۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

«کردی» در هفت روز!*


از یکشنبه نوزدهم تا یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه تنها هفت روز زمان بود. روز یکشنبه کودتاگران فرزندان کردستان را بدار آویختند و روز پنجشنبه کردستان فراخوان آزادیخواهان را پاسخی در خور گفت و از ماکو تا کرمانشاه را در خاموشی فروبرد، تا ایرانیان در چهارگوشه جهان دست بدست هم دهند و به همدردی هممیهنان کُردشان برخیزند. هنوز هفته به پایان نرسیده بود که انبوه ایرانیان آزادیخواه در شهر کلن به خیابان آمدند و در یک راهپیمائی گسترده و باشکوه یاد دلاوران کُرد خود را گرامی داشتند و در هفتمین روز پس از جانباختن قهرمانان آزادی، اینبار ایرانیان برلین بودند که به سیاست جدائی افکنانه کودتاگران یک "نه" بزرگ گفتند. کردستان روز یکشنبه با اندوه از خواب برخاست، روز سه شنبه خشمش را به آتشی که بر فراز کوههای سنندج برافروخته بود سپرد و روز پنجشنبه توان و خِرد خود را به رُخ رژیم کودتا کشید، تا نشان دهد:

«چنین کنند بزرگان، چو کرد باید کار!»

آنچه که در هفته گذشته رخ داد، چهره جنبش آزادیخواهی ایرانیان را برای همیشه دگرگون کرد. از یک سو کردستان که در دهه‌های گذشته پیشتاز نبرد با خودکامگی بوده است، در کنار جنبش سبز جای گرفت و از دیگر سو، جنبش سبز نشان داد که در ارج نهادن به آزادی و رزمندگانش همه مرزهای زبانی و قومی و سرزمینی را درنوردیده است و ایرانیان را به نه به کُرد و بلوچ و آذری و ترکمن و فارسی زبان، که تنها و تنها به دوستان و دشمنان آزادی بخش می‌کند. دستآوردهای این یک هفته را نباید دست کم گرفت:

برای کردستان: کردستان که تا کنون خود را همیشه در راه تلاش و رزم برای آزادی تنها می‌دید، بناگاه از پشتیبانی سترگ و گسترده‌ای برخوردار شد که تا کنون در تاریخ یکسدساله ایران همانند نداشته است. از یاد نبریم که همان مُهر همیشگی "تجزیه طلبی" اینبار نیز بر پیشانی سربداران روز یکشنبه فروکوفته شده بود، ولی ایرانیان این سخنان را به پشیزی نگرفتند و بهانه "دفاع از تمامیت ارضی" که سالها دستآویزی برای سرکوب همه خواسته‌های انسانی کُردها، بلوچها، عربها و ترکمنها بود، اینبار کارگر نیفتاد و من بگوش خود از یکی از راهپیمایان شنیدم که: «حتا اگر تجزیه طلب هم باشند، ایرانی و هممیهن ما هستند.» بدینگونه اگر تا به امروز کنشگران کُرد و بویژه رهبران سازمانها و حزبهای کُردی در هر بزنگاهی میبایست نخست وفاداری خود به ایران را نشان می‌دادند و دستان خود را از گناه جدائی خواهی می‌شستند، امروزه دیگر کسی واژه "کُرد" را با جدائی خواه یکی نمی‌داند. بدیگر سخن جامعه ستمزده و سرکوب شده ایران از امروز به خواسته‌های قومی/زبانی کُردها بدون پیشداوری می‌نگرد و در راستای پایبندی به حقوق شهروندی و حقوق بشر دیر یا زود به پشتیبانی از آنها خواهد برخاست. این دستآورد را ولی سازمانها و حزبهای کُردی نمی‌توانند به پای خود بنویسند. این نامه فرزاد کمانگر است که به واژه "کُرد" درونمایه دیگری می‌بخشد:

«اما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم. فرقی نمیکند که کجا
باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می‌نشیند...»

فرزاد با چنین اندیشه‌ای و با رهائی از بندهای نژاد و زبان و خاک، اگرچه به فرهنگ کردی عشق می‌ورزید با سرودی بزبان مادری اش بوسه بر چوبه دار نهاد، مرزهای کردستان را درنوردیده بود و با مرگش راهی گشود تا "کُرد" بتواند در دیگران چنان بنگرد که در برادری و خواهری، و دیگران "کُرد" را چنان ببینند، که دوستی گمگشته را.

آری! "کُرد" اگر آغوش دیگر ایرانیان را اینچنین بروی خود گشوده می‌بیند، تنها از آنرو که قلب فرزاد ژرفتر از دره‌ها و روانش فرازتر از کوههای سر به آسمان سوده کردستان بود، که اگر فرزاد کمانگر "کُرد" است، پس "کُرد" نام دیگر آزادگی و فراخ سینگی است.

برای جنبش سبز: سالها پیش در نوشتاری آورده بودم: «هر جنبش مدعی آزادیخواهی در کشوری مانند ایران، باید بر سر دو بزنگاه بنیادین چیستی خود را آشکار کند: حقوق زنان و حقوق خلقها» (۱). در پیوند به خواسته‌های زنان جنبش سبز نه تنها سخن بسیار گفته است، که این جنبش را براستی باید فرزند جنبش زنان بشمار آورد. و اکنون با پشتیبانی از جنبش مردم کردستان، جنبش سبز گامی بلند بسوی آماج پیش گفته برداشته است. بدین سان دو گفتمان بنیادین "برابری زن و مرد" و "برابری زبانی/قومی" نیز در کنار گفتمان آزادیخواهی و حقوق شهروندی جای می‌گیرند و جنبش سبز می‌تواند این گفتمان را با بهره گیری از آموخته‌های جنبش مدنی کردستان در درون جنبش آزادیخواهی جابیندازد و در آینده نزدیک راهکارهای خود را برای از میان برداشتن نابرابریهای زبانی و قومی برای همه بخشهای ملت ایران به گوش و چشم مردم ایرانزمین برساند.

از دیگر سو همین نمونه اعتصاب روز پنجشنبه نشان داد که جنبش پُر نیرو ولی جوان سبز، می‌تواند از آموزه‌های جنبش کهنه کار و سردوگرم چشیده کردستان برای گسترش پهنه نبرد و بکارگیری روشهای نوینتر و کارآمدتر بهره مند شود و بدینگونه راهکار دیگری را جایگزین راهپیمائی در خیابانها کند. گذشته از آن همکاری و همدلی کردستان از آنجایی که "دین" هیچگاه در میان نیروها و گرایشهای کُردی جایی نداشته است، کفه نیروهای گیتیگرا (سکولار) را در ترازوی جنبش سبز سنگینتر می‌کند و همچنین سُنی بودن بیشینه مردم کردستان از توان آن بخش از گرایشهای درون جنبش سبز که شیعه‌های باورمندند و هنوز سری با "ولایت فقیه" دارند، می‌کاهد و باز هم کفه ترازو را بسود نیروهای گیتی‌گرا سنگین می‌کند.

اگرچه حزبها و سازمانهای کُردی را نمی‌توان "حزب" با اندریافت امروزین آن دانست (برای نمونه کادرسازی و چرخش نیرو که از ویژگیهای بنیادین یک حزب امروزین و دموکرات است، در این حزبها به چشم نمی‌خورد)، ولی کردستان از یک فرهنگ ریشه دار حزبی (در همان برداشت نیم بندش) برخوردار است. پدیده‌ای که در دیگر بخشهای ایران ناشناخته است. جنبش سبز می‌تواند از این آموخته‌ها نیز بهره‌های فراوان ببرد و دست به سازماندهی و سامانبخشی نیروها و گرایشهای درون خود بزند.

****
روز شنبه در راهپیمائی بزرگ و باشکوه شهر کلن، ایرانیان تنها با جانباختگان کُرد همدردی نکردند، آنها گامی نیز فراتر رفتند و نمونه‌ای شکوهمند و زیبا از همبستگی ملی را بنمایش گذاشتند. برگزارکنندگان در کنار زبان آلمانی (که بیشتر شعارها به آن بودند) به زبانهای پارسی و کُردی نیز شعار دادند و سرودها و ترانه‌هایی بزبانهای پارسی، کردی و ترکی آذربایجانی پخش کردند. این نیز گامی بزرگ در راستای ملت شدن ما ایرانیان است، چرا که "ملت" چیزی نیست، جز برآیند کیستیهای تک تک مردمان سازنده آن، و ملت ایران از قومهای گوناگون ساخته شده که بر پایه آئین دیرینه کشورداری در ایران در چندگانگی خود یگانه‌اند. آنچه که در این یک هفته رخ داد، مرا بیاد دو میتخت کهن ایرانی انداخت، که بازگوئی آنها را در اینجا تُهی از هوده نمی‌بینم:

یک: در بخشی از تاریخ ایران که با افسانه درآمیخته است، آمده است که "دیااکو" پادشاه ماد هفت تیره مادی را همپیمان کرد و نخستین دولت ایرانی را بنیان گزارد. میتختها در بزنگاههای تاریخی بیاری مردمان می‌آیند تا سپهر اندیشگی آنان را برای دگرگونیهای نوین و آفرینش میتخت-گونه‌های تازه آماده کنند. دیااکو به گفته هرودوت در نزدیکی همدان می‌زیست، که در آن روزگار بخشی از سرزمین ماد بود، سرزمینی که از رود ارس تا سرچشمه‌های کارون گسترده بود. دیااکو توانست مردمانی را که زیر ستم آسوریان می‌زیستند گردهم آورد و از آنان ملتی یگانه بسازد، اینچنین بود که با به هم پیوستن هفت تیره ایرانی "ملت ایران" برای نخستین بار پا به پهنه هستی نهاد.
روان دیااکو بار دیگر از سرزمینهای باختری ایران برخاسته است. همبستگی گسترده و ژرف ایرانیان گام بلندی در راستای یکپارچگی ملی ما است. دیااکو با جانباختن آن پنج جوان بیگناه کُرد بار دیگر سر از خواب هزاران ساله برداشت، تا بار دیگر تیره‌های ایرانی را از پارسی زبان و کُرد و بلوچ و ترکمن گرفته تا عرب و آذری و لُر و گیلک و مازنی و ارمنی و یهودی و... همپیمان و همسوگند سازد، تا برای آزادی ایران برخیزند و خود را از یوغ ستم فرمانروایان خودکامه رهایی بخشند، تا ایرانی بار دیگر "آزاده" باشد. این بازگشت دیااکو را در همبستگی سراسری ایرانیان در هفته گذشته بخوبی می‌توان دید.

دو: از زیبا ترین افسانه‌های ایرانی، باید از افسانه آرش کمانگیر نام برد. افراسیاب پس از شکست دادن ایرانیان و برای خوار کردن آنان گفت که بهترین تیرانداز ایران تیری بیفکند و هرکجا که تیر او فروآمد، همانجا مرز ایران باشد. آرش کمانگیر جان خود را در تیری نهاد و با پرواز جادوئی آن تیر، خاک ایران تا جیحون گسترده شد، و آرش جان باخت.

هفته پیش نیز کمانگری دیگر جان خود را تیرک دار کرد، برای گستردن مرزهای جنبش آزادیخواهی ایرانیان. فرزاد کمانگر و چهار همرزمش جان خود را قربانی گسترش آرمان آزادیخواهی کردند، تا رهائی از آن مردمان گردد و آئین مردمی از جهان رخت برنبندد و فریاد آزادیخواهی ایرانیان جهان را پُر کند.

«آري، آري، جان خود در تير كرد آرش.
كار صدها صد هزاران تيغه ي شمشير كرد آرش»

و در این روز همه آزادیخواهان جهان کُرد و ایرانی شدند، و زنان افغان چهره به آب دیده شستند که: «ما همه فرزاد کمانگریم» (۲)

******
مرگ پنج جوان آزادیخواه اگرچه بسیار دلخراش و سوزناک بود، ولی دریچه‌های نوینی را بروی آزادیخواهان ایرانی گشود. مردم کُردستان با بهره گیری از آموخته‌های خود آموزه بزرگی برای جنبش سبز به ارمغان آوردند و راه نویی را در برابر چشمان آن گشودند. کردستان دید، کردستان خواست، کردستان انجام داد. اکنون بر ما است که بیاموزیم،

یک هفته زمان داشتیم، کُردی را در یک هفته هم می‌توان آموخت!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------
*. فریدریش انگلس نامه‌ای به کارل مارکس نوشته است، بنام "پارسی در سه هفته"، که در آن داستان پارسی آموختن خود را بازمی گوید. نام این نوشته را از او وام گرفته ام. بنگرید به:
„Persisch in drei Wochen“, Friedrich Engels Profil, Helmut Hirsch, Peter Hammer Verlag, 1 Auflage 1970, Seite 244
۱. بنگرید به تارنمای همستگان، بایگانی سال 2003، «فاشیسم دینی، نژادپرستی کور و کابوس فروپاشی ایران»
http://www.unity4iran.com/2010/05/blog-post_2849.html