تماشاخانه مساز، حرام است! به تیاتر مرو، حرام است! رقص مکن، مکروه است! به رقص تماشا مکن، مکروه است! ساز مزن، حرام است! شطرنج مباز، حرام است! تصویر مکش، حرام است!» (2). گمان نمی کنم نیازی به آوردن نمونه از ایران سال 1390، یکسد و پنجاه سال پس از نگارش مکتوبات باشد، که این گزاره ها هم امروز نیز بر زبان دینفروشان روان می شوند و سیمای جمهوری اسلامی در پیروی از همین دستورهای دینی است که تا به امروز از نشان دادن سازها خودداری می کند، رقص که دیگر جای خود دارد. من سر آن ندارم که این نوشته را بیش از این به گفتاوردهای میرزا فتحعلی بیارایم. همین اندازه بسنده است که در مکتوب سوم آخوندزاده به بنمایه های فلسفی اسلام می پردازد و همچنین برخی از فرمانهای آن همچون "حجاب" را بزیر نگاه خرده بین خود می گیرد. بیهوده نیست که یکسد و پنجاه سال پس از چاپ "مکتوبات" این نوشته ارزشمند را نه شاه و نه شیخ چاپ و پخش کردن برنتافتند، میرزا فتحعلی در این کتاب هم خودکامگی (دسپوتیسم) و هم واپسماندگی (ارتجاع) دینی را بزیر تازیانه بی زنهار خود می گیرد.

خواندن نوشته ای از اکبر گنجی بنام "ننگ مسلمان بودن" (3) بهانه ای شد برای پرداختن به پرسمانی بنام "اسلام و پیرایش دینی". این نوشته گنجی را می توان از نگرگاههای گوناگونی بررسید و در باره آن سخن گفت. برای نمونه همسنجی یهودی ستیزی و اسلام ستیزی به گمان من از پایه نادرست است و آدمی را از همان آغاز به گمراهی می کشاند. ریشه این گمراهی در آن است که اسلام تنها یک "دین" است و شاید تنها دینی باشد که وابستگی های ملی و نژادی را برنمی تابد، بگونه ای که دست کم در ایران همیشه در برابر کیستی ملی ما جای گرفته به ستیز با آن پرداخته است (این پدیده را می توان در ستیزه جوئی مسلمانی چون اکبر گنجی با نشان شیروخورشید که نماد ملی – و نه دینی – ما است، به نیکی دید). در جایی که واژه یهودی هم بازگو کننده کیستی دینی و هم نمایانگر کیستی ملی است. کارل مارکس بی دین و خداناباور به همان اندازه "یهودی" است، که تئودور هرتسل سکولار و یک "ربی" یا "خاخام". پس یهودی ستیزی پیش از آنکه نگاه به دین (اندیشه) داشته باشد، در ستیز با نژاد (خون) است. به دیگر سخن یهودی ستیزی با "چیستی" یک انسان سر ستیز دارد و اسلام ستیزی با "کیستی" او.

نمونه دیگر تهی بودن جای گروه دیگری از خرده گیران بر اسلام است که آقای گنجی به گمان من آگاهانه آنان را نادیده می گیرد. او تنها از "اسلام ستیزان" و "اسلام هراسان" سخن می گوید و چنین وامی نمایاند که گویی هرگونه برخوردی با اسلام یا از سر ستیز است و یا از سر هراس، در این میان این پرسش بی پاسخ می ماند که آیا بیرون از این دو گروه هیچ خرده گیر دیگری یافت نمی شود و آیا یک "اسلام پژوه" (نه در معنی دانشگاهی آن، که به معنی کسی که دست به پژوهش بی یکسویانه در اسلام می زند) نمی تواند بر اسلام خرده بگیرد؟

اکبر گنجی در نمونه دیگری می نویسد: «گزاره های غیرعقلانی تورات و انجیل از قرآن بیشتر است.ضمن آنکه احکامی چون سنگسار که در تورات وجود دارد، در قرآن وجود ندارد» ولی در جایگاه یک پیرایشگر دینی آگاهانه گوش بر این پرسش می بندد که چرا یک کیفر توراتی در جایی که یهودیان خود بیش از دو هزار سال است دست از آن کشیده اند، با گوهر اسلام چنان همخوانی و همسوئی تنگاتنگی داشته که در این هزار و چهارسد سال هیچ مسلمان باورمندی به پیکار با آن برنخاسته و امروز هم آنرا تنها در "اسلامی" ترین کشورهای جهان یعنی ایران و عربستان و سودان می توان یافت؟

******

از آنجایی که پرداختن به تک تک نمونه های یاد شده و گسترش و ژرفایش آنها نه گرهی از کاری می گشاید و نه راه به گفت و گویی گره گشا می برد، می خواهم با بهره گیری از خوانده ها و دریافتهای خود، بنام کسی که روزگاری از همین جایگاه امروزین اکبر گنجی سینه و سخن را سپر اسلام می کرد و در رویارویی با کاستیهای آن خود را یا به ندیدن می زد و یا می فریفت، تنها به بند سوم نوشته ایشان بپردازم. ناگزیر از گفتنم که نوشته اکبر گنجی به نام کسی که نواندیش و پیرایشگر دینی نامیده می شود و در سالهای گذشته تلاشهای ژرف و بنیادینی را برای نمایاندن چهره ای آشتیجو و این جهانی از اسلام بکار زده است، برای من تنها یک دستمایه است تا اندیشیده های خود را در برابر چشمان خُردبین خوانندگان بگذارم و در اندازه خود به گفتگو در باره چرائی و چگونگی پیرایش دینی در اسلام دامن بزنم. نیازی به گفتن نیست که من اسلام شناس نیستم و به این پرسمان تنها از دیدگاه یک باورمند پیشین می نگرم، باورمندی که تا پیش از خواندن قرآن همیشه در برابر خرده گیران آن سینه سپر می کرد.

اکبر گنجی در بند سوم نوشتارش می نویسد:
«اینک پیروان ادیان مختلف از نظر معرفت و معیشت و نظام های سیاسی در یک سطح قرار ندارند.بر مبنای این واقعیت کسانی نتیجه گرفته اند که قرآن با تورات و انجیل تفاوت داشته و مانع پیشرفت و توسعه ی نظام اجتماعی/سیاسی/اقتصادی/فرهنگی آنان است» و سپس با آوردن نمونه هایی از جهان امروز و همسنجی کشورها و جامعه های مسلمان و نامسلمان در گزاره هایی چند می پرسد: «اما پرسش این است که آیا راه تحول دینی بر مسلمان ها بسته است و این راه فقط بر یهودیان و مسیحیان باز بود؟ چه تفاوتی میان قرآن با تورات و انجیل وجود دارد که به این اجازه ی تحول را نمی دهد و به آن دو اجازه می دهد؟» من از آنجایی که اسلام شناس نیستم، نمی توانم پاسخ گنجی را با نگاه به گنجایشهای اسلام برای دگردیسی، یا آنگونه که او می گوید "تحول دینی" بدهم. اینرا نیز می دانم که اسلام "باید" دگردیسیده شود و پوست بیندازد و این جهانی شود، تا بتوان آن توده انبوه باورمند را نیز با گفتمانهای جهان نوین چون حقوق بشر، حق شهروندی و آزادی و برابری آشتی داد. ولی می توانم در جایگاه کسی که با تاریخ سروکار دارد، این سه دین را از سه نگرگاه گوناگون در کنارهم بگذارم و با هم بسنجم، تا دانسته شود که آیا برای دگردیساندن اسلام چاره ای جز پیمودن راه رفته شده در آن دو آئین دیگر نیست، و اگر پاسخ "نه" باشد، آیا این راه ما را هم به همان سرانجام نیک خواهد رسانید؟ از نگرگاه تاریخی پیدایش یک دین، شیوه های گسترش و رفتار پیام آور آن و همچنین کتاب آسمانی اش بنمایه هایی هستند که بر پایه آنها می توان آن دین، آئین و یا آموزه را برسنجید و به اندریافتی دستکم تاریخی از آن دست یافت. گنجی می پرسد: «چه تفاوتی میان قرآن با تورات و انجیل وجود دارد ...؟» در بخشهای زیر می خواهم درست بر همین "تفاوتها" انگشت بگذارم.

1. پیامبران

1.1. موسا: تورات در باره زایش، زندگی و مرگ موسا گزارشی گسترده و موبمو بدست می دهد. این گزارش در "سِفر شِموت" (خروج 1) آغاز می شود و با "سِفر دِواریم" (تثنیه 5) و با مرگ موسا بر فراز کوه "نبو" در سرزمین "موآب" پایان می پذیرد. یهوه در این واپسین همسخنی به موسا می گوید: «این است سرزمینی که من به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعده دادم که به فرزندانشان بدهم. اکنون به تو اجازه دادم که آن را ببینی، ولی پایت را در آن نخواهی گذاشت» در تورات ما نه تنها نام پدر موسا و خاندان او (لاوی) را می دانیم، که نام برادر و همراهان و سرداران و همچنین نام همسر و پدر همسرش (تسیپورا دختر یَترون) را نیز می خوانیم. بدین گونه کتاب آسمانی یهودیان در چهار سِفر از سِفرهای پنجگانه (6) به پیامبر خود و بازگوئی زندگانی و کردار و رفتار او می پردازد.

به همان اندازه که پیروان یک دین باوری بی چون و چرا به کتاب آسمانی خود دارند، تاریخنگاران کتاب دینی را در پی یافتن بود و نبود یک چهره تاریخی چندان بها نمی نهند و آنرا تنها در کنار دیگر نگاشته ها می پذیرند. کتابهایی چون تورات و انجیل و دیگر نوشته های باورمندان از سوی تاریخنگاران "درون دینی" نامیده می شوند. آندسته از گزارشهایی که بدست پیروان دینهای دیگر و یا مأموران کشوری و یا مردمان کشورهای همسایه نوشته می شوند، "برون دینی" خوانده می شوند. هستی داشتن مردی بنام موسی را تنها هنگامی می توان باور داشت که گزارشهای برون دینی نیز از او یاد کرده باشند. در هیروگلیفهای بازمانده از گزارشگران مصری بارها به نام "موسه" برمی خوریم. موسه، واژه ای قُبطی و به معنی "پسر" است. این واژه را می توان در پسوند نام تنی چند از شاهان مصر مانند "رآ-موسه" (رامسس) و "کآ-موسه"، "دِدو-موسه"، "آه-موسه" دید. یکی از این بزرگزادگان قُبطی "تهوت-موسه" است، که نامش در همین گزارشها به همراه "بنو ییتسرائل" آمده است. تهوت-موسه پسر آمون هوتپ سوم از خاندان هژدهم، و برادر آخ-اِن-آتون (اشناتون، آمنوفیس چهارم) است، که کودکی خود را نزد بنوییتسرائل در سرزمین گوشین در دلتای رود نیل گذرانده است و شورش آنان در برابر "اِه-یه" را رهبری کرده است (7).

با همسنجی نبشته های درون- و برون دینی می توان به هستی مردی بنام موسا باور آورد. اینکه آیا او براستی در کوه طور خدا را دیده و با او همسخن گشته، یا اینکه زنی بنام تسیپورا همسر او بوده است و همچنین هزاران داستان دیگری که در باره زندگی او سروده شده اند، پرسش این نوشته نیست. ما تنها می توانیم بپذیریم که چنین کسی در مصر باستان بوده و پیوند تنگاتنگی با بنوییتسرائل که پس از او یهود (هدایت شده) نامیده شدند، داشته است و گزارشهای برون دینی همزمان، و کتاب آسمانی بر سر "موسا" همخوانیهایی هر چند اندک با هم نشان می دهند.

1.2. عیسا: انجیل چیزی جز زندگی عیسای ناصری نیست. بدیگر سخن، اگر نویسندگان تورات چهار پنجم سفرهای پنجگانه را ویژه زندگانی پیامبرشان کرده اند، نویسندگان انجیلهای چهارگانه تنها و تنها زندگی فرستاده خدایشان را نگاشته اند و به چیز دیگری نپرداخته اند. مسیحیان انجیلهای چهارگانه خود را "کانونیک"(8) می خوانند. چهار نگارنده این انجیلها متّا، مَرقُس، لوقا و یوحنّا هستند که از میان آنان متّا و یوحنا از حواریون مسیح بوده اند و همزمان با او زیسته اند. مرقس از شاگردان پطرس (حواری) و لوقا شاگرد پولس، بنیانگذار خداشناسی مسیحی است. بدین گونه می بینیم که کتاب آسمانی مسیحیان زایش، زندگی، کردار، اندیشه ها و مرگ عیسای ناصری را موبمو به نوشته درآورده اند، چنانکه هر مسیحی باورمندی می تواند با گشودن انجیل از زیروبم زندگی پیامبرش آگاه شود.

در میان منابع برون دینی نام عیسا در کتاب "مرده ریگ باستانی یهود" نوشته فلاویوس ژوزفوس بسال 79 میلادی (9) در دو جا به چشم می خورد. همچنین "تلمود" از مردی بنام یوشوآ می گوید، که در شامگاه پیش از "پِسَح" بدار آویخته شده است. در میان دبیران و گزارشگران رومی نیز کسانی چون "سواِتون"، "تاکیتوس" و "پلینوس" از سالهای پایانی سده نخست تا سالهای آغازین سده دوم در باره کسی بنام "کریستوس" نوشته اند، که دست کم سرنوشتی همانند سرنوشت عیسای ناصری دارد. گذشته از اینان کسانی چون "تاللوس" (52 میلادی)، "مارا بر سراپیون" (135-73 میلادی) و "لوکیان ساموساتائی" (170 میلادی) همه در باره مردی یهودی نوشته اند که سرانجام به چلیپا میخکوب شده است، گاه با آوردن نام او، و گاه بدون آن.

با همسنجی نوشته های درون- و برون دینی می توان به هستی مردی بنام عیسا نیز باور آورد. اینکه آیا او از مادری دوشیزه زاده شده است، یا بروی آب می رفته و از آب شراب می ساخته و مردگان را زنده می گردانیده و یا پسر خداوند بوده است، باز هم پرسش این نوشته نیست. ما تنها می توانیم بپذیریم که عیسا نامی در میان یهودیان می زیسته و بدست فرماندار اورشلیم مصلوب شده است. در اینجا نیز گزارشهای همزمان درون دینی و نوشته های همزمان و ناهمزمان برون دینی بر سر "عیسا" همخوانی نشان می دهند.

1.3. محمد: اگر چهارپنجم "اسفار خمسه" و همه "اناجیل اربعه" گزارش زندگی پیامبر است، قرآن در باره زندگی محمد یکسر خاموشی گزیده است. در جایی که از موسا 136 بار و از عیسا 25 بار یاد شده است، واژه "محمد" تنها چهار بار در قرآن آمده است (10). هیچ مسلمانی نمی تواند با خواندن قرآن دریابد که پیام آور دینش در کجا ، کی و از چه کسی زاده شده است. قرآن حتا نام مادر و پدر آورنده اش را هم بر مسلمانان فاش نمی کند، چه رسد به زندگانی و رفتار و کردار و اندیشه های او، که می بایست الگوی باورمندان و نمونه ای برای سنجش درست و نادرست باشند.

نخستین گزارشهای درون دینی در باره زندگی محمد نزدیک به دو سده پس از زمانه وی نوشته شدند. "سیره رسول الله" نوشته ابن اسحاق (محمد بن اسحاق بن یسار) است که از میان رفته است و ما تنها از آن رو که ابن هشام (ابومحمد عبدالملک بن هشام) کتاب خود را برگرفته از آن می داند، از هستی او آگاهی داریم. و تازه همین ابن اسحاق نیز اگر خوشبینانه ترین گزارش را باور کنیم، بسال 85 هجری در مدینه چشم به جهان گشوده است و اگر کتاب خود را در بیست سالگی نیز نگاشته باشد، نزدیک به یک سده پس از درگذشت محمد دست به گردآوری گزارشهای زندگی او زده است. تاریخنگاران دیگر سال زایش او را 144، 151 و 153 هجری آورده اند. نام دیگر زندگینامه هایی که در باره محمد نگاشته شده اند، چنین است:
* "کتاب المغازی" نوشته محمد ابن عمر واقد الواقدی (مرگ 201 هجری خورشیدی)،
* "سیره ابن هشام" بسال 213 ه. خ. که خود آنرا برگرفته از کتاب نابود شده ابن اسحاق می داند،
* "کتاب الطبقات الکبیر" محمد ابن سعد ابن منیع البصری (مرگ 224 ه. خ.) و
* "تاریخ الرسل و الملوک والخلفاء" محمد ابن جریر بن یزید الطبری (مرگ 301 ه. خ.)
بدیگر سخن هیچ گزارش درون دینی همزمانی از زندگانی محمد در دست نیست و آنچه که امروزه بنام "سیره" شناخته می شود، کمابیش دو سده پس از مرگ او به رشته نگارش درآمده است.

کار گزارشهای برون دینی از این نیز دشوارتر است. برای نمونه اگرچه "توماس پرسبیتی" (11) دبیر سوریائی در گاهشمار خود بسال 640 میلادی (19 هجری خورشیدی 9 سال پس از درگذشت محمد) از او یاد کرده است، ولی محمدِ آمده در این گزارش تنها یک فرمانده جنگی است: «در پگاهان چهارم فوریه 634 جنگی میان نیروهای بیزانس و اعرابِ محمد رخ داد». محمد را در بیشتر گزارشهای دیگر نیز، همچون "گاهشمار کوچک 3" (12) در جامه یک فرمانده میبینیم و گزارشی در باره پیامبر بودن او – دستکم تا جایی که من جُسته ام – نمی یابیم. در این گزارشها هیچ جای پایی از زایش و زندگی و مرگ محمد یافت نمی شود.

راستی را چنین است که ما آگاهی استواری در باره زندگی محمد نداریم، زیرا: 1- در قرآن، کتابی که همه مسلمانان از سنی وشیعه در سرتاسر جهان بدان باور بی چون و چرا دارند، نمی توان گزارشی از زندگی محمد یافت. 2- گزارشهای تاریخنگاران سرشناس (سیره نویسان) تازه دو سده پس از مرگ او نوشته شده اند و هیچ گزارش همزمان درون دینی از زندگی محمد در دست نیست. 3- گزارشهای برون دینی بسیار اندکند و همانها نیز از عربانی سخن می گویند که پیرو یا فرمانبردار محمدند و در هیچ کجا به خود او و زندگی اش نمی پردازند.

کوتاه سخن اینکه به باژگونه موسا و عیسا، در باره محمد دست ما از همسنجی کتاب آسمانی و گزارشهای تاریخی کوتاه است. محمدی که ما می شناسیم، محمدی است که نخست الواقدی نزدیک به یک سده و نیم پس از درگذشت محمد در کتاب "المغازی" (جنگها) به ما شناسانده است و سپس دیگر گزارشگران نامبرده که هیچیک همزمان محمد نبوده اند، یکی از پس دیگری آنرا چهره پردازی کرده اند. تاریخنگارانی که سرشناس ترینشان "طبری" خود می گوید:

«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده ام و گفته ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، وخبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده ام» (13)

این یکی از همان "تفاوت"هایی است که آقای گنجی بدنبال آن می گردد.


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
1. "مکتوبات"، میرزا فتحعلی آخوندزاده، بکوشش بهرام چوبینه، آلمان 2006، برگ 302

2. همانجا، برگ 333

3.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/april/10/article/-82fb3410b2.html
Exodus .4

Deuteronomy .5

Pentateuch .6

7. در باره چهره تاریخی موسا پژوهشگران بسیاری نوشته اند. شناخته شده ترین آنان زیگموند فروید است با "موسا و دین یکتاپرستی" (لندن 1939)

Canon of scripture .8

Antiquitates Judaicae, Flavius Josephus .9

10.
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ (آل عمران 144)
و محمد، جز فرستاده‌اى كه پيش از او پيامبرانى گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود برمى‌گرديد؟ و هر كس از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‌رساند، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‌دهد.

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا (الاحزاب، 40)
محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ ۙ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ (محمد، 2)
و آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند و به آنچه بر محمد نازل آمده گرويده‌اند آن خود حق از جانب پروردگارشان است- بديهايشان را زدود و حال شان را بهبود بخشيد.

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّـهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (الفتح، 29)
محمد پيامبر خداست؛ و كسانى كه با اويند، بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند. آنان را در ركوع و سجود مى‌بينى. فضل و خشنودى خدا را خواستارند. علامت آنان بر اثر سجود در چهره‌هايشان است. اين صفت ايشان است در تورات، و مثَل آنها در انجيل چون كشته‌اى است كه جوانه خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه‌هاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از آنان كافران را به خشم دراندازد. خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده‌است.

Thomas the Presbyter .11

Chronica minora III., Corpus Scriptorum Christianorum Orientalium .12

13. تاریخ طبری، ابولقاسم پاینده، بخش یکم، برگ ششم