۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

از آرزوی بهار و شادمانی نوروز!

در افسانه های کهن ایرانی آمده است:

«"زُروان" که خدوند زمان بی کرانه بود، در آرزوی داشتن فرزندی می سوخت. پس چون کامش برنیامد، پیشکشها داد و قربانیها بجای آورد. و چنین گشت که زروان، خدای زمان بی کرانه، هفت هزار سال در آرزوی بارور شدن با دلی سرشار از امید روز کهنه را بروز نو پیوست و تا آن امید در دل می داشت، هر روزی بر او "نوروز" بود. پس از پی هفت هزار سال پایورزی بر آن آرزو و پروراندن آن امید، دمی، کمتر از یک چشم برهم زدن، نومیدی در دل او راه یافت، و درست در همین یک دمِ کوتاه زهدان زروان از سرنوشت بار گرفت، از امید او هورمزد پدید آمد که نماد همه خوبی هاست، و از نومیدی و گمانه اش اهریمن، که مادر همه بدیهای جهان است، از امید راستی پدید آمد و از نومیدی دروغ».

نوروز جشن آرزوهای سال و سالیان در پیش است و جشن شادمانی بر آرزوهای برآورده شده. نوروز همان روز نوی است که در پی روز کهنه می آید و خورشیدش بر آرزو فرازمی آید و در امید می درخشد و در شادمانی فرومی شود. آرزو، امید و شادمانی زنجیره پیوسته ای را می سازند که جان و روان آدمی را می سازد و پای چرخ گردون و دست نامهربان سرنوشت را درمی بندد و بدینگونه آدمی را به گوهر بنیادین خود که نیکی و راستی و داد باشد، می پیوندد.

نوروز امسال از دل زمستانی سبز برمی دمد. آرزوی من در آستانه این سال نو آن است

که دیو ستم و بیداد از تخت خود فرو افتد،
زندانیان آزاده از چنگال دژخیمان رها شوند،
زنان آزاده میهنم به خواسته های خود برسند،
مردان دریابند که گذر از کوره راه پر پیچ و خم زندگی بی همراهی زنان همچو پرواز با یک بال شکسته است،
دارایان دریابند که شکم گرسنه کودکان این آب و خاک مغاکی است که اگر پر نشود، همگان را در خود فرو خواهد بلعید،
که ناداری تنگدستی از خاک ایرانزمین و جهان رخت بربندد،
و هیچ زبانی خاموشی نگیرد و تک تک ایرانیان سرود شادمانی و رهائی را به زبان مادری خود بسرایند،
که کودکان ایرانزمین در حسرت آموختن نمانند،
و هر کسی در گزینش دین خود آزاد باشد و خدایش را بر آئینی که خود می پسندد بستاید،
و نابرابری از همه پهنه های زندگی مردمان برون شود و هیچ کسی را بر دیگری برتری نماند،
نه در دین و آئینش،
نه در مردانگی و زنانگی اش،
نه در زبان مادری اش،
و نه در خاستگاه و زادگاهش.

و ما آزادگان هفت هزار سال هر پگاه با این آرزوها از خواب برخاستیم و روزمان همه در آن گذشت که با دیو ناامیدی درستیزیم و چون شب فرا رسید دیگر نه جان و نه توانی مانده بود که روز کهنه را به بند امید به روز نو بپیوندیم. هر نوروز آرزوهایمان را فریاد کردیم و به شمشیرهای آهیخته از پرتو خورشید امید در تاریکی شب بی پایان بر دیو هراسناک و خونریز ناامیدی تاختیم و هر بار بازپس نشستیم تا باز جان و توان و روشنی گردآوریم و باز بر دیوان بتازیم، تا این ساقه نازک امید فرونمی رد، که ناامیدی تخم اهریمن در زهدان زمان بود و تا امیدمان می بود، نیکی در دسترس و راستی در برابر چشم می نشست.

و آنگاه چون هفت هزار سال بر این کشاکش گذشت، در آستانه واپسین نبردی که می رفت میدان را به دیو نومیدی بسپارد،
تیرگی واپس نشست و جهانی همه روشن شد،
"ندا"یی چون آواز پر فرشتگان در سرتاسر این مرزو بوم پیچید،
و سپاه دیوان راه گریز گرفتند و نومیدی رنگ باخت،
آتشی در دل آزادگان برافروخته شد،
و چهره شیرین آن زیباترین فرشته امید بر آسمان ایرانزمین نقش بست.
در پایان این هزاره هفتم،
امید دوباره زاده شد،
و دیو نومیدی بخاک افتاد،
و در همان دم تخم نیکی و راستی و داد و شادکامی در زهدان زمان بارور شد.

در این نخستین نوروز پس از شکوفائی امید، در این بهار مستی که پنجه بر در می ساید، زهدان زمان بارگرفته و آبستن جمهوری ایرانی است. آبستن نوزادی که با زادنش ایران زمین از چنگال اهریمن رها خواهد شد و آزادی و برابری و آسایش و سربلندی بر این مرزوبوم پرتوافکن خواهند شد.

جمهوری ایرانی آرزوی نوروزی آزادگان است و چشمان زیبای ندا نگاهبان و نگاهدار درخت امیدی که این آرزو را برآورده خواهد کرد، جمهوری ایرانی، جمهوری شادکامی و شادخواری است.

پس ای رهگذر زمان!
اگر سوار بر بال باد بر پارسه پارسایان گذرکردی،
بخوان که نیاکانت چون بر سنگ نبشتند:

«خدای بزرگ است اهورامزدا،
که برترین خدایان است،
که این مرزوبوم را آفرید،
که آن آسمان را آفرید،
که مردمان را آفرید،
و شادی را برای مردمان آفرید» (1)

و نوروز باد و
شادی باد و
شادکامی،
اکنون،
و همیشه!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
----------------------------------------------------
1.

baga vazraka Auramazdâ hya,

mathišta bagânâm hya,

imâm bûm im adâ hya ,

avam asmânam adâ hya,

martiyam adâ hya,

šiyâtim adâ martiyahyâ hya ...