۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

زبان مادری و کیستی ملی بیست و پنج

.
25. "پیوستگی" و کیستی ایرانی - دو

داستان آغاز شده در بخش یکم را در رخدادهای پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشیان نیز می توان پی گرفت. تاریخنگاران نوشته اند که اسکندر داریوش سوم هخامنشی را "شایسته" تخت شاهی نمی دانست، چرا که او پسر برادر اردشیر سوم بود و با همدستی بگواس فرمانده "اَمَرتَگان" (گارد جاویدان) همه بازماندگان اردشیر را کشتار کرده و خود، اگرچه شایستگی دودمانی شاه شدن را نداشت، بر تخت نشسته بود. افسانه هایی که اسکندر را از خون هخامنشی و شایسته شاهنشاهی می دانستند، بازتاب خود را در شاهنامه فردوسی و شرفنامه نظامی گنجوی می یابند. فردوسی اسکندر را میوه زناشوئی میان داراب و ناهید دختر فیلیقوس رومی می داند:

چو نـه ماه بگذشت بر خوبچهر
يكي كــودك آمد چو تابنده مهر
ز بالا و ارونــــــد و بـــويا بــرش
سكندر همي خواندي مـادرش

نظامی ولی در شرفنامه اسکندر را پسر فیلیقوس می داند و داستان دارا و ناهید را ساختگی می خواند:

دگـــرگــونه دهــقان آذرپرست
به دارا کند نســل او باز بست

به هر روی این افسانه ها را یا اسکندر و پیرامونیان او سروده اند و یا مردم ایرانزمین، تا خواری شکست از دشمن را در "شایستگی" برساخته او از یاد ببرند. هرچه باشد، اسکندر خود نیز بر این افسانه ها دامن می زده است و زناشوئی او با اِستاتیرا (دختر داریوش سوم) و پَروشیاتیش (دختر اردشیر سوم) و زناشوئی سردارانش با شاهزادگان و بزرگزادگان ایرانی را در همین راستا باید دانست، بویژه آنکه نزدیک به همه تاریخ پژوهان در همجنسگرائی اسکندر و دلدادگی اش بر سردار خود، "هفاایستیون" همسُخنند (1).

فرمانروائی مقدونیان بر ایرانزمین با برآمدن اشکانیان پایان پذیرفت. "پیوستگی" بیگمان در آغاز کار آنان نیز جایگاه ویژه ای در تلاششان در راستای نشاندادن "شایستگی" داشته است. دست کم لوسیوس فلاویوس آریانوس در کتاب " پارتیان " می نویسد اَرشَک و تیرداد، دو برادر که می گفتند از نوادگان اردشیر پارسی هستند، همراه با 5 دوست همدست خود (هفت تَن!) بر آندراگوراس شهربان پارت شوریدند (2). این اردشیر پارسی باید اردشیر دوم هخامنشی باشد، که کتسیاس نام او را (پیش از بر تخت نشستن) آرسه کاس (اَرشَکَه؟) نوشته است. پروفسور شهبازی پیشینه اسطوره ای اشکانیان را به کی قباد و آرش کمانگیر می رساند. این پیشینه را سکه های اشکانی نیز به ما نشان می دهند. کماندار نقش شده بر سکه های اشکانی باید در راستای ایرانی شدن آنان باشد، چرا که کمانداران و تیراندازان در نزد یونانیان مردمانی ترسو و بزدل انگاشته می شدند، که تنها از راه دور می جنگیدند. در ایلیاد هومر نمونه آشکاری از این نگرش در دست است؛ پاریس، شاهزاده تروایی نخست در میانه یک نبرد رودررو، بزدلانه از برابر مِنِلائوس، پادشاه اسپارت و همسر هلنا می گریزد و سپس در نهان کار با تیروکمان را می آموزد و در پایان داستان، آشیل روئین تن (یونانی: آخیلوس) را با تیری که بر زردپی پای او می دوزد، از پای می افکند. در فرهنگ هلنی که ژوبین داران و شمشیرزنان را شایسته ستایش می دانست، پیکر یک کماندار نمی توانست آذین بخش سکه ها باشد. کمانگیری ولی از ویژگیهای برجسته پارتیان بود و آنان در اینکار در سرتاسر جهان پرآوازه بودند (3). می توان انگاشت که کماندار نشسته بر پشت سکه های اشکانی، یادآور آرش کمانگیر باشد، و اگر این نکته را بپذیریم، آنگاه درخواهیم یافت، چرا در شاهنامه فردوسی و در خداینامه های ساسانی جای آرش کمانگیر که جان خود را بر سر گستراندن سرزمینهای ایرانی گذاشت، تهی است؛ ساسانیان هرآنچه را که یادآور شاهان اشکانی بود، دانسته به باد فراموشی می سپاردند (4). فردوسی در این باره می سراید:

از ایشان بجز نام نشـــنیده ام
نه در نامه خسروان خوانده ام

برآمدن ساسانیان نیز نمونه آشکار دیگری از پدیده پیوستگی در کیستی ایرانی است. اردشیر، که گویا فرزند چوپانی از مردم پارس بوده است، پس از شکست دادن اردوان و برانداختن شاهنشاهی اشکانی، با دنباله روی از پیشینیان خود دست به داستانسرایی می زند. در "کارنامه اردشیر پاپکان"، ساسان از تخمه دارای دارایان (داریوش بزرگ) دانسته می شود:
«پس از مرگ اسكندر رومي، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهاي نزديك به آن ها در دست سالار اردوان بود. بابك شهريار و مرزبان پارس و از گماردگان اردوان بود و در (شهر) استخر نشيمن داشت. بابك را هيچ فرزند نام برداری نبود. و ساسان، (كه) شبان بابك بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمه داراي دارايان بود. و اندر دژخدايي اسكندر به گريز و نهان-روش شده بود و با كُردهاي شبان مي رفت».

فردوسی، که دانسته های تاریخی خود را از خداینامه های ساسانی برگرفته است، می نویسد:
چو دارا به رزم اندرون كشتــه شد
همــــه دوده را روز برگشـــته شد
پسر بد مر او را يـــكي شادكـــــام
خردمند و جنگي و ساسان به نام
به هندوستان در بــــه زاري بــمرد
ز ساسان يكي كودكي ماند خــرد
بدين هم‌نشـــــان تا چـــهارم پسر
همي نام ســاســانش كـردي پدر
...
به بابك چنين گفت زان پــس جوان
كه من پور ساسانم اي پــــــهلوان
نبيره جــــــهاندار شـــاه اردشــــير
كه بهمـــنش خواندي همي يادگير
سرافــــــراز پـــــور يــــل اسـفنديار
ز گشتاســـــپ يل در جـهان يادگار

این دارا که در شاهنامه از رومیان شکست می خورد، همان داریوش سوم هخامنشی است که از مقدونیان شکست خورده و مرگ یافته است. ساسانیان در راستای پیشینه سازی او را پسری بخشیده اند ساسان نام، که پس از مرگ پدر به هندوستان می گریزد و خود و فرزند و نواده اش نیز نام ساسان بر پسرانشان می نهند و برای آنکه شناخته نشوند و تخمه کیانی از گزند دشمنان ایرانزمین بدور بماند، به جامه شبانان در می آیند، تا بروزگار اردشیر، که این راز سربسته آشکار می شود و نبیره دارا و بهمن و اسفندیار و گشتاسپ بر تخت شاهی ایرانزمین می نشیند و تاج کیانی بر سر می نهد. در پیروی از کوروش و داریوش و اسکندر، اردشیر نیز دختر اردوان، واپسین شاه اشکانی را به همسری برمی گزیند، تا شایستگی دودمانی جانشینانش را استوار کند، در شاهنامه می خوانیم که شاپور پسر اردشیر میوه این همسری است (5).

پس از برافتادن ساسانیان و فروپاشی ایرانشهر، نخست سروکار ایرانیان با بنی امیه بود که دشمنی با ایرانزمین و فرهنگ ایرانی را بر پرچم خود نوشته بودند و در خوارشماری و سرکوب آن از هیچ دژخوئی و تبه کاری رویگردان نبودند. آنان با "آزادگان" همچون "بندگان" رفتار می کردند و نبشته های پهلوی را در آتش می ریختند و از خون مردمان این سرزمین آسیاب می گرداندند. با اینهمه فرهنگ ایرانی و آرمان ایرانشهری ریشه دارتر و ژرفتر از این بود که به سرنوشت سوریه و مصر و لیبی و فلسطین دچار شود. در درازای دو سده، فرمانروایان مسلمان حتا یک روز نیز رنگ آرامش ندیدند. جنبشهای گسترده ای که پس از فروکش کردن سردرگمی نخستین ایرانیان آغاز شده بودند، دمی نیز این بیگانگان ایران ستیز و فرهنگ کُش را بخود وا نمی گذاشتند. این خیزشهای پراکنده از آنجایی که توان همبستگی با یکدیگر را نداشتند، بدست سربازان مسلمان سرکوب می شدند. در کنار آن جنبش فرهنگی نیز به همه سرکوبهایی که بر آن رواداشته می شد، همچنان رو به گسترش و پیشروی داشت (6). سرانجام این جویهای پراکنده به رودخانه ای خروشان فرارُستند که تاریخ میهنمان آنرا بنام "جنبش سیاه جامگان" می شناسد. ابومسلم نخست همه بخشهای خاوری ایرازمین را از کوچندگان عرب بپرداخت و سپس رو بسوی دمشق نهاد، تا کار دودمان امیه را که بیش از یک سده تازیانه بر پیکر فرهنگ ایرانی فروکوفته بودند، یکسره سازد.
عباسیان خود را از نوادگان عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام می دانستند و با دست یاختن به این "پیوستگی" توانسته بودند "شایستگی" خود را برای فرمانروایی بر جهان اسلام به مردمان سرزمینهای اسلامی بباورانند (بدیگر سخن از نگر عباسیان نیز "مردمان ناشایستی بر منبر پیامبر اسلام نشسته بودند ..."). اینکه آیا آنان نیز این پیشینه را برای گسترش خواسته های خود و نشاندادن ناشایستگی امویان برساخته بودند، یا اینکه براستی نوادگان عموی پیامبر می بودند، پرسش این جستار نیست. همین اندازه می دانیم عباسیان، که از تیره های عرب و برخاسته از حجاز بودند، از آنجایی که به پشتیبانی ایرانیان بر سر کار آمده بودند، پایتخت جهان اسلام را از دمشق (بیزانس) به بغداد (ایران) آوردند، که خود روستا یا شهرکی در نزدیکی تیسفون، پایتخت ساسانیان بود. همچنین آنان آئینهای دربار شاهان ساسانی را دوباره زنده کردند و سررشته کارها را بدست خاندانهای ایرانی چون فرزندان برمک و سهل دادند و اگر پایورزی مسلمانان بر زبان عربی، که آنرا زبان قرآن و زبان پیامبر می دانستند، در کار نمی بود، شاید که زبان مادری خود را نیز فرومی هشتند و بپارسی سخن می گفتند.
گفتنی است که تاریخ نگاران پیشینه ابومسلم را به بزرگمهر بُختگان، وزیر فرهیخته و دانشمند خسرو انوشه روان رسانیده اند. برای نمونه ابن خلکان تبار او را چنین برمی شمارد: عبدالرحمن بن مسلم بن شه فیروز بن اسفندیار بن شیدوش بن گودرز بن بوذرجمهر! از آنجایی که ابومسلم پس از مرگش به نمادی از پایداری ایرانیان در برابر عربان فرارُست و به گفته تاریخ نویسان در خراسان گروهی به پرستش او برخاستند، می توان دریافت که پیشینه سازیهای اینچنینی برای پیوستن این جنبش بزرگ ایرانی با ساسانیان بوده است. در ایرانی (و نه اسلامی) بودن جنبش ابومسلم همین بس که سرداران او چون سنباد و استادسيس بادغيسی ، که پس از مرگش به خونخواهی او برخاستند، آن پنهانکاریهای پیش از برآمدن عباسیان را به سویی نهادند و آماج راستین خود را که همانا برافکندن سروری مسلمانان بود آشکار کردند. خواجه نظام الملک توسی در سیاستنامه در باره سنباد گبر می نویسد:
« هر گاه با گبران خلوت کردی، گفتی: و باز نگردم تا کعبه را ويران نکنم، که او را بَدَل آفتاب برپای کردند و ما همچنان قبله خويش آفتاب کنيم، چنانکه قديم بود».

جنبش سیاه جامگان در خون خفه شد. ابومسلم، سنباد و استادسیس به نیرنگ کشته شدند. با برآمدن نخستین خاندانهای ایرانی و در راستای جنبش نوزائی فرهنگ ایرانی، پدیده "پیوستگی" بار دیگر رخ نشان داد. از نیمه سده سوم خورشیدی تا برآمدن سلجوقیان در سال چهارسد و نوزده خورشیدی، دودمانهای شاهی بسیاری در کنار هم و در بخشهای گوناگون ایرانزمین فرمانروائی کردند. از آنجایی که کشتارها و ویرانگریهای جنگجویان مسلمان استخوانبندی دستگاه دیوانی شاهنشاهی ساسانی را از هم گسسته بود و همچنین از شکست ایران در نهاوند تا برآمدن نخستین دوده های پادشاهی ایرانی بیش از دو سده گدشته بود، پدیده پیوستگی نیز دچار دگرگونی شده بود، بدینگونه که اینبار داستانسرائیها در راستای نشان دادن پیوند شاهان نوین با ساسانیان انجام می گرفتند. برای نمونه طاهریان (عربان طاهریان را "ابن بیت النّار" [فرزند آتشکده] می خواندند) خود را از نوادگان رستم دستان، سامانیان از بازماندگان بهرام چوبین، صفاریان از نبیرگان خسرو انوشه روان و دیلمیان (آل بویه) از نوادگان بهرام گور می دانستند (7). در اینکه این داستانها همگی برساخته دستگاه اندیشه پردازی دربارهای نامبرده بودند، جای هیچ سخنی نیست، چرا که گسیختن پیوندهای خاندانی و دودمانی ایرانیان در کشتارهای هراس آور یکسد سال نخست پس از فروپاشی ایرانشهر و گریختن بزرگزادگان دربار ساسانی به سرزمینهای دوردست جایی برای کنکاش در ریشه های تباری ایرانیان بازمانده نگذاشته بود. با اینهمه این پیشینه سازیها چنان به مردم باورانده می شدند، که جای پای آنها را در کشورهای دوردست نیز می توان یافت. برای نمونه در موزه استانبول مینیاتوری هست که در آن پیشینه دودمانهای ایرانی و همچنین عباسیان را نگارگری کرده اند. در بالای این مینیاتور نام بهرام چوبینه نوشته شده و در زیر آن نام اسماعیل سامانی و در زیر نام او "طبقه سامانیان"، و این نوشته ترکی عثمانی: «بونلَردَن اوَّل تَختَه جلوس ایدَن اسمعیل اوغلی احمد العادل ایدی» (نخستین کسی که از اینان بر تخت نشست، احمد العادل پسر اسماعیل بود). در نوشته ترکی این مینیاتور همچنین زیر "طبقه آل بویه" آمده است: «... گیلان پادشاهی اوغلَنلَرندَن ایدی نسللَری کیخسرو زماننَه چِقار» (فرزندان پادشاه گیلانند و دوده ایشان به روزگار کیخسرو می رسد). کار بجایی رسید که سلطان محمود غزنوی نیز برای خود تبارنامه ای برسازاند که نشان دهد از نوادگان شاهان سرافراز ساسانی است (8). به هر روی ابوریحان بیرونی نیز طاهریان، صفاریان و سامانیان را از نوادگان بهرام چوبینه می داند.

شاید این نیز از شوخیهای ژرف تاریخ باشد، که یکپارچگی سرزمینی و سیاسی ایران، پس از برافتادن ساسانیان بدست یک خاندان ترکزبان انجام گرفت، بدست سلجوقیان، که با پنج شاخه خود فرهنگ ایرانی و زبان پارسی را در سرزمینهایی فراختر از ایرانشهر ساسانی گستراندند. نگاهی کوتاه به نامهای شاهان این خاندان و شاخه های گوناگون آن، نمایانگر گرایش فرهنگی آنان است. بسیاری از پادشاهان این دوده واژه "شاه" را بر نام خود می افزودند. برای نمونه در میان خاندان کرمانی این دودمان نامهایی چون "کرمانشاه"، "تورانشاه"، "بهرامشاه" و بویژه "ایرانشاه" به چشم می خورند. پایدارترین خاندان دودمان سلجوقی ولی سلجوقیان روم بودند، که نامهای بسیاری از آنان شاهنامه ای بود و شیفتگی شگرفی به ایران پیش از اسلام داشتند. از بیست و چهار پادشاه این خاندان پنج تن "کیقباد"، چهار تن "کیخسرو"، دو تن "کیکاووس"، یک تن "سیاوش" و یک تن نیز "شاهنشاه" (ملکشاه) نام دارند. اینان همانگونه که رفت شیفتگی ژرفی به فرهنگ ایران باستان و زبان پارسی داشتند و پیشینه ترکی خود را تا بدانجا از یاد برده بودند، که ترکان را می نکوهیدند و آنان را "اَتراک بی ادراک" می نامیدند (9). بروزگار خوارزمشاهیان این یکپارچگی در آفند ویراگرانه مغولان بار دیگر از هم گسیخت و تا برآمدن صفویان بازهم "ایرانشهر را دهها کدخدای بود...".

با اینهمه پدیده پیشینه سازی در راستای "پیوستگی" بروزگار صفویان بود که به جایگاه راستین خود فرارُست و بار دیگر افزاری شد برای نشاندادن "شایستگی" شاه جوان، و نوزائی ملی. با بکارگیری این نیرنگ صفویان توانستند بار دیگر کشوری یکپارچه را که گستره آن کمابیش ایرانشهر ساسانی را بیاد می آورد، پایه گذاری کنند (10). بایسته است که بر سر پیشینه سازی صفویان اندکی بیشتر درنگ کنیم. بنا به نوشته میرزا محمدطاهر وحید قزوینی در "تاریخ جهان آرای عباسی"، فیروز شاه زرین کلاه نیای ششم شیخ صفی الدین اردبیلی بشمار می رود. شیخ حسین پسر شیخ ابدال پیرزادﮤ زاهدى در "سلسله النسب صفویه" علی بن ابی طالب، امام نخست شیعیان را نیای نوزدهم فیروز شاه می داند. با این همه ولی پیوستگی با شاهان ساسانی هنوز چیزی کم داشت، اسماعیل که از مادری مسیحی و نیمه بیزانسی (مارتا دختر اوزون حسن و کایرا کاترینا) زاده شده بود، می بایست پیشینه خود را به هر نیرنگی که بود، به شاهان ساسانی می رسانید، و چنین شده که در راستای پیوستگی، افسانه زناشوئی حسین بن علی امام سوم شیعیان، با شهربانو دختر یزدگرد سوم پدیدار شد، تا علی زین العابدین نواده یزدگرد سوم ساسانی بشمارآید و خون کیانی از اینراه در رگان شاهان صفوی روان گردد. اگر با نگاه یک تاریخ پژوه به این داستانها بنگریم، یک سخن راست در آنها نخواهیم یافت، نه هیچکدام از تاریخنگاران سخنی از دستگیرش شدن خانواده یزدگرد رانده اند، نه می توان پذیرفت که دختر یزدگرد تازه بیست سال پس از گریز خاندان شاهی از تیسفون، بدست جنگجویان عرب افتاده باشد. با اینهمه مجلسی در بحارالانوار چنان از گفتگوهای میان شهربانو و علی بن ابی طالب در مدینه سخن می گوید که تو گویی خود در کنار آنان ایستاده بوده است! گفتنی است که شهربانو در تاریخ شیعه هیچ کار دیگری جز رساندن ژنهای خاندان ساسانی بدست شاهان صفوی ندارد داستان او با زادن تنها یک فرزند – علی زین العابدین، تنها مرد بازمانده از خاندان حسین – پایان می پذیرد و این شاهزاده خانم افسانه ای همانگونه که از هیچ فرازآمده، در هیچ نیز فرو می رود: «... پس از شهادت امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شد و یک سره به ایران تاخت و در نزدیکی ری به کوهی که اکنون به کوه بی بی شهربانو مشهور است رسید. دشمن در پی او بود. او خواست بگوید: یا هو مرا دریاب، به جایش گفت: یا کوه مرا دریاب؛ کوه شکافته شد و او در دل کوه رفت ...».

گفتنی است که برآمدن صفویان اگرچه یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداند، ولی فرهنگ ملی و دینی و بویژه بافتار مردمی ایرانزمین را دچار چنان آسیبهایی کرد که ایران تا به امروز نیز هنوز نتوانسته است کمر از بار آنها راست کند. صفویان پزشکان کم دانشی بودند که اگر چه توانستند با داروی شگفتی که از در هم آمیختن باورهای کهن، فرهنگ باستانی، یادمانهای تاریخی و پایورزی سنگ-سَرانه دینی (شیعی) ساخته بودند، بیمار را از مرگ رهائی بخشند، ولی او را به بیماریهای سختتری دچار کردند که پزشکان دانشمند تا به امروز در درمان آنها درمانده اند و انگشت افسوس بدندان میگزند!

هرچه بود، صفویان توانستند با دست یازی به نیرنگهایی اینچنینی، کشوری یکپارچه برپا کنند و آنرا به همان نام پیشینش "ایران" بخوانند و خود را جاینشینان شایسته شاهان سرافراز ساسانی بدانند، این شایستگی در سایه پیوستگی خونی آنان به یزدگرد سوم فراچنگشان آمده بود.

بدینگونه ایران سومین نوزائی ملی خود را پشت سر گذاشت، تا بروزگار شاهان قجر، جان ایرانی در جستجوی پیوستگی، پای از دربار شاهان بیرون نهد و کار بدست فرهیختگان و فرزانگان برخاسته از میان مردم دهد، تا با بهره گیری از پدیده پیوستگی، واژه ای نوین بیافرینند:

"ملت ایران"

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------
1. دانسته های ما در باره دودمان داریوش و زندگانی االکساندر از تاریخنگاران زیرند:
"Diodoros", "Curtius Rufus", "Valerius Maximus", "Lucius Flavius Arrianus "
2. کتاب پارتیان نوشته آریانوس تنها در نوشته های بیزانسی فوتیوس و سینسلوس بر جای مانده است.
3. چیره دستی پارتیان در تیراندازی از پشت اسب و به هنگام تاخت، رشک همه دشمنان آنان را برمی انگیخت. هم امروز نیز در زبانهای اروپایی "نیرنگ پارتی" و "تیر پارتی" زبانزد است:
Parthian shot, Parthisches Manöver
4. فردوسی در باره اشکانیان می نویسد:
كنون اي ســـراينده فـرتوت مرد / ســــوي گـــاه اشكانيان بازگـرد
بزرگان كه از تــــــخم آرش بدند / دلير و سبكسار و سـركش بدند
نخـــست اشـک بود از نژاد قباد / دگــر گـــُرد شـــاپور فــرخ نـــژاد
آرش در اوستا "کاوی اَرشَن" (پارسی: کی آرش) و "اِرَخشَه" (پارسی: رخشنده) نامیده شده است. بنگرید به یشت هشتم، سیزدهم و نوزدهم.
5. سرگذشت اردوان با دختر اردشیر، شاهنامه فردوسی، تصحیح ژول مُل، برگ 1523
6. بنگرید به بخشهای هفدهم و هژدهم همین جستار:
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14816/
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14921/
7. بنگرید به: هویت ایرانی و زبان فارسی، شاهرخ مسکوب، برگهای 15-14
8. در این تبارنامه سبکتکین از نوادگان یزدگرد سوم خوانده شده است. بنگرید به:
تاریخ ایران کمبریج، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، ١٣٧٩، ص ١٤٥
9. در باره جایگاه ترکان و زبان ترکی در روزگار سلجوقیان روم بنگرید به:
Türk Edebiyatında İlk Mutasavvıflar, Prof.Dr.Mehmet Fuat Köprülü
10. برای همسنجی مرزهای ایران بروزگار ساسانیان و صفویان به نشانیهای زیر بنگرید:
http://www.iranchamber.com/history/sassanids/images/sassanid_empire_map.gif
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/4a/Safawiden1512.png

۱ نظر:

  1. بیان تاریخ با دید شما به مسائل تاریخی بسیار گیراست. زنده باد

    پاسخحذف