۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه

زبان مادری و کیستی ملی - نُه


9. گفتمان شاهنامه ستیزی

در این جستار چندین بار به این نکته پرداخته ام که قبیله گرایان بدنبال ملت سازی اند و در این راه در کنار پیشینه سازیهای دروغین و بازی با آمار و دزدیدن چهره های سرشناسی که بخشی از تاریخ و فرهنگ ایرانی هستند، سه گفتمان ایران ستیزانه را نیز همزمان بپیش می برند. نخستین این گفتمانها "گفتمان پارسی ستیزی" است که در بخش هشتم این جُستار به آن پرداختم و نشان دادم که "تحمیل شدن زبان پارسی به همه مردم ایران بدست رضا شاه" دروغ شاخدار و بی شرمانه ای بیش نیست. دومین گفتمان ایران ستیزانه، "گفتمان شاهنامه ستیزی" است. پیشتر آورده بودم که ملت سازان کیستی ملی ما را نشانه گرفته اند تا با نابودی آن به من آذربایجانی بباورانند که ریشه های فرهنگی من نه در خاک آذرآبادگان و آتشگاه آزادگان، که در دشت قبچاق و کوههای آلتائی است، و پدرانم چنگیز و تیمور و طغرل و هلاکویند، همان تیغ کشان ویرانگری که در تبریز و اردبیل و مراغه از سرهای بریده نیاگان من کله منارها ساختند و بر سر استخوانهایشان رقص مرگ کردند. ستیزه جوئی اینان با شاهنامه تنها سر در همین آبشخور دارد، چرا که شاهنامه براستی شناسنامه ملی هر ایرانی است و اگر نبود تلاش سی ساله آن فرزانه خراسانی، ما نیز امروز مانند نوادگان "اشناتون و نوفره ته ته" بزبان عربی سخن می گفتیم و بر خون عربی خود می بالیدیم. جایگاه شاهنامه را تنها در پیوند با زبان پارسی – این سنگر ایستادگی ایرانیان در برابر سرکوب فرهنگی مسلمانان - و جایگاه این زبان را تنها در پیوند با گذشته درخشان این سرزمین می توان دید. سخنانی از این دست که پارسی تنها از آنرو جایگزین عربی شد که بسیار بدان نزدیک، و یا بگفته آقای ماشاءالله رزمی لهجه سی و سوم آن است (ایکاش ایشان پس از گذشت سه هفته یا نشانی آن گفتاورد خود از سازمان یونسکو را می داد و یا دست کم از میان آن سی و دو لهجه دیگر زبان عربی چند تایشان را برای ما برمی شمارد!)، چنان سست و بی پایه اند که در خور پاسخگوئی نیستند و من در بخش "جایگاه زبان پارسی در کیستی ملی" بار دیگر به این نکته خواهم پرداخت.

نوشته های شاهنامه ستیزانه قبیله گرایان به گونه ای خسته کننده یکسان و یکنواختند؛ «فردوسی یک شاعر نژادپرست بود که با دریافت پول از سران جنبش شعوبیه شاهنامه را سرود»، «فردوسی شاهنامه را به سفارش سلطان محمود غزنوی و برای دریافت پول سرود»، «شاهنامه در راستای ستایش برتری نژادی فارسها و کتابی ترک ستیز و عرب ستیز است»، «شاهنامه را بروزگار پهلویها و بزور سرنیزه به مردم غیر فارس ایران تحمیل کردند و تا پیش از آن کسی شاهنامه را نمی شناخت» و کوتاه سخن اینکه همان کسانی که در نکوهش "سوسک"، هزاران هزارشان به خیابان می ریزند ولی در برابر سرکوب همه سویه زنان ایرانی دم فرو می بندند و سنگسار زنان این آب و خاک سرسوزنی شرمگینشان نمی کند، بناگاه فمینیست تر از هر فمینیستی دم از "زن ستیزی فردوسی" می زنند و مشت بر قرآن می کوبند که خود آنجا بوده اند و بچشم خود دیده و به گوش خود شنیده اند که چگونه فرزانه توس سروده است: «زن و اژدها هر دو در خاک به»!

مرا به این سخنان بی پایه کاری نیست و بدنبال پاسخگوئی به این سخنان نیز نیستم. پژوهشگران بسیاری در باره این فرافکنیها سخن گفته اند و مشت قبیله گرایان را باز کرده اند. برای نمونه می توان در باره "زن ستیزی" فردوسی به نوشته زیر (1) نگاه کرد و دید که همین مصرع بالا نیز در هیچکدام از دستنوشته های شناخته شده شاهنامه یافت نمی شود. می خواهم در اینجا نشان دهم که شاهنامه را بیهوده و از سر گشاده دستی نیست که شناسنامه ملی ایرانیان می نامم. میخواهم به پیدایش و گسترش این کتاب ارجمند و جایگاه آن هم در دربارهای شاهان ترکتبار و هم در دلهای مردمان ایران زمین از هر زبان و تباری که بودند بپردازم و قبیله گرایان و جدائی خواهان نژادپرست را بپرسم که راستی را اینهمه شاهان ترکتبار و ترکزبان در درازای هزار سال بر کیستی "تورکی" خود و بر "ترکستیزی" فردوسی آگاه نمی بودند و ایران و جهان می بایست هزاره ای را چشم در راه می نشستند تا قبیله گرایان واپس مانده چشم به گیتی بگشایند و ما را از کیستی "تورکی" مان آگاه کنند و در گوشمان بخوانند که پدرانمان بی خرد و ناآگاه بودند اگر که شاهنامه را از بر می کردند و نامهای برگرفته از آن را بر فرزندانشان می نهادند و شاهانمان کور و کر بودند که در دربارشان شاهنامه خوانی براه بود و بر نگارگری و "تذهیب" آن همت می گماشتند.

شاهنامه برآیند بیش از سیسد سال ایستادگی فرهنگی ایرانیان در برابر مسلمانان بود. فردوسی برجسته ترین حلقه زنجیره درازی از ایستادگی فرهنگی بود که توانست کار هزاران هزار ایرانی فرهیخته و آزاده را به فرجام برساند و آنچه را که از دستبرد مسلمانان بدور مانده و از نابودی رهائی یافته بود بسراید و برای ما بیادگار بگذارد.

داستان پردازیهای ملت سازان با یک دروغ شاخ و دم دار آغاز می شود و آنهم اینکه: «فردوسی سرودن شاهنامه را به سفارش سلطان محمود غزنوی و با چشمداشت دریافت یک سکه زر برای هر بیت آغاز کرد» اگر این سخن را بپذیریم خواهیم دید که محمود (زاده بسال 350 خورشیدی) در پنج سالگی سفارش چنین کاری را به فردوسی داده است، چرا که سال آغاز سرایش شاهنامه 355 خورشیدی است، در شگفت نشوید، در جهان قبیله گرایان همه چیز شدنی است! دروغ زنی و افسانه بافی ولی دنباله دارد: «سلطان محمود پس از خواند اشعار ترک ستیز شاهنامه بر فردوسی خشم گرفت». اگر "سلطان غازی" - نامی که محمود بر خود نهاده بود – برای بخشهای "اسلام ستیزانه" شاهنامه بر فردوسی خشم می گرفت، پذیرفتنی تر می نمود، ولی آیا محمود که از میان قبیله های ترکزبان غزنه برخاسته بود، خود را بمانند قبیله گرایان ما "تورک" می دانست؟ شکافتن این سخن ما را گامی فرا پیش خواهد برد:

نخست دانستنی است که پدر محمود سبکتکین بسال 321 در ترکستان زاده شد و در دوازده سالگی در جنگی میان پدرش "جوق" با یکی از خانهای ترکستان بدست دشمن افتاد و به سرزمین سامانیان آورده و به مردی بنام نصر حاجی فروخته شد. او نیز برده خود را بسال 338 در بخارا به سردار ترکتبار سامانی آلپتکین فروخت که خود در نوجوانی به ایران آمده و به ارتش سامانیان پیوسته بود. پس نه تنها سبکتکین، که آلپتکین نیز در تختگاه سامانیان و با فرهنگ ایرانی پرورش یافته بودند. به گفته نظام الملک «سبکتکین دختر رئیس زاولستان [زابلستان] را بزنی کرد و محمود از این زن بود و از این معنی او را محمود زاولی خواندندی» پس محمود نیز در چنین فرهنگی پرورش یافت و بالید و آنچه که قبیله گرایان ما "ترک ستیزی در شاهنامه" می نامند (و نگاه به جنگهای ایران و توران دارند)، نمی توانسته او را از فردوسی ناخشنود کرده باشد، که محمود بخش بزرگی از زندگی سیاسی خود را در در جنگ و ستیز با دیگر خانان و امیران ترک (مانند قراخانیان و ترکمانان و ... ) گذراند و دیگر سرایندگان دربار او نیز در باره ترکان (و نه تورانیان!) سخنانی سختتر و درشتتر از فردوسی سروده بودند (2) و در ستایش از ایرانزمین دست کمی از فرزانه توس نداشتند. در بخش چهلم سیاستنامه خواجه نظام الملک و در "حکایت لقب خواستن سلطان محمود از خلیفه"، می خوانیم که محمود بر خاقان سمرقند رشک می برد و بارها خلیفه را نکوهش می کند که: «... هندوستان و خراسان و عراق مرا مسلم شد و ماوراءالنهر را بگرفتم و به نام تو شمشير مي‌زنم و خاقان که امروز از مطيعان و دست‌نشاندگان من است او را سه لقب فرموده‌ای» خلیفه عباسی برای دلجوئی از محمود می نویسد: «... اما بدان که خاقان کم دانش است و تُرک٬ التماس او را از جهت کم‌دانشی وفا کرديم»! آیا می توان پنداشت که خلیفه برای دلجوئی از بزرگترین و توانمندترین همپیمانش زبان و تبار او را به ناسزا بگیرد؟ غزنویان گرایش بسیار نیرومندی به فرهنگ ایرانی داشتند و شاهان این دودمان برای فرزندان خود نامهائی چون "فرخزاد"،"بهرام شاه"، "شیرزاد"، "خسروشاه" و "خسرو ملک" برمی گزیدند. پس ریشه های دشمنی سلطان محمود با فردوسی را باید در جای دیگری جُست که بی گمان سخنان کودکانه ای چون "جنگ ترک و فارس" در آن جایی ندارند. این جان آزاده فردوسی و روان بلند او بود که او را چهل سال از دربار شاه بدور می داشت و "سلطان غازی" این آزادگی را برتافتن نمی توانست. واگر نه نگاهی گذرا به سروده های دیگر سخنوران دربار غزنوی نشان می دهد که آنان نیز همه از دیدگاه ملت سازان قبیله گرا "ترک ستیز و پانفارسیست" بودند!

این همه تنها آغاز کار شاهنامه بود. دنبال کردن تک تک نمونه های تاریخی ارزش و جایگاه شاهنامه در پندار ملی ما ایرانیان چارچوب این جُستار را خواهد شکافت و از همین رو من تنها به آوردن نمونه هائی که مشتی از خروار باشند بسنده می کنم، تا دانسته شود که دشمنی قبیله گرایان و نژادپرستان جدائی خواه با فردوسی و شاهنامه او تنها و تنها در راستای گسستن از کیستی ایرانی و "ملت سازی" و بدنبال آن براه انداختن جنگ و برادرکشی در ایران است، تا بتوانند با بهره جوئی از پشتیبانی امپریالیستها ماهی خود را از آب گل آلوده بگیرند و بریش پیروان ساده دل خود بخندند.

به گمان می رسد که فردوسی برای پخش شدن پیامش در سراسر ایران کتابش را به دربار سلطان محمود برده باشد. شاه ولی کمک خویش را از او دریغ داشت و آنچه که باید بدست مستوفیان و دبیران درباری بر کاغذ فرونوشته می شد، با صدای شاهنامه خوانان بر دلهای تک تک ایرانیان نگاشته شد. یکی از نخستین شاهنامه خوانان "کاراسی" نام داشت که محمد امین ریاحی نام او را در دیباچه شاهنامه ژول مُل "تاج الدین احمد قراسی قزوینی" نگاشته است و شاید جوانترین آنان خانم گردآفرید باشد که بنام نخستین بانوی شاهنامه خوان ایران شناخته شده است (3). شاهنامه خوانی در میان مردم ایران از دیرباز جایگاه ویژه ای داشت و من خود سروده های فردوسی را برای نخستین بار از زبان "ناقّال"ها و بزبان ترکی شنیدم، که زیبائی گفتار و آهنگ واژه هایشان موی را بر تن نیوشندگان راست می کرد. گذشته از آذربایجان در کردستان و لرستان و بلوچستان و دیگر بخشهای سرزمینمان نیز شاهنامه خوانی چه در میان مردم کوچه و خیابان و چه در میان خانان و سرانشان جایگاه ویژه ای داشت، شاید قشقائیان ترکزبان در این میان در بیادسپاری داستانهای شاهنامه و خواندن آن (بویژه در جشنها و آئینهایشان) سرآمد همه مردم ایران باشند.

از این رویکرد گسترده مردم به شاهنامه می توان دریافت که چرا شاهان دودمانهای ترکزبان و ترکتبار ایران نیز چنین جایگاه ویژه ای را برای شاهنامه گشوده بودند. من در اینجا به دو تن از بزرگان این دوده ها می پردازم و می گذرم. نخست بایسنقر نواده تیمور گورکانی است که گردآوری و نگارگری شاهنامه بدستور او انجام گرفته است و این شاهزاده هنردوست که بدور از ویژگیهای نیای خود تیمور لنگ، و مردی فرزانه و فرهیخته بود و زبانهای پارسی و عربی و ترکی باختری را (که زبان مادریش بود) نیک می دانست، برای برآوردن نیازهای هنری و فرهنگی خود دست از سیاست شست و اگرچه پیش از آن به والیگری توس، نیشابور، استرآباد و برتر از همه، والیگری تبریز - شاه شهر آنروز ایران – رسیده بود، به هرات رفت تا در آرامش و آسایش بکار فرهنگی بپردازد، تلاشی که نمونه برجسته و ارزنده اش امروزه بنام شاهنامه بایسنقری در موزه کاخ گلستان تهران نگاهداری می شود.

نمونه دوم شاهنامه طهماسبی است که بدستور شاه اسماعیل بنیانگزار خاندان شاهی صفوی نگارگری شده است که سیاوش بیگ گُرجی و سلطان محمد از نگارگران بنام آن بوده اند. کار گردآوری و نگارگری شاهنامه بدستور شاه اسماعیل در تبریز آغاز شد و بیست سال بدرازا کشید. بهنگام پایان یافتن این کار سترگ شاه اسماعیل درگذشته بود و پسرش شاه تهماسب صفوی بر تخت پدر نشسته بود. از همین رو این شاهکار هنری نه بنام گردآورنده نخستینش شاه اسماعیل، که بنام پسر و جانشین او "شاهنامه طهماسبی" خوانده می شود.

می بینیم که نواده تیمور گورکانی از یکسو و بنیانگزار پایدارترین دودمان پادشاهی ایران پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان از دیگرسو دهه هائی از زندگی خود را بر سر کار نگارگری و گردآوری شاهنامه می گذارند و شاه اسماعیل از آن نیز فراتر می رود و بر پسرانش نامهای شاهنامه ای "تهماسب" و "بهرام" و "سام" می نهد. اسماعیل و بایسنقر تنها نیستند، در درازای یک هزاره نزدیک به همه شاهانی که بر ایران فرمان راندند شاهنامه را ارج می نهادند و آنرا همچون شناسنامه ملی خود جایگاهی بلند و ارجمند می بخشیدند. پس اگر ما بهنگام سخن گفتن از همه این دودمانها آنان را ایرانی می نامیم، نه از آنرو که آنان در سرزمین کنونی ایران و یا در همسایگی آن می زیسته اند، که تنها و تنها بدلیل پایبندی آنان به "آرمان ایرانشهری" است، غزنویان از آنرو ایرانیند که سرایندگان و سخنوران دربارشان آنان را شاه ایران و جاینشین کیکاووس و کیخسرو و جمشید می نامیدند (4). و به همین سان است سرنوشت سلجوقیان و خوارزمشاهیان و ایلخانیان و تیموریان و همه آن دیگرانی که هنوز به تنگ نگریهای روزگار ما دچار نشده بودند تا ریشه های خود را در دشت قبچاق بجویند و از آمیزش فرهنگی که با خود آورده بودند و فرهنگ بومیان این سرزمین "کیستی" ویژه خود را برمی ساختند، که برترین و برجسته ترین ویژگی آن "ایرانی بودن" می بود. شاید هم بخت با آنان یار بود که قبیله گرایان پسامدرن روزگار ما هنوز به جهان نیامده بودند تا انگشت سرزنش بسوی اسماعیل صفوی و شاهرخ تیموری و کیخسرو سلجوقی برافرازند، که ای کیستی باخته خود فروخته تو "تورکی" ترا با شاهنامه و ایران چکار؟!

سخن را دنبال می گیریم. شاهنامه نه از هشتاد سال پیش به این سو، که از سدها سال باز همیشه بخشی از فرهنگ هر خانواده فرهیخته ایرانی از آذربایجان تا بلوچستان بوده است. تا که سخن کوتاه شود، من از گذشته های دورتر درمی گذرم و روزگار شاهان قاجار می رسم. در این سالیان شاهنامه از چنان جایگاه والائی برخوردار بود که فتحعلی خان صبای کاشی ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار دیوانی هفتادهزار بیتی بنام "شاهنشاه نامه" سرود که آغاز آن چنین است:

بنام خداوند آموزگار
نگارنده نامه روزگـار

گرایش همگانی فرهیختگان ایرانی به تاریخ ایران باستان که با بروی کار آمدن شاهان قاجار شتاب بیشتری گرفته بود، جایگاه شاهنامه را فراتر می برد. چنانکه آخوند زاده در سنجش و بررسی ادبیات ایران برای نشان دادن نمونه برجسته یک شاهکار ادبی از شاهنامه (در کنار هفت گنبد و مخزن الاسرار) نام می برد. شاهنامه در همان سالها و سالهای پیشتر از آن هم به زبانهای دیگر، بویژه ترکی عثمانی نیز برگردانده شده بود و نامهای شاهنامه ای مانند "هؤرمؤز"، "رؤستم"، "فرهات"، و ... که امروز نیز در ترکیه بگوش می رسند یادگار همین دورانند. بسیار پیشتر از آن و بروزگار سلجوقیان قوام الدين فتح بن علی بن محمد بنداری اصفهانی شاهنامه را به عربی برگردانده بود و عربزبانان نیز با این شاهکار برجسته سرزمین ما آشنا بودند.

به آذربایجان بازگردیم. همانگونه که آوردم، بروزگار کودکی من کمتر آذربایجانی کتابخوانی را می شد یافت که شاهنامه را نشناسد و بخشهائی از آنرا نخوانده باشد. مردم در نبود رادیو و تلویزیون چشم براه بودند تا روز آدینه فرا رسد و "عاشیق یدالله" در قهوه خانه "حسن عمی" سازش را کوک کند و بخواند و پس از آن "ناقّال علی" برسد و داستان جنگ رستم و کاموس کشانی را بزبان ترکی بازبگوید. شاهنامه بخشی از زندگی مردم آذربایجان است و بازگرداندن این نکته به شوینیسم فارس و پهلویها بیش از آنکه خنده دار باشد گریه آور است. در آنسوی ارس نیز مردم ایرانی تبار اران و قفقاز شاهنامه را ارج می نهادند و می نهند. بخشهایی از شاهنامه را میرزا علی اکبر صابر، سراینده هوپ هوپ نامه بسیار پیشتر از آنکه پهلویها بروی کار بیایند به ترکی برگردانده بود. همچنین رشید ایسماعیل اوغلی افندی زاده بسال 1906 ترجمه ترکی داستان رستم و سهراب را در باکو و تفلیس بچاپ رساند. پژوهشگر نزدیک به زمان ما شادروان پروفسور مبارز علیزاده استاد رشته شرق شناسی دانشگاه باکو بود که زندگانی خود را بر سر پژوهش درباره شاهنامه فردوسی گذاشت و اکنون فرزندانش، نوشابه و زرتشت علیزاده پای در جای پای او گذارده اند. از همه گویاتر ولی نوشته ای است از محمد امین رسولزاده نخستین رئیس جمهوری آذربایجان بنام "عصریمیزین سیاووشی" (سیاوش زمانه). من در بخش "جایگاه شاهنامه در کیستی ایرانی" به این نوشته بیشتر خواهم پرداخت و در اینجا تنها به آوردن گفتاوردی از آن بسنده می کنم تا نشان دهم شاهنامه فردوسی تا بکجا در زندگی فرهنگی ایرانیان و بویژه ایرانیان جدا شده از مام میهن نقش بازی می کرده است. امین زاده در پیشگفتار کتابش می نویسد:
«در لاهیچ مهمان یک هموطن بودیم. در این خانه کتابخانه محقری بود. در آنجا چند کتاب فارسی، ترکی و روسی وجود داشت. بنظرم شاهنامه فردوسی جالبترین کتاب آن کتابخانه بود. دوباره به خواندن شاهنامه از آغاز پرداختم. در آن زمان این اثر بزرگ و رمانتیک شرق بر روح حساسم چیره شد. ... در میان آن داستانها یکی را خواندم که توجهم را جلب نموده و بر حساس ترین نقاط روحم نفوذ کرد: داستان سیاوش» (5)
اینرا دیگر پانفارسیستهای دستپرورده پهلویها نمی گویند. اینجا رسولزاده است که در جای دورافتاده ای چون لاهیچ سخن از یافتن شاهنامه در خانه یک شهروند اران آنروز (و جمهوری آذربایجان سالهای پس از آن) آنهم نزدیک به یک سده پس از جدائی این سرزمینها از ایران، می راند. می بینیم که دست ملت سازان در ستیز با شاهنامه بسیار تهی است و هر انسان خردمندی می تواند به آسانی دریابد که سخنانی چون "نژادپرست بودن فردوسی" و "ترک ستیز بودن شاهنامه" و اینکه شاهنامه تنها و تنها کتابی برای "فارسها" است و پیوندی با دیگر ایرانیان ندارد، یاوه های بی سروته ای بیش نیستند. پس قبیله گرایان و ملت سازان را چاره ای جز این نمی ماند که منظومه سُست و پَست و ناشیانه "یوسف و زلیخا" را با هزار نیرنگ به فردوسی بچسبانند و به این سخن برسند که «فردوسی در پایان عمر از سرودن شاهنامه پشیمان شد و با سرودن این منظومه دینی از شاهنامه سرائی اش توبه کرد»
(6).

ملت سازان می خواهند شناسنامه ملی ما را گُم سازند، تا با جداکردن راه آذربایجانیان از دیگر مردمان این سرزمین در پندار خود ملتی نوین پدیدآورند. آنان زشت ترین ناسزاها را بر سر فردوسی و بدترین دشنام ها را بر سر شاهنامه می بارند، ولی پاسخ آنان را شهریار کشور شعر و سخن، محمد حسین بهجت در آن سالهای دوردست به نیکی داده است:

اكنــون نه به تــــــــبريز و به ايران تنها
دنيــــــــا همه يك دهن به پهناى فلك‏
بگشوده به اعجاب و به تحسين تمام
با هـــــــر چه زبان و ترجمان دل و جان‏
در گـــــوش تو با دهـــــان پر مى‏گويد:
فردوســــى و شـــــــاهنامه جاويدانند

آری! جاویدانند!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1 .http://www.persian-language.org/Group/Article.asp?ID=229&P=17
2. برای نمونه عنصری می سراید:
بیش از ایشان دشمن است ای شاه مر ملک تو را
تــــــــرکی و خوارزمی و غوری و هــــــــندی بربری
و فرخی می سرید:
ز بیـــــــم تیغ تو تا چین ز تـــــــــرکان ره تهی گردد
اگر این سوی جیـــــــــــحون باد گردی خیزد از میله
multimedia/Gordtest/gordafarid_high.html
4. از دیوان فرخی برای نمونه:
راست گفتی که شکسته سپه خوانندی / پیش محمود شه ایران در جنگ کتر
هیچ شه را در جهان آن زهره نــــــیست / کاو ســـــــــخن راند ز ایران بر زبان

5. سیاوش زمانه، نوشته م. ا. رسولزاده، ترجمه پرویز زارع شاهمرسی
6. نک. به یوسف و زلیخا، به اهتمام حسین محمد زاده صدیق، انتشارات آفرینش 1369. همینکه قبیله گرای نشانداری چون آقای صدیق به چاپ کتابی از فردوسی نژادپرست و ترک ستیز و پانفارسیست "اهتمام" می ورزد، به خودی خود گویای این است که کفگیر قبیله گرایان به ته دیگ خورده و دیگر تیری در ترکش ندارند!!!

۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه

زبان مادری و کیستی ملی - هشت


8. گفتمان پارسی ستیزی

در همان نخستین بخش این جستار آوردم که از سیاست جمهوری اسلامی بر پایه نابود همه کیستیها بجز کیستی "اسلامی-شیعی-ولایت فقیهی"، دو گروه بهره مند می شوند، قبیله گرایان در راستای ملت سازی، و امپریالیستها در راستای فروپاشی ایران.

برای ساختن کیستی ملی نوین، باید کیستی تاکنونی را نابود کرد. ملت سازان در کنار پیشینه سازی، ساختن آمار و دزدیدن چهره های نامدار همزمان سه گفتمان دیگر را نیز با همه توان به پیش می برند. نخستین گفتمان قبیله گرائی، ستیز با زبان پارسی است. این ستیز با این دروغ بزرگ آغاز می شود که زبان پارسی تنها پس از بروی کار آمدن رضاشاه پهلوی زبان رسمی و سراسری مردم ایران شده است و تا پیش از آن جایگاهی در کیستی ملی ما نداشته است. این ستیزه جویی ولی تنها در باره رسمی بودن زبان نیست که خود را نشان می دهد. قبیله گرایان ما دچار گونه از نژادپرستی زبانی نیز هستند و براستی و در سده بیست و یکم به "زبان برتر" و "زبان پستتر" باور دارند. تا نمونه ای آورده باشم، ماشاءالله رزمی می نویسد: «سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت ده ده قورقود اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود» (1). این سخن را دیگران نیز در پاسخ به نامه من به آقای براهنی برایم نوشته بودند و هنگامی که از آنان خواستم نشانی اینترنتی این نوشته یونسکو را برایم بفرستند، یا خاموشی گزیدند و یا زبان به دشنام و ناسزا گشودند. راستی را این است که یونسکو، همانگونه که دیمیتریا کندیویا مدیر بخش میراث فرهنگی آن نیز خود بارها گفته است، هیچ گاه چنین سخنان بی پایه ای را بزبان نیاورده است. این سخن یاوه نخستین بار در هفته نامه امید زنجان به چاپ رسید و درست همانند آنچه که در باره سایت اتنولوگ آوردم، قبیله گرایان ما نیز سر از پا نشناخته و آنرا بی آنکه درستی و یا نادرستیش را بپژوهند، در نوشته های بیشمار خود آوردند. هیچ کس، حتا اندکی نیز به این نیندیشید که اگر راه یافتن واژه های یک زبان بیگانه به زبانی دیگر از آن یک "لهجه" بسازد، پس انگلیسی "لهجه" کدام زبان است، فرانسه؟ آلمانی؟ سلتی؟ (2). کسی که زبان پارسی را لهجه سی و سوم عربی میداند، نه تنها ستیزه خوئی خود را با این زبان به نمایش گذاشته است، که سر خود را نیز از پنجره برون گذارده است تا همه رهگذران بریشش بخندند (3).

(امیدوارم آقای رزمی که بی گمان آن نوشته یونسکو را به چشم خود دیده است، نشانی آنرا برای همه خوانندگان ایران امروز بنویسد، تا بتوان بر پایه آن گریبان یونسکو را گرفت!)

به پیشینه رسمی شدن زبان پارسی در ایران بازگردیم. سخن قبیله گرایان، دروغی است هم بزدلانه و هم بی شرمانه. بزدلانه، از آنرو که اینان از بزبان آوردن خواست راستین خود که همانا ملت سازی است می هراسند و بی شرمانه، از آن رو که در دهه نخستین سده بیست و یکم، که با فشاری کوچک بر موش رایانه می توان جهانی را کاوید، دروغی چنین آشکار بر زبانها و خامه ها روان می گردد. در اینکه با آغاز آموزش و پرورش اجباری در ایران و بروزگار رضاشاه هر آنکه خواندن و نوشتن آموخت، آنرا به این زبان فراگرفت، سخنی نیست. ولی زبان آموزش و پرورش پیش از آن نیز زبان پارسی بود. واگرنه چه نیازی می بود که حسن رشدیه - پدر آموزش و پرورش نوین - سالها پیش از بروی کار آمدن پهلویها در دبستانهای دو و سه زبانه اش در شهرهای آذربایجان به آموزش زبان پارسی بپردازد؟ بهترین و درستترین گزینه برای ایران به گمان من پی روی از همان روش رشدیه می بود، که شوربختانه مانند سدها خواسته درست انقلاب مشروطه بدست فراموشی سپارده شد، ولی سخن گفتن از اینکه ایرانیان تا به آنروز بزبانی دیگر می نوشتند و می خواندند و رضا شاه زبان پارسی را به همه مردم ایران "بزور تحمیل کرد"، یک دروغ بزرگ است. زبان رسمی، در دوران پیشامدرن ایران و بروزگار شاهان قجر، که بیش از نودوپنج درسد مردم خواندن و نوشتن نمی دانستند، نمی توانست چیزی جز زبان دولتی باشد، زبانی که دولت به آن سخن می گفت و سخن می نوشت. بروزگار پادشاهی احمد شاه که نمی تواند "پس" از به پادشاهی رسیدن رضاشاه باشد، این زبان، زبان پارسی بود. نزدیک به همه نوشته های بجا مانده از این دوره، سخنرانیهای شاه و نمایندگان مجلس و وزیران و نامه نگاریهای بزرگان کشور و روزنامه ها به زبان پارسی هستند و اگر جایی نیز زبان دیگری چون عربی و ترکی بکار رفته، نشان رسمی بودن آن زبان نیست.

بگذارید از روز سوم اسفند هزارو دویست و نود و نه (کودتای رضا خان سردار سپه) دورتر شویم تا ببینیم روزگار زبان پارسی تا پیش از بروی کار آمدن پهلویها چگونه بوده است. سال هزارو دویست و هشتاد و پنج نمایندگان مجلس نخستین قانون اساسی ایران و متمم آنرا – باز هم به پارسی – نوشتند. در متمم این قانون اگر چه "مذهب رسمی"، " الوان رسمي بيرق " و "پایتخت" ایران بروشنی نامیده شده اند، ولی سخنی از زبان رسمی در میان نیست. با این همه، سخنرانیها (برای نمونه سخنرانی ستارخان سردار ملی، پس از پیروزی مشروطه) و گفتگوها و نوشته های مجلس همه بزبان پارسی بوده اند و هیچ جا نوشته ای به زبان دیگر دیده نمی شود. آیا بنیانگزاران مشروطه "زبان رسمی ایران" را فراموش کرده بودند؟ آیا آنرا به آینده واگذاشته بودند؟ یا اینکه گنجاندن آن در یک اصل جداگانه را کاری بیهوده و "توضیح واضحات"می دانستند؟ چند ماه پیشتر از آن و روز چهاردهم مرداد همان سال، مظفرالدین شاه فرمان به برپائی مشروطه داد و این فرمان را که روی سخن با "قاطبه اهالی ایران" داشت (مانند دیگر فرمانهای شاهی) بزبان پارسی نویساند و دستینه نهاد. همین پادشاه هنگامی که می خواست صدائی از خود برای تاریخ بیادگار بگذارد، در جایگاه پادشاه کشور ایران نه بزبان ترکی (که زبان مادریش بود) که بزبان رسمی و دولتی سخنانی را بزبان آورد تا در دل صفحه سنگی جای گیرد و من بتوانم از پس یکسد سال به آن گوش فرا دهم و گزافه بودن سخن قبیله گرایان را آشکار کنم (4).

باز هم از سوم اسفند دورتر می شویم و اینبار نگاهی می افکنیم به سکه یادگاری پنجاهمین سال پادشاهی ناصرالدین شاه، که بر آن نویسانده است: «به یادگار جشن همایونی سال پنجاهم جلوس میمنت مأنوس ذات اقدس شهریاری بر اریکه سلطنت و تاجداری، به مبارکی و سعادت و اقبال در دارالخلافه تهران»(5)
زبانی که بروی سکه و اسکناس نوشته می شود، در کاوش زبان رسمی و دولتی از جایگاه ویژه ای برخوردار است، چرا که اگر فرمان شاهی تنها برای سرداران و والیان و حاکمان بود، که می بایست بخودی خود پارسی می دانستند، آنچه که بر روی سکه نوشته می شد، برای همه مردمان کشور می بود، از آذربایجان گرفته تا سیستان و بلوچستان و از خراسان تا خوزستان. جایگاه زبانی که با آن پول چاپ می شود آنچنان برجسته است که می توان بی گفتگو زبان نوشته شده بر روی پول را زبان رسمی بشمار آورد. از همین رو بود که فرقه دموکرات آذربایجان نیز در راستای رسمی کردن زبان ترکی در آذربایجان اسکناسها را بزبان ترکی بچاپ رساند (6)
باز هم از سال کودتای رضاخان سردار سپه دورتر می شویم و نگاهی به روزنامه های دهه های روشنگری و دوران مشروطه می افکنیم. دکتر ماشاءالله آجودانی در کتاب ارزشمندش "یا مرگ با تجدد" با آوردن فهرستی از این روزنامه ها چون "کاغذ اخبار"، "وقایع اتفاقیه"، "روزنامه دولت علیه ایران"، "روزنامه ملتی"، "روزنامه دولت ایران"، "وقایع عدلیه"، "نظامی"، "مریخ"، شرف"، "تربیت"، "تبریز" بزیبائی و شیوائی ویژه خود نشان داده است که زبان فراگیر و "ملی" در آن سالها چیزی جز پارسی نمی بوده است. او همچنین نمونه ارزشمندی نیز به این بررسی می افزاید که قبیله گرایان را چندان خوش نخواهد آمد، سخن از گزارش محمد امین رسولزاده، نخستین رئیس جمهوری آذربایجان است که می نویسد: «در اینجا [ارومیه]نمی توانید غیر از چند مشترک حبل المتین روزنامه خوان دیگری پیدا بکنید. روزنامه های ترکی قفقاز نیز در اینجا خریدار و خواننده ندارند. اصلا در اینجا ترکی خواندن متداول نیست. اگرچه همه ترک هستند ولی ترکی نمی خوانند. همه جای آذربایجان چنین است. حتی چنان تیپهائی وجود دارند که این حال را برای قفقاز نیز پیشنهاد می کنند و خیال می بافند که باید همه عالم اسلام زبان فارسی یاد بگیرند و به فارسی بخوانند. ... در عرض پانزده روزی که در ارومیه بودم هرچه جستجو کردم بلکه یک نفر خریدار روزنامه ترکی پیدا کنم ممکن نگردید» (7). رسولزاده این سخنان را بسال هزار و دویست و هشتاد و هشت نوشته است، یازده سال پیش از کودتای سوم اسفند.

باز هم در تاریخ بازپس تر می رویم. آخوندزاده، اندیشمند بزرگ دهه های روشنگری ایران که زاده نوخا و بزرگ شده در شکی قفقاز است در زندگینامه اش می نویسد«تا اين تاريخ من به غير از خواندن زبان فارسي و عربي چيزي نمي دانستم ... در سنه 1857 مسيحيه از براي تغيير الف باء اسلام در زبان فارسي کتابچه اي تأليف کردم و دلايل وجوب تغيير آن را در اين کتابچه بيان نمودم». او در یادداشتی به شاهزاده جلال الدین میرزا در باره "تمثیلات"ش می نویسد: «اگر ترجمه این کتاب از زبان ترکی به فارسی ساده، بی کم و زیاد و بدون سخن پردازی و قافیه، .... صورت پذیرد، هر آینه نسبت به ملت خدمت بزرگی خواهد بود». آخوندزاده این یادداشت را بسال 1249 نوشته است، پنجاه سال پیش از کودتای سوم اسفند.

باز هم دورتر برویم. پس از دو شکست ایران در جنگ باروسیه، نویسنده ای بنام عبدالرزاق دنبلی به دستور عباس میرزا کتابی به نام "تاریخ سیّاح" را از ترکی به پارسی برگرداند. تاریخ سیّاح خود برگردانی بود از کتاب "سفرنامه کروسینسکی" که شورش افغانان و فروپاشی شاهنشاهی صفوی را گزارش کرده بود. عبدالرزاق می نویسد: «... یکی از نسخ کتاب مذکور به نظر مبارک نُوّاب ولیعهد دولت ایران رسید و به موجب امر خجسته آن جناب مترجم این نسخه عبرت مآب، بنده درگاه جهان پناه، ابن نجفقلی عبدالرزاق، به زبان فارسی در این اوراق ضبط نموده که همه اهل فطانت و تاریخ و ارباب ادب و صحبت را نفع او عمومیت به هم رساند» (8).
دو نکته را در اینجا از نگر نباید بدور داشت: نخست آنکه دست کم بروزگار عباس میرزا اگر کسی می خواست «همه اهل فطانت و تاریخ و ارباب ادب و صحبت را نفع کتابی عمومیت به هم رساند» آنرا بزبان پارسی می نگاشت. دوم، زبانی است که کتاب از آن به پارسی برگردانده شده است، همانگونه که رفت، "تاریخ سیاح" خود برگردانی بود از لاتین به ترکی عثمانی، که در آن روزگاران هر ترکزبانی در ایران آنرا به آسانی درمیافت. چنانکه خود مترجم می نویسد: «مولانا عبدالله افندی حضرتلریندن استفتاء اولوب و اونین جنابی اشرف مساعی و احسن صنایع اولمغله منافع عامه یی متضمن بر فن مفید اولدیغین اشعار ائدیب .... و لسان لاتیندن ترکیه تبدیل و ترجمه و باصمه اولوبدور». و باز به یاد باید آورد که عباس میرزا بسال هزار و دویست و دوازده درگذشته است، هشتاد و هفت سال پیش از کودتای سوم اسفند.

یکی دیگر از نمونه های خوب زبان دولتی، زبانی است که فرمانهای شاهی بدان نوشته می شوند. میزرا محمد معینی دویست و هفتاد فرمان شاهی را از فتحعلی شاه تا ناصرالدین شاه در کتابی بنام "سفینه الفرامین" گردآورده است که در زیر نمونه ای از آنها را می آورم:
«چون‌ ولايت‌ گرجستان‌ از منضمات‌ و ملحقات‌ مملكت‌ فسيح‌المساحت‌ ايران‌ و اهالي‌ آن‌ ولايت‌ نيز درسلك‌ امان‌ يافتگان‌ و چاكران‌ اين‌ شوكت‌ جاويد نشان‌ شرف‌ انسلاك‌ داشتند و چند سال‌ قبل‌ ازين‌ از عدم‌ رتبه‌ وناسپاهي‌ حكام‌ و ولاه‌ آن‌ ولايت‌ طايفه‌ شوميه‌ روسيه‌ در آنجا راه‌ مداخلت‌ جسته‌ ...»(9) و این نامه نیز یکسدو شانزده سال پیش از کودتای سوم اسفند نوشته شده است!

چرا در درازای یک هزاره فرمانروائی شاهان ترکزبان و ترکتبار زبان پارسی زبان دولتی بود؟ آیا آنگونه که قبیله گرایان می گویند "نزدیکی زبان فارسی با زبان عربی و سهولت جایگزین شدن" ریشه این پدیده بود؟ من در بخشهای دیگر نشان خواهم داد که این سخن یاوه ای بیش نیست و اگر آنچه را که تا همین یکسد سال پیش بزبان ترکی نگاشته شده است نگاه کنیم (مانند نمونه بالا) درسد واژه های عربی و پارسی آن تا اندازه ایست که یک شهروند ترکیه امروز از اندریافت آن ناتوان خواهد بود. علت ریشه ای این پدیده را در بخش "جایگاه زبان پارسی در کیستی ملی" باز خواهم گفت. در اینجا می خواهم به نگاه فرمانروایان به فرهنگ و کار فرهنگی بپردازم و به اینکه شاهان و سرداران "خواندن و نوشتن" را ننگ می دانستند و به نویسندگان و دبیران به دبده خواری می نگریستند. مستوفی در زندگینامه خود می گوید که آغامحمد خان قاجار مستوفیان و میرزایان را "فِرنی خور" می نامید. بروزگاری که بزرگترین هنر مرد شمشیر زنی و جنگاوری بود و حتا چهره آگاه و فرهیخته ای چون لطفعلیخان زند می سرود:

یارب! ستدی سلـــطنت از همچو منی!
دادی به مخنثی، نه مردی، نه زنــــــی!
از گـــــــــــــردش روزگار معلومم گشت،
پیش تو چه شمشیرزنی، چه دف زنی!

پیدا بود که قلم گرداندن و خامه بر کاغذ کشیدن ارج و ارزشی نمی داشت. کشورداری ولی نه به شمشیر، که به سخن و دفتر و دیوان بود و زبان دیوانی در ایران از دویست سال نخست تازش مسلمانان اگر که بگذریم، هماره پارسی بود. مگر خواجه نظام الملک در پاسخ ملکشاه سلجوقی که پیام داده بود: «اگر مى‏خواهى، بفرمايم كه دوات از پيش تو برگيرند» پاسخ نداده بود: «دولت آن، به اين دوات بسته است، هر گاه اين دوات بردارى، آن تاج بردارند»؟

و تا که سخن در پیشینه دولتی بودن زبان پارسی را به پایان برم، اکنون که گفتنی ها در باره واپسین خاندان ترکزبان گفته شد، این نیز از نخستینشان گفته شود تا جای بگومگو نماند؛ بیهقی در برگ 63 تاریخ خود در باره نامه نگاری سلطان مسعود غزنوی به خلیفه عباسی و قدرخان، خان ترکستان می نویسد:

«سلطان گفت: بامیرالمؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت. ... بونصر گفت: این از فرایض است و به قدرخان هم بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد و این بشارت برساند. ... و استادم دو نسخت کرد این دو نامه را، چنانکه او کردی، یکی بتازی سوی خلیفه، و یکی بپارسی به قدرخان» ابونصر مشکان این دو نامه را بسال چهارسدو ده نوشت، هشتسد و هشتادو نه سال پیش از کودتای سوم اسفند!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1 .http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/9141
2. زبان انگلیسی با اینکه در دسته بندی زبانی از خانواده زبانهای "جرمانیک" بشمار می رود و با آلمانی همریشه است، و با اینکه بخش بسیار بزرگی از واژه های آن از آلمانی میانه و فرانسوی بوام گرفته شده اند و تنها بخش بسیار کوچکی از آنان ریشه سلتی دارند، هیچگاه "لهجه" یک زبان دیگر بشمار نمی آید. ناآگاهی از دانش زبان شناسی و اندیشه قبیله گرا و گرایش به نژادپرستی زبانی، ملت سازان ما را به گفتن چنین سخنان خنده آوری وامی دارد. پارسی و عربی حتا با یکدیگر خویشاوند نیز نیستند، چه رسد به اینکه یکی لهجه دیگری باشد (آنهم لهجه سی و سوم!!!) که این یک زبان هندوژرمنی است و آن یک زبان سامی (سیمیتیک) و حتا اگر سددرسد واژه های زبان پارسی نیز عربی باشند، از آنجا که دستور زبان آن ساختار دگری دارد، نمی توان سخن از لهجه گفت.
3. من در اینجا نمی خواهم به این بگومگو بیشتر دامن بزنم و بدنبال پاسخگوئی به این گزافه ها نیز نیستم. تنها می خواهم برای چندمین بار نشان دهم که یک قبیله گرا اگر بدنبال رسیدن به خواسته ای درست (مانند آموزش به زبان مادری) نیز باشد، از آنجا که هنوز در زیر چادر قبیله دم می زند و از آسمان بی کرانه "من" شدن و شهروند بودن می هراسد، به چه نیرنگهای خنده آور و بچه گانه ای دست میازد!
4.
http://www.shenidani.mihanblog.com/post-103.aspx
5.
http://irancollection.alborzi.com/Qajarcoin
IranPick-Azerbaijan-HandSigned.jpg
7. یا مرگ با تجدد، م. آجودانی، برگ 222 تا 225
8. سقوط اصفهان، روایت کروسینسکی، بازنویسی ج. طباطبائی، چاپ نگاه معاصر، برگ دهم
9. فرمان‌ فتح‌ علي‌ شاه‌ به‌ طهماسب‌ بيگ‌ گرجستاني‌ / سنه‌ 1219 هجري‌ قمري‌ (1183 خورشيدي‌ / 1804 ميلادي)‌