۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

زبان مادری و کیستی ملی - دو


2. آن "سد" و آن "سی سد"

آن سیسد: فیلم سیسد در ماههای آغازین سال دوهزارو هفت بروی پرده رفت. گذشته ایران، بویژه روزگار فرمانروائی هخامنشیان تابناکتر و درخشانتر از آن است که با چنین فیلمی آسیب ببیند، در جائی که هگل پادشاهی هخامنشیان را بدرستی "نخستین دولت تاریخ با برداشت مدرن آن" (1) می داند و نیچه از اینکه بجای رومیان، ایرانیان سرور یونانیان نشدند افسوس می خورد (2)، نه این سیسد را و نه سیسدهزار چون آنرا یارای آن نیست که گَردی بر چهره خورشید نشاند، که گفته اند: «مَه فشاند نور و سگ عوعو کند!»

داستان این فیلم ولی بگمان من چیز دیگری است. من همیشه کوشیده ام که اندیشه و داوری خود را بدست "انگاشت توطئه" نسپارم، ولی در این فیلم و ساختار آن و زمان نمایشش نشانه هائی دیدم که نادیده گرفتنی نبودند. این نخستین بار نیست که هالیوود به یاری سیاستهای جنگ افروزانه کاخ سفید می شتابد، جنگ ویتنام نمونه برجسته این همکاری و همیاری است. با این همه تا هنگامی که خود فیلم را ندیده بودم، پذیرش اینکه هالیوود اینبار هم با ساختن فیلمی بر پایه همان کلیشه کهن "سرخپوست بد – سفیدپوست خوب" بیاری سیاستهای جرج بوش و نئوکانها در خاورمیانه شتافته باشد، برایم دشوار بود.

- از همان آغاز فیلم می توان دریافت که اندیشه نهفته در پشت آن سر در کدام آبشخور دارد. فرستاده پارسها (که باید مردمانی از افریقای سیاه بوده باشند!) از لئونیداس می پرسد: «چه کسی این زن[همسر لئونیداس] را وانهاده که در میان مردان سخن بگوید؟» تو گوئی این نه نماینده شاهنشاه ایران در دوهزار و پانسد سال پیش، که آیت الله العظمی محمد تقی مصباح یزدی است که در سال دوهزار و هفت به دیدار لئونیداس رفته است (یا دست کم منوچهر متکی است که در پرخاش به خانم ویلون نواز اوکرائینی در شرم الشیخ از سر میز شام برمی خیزد!). داستان زنان به همینجا پایان نمی پذیرد. همسر لئونیداس از چنان خودآگاهی ملی بالائی برخوردار است که برای یاری رسانیدن به همسرش در برابر سنا سخن می گوید و چنان از خود گذشته و آرمانگراست که برای رهائی اسپارت تن به همخوابگی با نمایندگان آن می دهد. در برابر آن زنان پارسی چیزی بیش از بازیچه های آراسته ای برای فرونشاندن تشنگی جنسی مردان نیستند، بازیچه هائی که گویی خواستی از خود ندارند و جز برای این یک کار ساخته نشده اند و هنگامی که مردی نیز در نزدیکی نیست تا نیازش را برآورند، در یکدیگر می آمیزند و لب بر لبان هم می نشانند.
شوخی تلخ این داستان در آنجاست که همان هرودوتی که داستان ایستادگی دلیرانه اسپارتیان را فرونوشته است، هنگام گزارش همین نبردها از شاهبانویی بنام "آرتِمیسیا" سخن می گوید که پس از مرگ شویش موزولِئوس شاه کاریا (که واژه موزولئوم در زبانهای اروپائی برگرفته از نام اوست) به فرماندهی بخشی از ناوگان پارسیان می رسد و در دو نبرد آرتِمیسیون و سالامیس چنان دلیری و شیردلی از خود نشان می دهد که خشایارشا شیفته خرد و دلیری او، در پایان نبرد پسرانش را بدست او می سپارد تا آنان را به اِفِسوس برساند. آرتِمیسیا نخستین زنی است که در تاریخ به فرماندهی یک ناوگان جنگی رسیده است. (ناگفته نماند که گزارشگر هر دو رخداد همین هرودوت است، پس راست و دروغ هردو گزارش را باید یکسان پنداشت).

- اسپارتیان همه زیبا و تنومندند و در سخن گفتن آنگونه که اینروزها گفته می شود بسیار "کوول". در برابر آنان پارسیان به چهره هائی درآمده اند که بر آنان نام آدمی نمی توان گذاشت. یونانیان جز جامه های جنگ چیزی در بر ندارند. پارسیان ولی تن و چهره خود را پر کرده اند از "حلقه" و "زنجیر" و آمیختگی این حلقه ها و زنجیرها با واژه "بَرده" که با بسامدی بیش از اندازه در این فیلم بر زبان یونانیان روان می شود، برای باوراندن این دروغ بزرگ است که "آزادی" از همان آغاز تاریخ ریشه در یونان (بخوان اروپا) و بردگی ریشه در پارس (بخوان آسیا) داشه است.

- خشایارشا یک "پدیده" به معنی راستین این واژه است. این "چیز"ِ نیمه برهنه که جایی در چهره اش از زنجیر و حلقه تهی نیست، نه مرد است و نه زن، صدائی نخراشیده و هراس آور دارد، چشمان و لبان و ناخنهایش را مانند زنان (و نه همه زنان!) آراسته است. در برابر او لئونیداس یک "مرد" است، او هم در خانه و هم در کشورش فرمانروای راستین است، فرمانروائی که هم همسر و هم مردمان کشورش او را با همه تندخوئی و ستیزه جوئی اش دیوانه وار دوست دارند، فرمانروائی که می خواهد به جنگ برود و قهرمانی کند و نام کشورش را در جهان پرآوازه سازد، ولی نمایندگان سنا نه به او سرباز می دهند و نه پول، فرمانروائی که ما را بیاد یکی از جنگ افروزان روزگار خودمان می اندازد، بیاد رئیس جمهوری که ستایشگر جنگ است و آنرا به پیش می برد، اگرچه کنگره نمایندگان کشورش خواهان پایان یافتن آنند و از دادن پول به او خودداری می کنند، تا او نیز خواسته آنان را وتو کند. (3)

- یونانیان همه خوبروی و تنومندند، سربازان خشایارشا، که در میانشان از سامورائی های ژاپنی تا فیلبانان هندی و سیاهپوستان حبشی و جادوگرانی که کوکتل مولوتوف پرتاب می کنند یافت می شوند، همه زشتند و کژ و کوله و فربه. تنها یک یونانی زشت و گوژپشت در این داستان هست و او نیز "افی یالته" است که برای در آغوش کشیدن روسپیان همجنسبازی که خشایارشا به او ارزانی می دارد، یونانیان را به او می فروشد. یونانیان دلیرند و ایرانیان ترسو، و کارگردان برای نشان دادن این دو ویژگی از ساختن دیوی زنجیری و غولی با دستان خرچنگی نیز درنمی گذرد، تا آمیزه ای از جادو و زشتی و ترس و دیوان و ددان آفریده باشد و بتواند دِمونولوژی یا "اهریمن شناسی" نوینی را بر پایه یک داستان تاریخی بیافریند، یک دمونولوژی نوین که تنها و تنها بکار جنگ افروزیهای نوین جهانخواران می آید و بس.

در یک واژه، خوشبینی و خام پنداری خواهد بود، اگر که توطئه را در ساختن این فیلم نادیده بگیریم و آنرا تنها یک فیلم سرگرم کننده بدانیم.

آن سدّ: هنوز فریادهای "وا ایرانا" و "وا تاریخا" و "وا فرهنگا"ی سران جمهوری اسلامی در سال انسجام ملی در آسمان موج می زد که رئیس همین جمهوری به سیوند رفت و در میان ناباوری ایراندوستان بخش بزرگی از گذشته نهفته در خاک این سرزمین را به آب بست، به همین سادگی. من پیشتر در نوشتاری بنام "آب ما را خواهد برد" (4) نگر و برداشت خود را از سد سیوند و مرده ریگ نیاکانمان نوشته ام. همزمانی آبگیری این "سدّ" و نمایش آن "سیسد" ولی شوخی تلخ سرنوشت است، سرنوشتی که گویا با ما ایرانیان سر آشتی ندارد. از یک سو دشمن برون تازه ترین فنآوری رایانه ای را بکار می گیرد تا در فیلمی سراسر دروغ نیاکان ما را مردمانی بی فرهنگ و برده خو و ترسو و تبهکار نشان دهد، و از دیگر سو دشمن درون همه آن نشانه هائی را که می تواند در دستان دانشمندان فرهیخته این آب و خاک بکار نشان دادن چهره راستین پدران و مادران ما بیاید، بزیر آب می برد. با همه آن دادوفریادهای فریبکارانه دینفروشان بر سر فیلم سیسد، بر کسی پوشیده نیست که آن دشمن برون و این دشمن خانگی در کنار یکدیگر کمر به نابودی کیستی ملی ما بسته اند و دشمن برون ملت ما و کشور ما را چندپاره می خواهد و دشمن خانگی بیست و هفت سال است که گام به گام نشانه های ایرانی بودن ما را یک بیک از میان برمیدارد تا از ما ملت ایران، امت یکپارچه اسلام بسازد. پس آبگیری سدّ سیوند را باید در دنباله ستیز هزاروچهارسد ساله دینفروشان با کیستی ایرانی ما دید. این کار دنباله دشمنی دیوانه وار دینفروشان با نوروز و چهارشنبه سوری و مهرگان و سده و شیروخورشید و شاهنامه و همه آن نشانه هایی است که ما را بیاد کیستی ایرانیمان می اندازند. چندین سال است که دولت بدنبال جایگزینی نوروز (جشنی ملی و از آن همه ایرانیان با هر زبان و نژاد و دینی) است، یکسال با عید فطر (جشنی دینی و تنها از آن مسلمانان) و سالی دیگر با عید غدیر (جشنی دینی و تنها از آن شیعیان). این همان دولتی است که نه پروای اینرا دارد که ایران "جمهوریه العربیه ایران" نامیده شود، نه از دزدیده شدن چهره های جهانی ما مانند ابوریحان و ابن سینا و خوارزمی دل آزرده می شود و نه از اینکه نوروز ما را کشورهای ترکزبان برای ماندگاری آن به یونسکو بفرستند، همان رژیمی که کیستی ایرانی مردم ایران را در چالش پیوسته با کیستی اسلامی آنان می بیند و از هیچ کاری برای فروکوفتن کیستی ملی و برکشیدن کیستی دینی آنان فروگذار نمی کند.

برخورد و واکنش برخی از هم میهنان ما نیز دیدنی و خواندنی است. اگر در یکسو بیش از پنجاه هزار ایرانی آزرده دل نامشان را زیر نامه پرخاش به فیلم سیسد می نشانند (ده برابر امضاهای نامه "کمپین یک میلیون امضا" که برای رسیدن به حقوق برابر زن و مرد براه افتاده است، تو گوئی نابرابری همه سویه زن و مرد چندان مایه دل آزردگی ایرانیان نیست!)، در سوی دیگر کسانی که خود را "هویت طلب" می نامد، نمی توانند شادی خود را از ساخته شدن فیلم سیسد پنهان کنند و همنوا با
"وانربرادرز" انگشت سرزنش را بسوی پارسیان برمی افرازند. تا بی نمونه سخن نگفته باشم، یونس شاملی در تارنمای اخبار روز می نویسد: «درعین حال داستان فیلم، آنچنان که عنوان شد، با شیوه ایی حماسی، تخیلی و تاریخی بازگوکننده بخشی از تاریخ پارسها در این سرزمین بوده است و به ایرانیان غیرفارس ارتباط چندانی ندارد» (5) شاملی و شاملیها نمی دانند که برای مردم کوچه و خیابان اروپا و امریکا پارسی هرآنکسی است که از ایران بیاید و آگاهی آندسته از این مردم – که فیلم نیز برای آنان ساخته شده – در اندازه ای نیست که بدانند هویت طلب ما "پرشن" نیست و "تورک" است و از آن ددخوئیهای آمده در فیلم سیسد بدور و برکنار! برای بسیاری از اینان که "ایران" و "ایراک" (عراق) را یکی می پندارند، دشوار خواهد بود که دریابند در کشور ما مردمان گوناگونی با زبانهای گوناگون زندگی می کنند که همه آنان بجز پارسها، - که نوادگان زشت و کج و کوله همان کسرکسس دیوخوی فیلم سیسدند - انسانهائی پاک و فرهیخته اند و همه زیبا و تنومند، و هیچگاه نه خود ونه نیاگانشان دست به کشتار دیگران نگشوده اند! پس کوته بینی و خام اندیشی این دسته از هویت طلبان تف سربالائی است که دیر یا زود بر ریش خودشان فروخواهد نشست. پارسی خواندن ایرانیان – همه ایرانیان - در اروپا، چیز تازه ای نیست. یونانیان نیز ایران را "پِرِسیا" (6) می خواندند و رومیان "شاهنشاهی پارث" (7)، و همه کشورهای اروپائی تا پیش از ششم دیماه هزاروسیسد و سیزده به کشور ما "پرشین" (با گویشهای گوناگون) می گفتند، همانگونه که ما ایرانیان نیز تا همین سد سال پیش همه اروپائیان را فرنگی (فرنکی – فرانسوی) می نامیدیم و تنها پس از رفت و آمد فرهیختگانمان به "فرنگ" و آشنائی بیشترمان با اروپا بود که دانستیم "فرنگی" میتواند آلمانی، بریتانیائی، ایتالیائی، اسپانیائی و .... باشد. حتا بروزگار پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار بانک شاهنشاهی بر روی اسکناسها و چکها نام خود را به پارسی "بانک شاهنشاهی ایران" و به انگلیسی "ایمپریال بَنک آو پرشیا" می نوشت. (8) در اینباره بدنبال دوباره گوئی و دوباره نویسی آنچه که همگان می دانند نیستم، ولی چندی پیش در یک نوشته لاتین به گزاره ای برخوردم که دریغم آمد آنرا در اینجا نیاورم، تا آشکار شود که نگاه فرنگیان به ما و برداشت آنان از واژه پارس و پرشیا تا چه اندازه نادرست و بیراه و گاه خنده آور است. نویسنده کتاب "آموزش پیوسته" درباره کارل بزرگ پادشاه فرانکها و قیصر "امپراتوری مقدس روم" که در ایران بیشتر با نام شارلمانی شناخته شده است، می نویسد:
Cum Aaron, rege Persarum, qai excepta India peane totum tenefat ….orientum
«[کارل] با هارون [الرشید] پادشاه پارسیان (!؟) که نزدیک به همه هند را گرفته بود و بر سرتاسر خاورزمین فرمان میراند، چنان دوستی نزدیکی داشت که ....» (9)

با این همه اگر "هویت طلب" ما شادی خود را از نمایش فیلم سیسد پنهان نمی کند، در باره سد سیوند و بزیر آب رفتن پاسارگاد بسادگی خاموشی می گزیند، چرا که بنیاد اندیشه او بر این انگاشت استوار است که جمهوری اسلامی یک رژیم "پانفارسیست" و "شوینیست" است و این همه پافشاری بر نابودی مرده ریگ هخامنشیان با چنین انگاشتی نمی خواند. "هویت طلب" ما خود را قربانی نابرابری بکار رفته از سوی یک رژیم شوینیستی می داند. ولی او که مانند کُرد و ترکمن و بلوچ سُنی نیست، می تواند به هر جایگاهی –حتا رهبری انقلاب و ولایت فقیه – برسد، در جایی که کرد و ترکمان و بلوچ استاندار استانهای سُنی نشین نیز نمی توانند شد. او ارمنی و آسوری و یهودی و زرتشتی نیز نیست که از همه پستهای بالای کشوری و لشگری بدور نگاه داشته شود، و بهائی نیز نیست که ریختن خونش روا باشد، پس همه توانش را بر سر یک نابرابری می گذارد؛

زبان مادری.

پی نوشت: با پوزش فراوان از خوانندگان گرامی، در بخش نخست این نوشتار نشانی سایت "آرمِد فورسِز ژورنال" افتاده بود. در این سایت جنگ افروزان با بی شرمی بی مانندی نقشه خاورمیانه کنونی و خاورمیانه آینده را با کشورهای نوین و مرزهای دگرگون شده به تماشا گذاشته اند. (10)

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. Vorlesungen zur Philosophie der Geschichte, Kapitel 3,
über Perserreich und die persische Religion
Friedrich Nietzsche, Sämtliche Werke , B.8, S.65 .2
3. سنا (از ریشه لاتینی سِنِکس-پیر/سپیدموی) یک ارگان رومی بود و اسپارتها نهادی بنام "گِروزیا" که همان شورای ریش سپیدان باشد، داشتند. واژه سنا در این فیلم تنها از آن رو بکار رفته تا ما را بیاد جرج بوش و کنگره نمایندگان امریکا و جنگ با عراق بیندازد!
Senat=> Senex , Gerusia=> Gèrontes
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/4115/ .4
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=9023 . 5
Peresia .6
Regnum parthorum .7
The imperial Bank of Persia .8
Cursus continuus, C. C. Buchner, Cornelsen Verlag .9
Armed Forces Journal: Redrawing the Middleast Map .10

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

زبان مادری و کیستی ملی - یک


1. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ رودَررو

در آستانه یکمین سالگرد رخدادهای خونین خردادماه سال پیش که بدنبال چاپ کاریکاتوری در روزنامه ایران روی دادند، دینفروشان ایران را باشتابی بی مانند به کام جنگی خونین، نابرابر و ویرانگر می رانند. امریکائیان اگر چه در هر هفته سدها بار سخن از "راهکارهای آشتی جویانه" میرانند و اکنون نیز سر آن داند که با ایران درباره عراق به گفتگو بنشینند، ولی سه ناو جنگی را به خلیج فارس کشانده اند و هر روز خبری نو در باره روز و ماه آغاز جنگ همه سویه با ایران به بیرون درز می کند. در آنسو، اسرائیل که در یک جنگ آزمایشی (پس از پایان جنگ لبنان سخن از آن می رفت که داستان سربازان اسرائیلی بهانه ای بیش نبوده است) با حزب الله لبنان توانائیها و ناتوانیهای ارتش خود را بخوبی سنجیده است، گاه و بیگاه سخن از جنگی پیشگیرانه می راند و سخنان بیخردانه احمدی نژاد در باره دروغ بودن هولوکاوست و پاک کردن اسرائیل از پهنه گیتی، پاس ارزشمندی برای صهیونیستها است تا با نوک پایی توپ را بدرون دروازه بی نگاهبان ایران بفرستند.

امروز دیگر خوشبینترین دوستداران امریکا نیز پذیرفته اند که جرج بوش در هر دو کشور همسایه ایران شکست خورده است. در افغانستان ملا عمر و بن لادن گریخته اند و "جمهوری اسلامی افغانستان" به رهبری حامد کرزای - دوست و همکار نزدیک دیک چینی و کاندولیزا رایس - سربرآورده است، رئیس جمهوری که چیزی فراتر از شهردار کابل نیست. در عراق مردم شبها را با رؤیای شیرین روزگار فرمانروائی صدام حسین بروز می آورند که اگر آزادی نداشتند، دست کم بر جان خود و کودکانشان بیمناک نبودند و اگر زندگی نمی کردند، دست کم زنده می ماندند. سخن از کشته شدن بیش از ششسد و پنجاه هزار شهروند بیگناه عراقی است، و آوارگی دو میلیون تن دیگر در درون مرزهای عراق. به این همه باید دومیلیون عراقی را نیز افزود که از میهنشان گریخته اند و این همه از آغاز جنگ در نوروز دوهزار و سه تا کنون رخ داده است. افغانستان هنوز از بیم طالبان بر خود می لرزد و عراق در آتش جنگهای قبیله ای و دینی می سوزد. در پی این دو شکست می توان دریافت که چرا امریکائیان جنگ رودررو با ایران را واپسین گزینه می دانند و در کنار آن راهکارهای دیگری را می آزمایند تا جمهوری اسلامی را بزانو درآورند. در این میان "فروپاشی از درون" مرگ آورترین و خردکننده ترین راهکار خواهد بود و اکنون در آستانه سالروز ناآرامیهای قومی خردادماه سال گذشته جای آن دارد که همه ایراندوستان هواداران حقوق بشر، مردمسالاری و گیتیگرایی با نگاهی ژرفتر به این راهکار امپریالیستها (می دانم که در این روزگار خودنمائی "چپ ستیزان" این واژه شاید که گروهی را خوش نیاید، ولی دست کم امریکا و انگلستان از همه ویژگیهای یک نیروی جهانخوار برخوردارند و از امپریالیست خواندن آنان ما را گریزی نخواهد بود) بنگرند و آنها را واکاوی کنند.

پس از آزمایش پیروزمند این راهکار در شوروی، که باید گفت هزینه چندانی برای اروپا و امریکا در بر نداشت، یوگسلاوی نیز از درون فروپاشانده شد. اگرچه نباید نادیده گرفت که هر دو این کشورها نه از دل همزیستی خود خواسته مردمان گوناگونشان، که کمابیش بزور سرنیزه و گلوله پدید آمده بودند – پدیده ای که در ایران با آن روبرو نیستیم – ولی کودکانه خواهد بود اگر که دست اروپا و امریکا را در فروپاشی آنها نادیده بگیریم. در این میان پرداختن به سرنوشت مردم یوگسلاوی برای ما جایگاه برتری برخوردار است. یوگسلاوی از آنجا که در دهه های جنگ سرد نیز جای ویژه ای در میان کشورهای سوسیالیستی داشت و با همه همسوئی اش با بلوک سوسیالیستی هیچگاه یکجا و بی چون و چرا به آن نپیوسته بود، پس از فروپاشی بلوک سوسیالیستی نیز از پیامدهای آن بدور ماند. گذشته از آن یوگسلاوی از اقتصاد و صنعتی شکوفا بهره می برد و با باز شدن مرزها می رفت که ارز بدس آمده از جهانگردی را نیز به درآمدهای ملی خود بیفزاید. این کشور همچنین نزدیک به یک میلیون سرباز زیر پرچم داشت و ارتش آن از نیرومندترینهای اروپا بشما می رفت. با فروریختن دیوار برلین و پایان جنگ سرد، یک کشور توانمند و (کمابیش) بی یکسویه برای اروپای باختری و بویژه آلمان پذیرفتنی نبود. آنچه که کار را آسان می کرد، نبود نهادهای مردمسالارانه در یک دیکتاتوری تک حزبی بود. و چنین بود که با جدائی اسلوونی روند فروپاشی یوگسلاوی آغاز شد. پس از آن کروآسی راه جدائی در پیش گرفت و با اینکه اتحادیه اروپا بدنبال پذیرش درخواست کروآتها نبود، آلمان این کشور را که هنوز روند جدائی را پشت سر نگذاشته بود، بتنهائی و با پشت کردن به خواسته اتحادیه اروپا، برسمیت شناخت. آلمانها با این کار دست به کینجوئی از دشمن دیرینه خود، صربها (پارتیزانهای جنگ دوم جهانی) در برابر همپیمان دیرینه شان کروآتها ("اوستاشا" نیروهای فاشیست هوادار آلمان هیتلری) زدند. و این چنین بود که بالکان برای سالیانی چند در آتش جنگ و کشتار فرو رفت و سدها هزار صرب و کروآت و بوسنیائی بی گناه جان بر سر جنگ بیهوده ای گذاشتند که نژادپرستان خودی و امپریالیستها هیزم در آتش آن می نهادند. ارتش نیرومند یوگسلاوی دیگر توان جنگ با چند پارتیزان او.چه.کا (کوزوو) را هم نداشت، زیرساختهای اقتصادی در صربستان و کروآسی و بوسنی و کوزوو نابود شده بودند و از دل کشوری که می توانست در روندی دموکراتیک و آشتیجویانه به چند کشور همسایه همپیمان، با توانائیهای بالای اقتصادی و ارتشی بخش شود، و یا در همان روند یکپارچه بماند، کشورهای ناتوانی بیرون آمدند که تا دهه ها نخواهند توانست خود را از وابستگی به اتحادیه اروپا رهائی بخشند و دستشان در برابر بازماندگان بلوک سرمایه داری دراز خواهد ماند. آنها می توانستند در یک روند آشتیجویانه از یکدیگر جدا شوند، همانگونه که چکها و اسلوواکیها و یا اریتره ایها و اتیوپیائیها از یکدیگر جدا شدند و نزدیکتر از آن، همانگونه که مونته نگرو از یوگسلاوی جدا شد.

از دید امپریالیستها سدها هزار کشته این جنگ و نابودی دستآوردهای دهها نسل از مردمان این کشورها در جنگی بیهوده درست مانند آنچه که در افغانستان و عراق روزاروز رخ می دهد، چیزی جز "آسیبهای کِناری" (1) نیستند. پس چشمداشت اینکه آنان در رویارویی با کشور ما پروای نابودی جانهای بیگناه و سرمایه های ملی و دستآوردهای فرهنگی و هنری ما را داشته باشند، پنداری خام و کودکانه است. همچنین آنان از واژه "دوست" و "دشمن" همان برداشت ما را ندارند. عراقی که در جنگ با ایران دوست آنان بود و از زمین و آسمان برایش پیشرفته ترین سازوبرگ جنگی را می فرستادند، تا سربازان ما را کشتار کند و مردم بی پناه شهرهایمان را به موشک ببندد، بناگاه دشمن شد و در کنار همه آن تبه کاریها که می دانیم، دربهای موزه بی مانندش را نیز گشودند تا بزه کاران دست به چپاول سرمایه های فرهنگی هزاران ساله این مردم بگشایند.

پس با نگاه به شکست امریکائیها در عراق و افغانستان و با آنچه که بر مردم یوگسلاوی گذشت، دیگر نمی توان سناریوی فروپاشی ایران را نادیده گرفت. به این همه باید اینرا نیز افزود که سیاستمداران امریکا هیچ تلاشی برای پنهان کردن چنین راهکاری نمی کنند. در سالهائی که ایران نزدیکترین همپیمان امریکا بشمار می آمد، دولتمردان آن کشور را پروای سرکوب "اقلیتهای قومی" نبود. آنان تنها در این سالهای پر آشوب گذشته و همگام با پروژه فروپاشی از درون است که بیاد "اقوام" افتاده اند و تا مشتی از خروار آورده باشم "ریچارد آرمیتاژ" بناگاه خوابنما می شود که « فارسها در کشور خود یک اقلیت 52 درسدی هستند و تعداد آذریها در تبریز بیشتر از آذربایجان است!». (2)
داستان ولی همینجا پایان نمی پذیرد. به نقشه روبرو نگاه کنید، اینکه آیا امریکا و اروپا براستی بدنبال آفریدن چنین خاورمیانه ای هستند، یا با کشیدن چنین نقشه هایی تنها بدنبال نشان دادن ایستادگی خود بر سر آماجهایشان می باشند تا هم جمهوری اسلامی را بترسانند و هم جدائی خواهان را دلگرم کنند، سخن این نوشتار نیست. می خواهم تنها بگویم که هیچ چیزی ناشدنی نیست و پدید آمدن چنین کشورهائی با مرزهایی که می بینیم، اگر چه آرزوی قبیله گرایان و نژادپرستان از یکسو و راهبرد جهانخواران از سوی دیگر است، رودهای خون را برای سدها سال در خاورمیانه نفرین شده روان خواهد کرد و آن دارائیهای ملی را که می توانند بکار آسایش، بهداشت، آموزش و بالابردن آگاهی سراسری مردمان همه این کشورها بیایند و بکار آفرینش فرهنگی، در جنگی بیهوده و بی پایان، مانند آنچه که در یوگسلاوی رخ داد، خواهند سوزاند.

پس اگر چنین نقشه ای را از سوی امپریالیستها "ناخواستنی" و "ناشدنی" ندانیم، در خواهیم یافت که کار در ایران بسیار دشوارتر از یوگسلاوی است. اگر یوگسلاوی بنام یک کشور در سال 1929 و از دل جنگ جهانی نخست پدید آمد، کشور ما هزاران سال است که به این نام خوانده می شود و اگر "ملت" یوگسلاوی از همپیمانی ملتهایی پدید آمده بود که خود پیش از آن دارای کشورهائی با مرزهای شناخته شده بودند، در ایران دست کم در چهارسد سال گذشته تنها یک ملت زیسته است که مرزهای کشورش در جنگهای بیشمار پس و پیش شده اند، ولی هیچکدام از قومهای کنونی ایران از خود دارای سرزمین و دولت ویژه ای نبوده است تا ما بتوانیم آنگونه که قبیله گرایان و نژادپرستان جدائی خواه می خواهند از کشور "کثیرالمله" ایران سخن بگوئیم، مگر آنکه همه دانشگاههای و سازمانهای فراملّی جهان به خواسته قبیله گرایان گردن نهند و فرهنگهای جامعه شناسی به خواست نژادپرستان بازنویسی شوند تا ما با برداشت نوینی (یا کهنه ای) از ملت دست بیابیم که با برداشت آنان همخوانی داشته باشد. پس اکنون که امپریالیستها در ایران با "ملتهای" گوناگون روبرو نیستند تا آنان را بجان هم بیندازند، باید در گام نخستِ پروژه فروپاشی، "ملت سازی" کنند. این سخن را در همینجا ناگفته نگذارم که معنی این سخن من این نیست که سرچشمه ناآرامیهای قومی و تنشهای فرهنگی و زبانی را در بیرون از مرزهای ایران ببینم. چنین چیزی درست به اندازه آن انگاشت برخی از تلاشگران قومی که می گفتند نیروهای سرکوبگر راهپیمائیهای خرداد سال پیش آذربایجانی نبودند و از "بیرون" آمده بودند، کودکانه و سست است. ریشه این تنشها در سیاست سرکوبگرانه و "کیستی ستیز" جمهوری اسلامی است که هیچ هویتی را جز هویت شیعی-ولایت فقیهی برنمی تابد و نابرابری را چه در دین و چه در زبان و چه در باور و چه در اندیشه و برتر از همه در میان زن و مرد نهادینه کرده است. این آب را دینفروشان گل آلود کرده اند و جهانخواران تنها بدنبال گرفتن ماهی خویش از آنند، تا این نابرابریها را که برخاسته از حکومت دینی اند، دستاویزی برای ملت سازی کنند و گام نخست آنان، نابودی کیستی ایرانی ما و خوارشماری گذشته ما است، گذشته ای که با همه خوب و بدش ما ایرانیان را هزار و چهارسد سال است به هم پیوسته است و بهترین یار و یاور آنان در این راه نیز همان دشمنی است که به براندازی اش برخاسته اند، جمهوری اسلامی از همان نخستین روزهای پیدایشش بدنبال این بوده است که کیستی ایرانی ما را کمرنگ و نابود کند و بجای آن کیستی اسلامی-شیعی را بنشاند، تا از ما که چهاسد سال است در کار "ملت" شدنیم "امت" بسازد.

بدینگونه است که دشمن خانگی و دشمن بیگانه هر یک به گونه ای در پی نابودی این ملتند ، یکی می خواهد "ملت ایران" را از میان بردارد و بجای آن "امت واحده اسلام" را بنشاند و دیگری می خواهد مردمانی را که سده ها در کنار هم زیسته و انباز غم و شادی هم بوده اند و در فرآیندی چهارسد ساله به یک ملت یکپارچه فرارُسته اند، تکه تکه کند و از دل توفانهای سهمناک جنگ و تندابه های خون "ملتها"ئی را بسازد که کمر به کشتار یکدیگر ببندند و تا دهه ها همه دستآوردهای هزاران ساله یکدیگر را نابود کنند و دست گدایی بسوی جهانخواران، همانانی که نابودی و مرگ را برای همسایگان ما به ارمغان آوردند، دراز کنند.
هر دو دشمن بدنبال نابودی کیستی ملی مایند، یکی با "سدّ" و دیگری با "سی سد".

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
Collateral damages .1
2 .
www.businessweek.com/bwdaily/dnflash/sep2004/nf2004097_2792_db052.htm
همچنین و در همین راستا خانم برندا شفر نیز کتابی بنام "ایران و چالش کیستی آذربایجانی" نوشته است.
(Iran and the Chalenge of azerbaijani Idendity)