۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

خنده هاتان را که از لبها ربود؟


بیگمان هنگامی که هومر و ویرژیل (1) در حماسه های خود داستان اسب تروآ را بازگو می کردند، حتا در خواب نیز نمی دیدند که روزگاری در سرزمینی که کشورشان بارها با آن در نبرد بوده است، کسانی دست به بازسازی آن اسب افسانه ای بزنند. "کالخاس"، پیشگوی سپاه آگاممنون که پس از ماهها نبرد بی سرانجام با پریاموس پیروزی را دست نیافتنی می دید، سخن از نیرنگی بمیان آورد، که اودیسه ئوس سازنده آن بود، نیرنگ "اسب چوبین تروآ". بدین گونه یونانیان تروآ را فروگرفتند و "اسب تروآ" به زبانزدی جهانی فرارُست.

بخشی از تلاشگران سرشناس جنبش سبز، مردم را به ساختن اسب تروآ در روز بیست و دوم بهمن فراخوانده بودند، مردم باید خود را چون هواداران رژیم می آراستند و میدان آزادی را پر کرده و در دست می گرفتند و آنگاه از اسب چوبین سروروی "حرب اللهی" بدر می شدند و با برافراشتن نمادهای سبز چهره می نمودند. پیشگویان جنبش سبز گویا از یاد برده بودند که "کالخاس" این راز را تنها با آگاممنون در میان گذاشته بود و آنرا بر سر دیوارهای شهر تروآ و آنهم هفته ها پیش از روز نبرد جار نزده بود. هرچه بود، کودتاگران هواداران خود را با سدها اتوبوس به میدان آزادی رساندند و دیواره پهنی از نیروهای رزمی خود را بدور این میدان کشاندند تا پای هیچ سبزپوش پنهانی به میدان نرسد. احمدی نژاد سخنرانی خود را با سخنان بی سروته همیشگی اش به پایان برد، در دیگر خیابانهای شهر جوانان سبز با نیروی ویژه و بسیج درگیر شدند و تنی چند به زندانیان و زخمیان جنبش سبز افزوده شد.

تا آنجا که من گزارشها و نوشته های تلاشگران جنبش سبز، و همچنین رسانه های کودتا را دنبال کرده ام، در یک سو سخن از شکست و ناامیدی می رود و در سوی دیگر فریادهای پیروزی بر آسمان است. برای ارزیابی بی یکسویه و دادورانه این رخداد، باید نخست ببینیم اندریافت ما از پیروزی و شکست چیست. نخست به ارزیابی "پیروزی" از دیدگاه کودتاگران می پردازم:

اگر آماج رژیم کودتا این بوده باشد که احمدی نژاد در یک گردهمائی میلیونی سخنرانی کند و در شهر چنان آرامشی برپای شود که صدای فریاد هیچ سبزجامه ای بگوش نرسد، باید گفت که کودتا تنها به یکی از آماجهای خود رسیده است: احمدی نژاد توانست خود را با چرخبال به میدان آزادی برساند و سخنرانی خود را به پایان ببرد. کودتاگران که "همه" نیروهای خود را بسیج کرده بودند تا "همه" هواداران خود را به میدان آزادی و خیابانهای پیرامون آن بکشانند، نتوانستند حتا یک چهارم این میدان را پُر کنند. عکسهایی که سایت گوگل از این روز گرفته است، بخوبی نمایانگر شمار راستین مردم در میدان آزادی است. از دیگر سو پس از گذشت سه روز و با بارگذاری همه فیلمهای گرفته شده در این روز، می توان دید که آرامش گورستانی شاید تنها در میدان آزادی و در برابر تریبون سخنرانی برپای بود و نه تنها در خیابانهای دور از هم در کلانشهر تهران جنگ و گریز میان سبزجامگان و سرکوبگران درگرفته بود، که حتا در میدان صادقیه نیز که چندان از میدان آزادی دور نیست و سرکوبگران از یک هفته پیش می دانستند که کروبی راهپیمائی خود را از آن آغاز خواهد کرد نیز، آرامشی در کار نبود. سخن کوتاه کنیم:

کودتا در بسیج مردم و نمایش نیرو و پایگاه مردمی خود شکست خورد،
کودتا در برپائی آرامش گورستانی در تهران و شهرهای سبزی چون شیراز و اهواز و اصفهان شکست خورد،
کودتا تنها در زمینه برپائی سخنرانی احمدی نژاد پیروز بود.

آیا می توان برای برای یک رژیم کودتاگر شکستی بزرگتر از این پنداشت، که برگزاری بی دردسر سخنرانی رئیس خود را یک پیروزی بداند؟ از آن گذشته حتا اگر میلیونها شهروند ایرانی نیز در این روز به میدان آزادی می آمدند نیز، باز از پیروزی کودتاگران سخن نمی توانستیم گفت، آیا در کشوری که بیش از نیمی از شهروندان آن در آتش تنگدستی و ناداری می سوزند و بسیاری از آنان یا تن شان را در برابر تکه نانی می فروشند و یا "کلیه" خود را، می توان بسیج "مردم" و برپائی نمایشهایی اینچنینی را یک پیروزی به شمار آورد؟ (2)

ولی آماج سبزجامگان چه بود؟ آیا براستی آنگونه که عطاالله مهاجرانی، که دستی نیز در پروژه اسب تروآ داشت، در نوشته ریشخندآمیز خود نوشته است «به نظر می رسد که برخی گمان می کردند در روز 22 بهمن نظام جمهوری اسلامی سقوط می کند و آن برخی جشن پیروزی برگزار می کنند و به سرعت در مناصب قدرت قرار می گیرند و به تعبیر خودشان آکسیون نهایی انجام می شود»؟ (3) آیا کسانی براستی باور کرده بودند که می توان رژیم کودتا را در این روز بزیر کشید و روز بیست و سوم بهمن به آزادی و برابری دست یافت؟

مرا در اینجا چندان به نوشته مهاجرانی کاری نیست. مهاجرانی که امروز بناگهان خوابدیده و آزادیخواه شده است، نباید از یاد ببرد که بروزگار وزیر بودنش چه بر سر آزادی، بویژه آزادی رسانه ها رفت. با این همه او نیز یکی از میلیونها شهروند ایرانی است و باید از حق گزینش میدان کُنشگری سیاسی خود برخوردار باشد و بتواند در کنار سبزجامگان بایستد. ولی هنگامی که چنین کسی "اطاق فکر" براه می اندازد و به این نیز بسنده نکرده و پای به میدان طنّازی و دلبری می نهد و می نویسد: «یکی از این افراد که 31 سال است دارند رژیم را عوض می کنند، از بیانیه شما خیلی برآشفته بود و می گفت: آقا دوباره این مذهبیا دارن سفره رهبری جنبش را از دست ما در میارن! به اش گفت: نه عزیزم محکم سفره را نگه دار به هیچ کس نده!»، آنگاه باید گریبان او و دیگرانی چون او را گرفت و گفت:

«اگر بر آنید که جامه پرهیزگاران بر تن کنید، دست بدارید تا هرآنکس که شما را می شناسد، در خاک شود!»

تا به امروز هنوز در جایی نخوانده ام که آقای مهاجرانی سخنان خود در کتاب "نقد توطئه آیات شیطانی" را پس گرفته باشد (4). پس بر ما است که به هزاران چشم این "همراهان" را بپائیم، که اگر چنین نکنیم، روزی بخود خواهیم آمد که فتوای کشتنمان را همین تازه-آزادیخواهان بدست خود بنویسند.

گمان من بر این است در میان تلاشگران جنبش سبز نه تنها کسی به سرنگونی رژیم باور نداشت، که بدنبال آن نیز نبود. پس اگر آماج سبزجامگان در روز بیست و دوم بهمن ماه برهم زدن سخنرانی احمدی نژاد، گردهمائی گسترده در تهران و شهرستانها و آشکار کردن نیروی پنهان خود بوده باشد، باید گفت دستان آنان چندان نیز تهی از پیروزی نیست:

آنها توانستند ریشه دار بودن و نیرومندی خود را نه تنها به کودتاگران، که به همه جهانیان نشان دهند.

آنها اگرچه نتوانستند سخرانی فرمانده کودتاگران را برهم بزنند و بدینگونه او را انگشت نمای جهانیان کنند، ولی به خوبی نشان دادند که کودتا تنها و تنها در سایه بسیج همه نیروهای خویش و بکار بردن همه ابزارهای سرکوب است که می تواند یک سخنرانی ساده را آنهم در تهران برگزار کند، این دستآورد را نباید دست کم گرفت.

اکنون و پس از بررسی فیلمهای رسیده می توان دید که در تاروپود یک چنین تور گسترده پلیسی-امنیتی ِ افکنده شده بر سر شهر، راهپیمائیها و گردهمائیها براستی "گسترده" بوده اند. از یاد نبریم، جنبش سبز اگرچه نیرومند است، ولی نیروی خود را در بازوهایش نیانباشته است. بیاد بیاوریم نازکای شکننده پیکر زن جوانی را که در زیر چماق سرکوبگران در هم شکست و فروریخت (5). پس با چنین بسیج گسترده و این گشاده دستی سرکوبگران در بکارگیری زور حتا اگر یک تن، آری "یک تن"، نیز به خیابان می آمد، پیروزی بدست آمده بود.

دستآورد بزرگ بیست و دوم بهمن را ولی در جای دیگری باید جست. پروژه اسب تروآ اگرچه شکست خورد، ولی جنبش سبز را گامی به پیش برد و درونمایه آنرا دچار دگرگونی کرد.

چرا اسب تروآ نتوانست دروازه های آزادی را بروی ایرانیان بگشاید؟ به گمان من بزرگترین آموزه این ناتوانی در آن بود که سبزجامگان خود را به دشمنانشان همانند کردند. به دیگر سخن، و اگر از زبان انگاشت و پنداره کمک بگیریم، بدترین راه برای شکست دادن دشمن آن است که خود را هم در نهان و هم در آشکار همانند او کنیم. در اینجا سخن از سروروی و جامه های بر تن پوشیده نیست. تا به امروز تنها راه سبزجامگان برای نمایش توانمندی خود برگزاری راهپیمائی در روزهای آئینی (دینی و یا دولتی) جمهوری اسلامی بود. حتا شانزدهم آذر هم که یادآور در خون خفتن سه تن از تلاشگران جنبش دانشجوئی در زمان شاه است، یک آئین دولتی است. این شیوه تا کنون پاسخگوی نیازهای یک نوزاد چند ماهه بود. جنبش سبز ولی اکنون کم کم دوران نوزادی را پشت سر می گذارد و باید بدنبال دستآویزهای دیگری برای بزانو درآوردن رژیم کودتا باشد. در پیوند با این شیوه است که دیگر نه تنها باید بدنبال روزهای ویژه جنبش سبز گشت، که شعارها، خواسته ها و بیش و پیش از هرچیز "گفتمانهای" جنبش نیز نباید هیچگونه همانندی با گفتمانهای جمهوری اسلامی داشته باشند. برای نمونه اگر "زن ستیزی" یکی از گفتمانهای برجسته جمهوری اسلامی است، می توان با پیوند دادن خواسته های جنبش زنان به جنبش سبز و برجسته کردن گفتمان "برابری زن و مرد" (که بسیار پیشتر از این بدست توانا و پرمهر شیرزنان این آب و خاک آغاز شده است) روز زن را به یک روز آئینی برای جنبش سبز فرارویاند و نشان داد که اگرچه بخش بزرگ و شاید بسیار بزرگی از تلاشگران جنبش سبز مسلمانان باورمند هستند، ولی راه آنان از مسلمانان هوادار جمهوری اسلامی درست بر سر بزنگاهی چون حقوق زنان است که جدا می شود. در چنین آوردگاهی است که نیروهای ایستاده در دو سوی میدان هیچ همانندی و هم-گوهری با یکدیگر ندارند و نه تنها در برون، که در درون دلهایشان نیز رودرروی هم ایستاده اند.

جنبش سبز پس از بیست و دوم بهمن پای در راهی فراختر، ولی پرپیچ و خم تر و سنگلاخ تر نهاده است و با گامهایی کوچک ولی استوار بسوی جمهوری ایرانی ره می سپارد. این راه بزودی به پایان نخواهد رسید و در آن افتادن و خاستنها خواهد بود، با پیروزیهایی گاه بسیار کوچک و شکستهایی گاه بسیار بزرگ. بیاد بیاوریم دلاوریهای پدران و مادرانمان در جنبش مشروطه را که هیچگاه از شکست نهراسیدند و استوار و بی هراس راه را تا بپایان رفتند. بیاد بیاوریم پیروزیهای کوچک و شکستهای بزرگشان را، و بیاد بیاوریم امیدهای بزرگترشان را. آنان این راه را با سرافرازی پیمودند، ما را چه جای ناامیدی که هنوز رخدادی چون به توپ بستن مجلس را هم بر خود ندیده ایم؟

اسب تروآی جنبش سبز در میدان آزادی کارگر نیفتد، اینک این اسب تروآی کودتاگران است که در میان خود ما در گوشمان سرود ناامیدی و شکست می خواند،

نگذاریم پروژه اسب تروآی رژیم به بار بنشیند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. گزارش نخستین جنگ تروآ از میان رفته است. آنچه که بدست ما رسیده بازگوئی این میتُخت یونانی بدست هومر (اودیسه، ترانه هشتم، بند 493) و ویرژیل (اِنِئیس، ترانه دوم) است.
http://www.youtube.com/watch?v=wcpeclOTWsI .2
دیدن این فیلم اشک بر چشمان هر آزاده ای می نشاند. آیا روااست که در کشوری چون ایران و با آنهمه دارائیهای گوناگون، مردمانی یافت شوند که خوردن "ساندیس و شیرینی" برایشان آرزوئی چنان دست نیافتنی باشد، که در گرفتن آنها سر از پا نشناسند؟
http://mohajerani.maktuob.net .3
4. مهاجرانی هنوز از نوشتن این کتاب بر خود می بالد (بنگرید به نشانی بالا). او نه تنها سلمان رشدی را "مزدور انگلیس و صهیونیسم" می داند، که فرمان خمینی بر کشتن این نویسنده را که گناهی جز "نویسندگی" نداشته است، درست می داند. آیا می توان کشتن انسانها را برای اندیشه و باورشان درست دانست و همچنان دم از آزادی و دموکراسی زد؟
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiK1j3LdIMI6ek1n4sScQBTHMMmdvKPfkxRpiy0G5FabHFbM1rB7ZBDq8d5bc5TkUtPrMMMSEPFS1bf_6MqpaBCQWMC67UYPb2TexKCo3x7bj0PdO2Vhu2pD87H442gLqhaF8zTrqqctLg/s400/Goftaniha.jpg .5

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

چه کسی از جمهوری ایرانی می ترسد؟

پنج روز دیگر آزادیخواهان ایران بار دیگر به خیابانها خواهند آمد و رودرروی نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی خواسته های خود را فریاد خواهند کرد. مانند راهپیمائیهای گذشته شعارهای نوینی بر زبان راهپیمایان روان خواهند شد و دوباره بگومگوهای بی پایان بر سر زودهنگام بودن و یا تندروانه بودن آنها آغاز خواهند شد. شاید هیچ شعاری به اندازه شعار "جمهوری ایرانی" تا کنون واکنش اندیشه ورزان و تلاشگران جنبش سبز را – چه در درون و چه در برون از ایران – برنیانگیخته باشد. آزادیخواهان ایرانی، این شعار را برای نخستین بار روز هشتم مرداد ماه و در چهارراه ونک خیابان ولیعصر سر دادند (1). واکنش کسانی چون میرحسین موسوی با نگاه به اندیشه ایشان نابیوسان و شگفت آور نبود، موسوی در بیانیه سیزدهم خود آشکارا نوشت: «ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را میخواهیم». آنچه شگفت آور می نمود، برخورد گروهی دیگر از تلاشگران جنبش بود که اگرچه هیچکدام مهری به جمهوری اسلامی آقایان موسوی و خاتمی در دل نداشتند، هر یک به بهانه ای این شعار را "نابجا"، "تندروانه"، "نارسا" و یا "بهانه ای برای سرکوب بیشتر" می دانستند.

مشت نمونه خروار کسانی که به این شعار پرداختند، آقای اکبر گنجی بود که آنرا در پرده "مسئله ساز" خواند (2). گنجی می نویسد:
«نوعی شيرينی وجود دارد که دانمارکی به شمار می آيد. نوعی سوسيس وجود دارد که آلمانی به شمار می آيد. نوعی فوتبال وجود دارد که آمريکايی محسوب می شود. نوعی رقص وجود دارد که هندی محسوب می شود. نوعی نان وجود دارد که فرانسوی به شمار می آيد. نوعی يقه وجود دارد که انگليسی محسوب می شود. آيا موجودی يا ايده ای به نام "جمهوری ايرانی" می تواند وجود داشته باشد يا به شمار رود؟ اگر جمهوری، حکومت جمهور مردم، مطابق قوائدی خاص،چارچوبی معين و نتايج نامعين باشد (يعنی از پيش معلوم نيست چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد بود)، ايرانی و غير ايرانی نخواهد داشت. به تعبير ديگر، آيا نوعی جمهوری وجود دارد که ايرانی به شمار رود؟ پاسخ منفی است».

پیش از آنکه به این سخنان آقای گنجی بپردازم، نمونه دیگری از برخورد اندیشورزان برون از رژیم را با شعارهای سرداده شده از سوی کارورزان جنبش سبز می آورم تا سخن آشکارتر گردد. روز بیست و هفتم شهریور ماه و در راهپیمائی روز قدس، شعار "نه غزه، نه لبنان! جانم فدای ایران!" یکی از فراگیرترین شعارها بود و دیدیم و خواندیم که خشم کارگزاران رژیم کودتا تا به کجا از این شعار برانگیخته شد. در این سوی آب نیز کسانی ناگهان بیاد همبستگی جهانی با خوانش کهنه مارکسیستی آن افتادند و این شعار را "نادرست"، "ناسیونالیستی" و حتا "عربستیزانه" خواندند. مشت نمونه خروار اینان آقای ف. تابان سردبیر تارنمای "اخبار روز "است که در نوشتاری بنام "درباره ی بعضی شعارها در تظاهرات مردم، وظیفه ی ملی – مسئولیت جهانی" با ترساندن خوانندگانش از آنچه که خود آنرا "ناسیونالیسم آریائی" می نامد، می نویسد:
«اما باید هشیار بود شعارهایی که گفته می شود دست مایه ی کسانی نشود که سال هاست می کوشند به نفرت ملی در میان ایرانیان و نفرت ملی بین مردم ایران و مردم کشورهای منطقه دامن بزنند و «عرب ستیزی» را به یکی از خصوصیات ما ایرانیان تبدیل کنند. در جنبش مردمی ایران نباید این معادله شکل بگیرد که حماس با مردم غزه، و حزب الله با مردم لبنان، یکی است». برای کوتاه شدن سخن بخشی از پیامی را که در زیر نوشته ایشان گذاشته بودم در اینجا می آورم:
«... نخست آنکه برای ما رخدادهای فلسطین و غزه باید به همان اندازه دردناک باشد، که رخدادهای چچن و داغستان و سومالی و سودان و روآندا و کنیا. اگر درد ما درد انسانها است، چرا باید فلسطین و لبنان تافته جدابافته باشند، جز این است که گفتمان همبستگی با فلسطین یکی از زیرگفتمانهای گفتمان ضدامپریالیستی چپ کهنه اندیش دهه چهل خورشیدی بوده است، که صهیونیسم را نوکر زنجیری امپریالیسم می دانست؟
دوم اینکه شعارهای سیاسی نه بازگو کننده کننده راهبردهای دراززمانند، و نه بازتاب جهانبینی یک جنبش، آنها "واکنش" و یا "درخواست" هستند. اگر کودتاگران تقلب می کنند، مردم فریاد می زنند "رأی منو پس بده"، اگر دولت راهپیمایان را دستگیر می کند، آنها شعار می دهند "زندانی سیاسی، آزاد باید گردد" و .... . پس اگر دولت ایران سرمایه های ملی ما را، آنهم در شرایطی که بیش از نیمی از مردم کشورمان در آتش تنگدستی می سوزند و لشگری از کارتن خوابها در خیابانهای تهران و کلانشهرهای ایران روانند و دخترکان ایرانی در دوبی بفروش می روند و ... در لبنان و غزه آتش می زند، در خواست راهپیمایان "باید" این باشد که این سرمایه ها نه در غزه و نه در لبنان، که در ایران به کار روند و گره از درد مردم ایران بگشایند. شما با بهره گیری از کدام دانش زبان شناسی توانسته اید از دو واژه "نه غزه" و "نه لبنان" دشمنی با مردم این دو کشور و "عربستیزی" بیرون بکشید؟
آشتی میان اعراب و اسرائیل، در دراززمان بسود ما ایرانیان نیز خواهد بود. ولی برای رسیدن به این آشتی و پایان بخشیدن به جنگی که هرگز جنگ ما نبوده است، نباید آتش به خرمن سرمایه های خود بزنیم و انگشت سرزنش بسوی جوانان پاکباخته ای دراز کنیم که تنها و تنها خواهان بهره مند شدن از سرمایه های ایرانی در درون ایران هستند.» (3)

همه کسانی که گمان می کنند شعار "نه غزه، نه لبنان! جانم فدای ایران!" را چند "ناسیونالیست آریائی" ساخته و گروهی جوان ناآگاه سرداده اند، بد نیست نخست نگاهی به تارنمای خبرگزاری مهر بیفکنند که می نویسد: «دانش آموزان روستای "یسرگچن" شهرستان گنبد کاووس در شرق گلستان مجبورند برای رفتن به مدرسه از عرض رودخانه خروشان گرگانرود (عمق 5 متر) با قایق عبور کنند، در حالی که ساختن پل در این مسیر هزینه چندانی ندارد» (4). نگاهی به چهره های این کودکان بی پناه ایرانزمین بیفکنیم و آنگاه در تارنمای تابناک بخوانیم که جمهوری اسلامی برای مردم لبنان بیست پل بزرگ و نود پل کوچک ساخته و یا در دست ساخت دارد (5). به کلاسهای نیمه ویرانه این سازندگان آینده ایران بنگریم و در همان نشانی بخوانیم که جمهوری اسلامی برای کودکان لبنانی یکسد و پنجاه و هفت دبستان و دبیرستان و آموزشگاه می سازد. نگاهی بیفکنیم به گزارش خبرگزاری مهر در باره کپرنشینان روستای کهوم زاهدان (6) و باز در تارنمای تابناک بخوانیم که جمهوری اسلامی در لبنان هزار و سیسد و هشت پروژه ساخت و ساز و مین روبی را با سرمایه های ملت ایران پیش می برد. آیا حتا اگر حزب الله لبنان و حماس پیشروترین و آزادیخواه ترین جنبشهای جهان نیز می بودند، ساختن یکسد و ده پل در لبنان، در جایی که کودکان ایرانی برای رفتن به دبستان هرروز باید تن به خطر مرگ بدهند و از رودخانه ای خروشان گذر کنند، در راستای همان "مسئولیت جهانی" بشمار می رفت؟ آیا می توان به بهانه ترس از عربستیزی و افتادن به دام "ناسیونالیسم آریائی" بر شعار "نه غزه، نه لبنان! جانم فدای ایران!" و بر کسانی که آنرا سر می دهند خرده گرفت؟ آیا "مسئولیت جهانی" و "همبستگی بین المللی" یعنی برافروختن چراغی که به خانه خودی رواست، در مسجد بیگانگان، و ربودن نان از دستان کودکان بی گناه ایرانی و نهادن آن بر دهان کودکان دیگر کشورها؟

شعارها در ایران اگر آهنگین و دارای قافیه نباشند، هرگز فراگیر نمی شوند. مرا کاری با درست و نادرست این پدیده نیست. همین اندازه می دانم که برای مردمانی که چامه های آهنگین سدها و و شاید هزاران چامه سرا یاد تاریخی آنان را انباشته است و "شعر" و "شاعری" بخشی جدائی ناپذیر از گوهر آنان است، "شعار" پیوند تنگاتنگی با "شعر" دارد. پس اگر در این راستا سخنی بر زبان راهپیمایان رفت که با اندیشه ما نمی خواند، بدنبال ریشه های فلسفی و ایدئولوژیک آن نگردیم و بدانیم گاه تنها این تنگنای قافیه است که شعار را می سازد و نه فرایندهای پیچید اندیشگی و آمارگری های سیاسی. برای نمونه در همان روز بیست و هفتم شهریورماه شعار دیگری سرداده شد که شنیدنش هراسی بزرگ و ژرف را در دل هر انسان فرهیخته ای بر می انگیخت: «نسل ما آریا است، دین از سیاست جدا است!» گذشته از آنکه چیزی بنام "نسل آریا" در اندریافت نژادی آن هرگز هستی نداشته است و اگر نیز می داشت، با این آمیختگی ِ فرخنده و پربار ِ خونی و فرهنگی و زبانی که در ایران ما هست، سخن گفتن از آن باز هم شوخی بی مزه ای بیش نمی بود، هیچ پیوندی میان ویژگیهای نژادی یک ملت و جدائی دین از سیاست نمی توان یافت. سر دادن این شعار با این واژه ها بخوبی نشان می داد که راهپیمایان می خواهند خواست خود برای جدائی دین از سیاست را در زمینه یک شعار فریاد کنند و در تنگنای قافیه شعاری ساخته اند، که بخش نخست آن چنان شگفت آور است که هم ترس و هم خنده را همزمان برمی انگیزد. در راهپیمائی سیزدهم آبان ولی دانشجویان همین خواسته را با شعاری دیگر بر زبان آوردند: «شعار ملت ما، دین از سیاست جدا!» (7). خواسته همان خواسته بود، راهپیمایان ولی اکنون برای بخش نخست این شعار و قافیه آن اندیشه دیگری کرده و شعار دیگری ساخته بودند. با این همه واژگان بکار رفته در بخش نخست هنوز به آن اندازه از کوبندگی نرسیده بودند. در همین روند بود که سرانجام شعار زیبای "کار خدا با خدا، دین از سیاست جدا" ساخته شد، که هم پیوستگی درونی دو بخش شعار را در خود دارد و هم از آهنگی زیباتر و قافیه ای استوارتر برخوردار است. امید که این شعار پیشرو و نوینگرا به گستردگی در روز بیست و دوم بهمن سرداده شود.

به نوشتار اکبر گنجی بازگردیم. گنجی در دنباله می نویسد:
«اگر گفته شود "جمهوری ايرانی"، همان نظام جمهوری مصطلح است، منتها چون در کشور ايران، مردم ايران آن را برخواهند ساخت، جمهوری ايرانی به شمار خواهد رفت. در اين صورت، بايد گفت که "جمهوری اسلامی" را هم مردم ايران برساخته اند، نه مردم روسيه يا آمريکا و اسرائيل، پس بايد آن را هم "جمهوری ايرانی" به شمار آورد».
بنیانگزاران و سردمداران این رژیم آنرا "جمهوری" خوانده اند و به مردم (جمهور) نیز حقی بسیار کوچک در گزینش کارورزان آن داده اند. اگر نوشته دیگر آقای گنجی در باره نماد شیروخورشید را، آنجایی که می نویسد: «پرچم جمهوری اسلامی: کلیه دولت‌ها، کشورها و مجامع بین‌المللی این پرچم را به رسمیت می‌شناسند» پایه بگیریم، همان کشورها نیز رژیم کنونی ایران را –درست یا نادرست - یک جمهوری می شناسند، هرچند از نگرگاه فلسفه سیاسی واژه "جمهوری اسلامی" یک واژه درخود-ستیز (پارادوکسیکال) باشد. ولی آنچه که این جمهوری را در میان همه کشورها برجسته می کند، ویژگی "اسلامی" آن است. بنیانگزاران این جمهوری آن را تنها از سر دلبستگیهای دینی خود "اسلامی" ننامیدند. اسلام آمده بود تا جای ایران را بگیرد. نماد شیروخورشید که از سدها سال پیش از پرچم ما جدا نشده بود، به نهانگاه رفت و جای آنرا نماد "الله" گرفت. تیمهای ملی ما دیگر "تیم ملی ایران" نامیده نشدند و یک شبه همه "تیم ملی جمهوری اسلامی ایران" نام گرفتند، سرود رسمی کشور ما نیز نه "سرود ملی" که "سرود جمهوری اسلامی" نامیده می شود (8). در همه پهنه ها اسلام جای ایران را گرفت و مردمانی که یکسد سال پیش از بهمن پنجاه و هفت راه ملت شدن را در پیش گرفته بودند و هفتاد سال پیش از خیزشی که راه به جمهوری اسلامی برد، آماج خود را با انقلاب مشروطه در دسترس می دیدند و فریاد "زنده باد ملت ایران"شان در شامگاه بیست و دوم دیماه هزار و دویست و هشتاد و چهار لرزه بر اندام خودکامگان قجر افکنده بود، اکنون دوباره "امت اسلام" شده بودند. "جمهور" یا توده در این جمهوری همان امّت اسلام است. رئیس جمهور باید مسلمان باشد، پیروان دینها و آئینهای دیگر بسته به نزدیکیشان به اسلام است که از حق شهروندی برخوردار می گردند و در باره بهائیان می دانیم که جمهوری اسلامی حتا حق زیستن را نیز بر آنان روا نمی دارد. پس اگر جمهوری اسلامی هم بر پایه گوهر بنیادین، و هم بر پایه قانون اساسی و دیگر قانونهای نوشته و نانوشته اش جمهوری مسلمانان و امت اسلامی است، جمهوری ایرانی می خواهد جمهوری ایرانیان و ملت ایران باشد. اگر در جمهوری اسلامی باور به یگانگی الله و پیامبر بودن محمد و روز رستاخیز است که شهروندان را از حق شهروندی شان برخوردار می کند، در جمهوری ایرانی تنها و تنها "ایرانی بودن" است که از مردم شهروندانی با همه حقوق شهروندی می سازد.

پس این سخن آقای گنجی که «"جمهوری اسلامی" را هم مردم ايران برساخته اند، نه مردم روسيه يا آمريکا و اسرائيل، پس بايد آن را هم "جمهوری ايرانی" به شمار آورد» اگر از سر ساده اندیشی نباشد، تنها شایسته نام فرافکنی است. سخن بر سر چگونگی پیدایش یک رژیم نیست، سخن بر سر جایگاه شهروندان در آن رژیم و چگونگی برخورد آن با حقوق شهروندی آنان است. اگر در جمهوری اسلامی رئیس جمهور باید "مرد، و نه تنها مسلمان، که شیعه اثنی عشری" باشد، و وزیر اطلاعات یک مجتهد شیعه، در جمهوری ایرانی تنها و تنها ایرانی بودن یک شهروند راه او را بسوی همه نهاد ها و پستهای کشوری و لشگری می کشاید. این شهروند ایرانی می تواند زن باشد یا مرد، می تواند کرد و بلوچ یا عرب و ترکمن باشد، زبان مادری او می تواند پارسی، ترکی، ارمنی و یا براهوئی و سنگسری باشد، او می تواند مسلمان، مسیحی، بهائی و یا بی دین باشد. او تنها و تنها باید یک "ایرانی" باشد، کسی که شناسنامه ایرانی دارد. این، چکیده و گوهر بنیادین "جمهوری ایرانی" است.

پسوند "ایرانی"ولی تنها برای نشان دادن جایگاه حقوق شهروندی نیست. اگر آقای گنجی می پندارد که: «آيا نوعی جمهوری وجود دارد که ايرانی به شمار رود؟ پاسخ منفی است»، باید گفت اگرچه "جمهوری" یا ریپابلیک یک درونمایه جهانی دارد و در کشورهای پیشرفته برداشتهای همانندی از آن می شود، ولی جمهوری آلمان با جمهوری فرانسه و جمهوری امریکا یکسان نیست. حتا دو کشور سوئیس و آلمان را که هر دو فدرال هستند و همانندیهای فرهنگی و زبانی بسیاری نیز دارند، نمی توان یکسان شمرد و به پشتوانه این سخن که «اگر جمهوری، حکومت جمهور مردم، مطابق قوائدی خاص، چارچوبی معين و نتايج نامعين باشد (يعنی از پيش معلوم نيست چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد بود)، ايرانی و غير ايرانی نخواهد داشت» آنها را همانند شمرد. در جمهوری آلمان این پارلمان، و یا مجلس فدرال است که قانون می گزارد و دولت می سازد، به دیگر سخن مردم آلمان از فردای روز رأی گیری، کار را بدست برندگان انتخابات می دهند و اگر قانونی را نپسندند، باید چهار سال دیگر چشم براه انتخابات بمانند. در کشور سوئیس مردم کمابیش روزانه برای سرنوشت خود و کشورشان رأی می دهند، همان پدیده ای که "دموکراسی بی میانجی" (9) نامیده می شود. این همان "جمهوری سوئیسی" است.
در ایران ما نیز با ویژگیهای فرهنگی و زبانی آن، باید یک جمهوری ایرانی بر سر کار بیاید، تا همه شهروندان، از همه حقوق شهروندی خود، از آزادی گفتار و نوشتار و اندیشه و حق برگزیدن و برگزیده شدن گرفته تا آموزش و بکارگیری زبان مادری و پرورش فرهنگ قومی و برخورداری از نهادهای فدرال برخوردار باشند. آری! جمهوری ایرانی یک جمهوری ویژه خواهد بود، جامه خوشدوختی که هم امروز با دستان هنرمند جوانان ایرانزمین، و بویژه زنان قهرمان این آب و خاک دوخته می شود و روزی بر اندام ورزیده دموکراسی ایرانی پوشانده خواهد شد، جامه ای که برازنده نام ایران و فرهنگ هزاران ساله آن باشد.
جمهوری ایرانی چشم انداز آینده جنبش نوینگرای مردم ایران است. کسانی که می خواهند آماجهای جنبش را در همان اندازه های خُرد "رأی مرا پس بدهید" نگاه دارند، نباید از یاد ببرند که جنبش مشروطه نیز پس از نزدیک به پنجاه سال کار فرهنگی و اندیشگی بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا آقاخان کرمانی و دیگر سرآمدان این جنبش، با یک رخداد ساده آغاز شد: علاءالدوله حاکم تهران روز بیستم آذر 1284 بر پای چند تن از بازرگانان تهرانی چوب زد. آتشی که نزدیک به پنجاه سال در زیر خاکستر زنده بود، به این بهانه شراره کشید، مردم هر از چندی در جای دیگری بست نشستند. در پایان یکی از این بست نشینیها که در شبستان آرامگاه شاه عبدالعظیم در شهرری انجام گرفت، شاه خواسته بست نشینان برای برپائی "عدالتخانه" را پذیرفت. بست نشینان به تهران بازگشتند و در خیابانها برای نخستین بار در تاریخ این سرزمین فریاد "زنده باد ملت ایران" سر دادند. اگر چه مظفرالدین شاه پیمان شکنی کرد، ولی دامنه این جنبش بست نشینی هر روز گسترده تر شد و در پایان شاه قاجار را به نوشتن فرمان مشروطه در چهاردهم امرداد 1285 خورشیدی وادار کرد.
آیا این داستان برای ما آشنا نیست؟

جنبشی که در پرخاش به دستکاری در رأی مردم آغاز شد، تا کنون مرزهای بسیاری را درنوردیده است و گام به گام به آرزوهای دیرینه مردم ایران، به آماجهای جنبش مشروطه و به اندیشه های رهبران جنبش روشنگری در یکسدوپنجاه سال پیش نزدیکتر شده است. آزادی همان دلدار بی مانندی است که سدها چامه سرای این آب و خاک در باره اش سروده اند و آرزوی در آغوش کشیدنش را فریاد کرده اند، ساده انگاری خواهد بود اگر که بررسی خواسته "جمهوری ایرانی" را به ویژگیهای زبانشناسی فرو بکاهیم و درونمایه ژرف آنرا از یاد ببریم.
پس گوشمان را به شنیدن صدای گامهای آهنگین دلدار دیرینه همه آزادیخواهان تیز کنیم و در بند قافیه نباشیم، که مولانا می گوید:

قافیه اندیشم و دلـــدار من / گویدم مندیش جز دیدار من

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
http://www.youtube.com/watch?v=e0zquYsjE6k .1
2. بنگرید به نوشتار ایشان با سرنام «جمهوری ايرانی»: حلال مسأله يا مسأله ساز؟
http://www.iran-chabar.de/ideas.jsp?essayId=24112 .3
http://www.mehrnews.com/fa//NewsDetail.aspx?NewsID=1016248 .4
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=8083 .5
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1011289 .6
http://www.youtube.com/watch?v=JPT2zC-Z_HM .7
8. در اینباره همچنین بنگرید به بخش "بازسازی کیستی ایرانی" از جستار "زبان مادری و کیستی ملی" در نشانی زیر:
http://mbamdadan.blogspot.com/2008/09/blog-post.html
Direct democracy .9