۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

ما و بنی اسرائیل


سفر کاسپین ماکان به اسرائیل و دیدار او با شیمون پرز بگومگوهای فراوانی را برانگیخت و می توان گفت که بخش بزرگی از نوشته های اینترنتی در نکوهش این کار به روی کاغذ آمدند. برخورد نیروهای اپوزیسیون درون و بیرون جنبش سبز نمایانگر یکی از زخمهای ناسور شده پهنه اندیشه سیاسی در ایران است. "اسرائیل ستیزی" در جایگاه یک گفتمان برجسته کنشگری سیاسی در ایران خود را برهنه در تماشاگه مردم نهاد و برای چندمین بار نشان داد سخن کارل مارکس که گفته بود: «سنتهای نسلهای درگذشته همچون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی می کند» (1)، بیهوده و ناروا نبوده است. در یکسوی این برخوردها سخن بر سر این بود که آیا آقای ماکان براستی نامزد ندا بوده است یا نه (و این خود نشانی از اندیشه نرینه سالار ایرانی بود که گمان می برد اگر "مُهر" بزرگان قبیله بر یک پیوند عاشقانه نخورده باشد، عاشقان با سر در چاه ژرف گناه و آلودگی درخواهند غلطید!)، و در سر دیگرش بهره برداری رژیم کودتا از این دیدار و فریب مردم بهانه ای بود برای نکوهش مردی که نامش خوب یا بد، با نام ندا آقاسلطان پیوند جاودانی خورده است.

من اگرچه در همان روزهای نخست برآن بودم که نگاه و نگر خود را در اینباره بنویسم، درستتر دیدم اندکی درنگ کنم تا گردوخاک برخاسته از این رخداد فروبنشیند و آتش پرتنش بگومگوهای خشمگینانه رو به خاموشی نهد، تا بتوان بدور از نفرینهای فراوان و آفرینهای انگشت شماری که بهره اسرائیل می شوند، نگاهی دیگر بر این پرسمان ریشه دار افکند.

برای من که خود نیز تا پیش از آمدنم به اروپا مردمان میان رود اردن و دریای مدیترانه را به "فلسطینی خوب" و "اسرائیلی بد" بخش می کردم، این پرسش هر از گاه رخ می نماید که چرا اسرائیل در میان همه کشورهای جهان برای ما کنشگران ایرانی از جایگاه ویژه ای برخوردار است؟ آیا کشتار فلسطینیان بدست ارتش اسرائیل ریشه این نگاه ما به اسرائیل است؟ یا چگونگی پیدایش این کشور که نزدیک به یک و نیم تا سه میلیون فلسطینی با آواراگی خود بهای آنرا پرداختند؟ آیا ویژگی "اشغالگری" اسرائیل است که ما را به دشمنی با آن وا می دارد؟ یا بی پروائی سران آن در کشتار بیگناهان و بی هراسی آنان از نگاه جامعه جهانی؟

در جنگ رهائیبخش الجزائر که تا سال 1962 بدرازا کشید، به گفته الجزائریان یک و نیم میلیون و به گفته فرانسویان سیسد و پنجاه هزار تن جان باختند. در همان سالهایی که گروهی از سران اپوزیسیون ایران پس از کودتای بیست و هشتم مرداد (1953) به فرانسه گریخته بودند، ارتش فرانسه روستاهای الجزایر را به آتش می کشید و مردان را می کشت و زنان و کودکان و سالخوردگان را آواره می کرد و نیم نگاهی به یادنوشته های رزمندگان ارتش آزادیبخش الجزائر به ما می گوید که چگونه سربازان فرانسوی زخمیان الجزایری را به بهانه درمان در بالگردهایشان می نهادند و آنها را از فراز جنگلها به زمین پرتاب می کردند. در همان روزها بخش بزرگی از چهره های شناخته شده اپوزیسیون ایران (از شریعتی و بنی صدر گرفته تا هما ناطق و بسیاری از سران کنفدراسیون دانشجویان) در پاریس بودند و هیچ کس از بودن در کشوری که سرانش فرمان به چنین تباهکاریهایی می دادند، شرم نمی کرد.

من در اینجا بر روی نمونه فرانسه اندکی بیشتر درنگ کردم، زیرا این کشور در میان آزادیخواهان جهان با نام "مهد آزادی" شناخته می شود (و می شد)، اگرچه تاریخچه تبهکاریها و کشتارهای فرانسه در سالیان پس از جنگ جهانی دوم که آنرا دوران نو می خوانیم، از مرزهای الجزائر بسیار فراتر می رود و خطی از خون بر قاره افریقا نقش می کند. از کشتارهای انگلستان در هندوستان و افریقا گرفته تا جنگ ویتنام با بیش از یک میلیون کشته و میلیونها آواره، می توان دریافت که کشتار و آوارگی تنها سرنوشت فلسطینیان نبوده است و نزدیک به همه کشورهایی که سران اپوزیسیون در آنها پناه یافته اند، پرونده ای سنگین در زیرپا گذاشتن حقوق بشر و کشتار و آواره سازی دارند. این همه البته از بار بزهکاریهای اسرائیل در باره فلسطینیان سرسوزنی کم نمی کند، ولی در برابر چشمان هر انسان آزاده ای این پرسش را می نهد که چرا اسرائیل تافته ای جدا بافته است و چرا تبهکاریهای دیگر کشورها اینچنین گشاده دستانه بخشوده می شوند؟ چرا سخن گفتن با تلویزیون صدای امریکا، امریکایی که به گفته مادلن البرایت با خودداری از فروش دارو و ابزارهای پزشکی به عراق از 1992 (جنگ نخست) تا 2003 (جنگ دوم) بیش از نیم میلیون کودک عراقی را به کام مرگ فرستاد (2)، همان امریکائی که ابوقریب و گوانتانامو را در کارنامه خود دارد، فریاد خشم و پرخاش کسی را برنمی انگیزد، ولی گفتگو با یک تلویزیون اسرائیلی توفانی از خشم و تنش برپا می سازد؟ روسیه نزدیک به سیسد سال است که مردم چچن را کشتار و سرکوب و آواره می کند و این سرزمین هیچگاه، بجز دوران استالین که مردم چچن با زور به بخشهای دیگر روسیه کوچانده شدند، رنگ آرامش بخود ندیده است. بیش از نیم سده است که چین تبت را به خاک خود پیوسته است و بهره مردم تبت در این سالیان جز کشتار و سرکوب ددمنشانه چیزی نبوده است. با این همه هیچ صدایی به پرخاش برنخواهد خاست، اگر که کسی از درون جنبش سبز با سران چین و روسیه دیدار کند و پیام مردم ایران را برای آنان ببرد و این فهرست را می توان دنبال گرفت. پس راز جایگاه ویژه اسرائیل را، که نه در اشغالگری بدتر از دیگر کشورهای نامبرده بوده است و نه در کشتار و سرکوب و تبهکاری، در کجا باید جست؟ (از آنجایی که گفتمان ستیز با اسرائیل بسیاری از کنشگران اپوزیسیون را به بدفهمی آگاهانه وامی دارد، برای چندمین بار بر این سخن انگشت می نهم که آوردن نمونه از دیگر کشورها برای کوچک کردن دژخوئیهای ارتش اسرائیل نیست، سخن تنها بر سر این است که در همه آنچه که برشماردم، آن "دیگران" کارنامه ای سپیدتر از اسرائیل ندارند).

اسلام و یهودیان: به گمان من ریشه گفتمان اسرائیل ستیزی را باید در همان سخن کارل مارکس جست. این مرده ریگ نسلهای پیش از ما است که به ما رسیده و ناخودآگاهِ ما را از ترس و کینه ای درنیافتنی به هر چیزی که یهودی است، انباشته است. نخست باید از آموزه های دینی مان آغاز کنیم. اگر همه آنچه را که در چهارچوب این دین در باره یهودیان آموخته ایم از یاد ببریم نیز، باز خواهیم دید که بخش بزرگی از قرآن، که هیچ مسلمانی درست بودن آنرا به پرسش نمی گیرد، به یهودیان پرداخته است. رابطه اسلام با آئین یهود رابطه ای بسیار پیچیده و شگفت انگیز است، با مرزهائی که گاه چون تیغ تیزند و گاه چون آب در هم می آمیزند. این چنین است که اگر نام پیامبر اسلام "محمد" تنها چهار بار در قرآن آمده است (3)، "موسا" که پیامبر یهود باشد با 136 بار پُر بسآمدترین نام در قرآن است. از آن گذشته بخشی از تاریخ آغازین اسلام (جدا از راست و دروغش) جنگهای میان سپاه اسلام و قبیله های یهودی را بازگو می کند. بخشی از نامآوران این تاریخ (باز هم جدا از راست و دروغش) یهودیان مسلمان شده اند که کعب الاحبار و عبدالله بن سبا دو تن از شناخته شده ترینهای آنانند. همچنین بخشهایی از بازگویه های اسلامی (حدیث و روایت) "اسرائیلیات" خوانده می شوند که از نگر مسلمانان باورمند ساخته و پرداخته یهودیانند. با این همه کیفر سنگسار اگرچه در هیچ کجای قرآن نیامده و از قانونهای تورات است، در همه کشورهای اسلامی برپا می شده است (و در سرزمین ما نگونبختانه هنوز هم می شود). هنگامی که نواندیشان دینی داستان امام نخست شیعیان و خلخال زن یهودی را نمونه می آورند، ناخودآگاه جایگاه پست یهودیان در سرزمینهای اسلامی را نیز آشکار می کنند؛ دادگری علی در این بود که او "حتا" از ربوده شدن خلخال پای یک زن یهودی نیز خشمناک و شرمگین می شد، در این "حتا" جهانی سخن نهفته است!

گرداگرد قوم یا ملت یهود را پرده ای چند لایه از افسانه فراگرفته است. از "پروتکل سران یهود" گرفته تا افسانه ربودن کودکان مسلمان و پختن کلوچه شَبَت از خون آنان (4)، نگاه مردمان دیگر به یهودیان چه در خاورمیانه مسلمان و چه در اروپای مسیحی، نگاهی سرشار از گمانه و سوء ظن بوده است. از یاد نباید برد که کاهنان یهودی و نگارندگان تورات خود در پیدایش این پدیده چندان بی گناه نبوده اند، چرا که نخستین افسانه پردازان در باره قوم یهود، ایشان بوده اند. زیگموند فروید در واپسین کتاب خود بنام "موسا و دین یکتاپرستی" (لندن 1939) می نویسد موسا نه یک پیامبر عبرانی، که یک فرماندار قُبطی بوده است و سرانجام نیز بدست بنی اسرائیل کشته می شود و آئینی که ما بنام دین یهود می شناسیم، تازه پس از کشتن او پا می گیرد. امروزه یافته های تاریخی نوین نشان می دهند که موسا همان "تهوتی موسه" (پسر تهوت، "موسه" واژه قُبطی بمعنی "پسر" است که در نام بسیاری از پادشاهان مصر دیده می شود) شاهزاده مصری و پسر و جاینشین قانونی "آمون هوتپ" (آمنوفیس) و برادر ناتنی "آخ اِن آتون" (اشناتون، همسر نوفره ته ته) بوده است که از ترس کشته شدنش بدست نوفره ته ته نزد "بنو ییتسرائل" (بنی اسرائیل) فرستاده می شود و تا ده سالگی نزد آنان می ماند. تورات با در هم آمیختن خوانش دیگرگون شده این داستان و افسانه سارگون پادشاه نیرومند آکاد، موسا را پسری عبرانی از خاندان لاوی می داند که از ترس فرعون در سبدی نهاده شده و در رود نیل افکنده می شود تا دهها فرسنگ راه را در عکس جریان رود بسوی جنوب درنوردد تا به "مِن نوفِر" پایتخت فرعون برسد! افسانه دیگر داستان یوسف است که مرد دوم مصر می شود و این کشور را از خشکسالی بدر می برد. از دیگر افسانه ها افسانه پوریم است که بر پایه آن مردخای به وزیری "احشوروش" (اردشیر؟ خشایارشا؟) می رسد و شاهنشاه ایران را وامی دارد دست یهودیان را در کشتار دشمنانشان (هفتادوهفت هزار تن) در سرتاسر ایران بازگذارد. افسانه دیگر، داستان پیشگوئیها یا "مکاشفات" پیامبران یهودی مانند ارمیاء و اشعیاء و حزقیال است، که "رویای دانیال" شناخته شده ترین آنها بشمار می رود و پادشاهی کوروش هخامنشی و آزادی یهودیان از زندان بابل را (بی گمان پنجاه تا سد سال پس از درگذشت کوروش!) پیشگویی کرده است. همه این افسانه ها بدست کاهنان یهودی به هم بافته می شدند تا به دیگر ملتها بباورانند آنها "قوم برگزیده خدا" هستند؛ این چنین بود که سرگذشت و زندگی این قوم با انبوهی از افسانه های خودی و بیگانه آمیخته شد.

ایران و اسرائیل: تا جایی که به رابطه ما با کشور اسرائیل باز می گردد، باید نخست دو نکته را باز کرد:
نخست آنکه ما با اسرائیل هیچگونه دشمنی نداشته ایم و نداریم. و دوم اینکه جهان سیاست دوست یا دشمن همیشگی نمی شناسد و تنها نگاه به سود و زیان همیشگی دارد. در سالهایی که میهن ما در آتش جنگی بی خردانه می سوخت و جوانان این مرزوبوم در نبود جنگ افزارهای پیشرفته دسته دسته بخاک می افتادند، همه آن کشورهایی که دیدار از آنها را کسی گناه نمی داند، بیاری ارتش یکی از دَدمَنشترین دیکتاتورهای سده گذشته شتافته بودند، کشورهای عربی با پول و سرباز، و کشورهای اروپائی با پیشرفته ترین جنگ افزارها. این تنها اسرائیل بود که در نهان سازوبرگ جنگی به ایران می فروخت، چرا که ایران اگرچه "دوست" بشمار نمی آمد، ولی کمک به آن در برابر عراق بسود اسرائیل می بود. در همین راستا بود که جنگنده های اسرائیلی پایگاه هسته ای اوسیراک را در سال 1981 بمباران کردند. پایگاهی که اگر نابود نمی شد، شاید با دستیابی عراق به جنگ افزارهای هسته ای شکستی خوار کننده را بر میهنمان می پذیراند. از دیگر سو همه کشورهایی که رفت و آمد به آنها واکنش کسی را برنمی انگیزد، در کشتار هم میهنان ما چه در پهنه جنگ و چه در شهرهای موشک باران شده دست داشته اند.

از دیدگاه سودهای ملی برای ایرانیان می توان گفت، اسرائیل کین جویی و فزون خواهی پان عربیسم را در دهه های پس از جنگ جهانی دوم بسوی خود کشید و آنانرا از دشمنی و رویاروئی با ایران، این همسایه نیرومند در خاور جهان عرب باز داشت. به گمان من جهان بینی بسته و واپس مانده سران و اندیشمندان عرب درست بمانند آنچه که امروز بر سرزمین ما فرمانروا است، در جستجوی یک دشمن همیشگی، پیکان دشمنی خود را اگر که اسرائیل نمی بود، بسیار زودتر بسوی ایران برمی گرداندند، همانگونه که در جنگ ایران و عراق و بر سر جزیره های ایرانی و نام خلیج فارس و در تلویزیون الجزیره و …. کرده اند و از این دیدگاه می توان اسرائیل را سپری در برابر فزونخواهی پان عربیسم دانست که ایران در شش دهه گذشته بیشترین سود را از آن برده است.

اعراب و اسرائیل: سرنوشت ملت فلسطین براستی "یکی داستان است پر آب چشم". تا جایی که به اسرائیل باز می گردد، این کشور بجز قطعنامه 181 هیچکدام از هشتسد قطعنامه سازمان ملل درباره اسرائیل و فلسطین را نپذیرفته است. قطعنامه 181 نیز رأی به بخش کردن فلسطین و بنیانگزاری دو کشور اسرائیل و فلسطین داده است. بن گوریون یکبار در برابر پرسش یک خبرنگار در همین باره گفته بود: «اونو شمونو!» (به عبری: «اونو {سازمان ملل} هیچ چیز نیست!»). چنین دیدگاهی سایه خود را بر رفتار همه رهبران اسرائیلی افکنده است و رویاروئی آنان با فلسطینیان (از اسحاق رابین و شیمون پِرِز اگر که بگذریم) همیشه از بالا و بیانگر نگاه نژادپرستانه آنان بوده است.
با این همه از یاد نباید برد که کشورهای عربی (که دیدار از آنها نیز پرخاش کسی را برنمی انگیزد) کارنامه ای شاید سیاهتر از اسرائیل در رفتار با فلسطینیان دارند. برای رهبران عرب، فلسطینیان تنها یک بهانه اند و دشمنی آنان با اسرائیل از همان آبشخوری سرچشمه می گیرد که جمهوری اسلامی را به رویاروئی با این کشور کشانده است، آنها بیش و پیش از هر چیز از "دموکراسی" اسرائیلی می ترسند، و مردم خود را چنان بر این دشمن برمی شورانند، که کسی نخواهد در تلاش برای رسیدن به حقوق شهروندی اش از اسرائیل پیروی کند. کیست که نداند رهبران عرب گاه در کشتار و سرکوب و ستم بر فلسطینیان از همتایان اسرائیلی خود پیشی گرفته اند (سپتامبر سیاه و تل زعتر تنها دو نمونه اند) و کیست که نداند فلسطینیِ شهروند اسرائیل هیچگاه شهروندی خود را با زندگی "آزاد" در یک کشور عربی تاخت نخواهد زد؟! دو نمونه یاد شده در بالا را باید کمی بیشتر شکافت:

ارتش اردن در چهارم سپتامبر سال 1970 ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. دستآویز این آفند اگر چه ترور نافرجام شاه حسین در روز اول سپتامبر همان سال نامیده شد، ولی بیشتر ریشه در این نکته داشت که فلسطینیان سرمست از پیروزی در نبرد کرامه آشکارا دست به نکوهش شاه حسین برای پذیرفتن قطعنامه 242 زده بودند و در برابر ارتش اردن آرایش جنگی بخود گرفته بودند. سرانجام در هفدهم سپتامبر 1970 جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و بازماندگان را به لبنان راند، رخدادی که آغازگر و راهگشای تنش میان فلسطینیان و حزب فالانژیست، حزب کتائب و ارتش سوریه بود و سرانجام به جنگهای خانمان برانداز درونی در لبنان انجامید.

در تابستان ۱۹۷۶ هنگامی که لبنان در آتش جنگ درونی میسوخت، نیروهای حزب فالانژیست لبنان با پشتیبانی ارتش سوریه که گرداگرد اردوگاه تل زعتر را فرا گرفته بود و از رسیدن پشتیبانی به رزمندگان فلسطینی جلوگیری می کرد، ایستادگی قهرمانانه رزمندگان فلسطینی را پس از پنجاه و دو روز (۱۲ اوت ۱۹۷۶) درهم شکستند و دست به کشتار مردم بیگناه اردوگاه گشودند. کينه و دژخوئی ددمنشانه ای که بر ضد تهيدستان فلسطينی و لبنانیِ تل زعتر به کار رفت و ایستادگی دليرانه مردم و جنبش فلسطين دستمایه سرودن چامه های بسیاری شد که شناخته شده ترین آنها از آنِ محمود درويش است و بارها همراه با موسيقی خوانده شده است.

گذشته از آن سران عرب بویژه در اردن و لبنان و سوریه سرنوشت سه نسل از فلسطینیان را برای تازه نگاه داشتن زخمی بنام "دشمن صهیونیستی" ببازی گرفته اند. آنان که فریاد "اُمَّة العَرَبیَه الواحِدَه"شان گوش جهان را کر کرده است، هنوز و پس از گذشت هفتاد سال از آغاز آوارگی فلسطینیها به آنان حق شهروندی کشورشان را نداده اند و فرزندان آن پناهندگانی که روزی با بگردن آویختن کلید خانه هایشان در حیفا و تل ربیع (تل آویو) و قدس شب را در آرزوی بازگشت سر به بالین می نهادند، نسل در نسل در آتش این آرزوی برباد رفته و خودخواهی سران عرب، که به بهانه زنده نگاه داشتن حق بازگشت پناهندگان، آنان را از کوچکترین حقوق انسانی نیز بی بهره می سازند، می سوزند و در پناهگاههایی که آنان را از دیگر شهروندان این کشورها جدا می کند، پرپر می شوند.

ما و اسرائیل: اسرائیلِ امروز کشوری است که حقوق شهروندی و انسانی بیش از سه و نیم میلیون فلسطینی را هرروزه بزیر پا می گذارد، هیچگونه پایبندی به پیمانهای جهانی ندارد، در راه پیشبرد آماجهای سیاسی ترور و کشتار بیگناهان را روا می شمارد و در این گوشه جهان با سرسختی بر نگاهداری یک رژیم آپارتاید پای می فشارد. این ولی همه چهره اسرائیل نیست؛ اسرائیل تنها کشور خاور میانه و نزدیک است که مردم آن فرمانروای سرنوشت خویشند و از سامانه مردمسالاری پیشرفته ای برخوردارند. آزادی اندیشه، گفتار و نوشتار برای مردم اسرائیل (از یهودی و عرب و دروزی) یک پدیده پذیرفته شده است و همچنین اسرائیل تنها کشور در این بخش از جهان است، که زنان آن از حقوق اجتماعی گسترده ای برخوردارند. از گلدا مئیر در دهه هفتاد گرفته تا تسیپورا لیونی بروزگار ما، جدا از اینکه این زنان چه دیدگاهی داشته اند، می توان جایگاه زن در جامعه اسرائیل و پذیرفته بودن آنان در رهبری جامعه را دید. عربهای شهروند اسرائیل می توانند نماینده خود را به کنست بفرستند و چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، فلسطینیان شهروند اسرائیل از حقوقی بسیار بالاتر از همتباران خود در دیگر کشورهای عربی برخوردارند.

از نیروهای مسلمان درون جنبش آزادیخواهی ایران چشمداشتی بجز دشمنی با اسرائیل نمی توانستیم داشت، ولی نیروهای مارکسیست ما نیز "مبارزه با صهیونیسم" را بخشی از گفتمان ضدامپریالیستی خود می دانستند. همچنین نزدیک به همه گروههایی که در برابر شاه دست به نبرد مسلحانه زده بودند، برای آموزش به اردوگاههای فلسطینی می رفتند و با دلی پر از کینه به اسرائیل و عشق به فلسطین به خانه بازمی گشتند. بیهوده نیست که بازماندگان آنان امروز جوانان ایرانی را برای شعار «نه غزه، نه لبنان! جانم فدای ایران!» به باد سرزنش می گیرند. در همه این سالهای دشمنی کور، هیچکس به این اندیشه نیفتاد که ما می توانیم از تنها کشور خاورمیانه که "دموکراسی" با اندریافت راستین این واژه در آن پابرجاست چیزها بیاموزیم. دشمنی با رژیم اسرائیل و سران نژادپرست آن، از یاد ما برد که اسرائیل تنها بگین و دایان و شمیر و شارون نیست و در درون مرزهای این کشور ملتی نیز زندگی می کند که شاید پرسمانهای پیش رویش، همان پرسمانهای ما باشند. اسرائیل "اوری آونری" نیز هست، و همچنین جنبش "آشتی اکنون!"، جنبشی که بر پایه ساختار و خواسته هایش می تواند هم امروز و هم فردا نزدیکترین هم پیمان جنبش آزادیخواهی ایرانیان در خاورمیانه باشد. اسرائیل نیز همچون ما دست بگریبان گرایش بنیادگرایانه یهودیان تندرو است ، ولی توانسته است با نیرو بخشیدن به جامعه مدنی کسانی را که بدنبال برپائی یک حکومت یهودی از نیل تا فرات و برپایه تورات و تلمودند (5) به کنار براند.

در زمینه حقوق شهروندی ما می توانیم از اسرائیل بسیار بیاموزیم؛ در جایی که در کشور ما حتا یک استاندار یا فرماندار کرد و بلوچ و ترکمن نمی توان یافت، در اسرائیل تا کنون چندین فلسطینی جانشین وزیر بوده اند و در سال 2007 نیز برای نخستین بار یک عرب مسلمان بنام "غالب مجادلة" وزیر "دانش، فرهنگ و ورزش" شد. همچنین ما می توانیم از ملت اسرائیل بیاموزیم که چگونه توانست زنان را در برابر بنیادگرائی نیرومند یهودی که زن را انسانی درجه دو و ابزاری برای افزایش یهودیان باورمند می داند، به جایگاه شایسته شان برساند.

اسرائیل نیز همچون ایران یک کشور چند زبانه و چند فرهنگی است و در آن یهودیان و اعراب و دروزیها و ارمنیها و چرکسها و بهائیان (که در اسرائیل خود را نه تنها هموندان یک جامعه دینی، که یک قوم ویژه می دانند) در کنار هم، گاه باهم و گاه برهم زندگی می کنند. اینان همه به زبان مادری خود آموزش می بینند و زبانشان از سوی دولت اسرائیل برسمیت شناخته می شود. این در جایی است که یک نوشته کوتاه من با فرنام "زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری" (6) از سوی بسیاری از هم میهنان "گامی بسوی تجزیه طلبان" دریافته شد و تا کنون نیز کنشگران اپوزیسیون نشان داده اند که این بخش از حقوق شهروندی را سزاوار کنکاش و پژوهش بیشتر نمی دانند، ما در این جا نیز می توانیم از اسرائیل بیاموزیم.

****

دولتمردان باید در برخورد با کشورهای دیگر تنها و تنها به سود و زیان کشور خود بیندیشند. روشنفکران و هنرمندان جامعه ولی باید در پی دوستی میان ملتها - همه ملتها و جدا از رژیم کشورشان - باشند و در پی آموختن از یکدیگر. چنین نگاهی دیگر ایرانی و اسرائیلی و فلسطینی نمی شناسد. باید بیاموزیم که اسرائیل نیز کشوری است مانند همه کشورهای دیگر جهان، که "ملت" آن را نباید با "حکومت"ش در هم آمیخت. ما باید درست به همان اندازه که در نکوهش تبهکاریها و دژخوئیهای ارتش اسرائیل پای می فشاریم، بر حق زندگی شهروندان اسرائیلی و بیش و پیش از هر چیزی بر ناگزیر بودن آشتی میان این دو ملت نیز انگشت نهیم. کار ما این نیست که از کشور و ملتی یک "اهریمن" بسازیم، کار ما تلاش برای دوستی میان ملتها و پیوند میان جنبشهای آزادیخواهانه و پیشروی همه کشورها است، پس دست دوستی مان را از هیچ ملتی دریغ نکنیم و با همه ملتها تنها خواهان یک رابطه باشیم؛

چه نام آن "سلام" باشد، و چه "شالوم"!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-------------------------------------------------------------------------
Die Tradition aller toten Geschlechter lastet wie ein Alp auf dem Gehirne der Lebenden. .1
هجدهم برومر لوئی بناپارت، برگ 115
2. در اینباره بنگرید به گزارش کارول بِلامی که به سفارش یونیسف در 12.08.1999 چاپ و پخش شده است. مادلن آلبرایت روز دوازهم می 1996 در یک گفتگوی تلویزیونی با برنامه "شصت دقیقه" در تلویزیون "سی بی اس نیوز" در پاسخ به این پرسش که آیا تحریم اقتصادی عراق ارزش مرگ نیم میلیون کودک عراقی را داشت، خونسردانه پاسخ داد: «آری!»
3. آل عمران 144، احزاب 40، محمد 2، فتح 29
4. بکار بردن واژه دشنام-واره "جهود" در باره یهودیان گویا بخودی خود بس نیست، زبانزدهایی چون "جهود خون دیده" و "جهودبازی درنیار" نشان دهنده نگاه بیمار ما به این دسته از هممیهنانمان است.
5. این گروهها چنان نیرومندند که دولتمردان اسرائیل هنوز نتوانسته اند پس از هفتاد سال یک قانون اساسی برای این کشور بنویسند و اسرائیل از انگشت شمار کشورهائی است که قانون اساسی نوشته شده ندارد.
http://mbamdadan.blogspot.com/2007/06/blog-post_02.html .6