۱۳۸۵ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

سوسکها و آدمها


داستان بسیار ساده آغاز می شود: روزنامه نگار یک روزنامه سراسری که نام "ایران" بر پیشانی آن نشسته است، به گمان خود "چیزکی" خنده آور می نویسد و به زبان کوچه خیابانی به مردم راههای نبرد با سوسک را نشان می دهد. سوسک در جائی واژه ترکی "نَمَنه" (چه؟/چی؟) را بکار می برد، واژه ای که بر زبان بسیاری از جوانان تهرانی روان است و کمتر کسی از آنان ریشه ترکی آنرا می داند. همانگونه که در خیابانهای تهران روزانه هزاران بار واژه هائی چون "قاراشمیش"، "یِر به یِر"، "آچمز" و مانند آن بگوش می رسد، بی آنکه کسی از ریشه ترکی این واژه ها آگاه باشد.

دنباله داستان از آن نیز ساده تر است: سامانه های اینترنتی وابسته به نژادپرستان جدائی خواه با شتابی باور نکردنی سخن از "اهانت وحشتناک و جنایت فرهنگی شوینیسم فارس در حق ملت تورک آذربایجان" می رانند و آتش بزیر هیمه ای می گیرند که بدنبال سرکوبها و خوارشماریهای دهه های گذشته در دل دانشجویان ترکزبان انباشته شده است. دانشجویان آذربایجانی همان کاری را می کنند که هر انسانی، تا جائی که خود، زبان و فرهنگ خود را ارج بگذارد، میبایست به آن دست یازد؛ به خیابانها می ریزند تا پرخاش کنند و فریاد ناخرسندی خود را بگوش همگان برسانند. در این میان خواسته های انباشته شده پایه ای (مانند آموزش به زبان مادری، پرورش و گسترش فرهنگ، آئینها و بویژه کیستی آذربایجانی) جائی برای دم زدن میابند و پارچه نوشته ها از پرخاش به روزنامه ایران فراتر می روند و دیگر خواسته های آذربایجانیها را نیز دربر می گیرند.

هر انسان خردمندی، که اندکی نیز از میهندوستی و مردمگرائی بهره مند باشد، از خود خواهد پرسید، دینفروشان چرا در چنین روزهائی که بر سر این آب و خاک «ز منجنیق فلک تیر فتنه می بارد»، در روزهائی که هم امریکا و هم اسرائیل به هزار زبان و به روشنی و آشکار و بدون پرده پوشی فریاد میزنند که برای بزانو درآوردن ایران در آتش کینه های قومی خواهند دمید و در جائی که مایکل لدین یک روز نشستی درباره فدرالیسم در ایران برگزار می کند و روز دیگر با بکارگیری واژه هائی که ویژه نژادپرستان جدائی خواه درون و بیرون ایران است می گوید «ایران فارسستان نیست» باز هم دیوانه دیگری روانه میدان می شود تا سنگ بی خردی خود و سردمداران جمهوری اسلامی را در چاه ژرف چالشهای گریبانگیر مردم این سرزمین غمزده بیفکند تا اکنون هزارن خردمند و فرزانه در بیرون آوردن آن درمانده شوند؟
چرا در روزهائی که سیستان و کرمان در آتش گرونگانگیری و راهبندی می سوزند، خوزستان بشکه باروتی را می ماند که جرقه کوچکی را چشم براه است، در ماکو و نقده و ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان باختری کرد و ترک در برابر هم دندان می سایند و سازوبرگ جنگی به رخ همدیگر می کشند، در کردستان دیگ خشم مردم از این همه نابرابری و سرکوب بجوش آمده و دور نیست که این کهنترین ایرانیان همه رشته های مهر و دوستی را با کشوری که خود نخستین بنیانگذارانش بودند، پاره کنند، آری چرا درست در چنین روزهایی که سرنوشت این کشور کهنسال به تار موئی بسته است، چنین نوشته ای، که تنها و تنها لُمپنیسم ریشه دوانده در گوشه گوشه این رژیم دوزخی را برهنه به تماشا می گذارد، آذین بخش روزنامه ای می شود که نام "ایران" را بر خود نهاده است؟ ایران، نامی است که رنگارنگی فرهنگی، زبانی و آئینی این سرزمین و مردمان آنرا بیاد ما می آورد. نامی که از آنِ هیچکدام از گروههای زبانی و نژادی و فرهنگی این مردم نیست، نامی که همه پادشاهان و فرمانروایان گذشته این آب و خاک، از ترکزبان و پارسی گوی به آنش خوانده اند و واژه ای که همه چامه سرایان این پهنه، از فردوسی توسی در خراسان بزرگ تا نظامی گنجوی در اران و قفقاز و آن هزاران هزار دیگر، بدان مهر ورزیده اند و آنرا بجان و دل سروده اند.
آری! زیر همین نام امروز ارزشهای انسانی بسادگی آب خوردن بزیر پای گذارده می شوند! تفو بر دینفروشان فرومایه که چنین نام بزرگی را چنین به ننگ و خواری آلوده اند!

این ولی همه داستان نیست. نژادپرستانی که چهره زشت خود را پشت واژه "هویت طلب" پنهان می کنند با همه نیرو به میدان آمده اند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند. در دو روز گذشته بیش از سیسد نامه از این گروهها بدست من رسیده که خواندن برخی از آنان جز شرم و افسوس چیز دیگری برنمی انگیزد. همان کسانی که خود "انجمن مبارزه با جنایات کُرد" می سازند، همان کسانی که هم میهنان ارمنی را با زشتترین واژه ها می نوازند، همانها که با شادی و سرور سخن از کوچ گسترده ارمنیها از استان آذربایجان میرانند و به آنها "سفر خوش!" می گویند، همانها که با نژادپرستی لگام گسیخته خود هر آنچه را که "ترکی" نباشد بزیر آفند می گیرند، همانها که بی شرمانه بر سر گور ستار خان میروند و خاک پاک این بزرگمرد تاریخ ایران را با رنگهای پرچم یک کشور بیگانه می آلایند، آری! همانها که بارها گفته اند پس از جدائی آذربایجان از ایران «این خاک مقدس را از ارمنی و کرد پاک خواهند کرد»، همان انسان ستیزانی که فریادشان از دست "شوینیسم فارس" و "پان آریانیسم" گوش جهان را کر کرده و خود هنگامی که گردهم می آیند دستها را به نشانه بوزقورد (گرگ خاکستری؛ نشان نژادپرستان تندروی تُرک، که نژاد خود را برترین نژاد جهان می دانند و بدنبال پایه گذاری امپراتوری ترک از دریای سیاه تا دریای زرد هستند و گزاره زیر شعار آنهاست: هِر عیرقین اؤستؤنده، تؤرک عیرقی/ نژاد ترک برتر از هر نژادی) بالا می برند و فریاد «کؤرد، فارس، ائرمنی! تؤرکلرین دؤشمنی!» (کرد، فارس، ارمنی! دشمن ترکان!) سر می دهند، آری همان کسانی که در بیرون "هویت طلب"اند و در درون نژادپرست، از شادی سر از پا نمی شناسند. بیهوده نیست که یکی در ایران فریاد جهاد با پانفارسیسم را سر می دهد، دیگری در یک دنباله روی کودکانه از خمینی، از آن سوی آبها برای "فرزندان برومندش، جوانان آذربایجانی" پیام می فرستد.
اینها همه توش و توان خود را بکار گرفته اند تا این داستان را به "قوم فارس" و پان فارسیسم پیوند دهند، به همان جانور ترسناکی که تنها و تنها ساخته و پرداخته پندار بیمار و روانِ پریشان خود آنها است! براستی اگر ریشه خوار شماری آذربایجانیها و زبان ترکی در "پانفارسیست" بودن جمهوری اسلامی است، ریشه سنی ستیزی، یهودی ستیزی، بهائی ستیزی، مسیحی ستیزی و بیش و پیش از هر چیز "زن ستیزی" این رژیم تبهکار را و همچنین ستیز آن با آزادی و اندیشه و دانش و پیشرفت را در کجا باید جست!؟ اینهمه دشمنی دینفروشان (و بویژه گردانندگان روزنامه ایران) با نمادهای ملی ایرانیان، با نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، مهرگان، تاریخ پیش از اسلام و ... سر در کدام آبشخور دارد!؟
یک روزنامه فارسی زبان بر فرهنگ و زبان آذربایجانیها، یا آنگونه که نژادپرستان می گویند "تورکها" تاخته، پس این جنگی میان فارسهای ستمگر و ترکهای ستمکشیده است، آفتاب آمد، دلیل آفتاب!!! آیا بی خردی و پوک مغزی را مرزی هم هست؟

افسوس و دریغ که دیوانگان نشسته بر تخت فرمانروائی در ایران کار این سرزمین کهن را به جائی رسانده اند که کیان آن به بادی به لرزه می افتد و هر فرومایه تازه از راه رسیده ای خود را در جایگاهی می بیند که آینده این آب و خاک را به چالش بگیرد و همآورد بجوید!

ولی آماج نویسندگان روزنامه ایران چه بوده است؟ شاید هیچ آماج ویژه ای در اندیشه نویسنده نبوده باشد. درستتر بگوئیم، نویسنده چنین سخنانی و دیگر نویسندگان روزنامه های این چنینی با هر گونه اندیشه ای بیگانه اند و تیره بختی مردم این آب و خاک هم در همین است که بخش بسیار بزرگی از دست اندر کاران این کشور با اندیشه بیگانه اند، که اندیشمندان و اندیشه ورزان را در این کشور خوار می دارند و از خود می رانند و کارهای بزرگ را به مردمان خُرد می دهند و چنین می شود که روزنامه سراسری دولت را نه روزنامه نگاران کارآزموده و جهاندیده، که مشتی بی سروپا می گردانند، که پهنه روزنامه نگاری را با کوی و خیابان و سر گذر یکی می بینند، کسانی که هنری جز لودگی ندارند و ایکاش آئین همین کار را هم بخوبی می دانستند!

تنها در کشوری مانند ایران است که روزنامه نگاری (روزنامه نگاران راستین پوزش مرا بپذیرند) می تواند چنین بی پروا چشمانش را ببندد و دستانش را در نوشتن آزاد بگذارد و لختی نیز به این نیندیشد که آوردن تنها یک واژه در روزگاری که دشمن گرداگرد خانه را گرفته است، بهانه بدست نژادپرستان جدائی خواه می دهد تا دست در دست دینفروشان رقص مرگ را بر سر پیکر نیمه جان ایرانزمین آغاز کنند.
جوانان پاکدلی که امروز به خیابانها ریخته اند، باید بدانند که این همه، پی آمد تن دادن به فرهنگ "خودی" و "ناخودی" است که هم سران جمهوری اسلامی و هم نژادپرستان جدائی خواه به آن سخت پایبندند؛ هنگامی که رسانه های سراسری این کشور دمی از دشنامگوئی به هممیهنان سنی، اهل حق، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بویژه بهائی باز نمی ایستند و صدائی از ما بر نمی خیزد، هنگامی که نیمی از مردم این سرزمین، زنان، در هر دمی که می کِشند و هر گامی که بر می دارند هزار بار خوار می شوند و برای آنکه از یاد نبرند که در این سرزمین جایگاهی پستتر از مردان دارند، زنده زنده در کفن سیاه پیچیده می شوند و ما خاموشیم، نباید از این نکته در شگفت شویم که این شتر روزی نیز بر در خانه ما بنشیند! اگر از آغاز بر آپارتاید جنسی و آپارتاید دینی شوریده بودیم، امروز کسی را یارای آن نبود که هر چه خواست بنویسد، بی آنکه پروای آزردگی مردم این آب و خاک را بدل راه دهد!

چاره کار چیست؟ به گمان من همه کسانی که خود را پایبند به حقوق شهروندی و حقوق بشر میدانند، باید صدای پرخاش خود را بلند کنند تا مگر دست کم روزنامه نگاران بدانند که هر واژه ای را باید پیش از بزبان آوردنش ده بار و سدبار در ترازوی اندیشه بگذارند و سبک و سنگین کنند. از یاد نبریم، جمهوری اسلامی در آتش چنین کینه کشیهائی باز هم خواهد دمید و نژادپرستان جدائی خواه نیز از این نمد بدنبال کلاهی برای خود خواهند بود. آن که نوشته بود «اکنون توپ در زمین ما است» بدرستی این بازی را دریافته است؛ نمایش بی مزه ای که روزنامه ایران آغازگر آن بوده است، انبوهی از مردم بجان آمده آذربایجان را در برابرخود دارد که همشه و در سراسر تاریخ آماده جانفشانی برای این سرزمین بوده اند و اکنون برای بدست آوردن حقوق شهروندی خود به میدان آمده اند و همانگونه که نوشتم، دست به کاری زده اند که انسانی ترین واکنش هر شهروندی است و باید بر آنان آفرین گفت که دست کم تا این دم با بردباری بسیار، خردمندی و فرهیختگی خود را نشان داده اند. این نمایش ولی دو بازیگر پنهان نیز دارد، که توپ را پیوسته به هم پاس می دهند؛ دینفروشان و نژادپرستان، توپ اینبار در زمین نژادپرستان است که به ساز ناکوک گردانندگان بیخرد یک روزنامه، آواز گوشخراش جدائی آذربایجان از ایران را سر داده اند.
از یاد نبریم، جای ما در کنار همه کسانی است که برای گرفتن حقوق شهروندی خود به خیابانها می آیند. اگر نرویم، جای تهی ما را نژادپرستان جدائی خواه پر خواهند کرد و بر روی این آتش افروخته بدست دینفروشان، آش خود را خواهند پخت، بی آنکه پروای جان بی گناهان را داشته باشند!

داستان سوسکها و آدمها بسیار ساده است:

آدمها، آذربایجانیها و کردها و فارسها و عربها و بلوچها و کوتاه سخن ایرانیانی هستند که از این همه خوارشماری و سرکوب، که یکروز به بهانه دین، یک روز به بهانه آیین، روز دیگر به بهانه زن بودن و دیگر روز به بهانه زبان و گویش روی می دهد، بجان آمده اند،

و سوسکها، دینفروشان و نژادپرستان ایران ستیز هستند که دست در دست هم کمر به نابودی کیان و هستی این سرزمین بسته اند، سوسکهائی که همه ویژگیهای آمده در روزنامه ایران، برازنده هر دو گروه آنهاست.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد