۱۳۸۶ تیر ۱, جمعه

زبان مادری و کیستی ملی - هفت


7. آن قبیله دیگر

قبیله گرایان را نباید تنها در میان جدایی خواهان سراغ گرفت. قبیله گرائی یک بیماری است که می تواند گریبانگیر هر کسی بشود. برای نمونه اگر کسی به بهانه نگاهبانی از یکپارچگی سرزمینی ایران چشم بر سرکوب حقوق شهروندی مردمان آن بربندد، یک قبیله گرا است، چرا که برداشت او از "ملت" و "سرزمین" برخاسته از نگرگاه خاک و خون است و فرهنگ شهروندی را بباد فراموشی میدهد. از اینگونه رفتارها و گفتارهای قبیله گرایانه بسیار می توان خواند و شنید. هم امروز و در سده بیست و یکم اگر از ده ایرانی بپرسید که آیا پیوندی میان سعدی و سازمان ملل می شناسند، یا نه، شاید که نُه تن از آنان بگویند بر سر در ساختمان سازمان ملل سروده «بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش زیک گوهرند» نشسته است، که از سعدی است! این ولی تنها آغاز کار است، چندی پیش در بسیاری از سامانه های اینترنتی دو نامه چاپ شدند که گفته می شد از آن عمر و یزدگرد ساسانی اند (1). حتا روزنامه اینترنتی "ایران ما" نیز این نامه ها را در یکی از شماره های خود چاپ کرد و در همان زمان شگفتی مرا برانگیخت. در اینجا نیز گروه دیگری از قبیله گرایان با بَرساختن این دو نامه می خواستند از شکست ایرانیان در هزارو چهارسد سال پیش کین کشی کنند. افسوس برانگیزتر از خود نامه ها، نوشتار و واژه های بکار رفته در آنها بود، بویژه آنجا که شاهنشاه ساسانی بیکباره جایگاه خود را از یاد می برد و عمر را "مردک" می خواند و سخن از یکتاپرستی ایرانیان می زند! سازندگان این نامه ها که نشانی آنها را در موزه لندن می دهند، حتا اندکی نیز رنج کنکاش در نوشته های بازمانده از روزگار ساسانیان را بر خود هموار نکرده اند تا نوشته شان کمی با شیوه نگارش آن روزگاران همانندی داشته باشد. عمر نامه را برای "یزدگرد سوم" می نویسد، گویا او بخوبی از شمار شاهان ساسانی که یزدگرد نامیده می شدند آگاهی داشته و می دانسته که این پادشاه، سومین یزدگرد است. او همچنین می داند که پارسیان "سابقا بر نصف جهان حکم می راندند". پاسخ یزدگرد را ولی تنها می توان یک "رساله علمیه فی شعائر الاسلامیه" نامید. او درست به اندازه یک فقیه شریعتمدار از آئینهای دینی اسلام آگاهی دارد و آنها را برای عمر بر می شمارد.
نوشته های از این دست در اینترنت و در کتابها فراوانند، در جایی که ما هنوز در واکاوی بخشهای بسیار پرارجی از گذشته سرزمینمان وامانده ایم، بناگاه نامه هایی این چنینی سربرمی آورند و سخن از "پندنامه داریوش" و "وصیت نامه کوروش" می رود. دست یازیدن به چنین نامه هایی خود نشان آشکار قبیله گرائی است، چرا که نویسنده این نوشته ها نه بدنبال شناخت چهره راستین نیاگانش و بازیابی ریشه های کیستی اش، که در پی یافتن دسآویزی برای بالیدن بر خود و نشان دادن برتری قبیله خود است. من به آوردن این چند نمونه بسنده می کنم و و اگر چه این نامه ها و نمونه های همانند آنها چندان بی ارزشند که به بررسی هر چند کوتاه نمی ارزند، خواستم بر سخن نوشته پیشینم پای فشرده باشم که "قبیله گرا" برای من یک ناسزا و دشنام و برای خوارشماری دیگران نیست و من به این پدیده به چشم یکی از ریشه دارترین بیماریهای مردمان خاورمیانه می نگرم و بر آنم که هر کسی بدان دچار تواند شد.

کسی که گذشته کشور ما را فراتر از هخامنشیان نمی بیند، یک قبیله گرا است، آنکه رنگارنگی فرهنگی و زبانی مردمان این سرزمین را درنمیابد، یک قبیله گرا است، کسی که بر تکزبانی شدن این کشور پای می فشارد، یک قبیله گرا است. آنکه در گفتار و کردار و پندار خود چشم بر حقوق شهروندی می بندد، یک قبیله گرا است.

سخن را با رفتارهای این دسته از قبیله گرایان پی می گیرم. پس از چاپ بخش سوم این جستار در ایران امروز کسان بسیاری زبان به نکوهش من گشودند و حتا برخی سخن از "عقب نشینی گام بگام در مقابل تجزیه طلبان" و "استحاله اندیشه های وطنپرستانه" و "استفاده از ادبیات چپهای استالینیست" و مانندهای آن راندند. من از همان نخستین نوشته ام در باره پرسمان قومی ایران همیشه بر این سخن پای فشرده ام که آموزش زبان مادری از حقوق پایه ای شهروندی است و هواداران حقوق بشر، مردمسالاری و گیتیگرائی باید پرچم آنرا نیز در کنار دیگر پرچمهایشان برفرازند. در یک نوشته کوتاه اینترنتی ولی نمی توان بیکباره در باره همه چیز سخن گفت، پس جای آن داشت که در چارچوب این جستار اندیشه خود را در این باره فرونویسم. پس برافراشتن این پرچم نه از سر ترس است و نه از سر "استحاله"، آنچه مرا به نوشتن در اینباره وامیدارد تنها و تنها پایبندی ژرفم به حقوق بشر و حقوق شهروندی است. ما اگر بخواهیم گفتمان "حق شهروندی" را از پرسمان ملی خود کنار بگذاریم، چیزی جز یک قبیله بزرگ هفتاد میلیونی نخواهیم بود. قبیله گرایی قبیله گرایی است، چه نام این قبیله "قبیله تورکان" باشد، چه قبیله "عربان" و "کردان" و چه قبیله "ایرانیان". آنچه که از یک توده انسانی یک قبیله می سازد، اندیشه ای است که بر سرهای تک تک آن مردمان فرمان می راند، اگر سخن با "من" آغاز شود، نخستین نشانه فرهنگ شهروندی آشکار شده است و اگر با "ما"، باید گمان به فرهنگ قبیله گرائی برد. ما باید با خود روراست باشیم و به این پرسش پاسخ دهیم که «آیا حق شهروندی را پایه و بنیاد مردمسالاری می دانیم یا نه؟» و اگر پاسخ آری است، «آیا آموزش زبان مادری یک حق بی چون و چرای شهروندی هست یا نه؟» و اگر باز هم پاسخ آری است «برای پشتیبانی از این حق تا کجا آمادگی رفتن داریم؟»

آیا هر آنکس که سخن از حقوق قومی میراند یک قبیله گرا است؟ در اینجا می خواهم نمونه ای بیاورم تا سخنم بازتر شود:

محمد صدیق کبودوند از دست اندرکاران سازمان دفاع از حقوق بشر كردستان، در گفتگویی با "روز آن لاین" از حقوق بشر در کردستان می گوید. آنچه که ارزش این گفتگو را بالا می برد، نگاه او بدرون است. کبودوند بدنبال دشمن تراشی و انداختن گناه بر گردن یک قبیله دیگر نیست، او ساختار قانون شکن و سرکوبگر را به چالش می گیرد و به هنگام نیاز، زبان به خرده گیری از خودیها می گشاید: «گروهها و احزاب سياسي که در قالب اپوزيسيون قرار گرفته اند و بنوعي مخالف برنامه هاي دولت حاکم اند و يا اينکه نقض حقوق بشر توسط حاکميت را مورد انتقاد قرار ميدهند، خود در چارچوب يک گروه و يا يک حزب، حقوق منتقدين و مخالفين خود را رعايت نمي کنند و حتي اعضاي ناراضي درون گروه خود را تحمل نمي کنند. انشعابات مکرر و درگيريهاي درون گروهي، انتقاد ناپذيري برخي افراد و رهبران اين گروهها را آشکار کرده است. ما حتي گزارشهايي از بازداشت افراد ناراضي اين گروهها دريافت کرده ايم. ما بعنوان سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، نقض حقوق بشر را در هر کجا و تحت عنوان و توجيهي که باشد، افشا و مطرح خواهيم کرد، ما همانگونه که موارد نقض حقوق بشر توسط حاکميت را افشا مي کنيم، موارد نقض حقوق بشر در جامعه و در ميان گروهها و احزاب را نيز ناديده نخواهيم گرفت.» او یک گام دیگر نیز فراتر می رود و بجای آنکه آسانترین راه را برگزیند و همه گناهها را بگردن "شوینیسم فارس" و "باستانگرایان" و نامهای خنده آور دیگر بیندازد، راه بسیار دشوار نکوهش همزبانان خود را برمی گزیند و می گوید: «ما امروز وضعيت تقابل سنت و مدرنيته را به نوعي در کردستان و در ارتباط با حقوق زنان مي بينيم که متاسفانه اين تقابل به تراژدي تبديل شده است. خودکشي و خودسوزي زنان اعتراضي است به سنت هاي ستم گرانه که جامعه را به دو قشر فرودست و فرادست تقسيم مي کند. مطالبه حقوق انساني و برابر زنان با مردان نقطه تقابل ميراث سنت ها و باورهايي است که زن را به مثابه جنس دوم معرفي کرده است. امروز اعتراضات برخي از زنان به شرايط موجود به شکل و شيوه اي انفرادي بروز يافته که با خشونت ديگر افراد و مردان خانواده اغلب مواجه ميگردد»
(2)

نمونه دیگر خانم دکتر رویا طلوعی است. او نیز در سخنرانیها و نوشته هایش به حقوق همزبانانش از نگرگاه "حقوق شهروندی" می نگرد و بجای بخش کردن مردم ایران به ایزد و اهریمن و بجای افکندن گناه نابسامانیهای زندگی همزبانانش در کردستان بر گردن "فارسهای شوینیست" نگاهش را بدرون بر می گرداند و راستی را فاش و آشکار بر زبان می آورد: «سوالی از مردان کرد هم ملیتم دارم. میدانم که‌ همگی شما از این جنایت متأسف و نگرانید اما خود شما تاکنون چند بار متأثر از همان گونه‌ تعصبات با زنان کرد ( چه‌ از خانواده‌ خود چه‌ از اجتماع) رفتار کرده‌اید؟ ... در کردستان عراق که‌ دیگر قدرت در دست یک حاکمیت مرکزی کردستیز نیست که‌ بتوان با انواع دلائل سیاسی و غیر سیاسی فجایع را توجیه و تفسیر کرد . این حاکمیت دیگر حاکمیت مردانه‌ کرد است و باید پاسخگوی تداوم مشکلات زنان کرد باشد. در این حاکمیت مردانه‌ دیدگاههای مردسالارانه‌ کردیست که‌ حکومت میکند» کسانی مانند خانم طلوعی (تا هنگامی که به همین ارزشها پایبند بمانند) حتا اگر پرچم جدائی خواهی را نیز برافرازند – جدا از اینکه من و دیگران کارشان را درست یا نادرست بدانیم -، آنرا نه از سر کینخواهی و دشمن سازی و خواسته های پَست قبیله گرایانه، که برای رسیدن به جامعه ای با شهروندان برابر و برخوردار از حقوق شهروندی بدست خواهند گرفت (3).

این بخش را با نمونه ای زیبا از پیوند دو حق شهروندی و انسانی بپایان می برم. روز بیست و دوم خرداد سال هشتاد و چهار زنان ایرانی در برابر سردر دانشگاه تهران گرد آمدند و خواهان برابری حقوقی خود با مردان شدند. در این گردهمایی زنان بسیاری از چهارگوشه کشورمان شرکت جسته بودند و توانسته بودند با بهره گیری از آسانگیری دولت در روزهای پیش از انتخابات رئیس جمهوری صدای خود را بگوش جهانیان برسانند. آنچه که چون نگین زیبائی بر تارک این گردهمائی می درخشید، پارچه نوشته ای بزبان کُردی بود (4)، کسانی که دست به چنین کاری زیبائی زده بودند، آگاهی ژرف خود از درونمایه واژه شهروند را بنمایش گذاشته بودند. زنان کُرد، همصدا با دیگر همزنجیرانشان از سرتاسر ایران، همان خواسته را به زبانی دیگر فریاد کرده بودند و افسوس من همه از آن بود که هر چه گشتم، نتوانستم در این گردهمائی پارچه نوشته ای نیز به زبانی جز پارسی و کُردی ببینم. و چه زیبا می بود اگر زنان آذری و بلوچ و ترکمن و عرب نیز با پارچه نوشته های خود بدانجا می آمدند و آدمی می توانست در آن روز زیبای خردادماه، رنگارنگی فرهنگی و زبانی سرزمین ما را ببیند، و ببیند که این زنان با همه رنگارنگی شان چگونه یک سخن را به چند زبان، ولی همصدا فریاد می کنند. پایفشاری بر بکارگیری زبان مادری اگر برای کین کشی و دشمن سازی و گسترش فرهنگ قبیله ای باشد، نکوهیده و ناپسند است. همین پدیده هنگامی که در چارچوب تلاش برای رسیدن به حقوق شهروندی جای گیرد، زیبا و دلنشین است، هنگامی که سخن آن فرزانه بزرگ را بگوش آویزد:

«حدیث عشق بیان کن، به هر زبان که تو دانی!»

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1 .http://www.iran-3.com/affiche.php?type=messages&id=1489
2 .
http://www.roozonline.com/archives/2007/04/004045.php
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=9344 .3
http://www.ilna.ir/images/84-03-22/52.jpg .4

۱۳۸۶ خرداد ۲۸, دوشنبه

زبان مادری و کیستی ملی - شش


6. قبیله گرا کیست؟

پیش از آنکه سخن را با گفتمانهای ملت سازان دنبال بگیرم، می خواهم گریزی کوتاه به نگاه قبیله گرایانه زده باشم، بویژه از آنرو که خوانندگانی چند مرا نکوهیده اند، چرا آنچه را که آنان "هویت طلبی" و "مبارزه برای احقاق حقوق ملی" می نامند، قبیله گرایی می خوانم. این نام را من نه برای خوارشماری آنان، که از سر واکاوی نگاهشان به پدیده ها و جهان برگزیده ام. کلیدواژه این واکاوی نیز مانند بیشتر نوشته های من "شهروند" است، چرا که ملت در برداشت نوین و امروزین آن پیوند ناگسستنی با شهروند و حقوق شهروندی دارد. من بارها در نوشته های پیشین خود نوشته ام که ما ایرانیان اگرچه از ریشه دار ترین ملتهای جهانیم (که چرائی آنرا نیز در بخش های پایانی این جستار بازخواهم گفت) و در سومین نوزائی ملی خود راهی چهارسدساله را تا کنون پیموده ایم، ولی از آنجا که دو ستون "فرهنگی دینی" و "فرهنگ ایلی" در ساختار کیستی ملی ما بسیار تنومند بوده اند، در این چهار سده تنها گامهای کوچکی را بسوی شهروند شدن برداشته ایم. "کیستی ملی" چیزی نیست، مگر برآیند کیستیهای تک تک شهروندان. از همین رو است که من در برابر آن دسته از هواداران یکپارچگی ایران که با خواندن بخش سوم این نوشتار (زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری) زبان به نکوهش من گشاده اند و می گویند چرا سرود یاد مستان می دهم، تنها می توانم گفت، اگر تک تک مردمان ای سرزمین به شهروندان فرانرویند و فرهنگ شهروندی نهادینه نشود، ما چیزی بیش از یک قبیله بزرگ نخواهیم بود. پس نگاه یک شهروند به تاریخ و چهره های آن با نگاه یک هموند قبیله هیچ همخوانی ندارد. شهروند در نگاه به همتبارانش از "اندیشه و جهانبینی و فرهنگ" آغاز می کند و قبیله گرا از "خون و خاک و زبان". شهروند خود را در آئینه فرهنگ ملی خود می بیند، قبیله گرا در استخوانهای نیاکانش. شهروند خود را با خویشتنش تعریف می کند و قبیله گرا با قبیله اش. در اینجا می خواهم با نگاه به "تاریخ" و "چهره های تاریخی" نشان دهم که قبیله گرایان ما تا بکجا در نهانخانه اندیشه خود پایبند به "خون پاک" هستند و با این همه دشمنان قبیله گرائی را با بی شرمی نژادپرست می خوانند.

تاریخ: تاریخ سازی نیز گونه ای از پیشینه سازی است. مینورسکی در باره پانترکیستها گفته است: «هر جا كه پرسش حل نشده ای در زمینه فرهنگ قوم های شرق باستان پدید آید ترکان بی درنگ دست خود را همان جا دراز می کنند». اگرچه مینورسکی این سخن را درباره پانترکیستها در ترکیه و روزگار آتاترک گفته است، هنوز هم می توان آنرا درباره همتایان ایرانی آنان که نزدیک به هشت دهه دیر رسیده اند، بکار برد. اینان نیز هنگامی که درباره "تاریخ هفت هزارساله ترکان" در ایران می نویسند، مانند هماندیشانشان در ترکیه نزدیک به همه مردمان کهن ِ پُشته ایران و همسایگان آنرا، از کاسی و ماننائی و اورارتوئی و هیتی گرفته تا سومری و ایلامی، ترک میخوانند. در اینجا مرا با درستی و یا نادرستی این انگاشتها کاری نیست. من بدنبال آنم که نشان دهم چگونه یک "قبیله گرا" کیستی یک انسان را به زبان و خون او فرومی کاهد و منش و فرهنگ و جهانبینی او را نادیده می گیرد. برای نمونه بارها خوانده ایم که قبیله گرایان ما از "التصاقی" بودن زبان ایلامیان و سومریان به این سخن می رسند که آنها نیاکان ترکان بوده اند، چرا که زبان ترکی نیز یک زبان "التصاقی" است (1). "کیستی" ولی پیش از آنکه یک پرسمان وابسته به خون و خاک و زبان باشد، یک پرسمان فرهنگی است. این نگاهِ همگون مردمان یک سرزمین به "جهان، آفرینش، خود و دیگران" است که از آنان یک ملت می سازد. زبان می تواند آن ابزار میانجی باشد که این "همگونی" با آن بازگفته می شود، ولی همزبانی، همیشه با همگونی اندیشه و فرهنگ و جهانبینی همراه نیست. یک شهروند کشور توگو یا کنگو اگرچه مانند یک کانادائی "کِبک" فرانسوی زبان است، بهیچ روی به جهان مانند او نمی نگرد، هر کدام از این دو (که با یکدیگر آسانتر سخن می گویند تا با همسایگانشان) دارای فرهنگی دیگر و جهانبینی دیگرند و دریافتشان از جهان و نگاهشان به آن دگرگونه است.
نگاه به گذشتگان نیز چنین است، ما تنها هنگامی می توانیم پیشینیان را "نیاگان" خود بدانیم که به فرهنگ و جهانبینی آنان پایبند مانده باشیم. پس اگر ما ایرانیان ریشه هایی از جهانبینی سومری را پس از گذر آنها از فرهنگهای بابلی، اکدّی، ایلامی و سپس هخامنشی زنده نگاه داشته باشیم، می توانیم آنان را نیاگان فرهنگی خود بدانیم، بی آنکه در پی یافتن همانندی میان زبان خود و زبان آنان باشیم. برای نمونه اگر یک هم میهن بختیاری برای سوگند یاد کردن می گوید: «به تَش قسم» (به آتش قسم) می توان ریشه هایی از یک باور کهن را در همین سه واژه دید که او را به روزگار ورجاوندی آتش می پیوندد. اگر ایرانی از هر زبان و رنگ و دینی که باشد نوروز را به جشن می نشیند، پس پیوند خود را با جمشید جم نگاهبان بوده است و اگر در چهارشنبه سوری از روی آتش می پرد، در ناخوآگاه خود یاد در آتش تاختن سیاوش را زنده می کند و با بزرگداشت شب یلدا (که خود واژه ای سُریانی است) یک آئین هزاران ساله بازمانده از سومریان را زنده نگاه می دارد.

قبیله گرا را ولی با این همه کاری نیست، او بدنبال نشان دادن همانندیهای زبانی و نژادی است، چرا که "کیستی" قبیله گرا چیزی جز زبان و خون او (که تا می توان باید پاکش نگاه داشت) نیست، هموند قبیله بدون قبیله اش، بدون این وابستگی خونی و زبانی از کیستی تهی می شود، شهروند ولی تازه پس از رهائی از این وابستگیها و گریز از زندان قبیله است که می تواند خود را شهروند بنامد. کیستیِ هموند جامه ای است که قبیله بر تن او پوشانده است، شهروند ولی جامه خود را خود می دوزد و خود بر تن می کند و یا از تن بدر می آورد. شهروند در جستجوی تاریخی ریشه های کیستی خود باورها و آئینها و فرهنگها را در نگر دارد و قبیله گرا خون و زبان و نژاد را.

چهره ها: از دیگر نمونه های پیشینه سازی، تراشیدن کیستی ترکی برای نامداران ایرانی است. قبیله گرایان تنها از آنرو دست به این کار میازند که "کیستی ایرانی" را از خود نمی دانند و بدنبال یک ملت سازی همه سویه بر پایه "کیستی ترکی" هستند. در اینباره بسیار نوشته شده است و اگر قبیله گرایان مولانا و نظامی گنجوی و خوارزمی و ابن سینا و بیرونی و ... را ترک می خوانند، کسانی نیز یافت می شوند که با جستجو در زندگینامه های آنان نشان دهند که برای نمونه «مادر نظامی یک کُرد بود» و یا «ابو علی سینا از مادری زرتشتی زاده شد». به گمان من هر دو گروه از نگرگاه قبیله گرایی به این پرسش پاسخ می دهند. شاید ما بتوانیم روزی استخوانهای این بزرگان را از زبر خاک بدر آوریم و با بهره گیری از دانش ژنتیک نشان دهیم که آنان "ترک"، "کرد"، "عرب" و یا "سرخپوست" بودند، ولی کیستی آدمی نه به استخوانهای او، که به منش و اندیشه و فرهنگ و جهانبینی او است. پس اگر قبیله گرای ما از زبان نظامی گنجوی می سراید:

پـــدر بر پدر مر مرا تـرک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود

تا نشان دهد این سراینده نام آور ایرانی که نامش چون ستاره ای پرفروغ در آسمان سخن پارسی می درخشد، "ترک" بوده است، تنها نگاه قبیله گرایانه خود را به نمایش گذارده است. همانگونه که نوشتم، برای یافتن کیستی یک چهره، آنهم چهره ای به تابناکی نظامی نیازی به واکاوی ژنهای او نیست، باید اندیشه ها و باورهای او را کاوید و دید در دریای کدام جهانبینی غوطه ور بوده است. نظامی خود با گویاترین زبان برای ما سروده است که خود را نه ترک، نه فارس، نه کرد و نه عرب می داند، او خود را ایرانی می داند، آنجا که می سراید:

همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چـــون که ایران دل زمین باشد
دل ز تـــن به بود یقــــین باشد

ولی این همه داستان نیست. سروده های نظامی همه، حتا آنجا که لیلی و مجنون را می سراید، در دشت بی کرانه فرهنگ و تاریخ ایران باستان است که به بار می نشینند. آری! همین نظامی گنجوی که قبیله گرایان بر ترک بودنش پای می فشارند، اگر امروز سر از خاک برمی داشت و سرودن را دنبال می گرفت، دشنام و ناسزاهایی چون "باستانگرا" و "پانفارسیست" و "آریاپرست" بر سرش باریدن می گرفت!

همانگونه که آوردم، در اینجا در پی پاسخگوئی به سخنان قبیله گرایان نیستم. میخواهم نشان دهم که برگزیدن واژه قبیله گرا از سر خوارشماری اینان نبوده است. کسی که گمان می برد با ساختن یک بیت سست (که نظامی اگر سر از خواب گران برمی داشت و آنرا می خواند، سازنده آنرا بدادگاه می کشانید!) و سخن از اینکه نظامی پدر در پدر ترک بوده است، می تواند "کیستی" او را دریابد، هنوز در زیر چادر قبیله زندگی می کند و ارج و ارزش مردمان را در نژاد و خون و پدران آنان می بیند، و نه در جهانبینی و باور و فرهنگ آنان.

در باره مولانا نیز چنین است. او اگر چه واژه ایران را (تا آنجا که من جُسته ام) تنها یکبار بکار می برد، ولی هم در دیوان شمس و هم در مثنوی اندیشه و پرورش خود را با آوردن نامها و چهره های شاهنامه ای به نمایش می گذارد. این سروده ها سرشارند از نامهای پهلوانان و پادشاهان داستانی و تاریخی ایران، از رستم و سهراب و سیاوش و کیکاووس و کیقباد و زال و نریمان و فریدون و کیخسرو و بهرام و ....، چه جای شگفتی که شاه سلجوقی، علاء الدین کیقباد پدر مولانا بهاء الدین ولد را به پایتخت خود قونیه فرامی خواند، سلجوقیان روم خود آنچنان شیفته فرهنگ و تاریخ ایران باستان بودند که بر نام خویش، نام یکی از پادشاهان شاهنامه را نیز می افزودند (2). پس با آوردن این یا آن سروده بزبان ترکی، عربی و یا یونانی نمی توان برای مولانا یک کیستی نوین برساخت. اندیشه و جهانبینی مولانا نیز چون نظامی ریشه در ایران باستان دارد. همچنین است سهروردی، برخاسته از روستائی در نزدیکی زنجان که به گفته حمدالله مستوفی زبان مردمانش "فهلوی" بوده است، او نیز خود را آشکار و بی پرده شاگرد و پایبند "حکمت خسروانی" یا "حکمت فهلویون" می نامد و در "صفیر سیمرغ" و "عقل سرخ" بزیبائی به واکاوی فلسفی میتختهائی چون سیمرغ و زال و رستم می نشیند. این سخن را می توان دنبال گرفت و در این باره می توان بسیار نوشت، این نه زبان بکار گرفته شده، که اندیشه و جهانبینی نهفته در پشت سخن است که کیستی آدمی را می سازد (3).

اکنون بگذارید درگذشتگان را واگذاریم و به روزگار خود بازگردیم. نزدیک به چهار سال پیش خانم شیرین عبادی در میان شگفتی همگان جایزه نوبل را دریافت کرد. قبیله گرایان بسیج گشتند و با انگشت گذاردن بر "تورک" بودن خانم عبادی خواستند باز هم با همان تنگ نگری های قبیله گرایانه این پیروزی ارزشمند را که از آن همه مردم ایران بود، به گنجینه قبیله خودی سرازیر کنند. گاموح که خود را نماینده "ملت آذربایجان جنوبی" می داند، نوشت: «جايزه نوبل را يک ترک همدانی دريافت کرد» و رهبر خود خوانده آن چهرگانی به شادباش شتافت. "ترک همدانی" ولی در سخنرانی خود در نروژ ملت سازان را از خود ناامید کرد و خویش را نواده کوروش بزرگ خواند.

قبیله گرا کیست؟ این پرسش را تنها هنگامی می توان پاسخ گفت که پیشاپیش شهروند را شناخته باشیم. قبیله گرا هنوز پای در جهان نوین نگذارده است و خاک و خون و زبان را برتر از هر چیز دیگر می شمارد. او از اندریافت ویژگیهای "کیستی ملی" در جهان دگرگون شده سده بیستم و بیست و یکم ناتوان است، پس همچنان با هردو دست به ستون چادر قبیله خود می چسبد و به استخوانهای پدرانش می بالد. او دلیری بیرون آمدن از زیر این چادر و پای گذاردن در کوهستان سخت-گذر تنهائی را ندارد. توانمندی و ناتوانی قبیله، توانمندی و ناتوانی اوست. پس ملت سازی قبیله گرا نیز از گونه ای دیگر است، او را نه پروای آسایش مردم و پیشرفت آنان است و نه نگرانی سرکوب زنان و دگر اندیشان، او را نه بیکاری می آزارد و نه تن فروشی و نه اعتیاد، و اگر نیز به این کاستیها بپردازد، گناه آنرا به گردن قبیله دشمن می اندازد و نه به گردن ساختار واپسگرا و سرکوبگری که کیستی کُش است و نابود کننده فرهنگ شهروندی، قبیله گرا ملتی می خواهد که تنها و تنها از آن او باشد و مردمانی چنان خُرد، که در زیر چادر قبیله او بگنجند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. این انگاشت امروزه دیگر در میان دانشمندان زبان شناس جهان جایی ندارد. برای نمونه والتر هينتس در كتاب «دنياي گم شده ايلام» مي نويسد: «هر تلاشي براي رديابي نژاد ايلاميان با دشواري مواجه مي شود. هر چه منابع موجود را بيش تر بررسي مي كنيد، بيش تر اين تصوير را پيدا مي كنيد كه ايلامي ها، ايلامي بوده اند، نژادي با استقلالي خدشه ناپذير. هيچ رابطه اي با ديگر ملل هنوز پيدا نشده است».
2 .
http://mehmeteti.150m.com/seljuqsofrum
3. ناگفته نباید گذارد که تنها نامبردن از این شاه و آن پهلوان نیست که درونمایه اندیشه و جهانبینی نامبردگان را نشان می دهد. بررسی آبشخورهای کهن عرفان و پیوند تنگاتنگ آن با کیش مهر (میترائیسم) خود آنچنان گسترده و پهناور است که در جُستاری اینچنینی نمی گنجد.

۱۳۸۶ خرداد ۲۰, یکشنبه

زبان مادری و کیستی ملی - پنج


5. ملت سازان، پیشینه سازی و بازی با آمار

پیشینه سازی: برای روشن شدن سخنم در باره پیشینه سازی، در همین آغاز کار نمونه ای می آورم. چندی پیش یکی از خوانندگان نوشته ای را برایم فرستاده بود، بنام "هورموز چهارم: شاه تركزاد ساسانى و هزار و پانصد سال حاكميت دولتى زبان تركى در ايران/ مهران بهاری". مرا با خود این نوشته کاری نیست. (1) می خواهم در اینجا تنها نمونه آشکاری از پدیده "پیشینه سازی" بدست بدهم؛ نویسنده بدنبال رسمی و دولتی کردن زبان ترکی در ایران است و برای آنکه به این خواسته خود پیشینه ای تاریخی بدهد و پذیرش آن را آسانتر کند، دست به کاری می زند که پژوهشگران جامعه شناسی تاریخ آنرا "پیشینه سازی" یا ری آرکائیزاسیون می نامند.

نمونه دیگر نوشته ای از ماشاء الله رزمی است، بنام "ریشه های ترک ستیزی در ایران" (2) که درست پس از ناآرامیهای خردادماه سال گذشته در ایران امروز چاپ شد، من به این نوشته از نگرهای دیگری نیز خواهم پرداخت، تا نشان دهم اگر باور به حقوق شهروندی و حقوق بشر در اندیشه تلاشگران یک جامعه ریشه های ژرف ندوانده باشد، چه کژراهه هایی برای رسیدن به یک خواسته درست در پیش گرفته می شوند. در اینجا نیز نویسنده ترکستیزی را پدیده ای می داند که بر سر بود و نبودش سخنی نیست و تنها باید بدنبال ریشه های آن گشت. رزمی ولی به همین بسنده نمی کند، او در کنکاش خود پیرامون ریشه های ترک ستیزی می نویسد: «چینی‌ها ، روس‌ها ، اروپائی‌ها ، عرب‌ها و فارس‌ها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند». اگر این سخن را درست بپنداریم، باید بپذیریم که بخش بزرگی - بخش بسیار بزرگی (چینیان به تنهائی 1،2 میلیارد تَنند!) – از مردم جهان "ترکستیز"ند، که در پاسخ به چرائی این پدیده با سه گزینه روبرو خواهیم بود:

1. ملتهای نامبرده را ویژگیهائی است که آنان را نژادپرست و ترکستیز می کند،
2. ترکان را ویژگیهائی است که دیگران را چاره ای جز ستیز با آنان بجای نمی ماند،
3. این سخن برخاسته از پارانویا و "همه-شمن-پنداری" است.

راستی را این است که ترک ستیزی به همان اندازه در میان مردمان نامبرده یافت می شود که عرب ستیزی و یهودی ستیزی، و با نشان دادن این یا آن چهره بی خردی که سخنان نژادپرستانه (در باره هر کسی) بزبان می آورد، نمی توان "همه" مردمان یک کشور را ترکستیز نامید، بویژه آنکه نگارنده در اینجا سخن از "اخلاق ترک ستیزی" می گوید که من از اندردریافت آن ناتوانم و نمیدانم چگونه می توان "اخلاق" (و نه گرایش و اندیشه) ترک ستیزی داشت! البته کسی که پیشاپیش "همه" مردمان جهان را دشمن می پندارد و می نویسد: «ترک غیر از ترک دوستی ندارد» (این گفته از آتاتورک است!) نباید از دشمنی دیگران در شگفت شود.
به هر روی در اینجا سخن از ریشه های ترکستیزی است و رزمی با آوردن نمونه ای از کتاب پولاک در همان آغاز نوشته اش می خواهد بما نشان دهد که ترکها و فارسها دست کم از زمان ناصرالدین شاه قاجار تا کنون پیوسته در ستیز بوده اند و اگر راهپیمایان در تبریز و مرند فریاد برمی آورند که «فارس دیلی، ایت دیلی / زبان فارسی، زبان سگ» نگاه و اندیشه شان ریشه در تاریخ دارد، چراکه پولاک نوشته است: «سربازی ترک ... از پائین به سوی پنجره فریاد کشید: - شما سگ فارسها از کی جرئت کرده اید دشنه با خود بردارید ، اگر من شاه مملکت بودم به هیچ فارسی اجازه نمی‌دادم حتی یک سوزن با خود داشته باشد». بگمان من هر خواننده ای که حتا اندکی از خرد بهره داشته باشد، به این سخنان و به این گونه ریشه یابیها خواهد خندید، چرا که این پیشینه سازی ناشیانه بر پایه یادنوشتهای یک پزشک انجام می گیرد و از هر گونه ویژگی پژوهشی بی بهره است، آقای رزمی خود نیز مانند هر کس دیگری بی گمان در زندگیش بگومگوها و زدوخوردهای فراوانی را میان "ترک و فارس"، "کرد و ترک"، "لر و کرد" و ... به چشم دیده و بگوش شنیده است و آوردن نمونه ای از کتاب "پولاک" سرسوزنی بر ارزش جامعه شناختی-روانشناختی این دیده ها نمی افزاید.

پیشینه سازیهای این چنینی در میان نوشته های "هویت طلبان" بیشمارند و از آنجا که آوردن نمونه های بیشتر چارچوب این جستار را می شکند، من به همین اندک بسنده می کنم.، تا نشان داده باشم دست یازیدن به چنین شیوه هایی تنها و تنها نشانگر آن است که پیشینه سازان نه باور به حقوق بشر دارند و نه پایبندی به حقوق شهروندی. آنان می خواهند با این پیشینه سازیها بما بباورانند که "فارسها" و "ترکها" هیچگاه با هم همزیستی آشتیجویانه نداشته اند و از آغاز تاریخ دو ملت جدا بوده اند و به خون هم تشنه، و این ستیزه جوئی نیز تنها از سوی "فارسها" بوده است، پس بگذارید ما ملتمان را برداریم و براه خود برویم.

بازی با آمار: پس از آنکه پیشینه ملت بودن آذربایجانیان ساخته و پرداخته شد، باید به شمار آنان در ایران پرداخت، چرا که نژادپرستان جدائی خواه از ملت سازی آماجی جز جدائی آذربایجان از ایران نمی دارند و با افزودن بر شمار هموندان قبیله خودی، از سویی می خواهند به آنان روحیه ببخشند (که قبیله ما بزرگترین قبیله هاست!) و از دیگر سو در فردای جدائی از ایران بهره بیشتری از دارائی های این آب و خاک ببرند. در اینجا است که دانش آمار به بازی گرفته می شود:
اگر از هر هویت طلبی درسد ترکزبانان در ایران را بپرسید، خواهد گفت سی و هفت تا پنجاه درسد، و اگر بپرسید سرچشمه این آمار چیست، خواهد گفت تارنمای اتنولوگ دات کام. ولی اینرا تنها آن جوانان جویای نام تازه به میدان درآمده بشما نخواهند گفت، اندوه من همه از آن است که چهره های فرهیخته و دانشگاه دیده ای چون دکتر رضا براهنی و دکتر صدرالاشرافی نیز در نوشته هایشان از همین تارنما نمونه می آورند. من در نامه ای که یکسال پیش برای آقای براهنی نوشته بودم (3)، در پاسخ به این بخش از نوشته او که: « به رغم آنكه جمعيت آذري هاي ايران، طبق آمار بين المللي (نگاه كنيد به اتنولوگ دات کام در اينترنت) با 3/37 درصد جمعيت كل كشور، حتي سه درصد از جمعيت فارسي زبانان ايران بيشتر است ... » پرسیده بودم: «من نمی‌دانم سایت اتنولوگ این آمار را (آنهم با این دقت!!!) از کجا آورده و از این هم که سخن گفتن از آمار در کشور ما، در کشوری که رفتار همه دستگاههای حکومتی آن بر دروغ استوار است، بیشتر شوخی را می‌ماند، می‌گذرم» در پاسخ به من کسی نوشته بود: «آقای بامدادان! مرجع این آمار سازمان ملل متحد و یونسکو هستند، اگر به مزاق شما خوش نمی آید، بروید یقه آنها را بگیرید و نه یقه آقای براهنی را». این سخن اگرچه بی پایه است (چرا که من می دانم در ایران، دست کم در سه دهه گذشته هیچ آمارگیری بر پایه زبان مادری انجام نگرفته است)، ولی هسته ای هر چند خُرد از درستی در خود دارد. برای من همیشه پرسشی بی پاسخ بود که چرا قبیله گرایان و ملت سازان از میان اینهمه پیامبر جرجیس را برگزیده و به او باور آورده اند؟ تا اینکه در نامه ای به سایت اتنولوگ از گردانندگان آن خواستم منابع آمار خود را برایم بفرستند، که چنین کردند و من نیز پاسخ آقای کنراد هارد را موبمو به داوری خوانندگان می گذارم:

Dear Mazdak

Thank you very much for your letter. Here are the sources that were used: E. Drower 1939; / R. Macuch 1965; /I. Garbell 1965; /T. Sebeok 1969, 1970; / G. Doerfer et al. 1971; / R. Oberling 1974; /D. L. Stilo 1981; / R. D. Hoberman 1988a, b
As you can see, they are not very up-to-date. If you have more up-to-date information you could share with us, we would appreciate it very much. Sincerely yours, Conrad Hurd
Managing Editor for the Ethnologue

در پاسخ به این نامه، من برای سایت اتنولوگ آمار سال 1991 خودشان را فرستادم و از آنان خواستم در همسنجی این دو آمار (با افزایش ده میلیون و پانسدهزار تن در شش سال!) علت آنرا بنویسند.

(Azerbaijani, South: [azb] 13,000,000 (1991) (4
(Azerbaijani, South: [azb] 23,500,000 (1997) (5
پاسخ آقای هارد چنین بود:
Dear Mazdak, Sorry we cannot help you further with this question. This information was posted by a previous editor, and it probably came from his personal communication with someone else, and was therefore not documented.
Regards Conrad Hurd
پرسش سوم من؛ «چگونه می توان بر پایه منابعی که تازه ترینشان بسال 1988 نوشته شده اند، آمار سال 1997 را بدست داد؟»، بی پاسخ ماند. ناگفته نماند که همین منبع آماری سال 1988، نیز برای پژوهش در باره زبانهای یهودیان براه اندازی شده است و نه برای پژوهشهای زبانشناسی و قومشناسی در ایران (6). اتنولوگ نه نهادی در سازمان ملل و یونسکو، که یک ان.جی.او وابسته به میسیونرهای کلیسای پروتستان و از همکاران نزدیک بنیاد ترجمه انجیل "وایکلیف" است. این سازمان در بسیاری از کشورها دفتر دارد و از همین رو از رایزنان سازمان یونسکو بشمار می رود. اتنولوگ هیچگاه خود در ایران دست به آمارگیری نزده است. پس با نگاه به آمار گویشوران زبانهای گوناگون در ایران، اتنولوگ را با این ویژگیهایی که برشماردم، حتا یک منبع دست سوم و چهارم نیز نمی توان بشمار آورد. (7)

در برابر این آمار که شمار پارسی زبانان را بزیر سی و پنج درسد و ترکزبانان را به بیش از چهل درسد رسانده است، همه منابع دیگری که من به آنان دست یابی داشتم، از شمار پنجاه (یا بیش از پنجاه) درسدی پارسی زبانان و بیست تا بیست و پنج درسدی ترکیزبانان (آذری، قشقایی، ترکمن و ..) سخن می گویند. آوردن همه نمونه ها کار این نوشتار را بدرازا می کشاند، برای مشت نمونه خروار می توان "کتابچه سازمان سیا"، "دانشنامه زبان کمبریج"، "دانشگاه نُهُم سپتامبر" (9 ایلول اونیورسیته سی-ترکیه)، "تلوزیون الجزیره" و "ویکی پدیا به زبانهای گوناگون" را نام برد. من در اینترنت به زبانهایی فارسی، ترکی، آلمانی، انگلیسی و عربی بدنبال آمار گشتم و از اتنولوگ اگر بگذریم، همه آنان آمار همسانی را در باره شمار گویشوران زبانهای گوناگون در ایران بدست می دهند. ولی برای آنکه بی یکسویه مانده باشم، آمار کتاب براندا شفر، "ایران و چالش کیستی آذربایجانی" را که سخت خوشایند قبیله گرایان افتاده است، در اینجا می آورم: «نزدیک به نیمی از ایرانیان غیر فارس هستند. ... بیست تا سی درسد آذربایجانی و دیگر ترکان، نُه درسد کرد، سه درسد بلوچ، دو و نیم درسد عرب، یک و نیم درسد ترکمن» (8)

با ابن همه، من خود نمی خواهم به همان دامی پای نهم که دیگران را از آن پرهیز داده ام. راستی را این است که در ایران هیچگاه یک آمارگیری سراسری بر پایه زبان مادری شهروندان انجام نگرفته است و هر گونه سخنی از درسدهای گوناگون چیزی جز گمانه زنی نخواهد بود، هرچه آمار دقیقتر، دروغ نهفته در پشت آن بزرگتر! من در نوشته پیشین خود نشان دادم که چرا آموزش زبان مادری و بکارگیری آن در کارهای روزمره ما را بسوی پیشرفت فرهنگی و گسترش همبستگی ملی می برد. من این را نه از ترس جدائی خواهان، که از سر پایبندی به حقوق شهروندی نوشتم، مرا نیازی به این نیست که بدانم در ایران چند تن به زبان براهوئی یا سنگسری سخن می گویند، تا از حق آنان برای آموزش و بکارگیری زبان مادریشان پشتیبانی کنم، بازی با آمار تنها بکار کسانی می آید که خود ریگی به کفش دارند و از استوار کردن خواسته های خود را بر حقوق شهروندی می هراسند، چرا که در اینباره دیگر به "اندک" نمی توان بسنده کرد و فرهنگ شهروندی اگر که نهادینه شود، تاروپود قبیله گرایی را از هم خواهد گسست. سخن در باره آمار را بایک زبانزد آلمانی بپایان می برم:

«هیچ آماری را باور مکن، مگر آنکه خود در آن دست برده باشی!»

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. نویسنده اگر سر سوزنی آگاهی از جهان پیرامون خود می داشت، دست به نوشتن چنین سخنانی نمی زد. اگر با ترک بودن مادر هرمزد (به گمان نویسنده) بتوان به دولتی بودن زبان ترکی در دربار ساسانیان رسید، آنگاه در اروپای سده های شانزده تا بیست، هیچگاه نخواهیم توانست بگوئیم زبان دولتی کدام کشور چه بوده است، از ماری آنتوآنت اطریشی در دربار فرانسه گرفته تا فیلیپ مونت باتن دانمارکی- آلمانی (شوهر الیزابت دوم) در دربار انگلستان. خنده دارتر از هرچیزی ولی داستان "مکزیک" خواهد بود، چرا که "فرانسویان" در سال 1864 ماکسیمیلیان "اطریشی"، برادر فرانس ژوزف از خاندان هابسبورگ را در آن کشور به پادشاهی رساندند!
2 .
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/9141
3 .
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/8896
http://www.christusrex.org/www3/ethno/Iran.html .4
http://www.ethnologue.com/show_country.asp?name=Iran .5
6 .
http://www.jewish-languages.org
7. گذشته از آن سازمانهای حقوق بشری سالهاست که بنیاد اس. آی. ال. را (که اتنولوگ سایت اینترنتی آن است) همکار کنسرنهای بزرگ نفتی می دانند. به گفته آنان اس. آی. ال. در راندن بومیان از سرزمینهای خویش و همچنین نابودی زبان آنان (زبانهای ایندیژن) در چارچوب "مسیحی سازی" و واگذاردن آن زمینها به غولهای نفتی، دست داشته است. گفته می شود این سازمان دست کم تا یکی دو دهه پیش پیوند تنگاتنگی با بنیاد راکفلر (از نام آورترین کنسرنهای نفتی جهان) داشته است. در این باره بنگرید به:
Nelson Rockefeller and Evangelism in the Age of Oil - Colby/Dennett/Collins, 1995
Iran and the Chalenge of azerbaijani Idendity .8
Brenda Shaffer, Appendix S. 221

۱۳۸۶ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

زبان مادری و کیستی ملی - چهار


4. ملت سازی، ملت چیست؟

این سخن هابسباوم در باره واژه ملت پیچیدگی این پدیده و دشواری برداشت درست از آنرا بخوبی بازگو می کند:
«فهم و اندریافت همه سویه تاریخ انسان در دو سده گذشته بدون فهم و اندریافت واژه "ملت" با همه واژه ها و واژواره های برگرفته از آن، ناشدنی است» (1).

ما ایرانیان در بکار بردن واژه ملت با دشواریهای ویژه خود روبروئیم، چرا که برداشت ما از این واژه با برداشت پدران و مادرانمان در یکسدو پنجاه سال پیش یکسان نیست. پیش از آنکه سخن در این باره را گسترش دهم، نمونه ای از فرایند دگرگونی درونمایه یک واژه دیگر می آورم تا پرداختن به "ملت" برایم آسانتر شود؛ هر پارسی زبانی دست کم یکبار در زندگیش واژه "مزخرف" را شنیده است و جا و زمان کاربرد آنرا نیز می داند. مزخرف واژه ای عربی و از ریشه زُخرُف، به معنی گوهر است. چنانکه در قرآن نیز این واژه را در سوره ای به همین نام مییابیم (2). مزخرف در زبان عربی به هر چیزی گفته می شود که به گوهر آراسته باشد. امروز ولی یک پارسی زبان، مزخرف را بجای "چرند" و "پرت و پلا" بکار می برد. از این نمونه ها بسیار می توان آورد که ویژه زبان پارسی نیست و کمابیش در همه زبانها یافت می شود. چنانکه واژه "لیبرال" نیز در آستانه خیزش بهمن و سالهای آغازین پس از آن بجای "بی بند و بار" و "هرهری مذهب" بکار می رفت و امروزه از روزنامه کیهان اگر که درگذریم، به همان درونمایه نخستینش که برگرفته از واژه "لیبر" (آزاد) باشد نزدیک می شود.

ملت، که امروز در زبان پارسی بجای ناسیون لاتینی بکار میرود، از یک نگر واژه ای تازه است. چرا که این واژه تا نزدیک به یکسد سال پیش نه بجای ناسیون، که در در کنار و بجای دین بکار گرفته می شد. نزدیکترین واژه به آنچه که ما امروز از "ملت" درمی یابیم "امت" بود، که برای شناساندن مردمانی با ویژگیهای زبانی و نژادی یگانه بکار می رفت، مانند امت عرب، امت عجم و ... . در سروده ها و نوشته های پارسی از بیهقی و خواجه نظام الملک گرفته تا مولانا و سعدی همه جا ملت در کنار و یا بجای دین و مذهب بکار می رود و هیچگاه برابرنهادی برای ناسیون نبوده است. در اینجا نمونه هائی چند از چامه سرایان ایران می آورم تا سخن شکافته تر شود:

هرچــــــه گــیرد علتی، علت شود
کفــــــــر گیرد کامـــــــلی ملت شود (مولانا)
قبــــــــــلهء مـــــــــلت مسـيح بده
آفـــــــت تــــــــــوبهء نصـــــــــوح بيار (انوری)
اگر گبـــربم و ترســـا و مســــلمان
به هر مــــلت که هستیم از ته ایمان (باباطاهر)
جوری که تو می کنی در اســـــلام
در ملــــــت کافــــــــــری نــــدیــــدم (سعدی)
در ملت مسيح روا نيست عاشقي
او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود (عطار)

و نمونه های از این دست آنچنان فراوان است که می توان دیوان شعری را از آنها پر کرد. در باره واژه ملت و فرایند دگردیسی آن از "دین" به آنچه که ما امروزه از آن درمیابیم، خوانندگان را به خواندن کتاب ارزشمند "مشروطه ایرانی و پیشزمینه های نظریه ولایت فقیه" نوشته دکتر ماشاء الله آجودانی فرامی خوانم. آجودانی به شیوائی و رسائی بیمانندی نشان می دهد که چگونه یکی پنداشتن برداشهای امروزین ما از واژه ها با آنچه که مردمان یکسدو پنجاه سال پیش از آنها در میافتند، ما را در اندریافت و شناختمان از پدیده ها به بیراهه می برد. من در اینجا تنها می خواهم یک نمونه آشکار از ریشه های دینی درونمایه واژه ملت بیاورم و سخن را دنبال بگیرم؛

واژه مرتد را همه ایرانیان بخوبی می شناسند. مرتد از ریشه "ردّ" و به معنی بازگشت است که دینداران از آن "بازگشت از دین" را درمیابند. مرتد بر دو گونه است: مرتد فطری و مرتد ملّی، مرتد فطری کسی است که پدر و مادرش (یا یکی از آنان) در هنگام همبستری (که به پدید آمدن او انجامیده باشد) مسلمان بوده باشند. مرتد ملی ولی از پدر و مادر نامسلمان زاده شده، نخست به اسلام گرویده و سپس از آن رویگردانده است. مرتد فطری خود بخود مسلمان است، چرا که پدر و مادرش بهنگام همبستری مسلمان بوده اند، ولی مرتد ملی خودخواسته به "ملّت اسلام" گرویده است. در اینجا واژه "ملی" تنها و تنها برگرفته از "ملت" به معنی دین است، این واژه را با هیچ دانشی نمی توان به واژه ملت به معنی ناسیون چسبانید.
ملت آنگونه که در دانشنامه "بروکهاوس" آمده، مجموعه ای از گروههای انسانی با ویژگیهایی همگون مانند نژاد، زبان، دین، فرهنگ و تاریخ است که در چارچوب مرزهای سرزمینشان از قدرت سیاسی مستقل برخوردارند. ملت پس از انقلاب فرانسه دیگر تنها با نگاه به توان کنشگری سیاسی یک کشور (کشور-ملت) چه در برابر کشورهای دیگر و چه در زمینه بکارگیری قدرت مستقل سیاسی است که تعریف میشود.

به پرسش آغازین این نوشته بازگردیم، ملت چیست؟ پیشینه بکارگیری واژه ملت در باره مردم آذربایجان در دوران مشروطه گروهی را برآن می دارد که بپندارند در تاریخ ایران "ملتی" بنام ملت آذربایجان، با همان برداشت امروزین از واژه ملت، زندگی می کرده است. من این پرسش را از آنرو برگزیدم که نه تنها در میان نژادپرستان جدائی خواه و قبیله گرایان، که در میان چهره های خردگرا نیز واژه های "ملت" و "کثیرالمله" با دست و دلبازی بکار می روند. آندسته از سازمانهای سیاسی چپ، که چپگرائی شان دچار هیچ دگردیسی و نوگرائی نشده است و هنوز که هنوز است به جهان با چشمان ولادیمیر ایلیچ می نگرند، در دنباله روی نهادینه شده خود از سرزمین شوراها و ادبیات بلشویکی از "ملل" دربند ایران و کشور "کثیرالمله" ایران و حقوق "ملی" و مانندهای آن سخن می گویند. جای افسوس است که حتا کسی مانند دکتر رضا براهنی نیز که زبان ابزار کار و سرگرمی روزانه اوست و خود دانشگاه دیده و پژوهشگر است، در نوشته هایش بارها از "ملت آذربایجان" سخن می گوید و در پشتوانه این نامگذاری در نوشته ای بنام "صورت مسئله آذربایجان؟ حل مسئله آذربایجان؟" می نویسد:«آيا مشروطيت بدون آذربايجان، بدون انقلاب مردم آذربايجان، كه در آن زمان، طبق اسناد موجود در مكتوبات و تلگراف هاي مبادله شده «ملت آذربايجان» خوانده مي شد، امكان داشت به دست بيايد؟» آیا برداشت تلگراف نویسان آن روزگار از واژه ملت همان برداشت امروزین ما بود؟ خواهیم دید که چنین نیست و در همان تلگرافها و نامه ها و دیگر نوشته ها از "ملت کرمان" گرفته تا "ملت تهران " و "ملت ورامین" و حتا در جایی "ملت زرتشتی" هم به چشم می خورد، این ملت ولی آن ملتی که ما می پنداریم نیست. این واژه برای نخستین بار در نوشته های اندیشمندان دوران روشنگری مانند آخوندزاده و کرمانی و رشدیه و طالبوف و دیگران، بروزگار پادشاهی ناصرالدین شاه بود که با این برداشت بکارگرفته شد. همانگونه که واژه "وطن" نیز در چارچوب و راستای زایش ناسیونالیسم ایرانی از درونمایه ای دیگر برخوردار شد. عارف قزوینی می نویسد: «اگر من هیچ خدمت دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختم که ایرانی از ده هزار نفر، یک نفر نمی دانست وطن یعنی چه. تنها تصور می کردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زائیده شده باشد».

همچنین است واژه "مملکت" که در زبان پارسی بجا و در کنار واژه "کشور" بکار می رود. من یکبار در گفتگوئی با یک شهروند مصری (از آنجایی که شوربختانه آشنائیم به زبان عربی کم است) از "مملکت الجمهوریه مصر العربیه" سخن گفتم که شلیک خنده او را در پی داشت و سپس برایم بازگفت که "مملکه" در زبان عربی تنها به کشور پادشاهی گفته می شود و من از این که مصر را "کشور پادشاهی جمهوری عربی مصر" نامیده بودم شرمگین شدم!

داستان "مملکت آذربایجان" و "مملکت پارس" و "ممالک محروسه ایران" نیز از همین دست است. از دل این واژه های یکسدو پنجاه ساله نمی توان پیشینه ای برای ملت بودن آذربایجانیها و کشور بودن سرزمینشان بدر آورد. ایران را بروزگار پادشاهی قاجاریان "ممالک محروسه ایران" می خواندند. محروسه از ریشه حرس و همریشه با حراست است که در پارسی نگاهبانی خوانده می شود. ولی آیا این "ممالک" کشورهایی با ملتها و شاهان (یا دولتهای) خود بودند؟ خواهیم دید که چنان نبوده است. کشور ایران در آن دوران به چهار مملکت بخش شده بود: 1. مملکت آذربایجان، 2. مملکت کرمان و فارس، 3. مملکت خراسان و سیستان و 4. مملکت اصفهان. در کنار اینها بخشهای دیگری از کشور ایران را نیز "خانات" می نامیدند، مانند خانات هرات، خانات شیروان و گنجه، خانات خیوه و ... . نه مرزهای این "مملکتها" با آنچه که امروز می شناسیم یکی بوده است و نه مردمان آنان به زبانی یگانه سخن می گفتند و نه آنانرا دولتی از آن خود بود که بتوان کمترین همانندی میان آنها و برداشت نوین و امروزین با واژه "ملت" یافت. مملکت نیز در آن روزگار مانند ملت یک معنی یگانه و شناخته شده نداشت، گاهی در یک نوشته هم ایران، هم آذربایجان مملکت نامیده می شوند، گاهی ملت همزمان درباره "همه مردم ایران" "مردم یکی از همان ممالک" و گاه نیز تنها برای پیروان یک دین بکار می رود. این از ویژگیهای دوران گذار است. در دهه های روشنگری واژه ها نیز دگرگون می شدند و درونمایه ای دیگر می یافتند. پس پافشاری بر ملت خوانده شدن این یا آن قوم، یا به مملکت نامیده شدن این یا آن بخش از کشور ایران در یکسدو پنجاه سال گذشته و رسیدن به این سخن که ما در ایران نه با "قومهای" سازنده یک ملت، که با "ملتهای" سازنده یک "کشور کثیرالمله" (به گفته قبیله گرایان) روبروئیم، یا از سر نا آگاهی است و یا در راستای آنچه که در دانش جامعه شناسی تاریخ "ری آرکائیزاسیون" (3) نام گرفته است:

پیشینه سازی.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. Nationen und Nationalismus, Mythos und Realität
Eric Hobsbawm, 2. Auflage 2004
2. وَزُخْرُفاً وَإِن كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ. سوره الزخرف، آیه 35
Rearchaization .3

۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه

زبان مادری و کیستی ملی - سه


3. زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری

زبان مادری: سخن گفتن از زبان مادری با همه سادگی و روشنی این واژه، گاه به گونه ای درنیافتنی پیچیده می شود. در اینجا روی سخنم با آن دسته از ایراندوستان است که بگومگوهای پایان ناپذیری را در باره زبان دیرین آذربایجان براه انداخته اند و به پیش می برند. اینکه مردم آذربایجان از همین دیروز ترکزبان شده اند یا چهارسد سال پیش، پُرسمانی دانشگاهی است و در میانه گفتگو بر سر حقوق شهروندی جایی ندارد. "زبان مادری" بخودی خود گویای درونمایه این واژه است: زبانی که آدمی از مادر خود می آموزد. پس اگر آذربایجانیها همین امروز هم ترکزبان شده باشند، زبان مادری هر کودکی که از این پس از مادر بزاید، ترکی آذربایجانی است. من خود نیز بر آنم که زبان مردم این بخش از سرزمین ما به گردش روزگار از "آذری" به ترکی دگرگونی یافته است، اینرا انبوه نوشته های چامه سرایان و نویسندگان بخوبی نشان میدهد، ولی همانگونه که گفتم، جای بررسی این نکته را در دانشگاه می دانم و برآنم که یافتن درستی و یا نادرستی این انگاشت بر گردن زبانشناسان و پژوهشگران است، هر چه هست این بگومگو جایی در میانه کارزار برای رسیدن به حقوق شهروندی ندارد.

چرا پرداختن به زبان مادری از جایگای ویژه برخوردار است؟ من به این حق نیز تنها از نگرگاه حقوق شهروندی می نگرم. زبان مادری تنها یک ابزار میانجی میان گویشوران آن نیست. اگر این سخن را بپذیریم که آدمی با آموختن هر زبانی از یک جهانبینی نوین برخوردار می شود، زبان مادری را باید آن ابزاری بدانیم که نخستین جهانبینی هر کسی را در ناخودآگاه او جای می دهد، چرا که آموزش زبان – و این سخن را تنها و تنها درباره زبان مادری می توان نوشت – از همان زمانی آغاز می شود که فرد هنوز زاده نشده است و در زهدان مادر صداهای برون را می شنود و رفته رفته با آنها خو می گیرد، نخستین صدا، صدای مادر است. همه آن صداهایی که دهان مادر بدر می آیند، بویژه سخن گفتن و آوازخواندن در ناخودآگاه کودک جای می گیرند و پس از زاده شدن نیز او را بیاد آرامش درون زهدان مادر می اندازند. پس نه تنها جهانبینی، که "کیستی" آدمی نیز از درون زهدان مادر شکل می گیرد.

زبان رسمی: اگر یک شهروندبلوچ بتواند به اداره آب و برق زاهدان برود و درخواستی به زبان بلوچی بنویسد و آن اداره نیز به درخواست او پاسخ گوید، اگر یک شهروند تبریزی بتواند در دادگاه با قاضی و وکیل و دادستان بزبان ترکی گفتگو کند، آنگاه این زبان مادری، زبان رسمی نیز بشمار خواهد آمد، یک زبان هنگامی رسمی است که شهروندان بتوانند کارهای روزانه خود را به آن انجام دهند و در این باره نیازی به یک زبان دوم نداشته باشند. این نیز یک حق شهروندی است و کسانی که در راه برپائی یک ایران آزاد و مردمسالار و گیتیگیرا تلاش می کنند، نباید این حق را از نگر دور بدارند، واگرنه اگر "حق شهروندی آموزش زبان مادری" با همین آموزش پایان بگیرد و شهروندان نتوانند آنرا در زندگی روزانه خود بکار بگیرند، هیچ گامی به جلو برداشته نشده است، چرا که آفرینش فرهنگی تنها به بخش بسیار کوچکی از گویشوران یک زبان باز می گردد، ولی رفتن به اداره ها و انجام کارهای روزانه تک تک گویشوران همان زبان را در بر می گیرد.

زبان سراسری: در کشوری مانند ایران با گوناگونی گسترده زبانی، که گاه گویشوران یک زبان از دو گوشه این کشور نیز سخن یکدیگر را بسادگی درنمیابند (1)، داشتن یک زبان سراسری گریزناپذیر است. زبان پارسی در دوازده سده گذشته درچنین جایگاهی جای گرفته است و از آنجائی که پارسها بنام یک ملت در پی فروپاشی پادشاهی ساسانیان از میان رفتند، (شاید اینجا و آنجای ایران، برای نمونه در میمند، بتوان بازماندگان این ملت سرافراز را باز یافت) و از خود چیزی جز یک زبان توانمند و یک فرهنگ پربار برجای نگذاشتند، سخن از وادار کردن مردم ایران به پارسی گویی یاوه ای بیش نیست، که شاهان این سرزمین بدرازای یک هزاره ترکزبان و ترکتبار بوده اند. پس پارسی نه زبان ملتی پیروز که زبان ملتی نابود شده است، زبانی که همچون ققنوس از آتش ِ افتاده بر کیان کیستی ایرانی سربرکشید و به سنگری فرارُست تا هر کسی که می خواست در برابر سرکوب فرهنگی مسلمانان و "عرب شدن" (2) برپاخیزد، در پشت آن پناه گیرد. پارسی نه بزور سرنیزه رضاشاه پهلوی، که به جادوی سخن عشق زبان سراسری مردم ایرانزمین شد.
با این همه زبان سراسری و میانجی تنها و تنها یک ابزار است و از جایگاه "بی چون و چرا" برخوردار نیست، آنرا می توان دگرگون کرد، می توان جایگاه و حتا بود نبودش را برأی شهروندان گذاشت.

*******
به حقوق شهروندی باز می گردیم. این حق بی چون و چرای هر شهروندی است که زبان مادری خود را بیاموزد، و آنرا چنان بیاموزد که بتواند در آن دست به آفرینش فرهنگی بزند. این حق، مانند برابری زن و مرد در همه زمینه ها، برخورداری از بهداشت و آموزش و پرورش و کار، و آزادی اندیشه از آن دسته حقوق شهروندی است که بر سر آن بگومگو و چون و چرا نمی توان کرد و آنرا برأی نیز نمی توان گذاشت. جلوگیری از آموزش زبان مادری و آفرینش فرهنگی به آن زبان به همان اندازه بیخردانه و ناشدنی است، که به یک شهروند بگوئیم حق ندارد با پولی که از مادرش به او رسیده خانه ای بخرد و یا آنرا سرمایه کند و با کار و تلاش خود از آن سود ببرد.

به گمان من یک دولت مردمسالار گیتیگرا نه تنها باید همه زمینه های شکوفائی زبانهای گوناگون مردم ایران را فراهم کند، که باید آموزش زبان مادری را درست بمانند زبان فارسی اجباری کند و فارسی زبانان را نیز وادارد تا یک زبان دیگر را هم بیاموزند. این کار نه تنها تک تک شهروندان را از یکی از حقوق بی چون و چرایشان برخوردار خواهد کرد (که این خود زمینه ای برای گسترش فرهنگ مردمسالاری و همچنین همبستگی ملی است) که به شکوفائی فرهنگ در ایران نیز کمک شایانی خواهد کرد. تماشای فیلم "لاک پشتها هم پرواز می کنند" بزبان کردی و با زیرنویس فارسی چشم اندازهای نوینی را در برابر چشمان من گشود. این فیلم را به هیچ زبان دیگری نمی توان دید. برگردان گفتگوهای آن به پارسی اگر چه دشوار نیست، ولی از ارزش فیلم فرومی کاهد و تماشاگر را به بیرون از کردستان پرتاب می کند. قبادی با ساختن این فیلم زیبا و دیدنی به زبان کردی نه کیان یکپارچی ایران را به لرزه درآورده و نه مرزی بدور کردستان کشیده است، او با فیلمهایش مرزهای کردستان را بروی منی که کردی نمی دانم بازگشوده و مرا به میانه دردهای این مردم رنجدیده کشانده است، کدام روش دیگری می تواند من پارسی-آذری را بهتر از این به آن شهروند سنندجی بپیوندد؟ کدام ابزار دیگری می تواند همبستگی میان قومهای گوناگون یک ملت را توان بخشد و دلهای آنان را به یکدیگر نزدیک کند؟ آرزوی من این است که در ایران هر روز چنین فیلمی ساخته شود و بتوان در زاهدان نشست و فیلمی از یک کارگردان تبریزی بزبان ترکی دید و در کردستان فیلمی از کارگردانی اهوازی بزبان عربی. این چنین است که از دل آمیزش این آفریده های فرهنگی و هنری یک "کیستی ملی" نوین سربرمی آورد، کیستی فراگیری که همچون قالی ایرانی فرهنگها و آئینهای مردمان هشت گوشه این سرزمین در خود تنیده می دارد و هر ایرانی می تواند با نگریستن در آن چهره فرهنگی و "کیستی" خویش را بازبیند. همبستگی ملی و یکپارچگی سرزمینی این چنین است که پدید می آید و به بار می نشیند، و نه با زیرپا گذاشتن حق بی چون و چرای شهروندی.

آموزش روشمند زبان مادری (در دبستان و دبیرستان) را سودها و هوده های دیگری نیز هست، برای نمونه کسانی که زبان مادری خود را بدرستی فراگرفته اند، زبانهای دوم و سوم را نیز بسیار آسانتر و ژرفتر می آموزند. و همانان اگر رُمانی بنویسند و یا فیلمی بسازند که برای همه ایرانیان و بزبان سراسری باشد، در این کار چیره تر و توانمندتر خواهند بود. از آن گذشته من آسایش و سربلندی خاورمیانه را در کمرنگ شدن مرزهای میان مردم آن می بینم و در دادوستد گسترده فرهنگی میان مردمان کشورهای گوناگون آن. ما خاورمیانه ایها تنها بر روی اقیانوس نفت و گاز و دیگر کانهای زیرزمینی نیست که راه می رویم. در دل این خاک ده هزار سال فرهنگ و شهرآئینی خفته است که باید بدست توانمند فرزندان فرهیخته این سرزمینها بیرون آید و سرمایه ای برای فرهنگ سازی شود، و این کار شدنی نخواهد بود، مگر آنکه فرزانگان و فرهیختگان کشورهای این گوشه زمین دست بدست هم بدهند و بجای ایستادن در روبروی هم، در با هم گفتگو کنند. کشور ما ایران در این راه از جایگاه ویژه ای برخوردار است و از آنجا که نزدیک به همه زبانهای کشورهای همسایه ما (و بدنبال آن فرهنگ و باورها و آئینهای آنها) در ایران نیز گویشورانی انبوه دارند، می تواند رهبری چنین جنبشی را بدست بگیرد. اگر این زبانها در ایران پرورده شوند و دولت همه ابزار های شکوفائی آنها را فراهم کند، گویشوران آنها خواهند توانست سایه درختان تناور آفریده های فرهنگی و هنری خود را بر کشورهای همسایه نیز بیفکنند. تنها در چنین خاورمیانه ای است که می توان دم از زندگی آزادانه و سرفرازانه "شهروند"ان زد.

دیگر اینکه گروهی از هواداران یکپارچگی ایران آزادی آموزش زبان مادری و رسمی شدن آنرا در راستای تکه تکه شدن ایران می دانند. من برآنم که چنین نیست و درست به باژگونه چنین چیزی باور دارم. با این همه و به نام یک ایرانی پایبند به حقوق شهروندی می گویم اگر که یکپارچگی سرزمینی ایران تنها و تنها در گرو سرکوب حقوق شهروندی مردم آنست، همان به که این دیوار بشکند و تک تک شهروندان (و نه تک تک قبیله ها!!!) آزاد شوند، ارزش یک جامعه به آزادی تک تک مردمان آنست و هسته اندیشه آزادیخواهی و انسانگرائی را "فرد" است که می سازد، نه قبیله، چه نام آن "قبیله ترکان" یا "قبیله کردان" باشد و چه "قبیله ایرانیان". کسی که ایران یکپارچه را بدون حقوق فراگیر همه شهروندان آن می خواهد، ارزش ملت ایران را به یک قبیله فرو می کاهد و در ژرفنای اندیشه اش همانندی بسیاری با همان نژادپرستان جدائی خواهی دارد که آرزوی فروپاشی ایران را در سر می پرورند. من پیش از این بارها نوشته ام (3) و در بخشهای آینده نیز نشان خواهم داد که اگر شاهنشاهی هخامنشی ستایش دوست و دشمن را پس از گذشت هزاره ها چنین برمی انگیزد، تنها از آن رو که شاهان این خاندان آزادیهای فرهنگی و زبانی و دینی مردمان کشور خود و کیستیهای گوناگون آنان را ارج می نهادند و به همین شیوه توانستند بیش از دو سده بر پنجاه ملت گوناگون فرمان برانند. اگر ما از گذشته تابناک و پرشکوه این آب و خاک سخن می گوئیم، نباید نگاهمان به کاخهای سر به آسمان کشیده، سربازان بی شمار، نشوری پهناور و زر و سیم انبوه گنجینه های نیاکانمان باشد. شکوه و بزرگی آنان در همزیستی فرهنگی مردمان آن روزگار است و اینکه شاهان پارسی زبان هخامنشی سنگنبشته های خود را به دو یا سه زبان می نوشتند و در ساختن پارسه از هنر همه مردمان کشور پهناور خود بهره جسته بودند تا هر کسی سیمای خود را در آن باز یابد.

نباید از یاد ببریم که در جهان پیشرفته امروز هر کسی خود را تنها تا اندازه ای شهروند و وابسته یک کشور می داند، که در آن از حقوق شهروندی برخوردار باشد. از همین رو است که پایبندان به حقوق بشر، حقوق شهروندی و مردمسالاری باید به تک تک این حقوق به یکسان بنگرند و برای رسیدن به همه آنها به یک اندازه تلاش کنند. باید پرچم حقوق فرهنگی و زبانی را از دست نژادپرستان جدائی خواه و قبیله گرایان گرفت و آنرا در کنار پرچمهائی چون "برابری زن و مرد"، "آزادی اندیشه و گفتار و نوشتار"، "حق برخورداری از کار، سرپناه، بهداشت و آموزش رایگان" و پیش و بیش از هر چیزی "حق برخورداری از نان" برافراشت. از یاد نبریم که در همه جای جهان واپسگراترین نیروها همیشه با زیباترین شعارها به میدان آمده اند و تنها هنگامی به پیروزی دست یافته اند که باورمندان راستین همان خواسته ها و شعار ها میدان را به آنان سپارده اند و در ایران ما نیز چنین است، اگر ما از این خواسته ها و حقوق به آشکارا سخن نگوئیم، کسانی که از هم اکنون پستهای دولتی کشورهای جدا شده از ایران را میان خود بخش می کنند، آنها را در گوش همان مردم خواهند خواند در خوابشان خواهند کرد، تا به بهانه رهائی، دهه ها و سده ها به بندشان کشند.

محمد حسین بهجت (شهریار) که دلبستگی ژرفش به زبان ترکی آذربایجانی را با سروده درخشان "حیدربابا" بخوبی به نمایش گذاشته است، با شناختی که از شگردهای قبیله گرایان داشت، سروده بود:

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

قبیله گرایان ولی در برابر چنین سخنانی پنبه در گوش کرده اند و از این همه چالش بر سر نابرابری زبانی در پی رسیدن به یک چیزند:

ملت سازی.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. اگرچه قبیله گرایان می گویند یک ترکزبان از هر کجای این جهان که باشد می تواند با دیگر ترکیزبانان، از اویغورهای چین گرفته تا ترکیزبانان بلغارستان "بسادگی" گفتگو کند،این سخن را گزافه ای بیش نباید بشمار آورد. حتا یک قشقایی و یک آذربایجانی و یک ترکمن نیز نمی توانند سخن یکدیگر را "بسادگی" دریابند.
2. سرنوشت کشورهائی مانند مصر، سوریه، فلسطین، لبنان، عراق و لیبی و الجزائر و مراکش و تونس نشان می دهد که در نبود یک سنگر فرهنگی چگونه نه تنها زبان، که کیستی یک ملت بیکباره رنگ می بازد و از میان می رود و مصریان و آسوریان و آرامیان بیکباره عرب می شوند.
3 .
http://politic.iran-emrooz.de/more.php?id=10401_0_11_0_M