۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

آنگاه که دَرها به پرواز در می آیند...

نگاهی به نوشته آقای فانی یزدی

دبیر فارسی و دستور ما در سال دوم راهنمائی (که خدایش از هر گزندی بدور دارد) نمونه زیبایی از بازی با واژه ها می آورد. میگفت: «هنگامی که می گوئیم "در باز است" می توانیم پشت بندش بگوئیم "باز یک پرنده است" و به این سخن برسیم که "درب خانه هم می تواند پرواز کند"!»

آقای فانی، درودهای گرم مرا از اروپای سرد بپذیرید!

اگر در نیمه دوم نوشتارتان با من رودررو سخن نمی گفتید، شاید نیازی به نوشتن این نامه نمی بود، که هر کسی می توانست نوشته مرا و از آن شما را بخواند و خود بداوری بنشیند. اکنون که چنین کرده اید، از منش و پرورش ایرانی بدور می بود، اگر که نوشتارتان را بی پاسخ می گذاشتم. من نوشتار شما را بهانه خوبی دیدم برای باز کردن برخی سخنها و گفتن برخی ناگفته ها، پس اگر پاسخم از نوشته های شما فراتر رفت، بر من ببخشائید. یافتن همانندی میان اندیشه من و مصباح یزدی، مرا بیاد دبیر فارسی ام انداخت. او با خنده می گفت دَر باز است، باز پرنده است، پس در پرنده است، و شما با اخم نوشته اید مصباح یزدی انتخابات را نمی خواهد و مزدک بامدادان مردم را به رأی ندادن فرامی خواند، و از دل این سخن همانندی مرا (که بخشی از اپوزیسیون هستم) با مصباح یزدی بیرون کشیده اید؛

او گمان برده که من کردم چو او
فرق را کی داند آن اِســتیزه خو

بگذارید یک نمونه از کسانی برایتان بیاورم که برای شرکت در انتخابات فراخوان داده اند، تا ببینید شما و دیگر رأی دهندگان را به چه کسانی همانند می توان کرد!: خامنه ای روز چهارشنبه بیست و دوم آذرماه می گوید: «انشاالله روز جمعه مردم با عزم راسخ ، با انگيزه کامل وارد ميدان و صحنه انتخابات بشوند »(1) به گمانم همین یک نمونه گویای همه آنچیزی باشد که من در پی گفتن آنم. ولی داستان غم انگیزتر از اینهاست. «فعالين حركت ملي آذربايجان ، با پخش گسترده مقاله اي با عنوان "غفلت، عبرت ، قدرت" در سطح شهر اورميه براي خنثي کردن نقشه هاي شوم اكراد ياغي، از ملت تورك براي شركت در انتخابات شوراهاي شهر دعوت كردند.»(2) اگر من نیز در واکنش به نوشتار شما بدنبال یافتن همانندی هایی میان شما و سید علی خامنه ای و نژادپرستان جدائی خواه باشم (که هر دو مانند شما مردم را به پای صندوقهای رأی فرامی خوانند) کارم چیزی بیشر از یک دهانکجی کودکانه نخواهد بود.
مزدک بامدادان را با کسان بسیاری می توان همسو و همصدا دید: با جرج بوش و تونی بلر، آنجا که او نیز جمهوری اسلامی را یک رژیم تروریست و سرکوبگر و زیرپاگذارنده حقوق بشر می داند، با حماس، آنجا که او نیز اسرائیل را کشوری می داند که سرزمین فلسطینیان را اشغال کرده و با مردم غزه چونان جانوران رفتار می کند، با اسرائیل، آنجا که او نیز بر کشتار شهروندان بیگناه اسرائیلی بدست تروریستهای انتحاری نام آدمکشی می نهد، با نژادپرستان جدائی خواه، آنجا که او نیز خواهان آموزش زبان مادری تک تک مردم ایران و دیگر آزادیهای فرهنگی و زبانی برای آنان است و پایان سخن با جمهوری اسلامی، آنجا که او نیز بر سیاست امریکا و بریتانیا در عراق و افغانستان نام "اشغالگری" می نهد.
در جستاری که شما را چنین برآشفته است، آورده بودم که جمهوری اسلامی تنها و تنها بدنبال نشان دادن صفهای دراز رأی دهندگان است و در جستجوی نشانه ای برای جهانیان، تا مردمی بودن و دموکرات منشی خود را به آنان نشان دهد. باور کنید، سران این رژیم از روز نخست بدنبال "حماسه حضور" بودند و کار برگزیده شدگانرا به "امدادهای غیبی" خود سپرده بودند. روزنامه کیهان به سردبیری حسین شریعتمداری می نویسد: « رسانه هاي جهان انتخابات ايران را مانور دموكراسي خواندند»، و وزیر کشور در نامه ای به خامنه ای بر خود می بالد که : «حضور شگفت انگيز مردم در انتخابات پيام صريحي به دشمنان انقلاب است » شورای نگهبان در بیانیه ای می نویسد: « حماسه عظيم ملت سراب خيالي دشمنان را بر هم زد». نوري همداني، فاضل لنكراني، صافي گلپايگاني و مكارم شيرازي میگویند: «حضور حماسی ملت ایران در انتخابات، دشمنان را مأیوس کرد». آیا هنوز هم برآنید که من هنگام نوشتن جستار "دریوزگان آزادی" آنگونه که شما می پندارید، در "برج عاج" نشسته بودم؟

من گمان می کردم اگر روز بیست و دوم آذر هشتادوپنج در باره انتخابات بیست و چهارم همان ماه چیزی بنویسم، بر همگان روشن خواهد بود که چشم به انتخابات آن روز، و تنها به آنروز، در ایران دارم و کارم به همه انتخابات این بیست و هشت سال گذشته نیست . پس اگر نوشته ام «تن دادن به بازی ننگین انتخابات به ریشخند گرفتن دموکراسی است» روی سخنم با مردم بورکینا فاسو و گینه بیسائو و در باره انتخابات ده سال دیگر و یا پنج سال پیش نمی توانسته باشد، اگر نوشته ام نارسا بوده و شما را بر این گمان واداشته که من هر گونه رأی دادنی در کجای این جهان خاکی را "بازی ننگین" خوانده ام، همینجا از شما و همه خوانندگان نوشته ام پوزش می خواهم. سال پیش و چند ماه پس از انتخابات رئیس جمهوری در ایران، من در انتخابات مجلس ملی آلمان شرکت کردم. در پایان آنروز خانم آنگلا مرکل، نماینده اتحادیه دست راستی دموکرات مسیحی- سوسیال مسیحی صدر اعظم آلمان شد. اگر چه من آنروز به چپ ترین گرایش رأی داده بودم، ولی خانم مرکل صدراعظم برگزیده من نیز هست، چرا که من در همان دمی که نام حزب و نماینده دلخواه خود را بروی برگه رأی نوشتم و آنرا بدرون صندوق انداختم، پذیرفته بودم که از دل این صندوق کسی بیرون خواهد آمد که بیشینه مردم آلمان را نمایندگی خواهد کرد؛ آقای فانی! من با شرکت در آن انتخابات، پیشاپیش مشروعیت آن و نماینده برآمده از آنرا پذیرفته بودم. باور کنید، سخن من درباره ساده بودن بازی مردمسالاری، گزافه نیست!
پس احمدی نژاد نیز رئیس جمهور برگزیده شما (اگر در آن انتخابات شرکت جسته باشید) و همه آن دیگرانی است که روز سوم تیر بپای صندوقهای رأی گیری رفتند، اگرچه به نامزد دیگری رأی داده باشید. سخن از اینکه «احمدی نژاد را تحریم کنندگان به مردم هدیه کردند» بزبان ساده "جِرزنی" سیاسی است، بدتر از آن، "دَبّه درآوردن" است! تاب باخت را نیاوردن است! رأی دهندگانی مانند شما و مسعود بهنود و ابراهیم نبوی و آن میلیونها تن دیگر، از شورای نگهبان و پیروان مصباح یزدی به سختی رودست خوردند، دست کم بازندگان خوبی باشید و نخواهید که لب و دهان ما رأی ندهندگان به آشی بسوزد که شما با دیگش یکجا سرکشیده اید! پی آمد این انتخابات نیز از هم اکنون پیدا است، ببینید ابراهیم نبوی دستآورد این رأی گیری را چگونه می بیند: «نتیجه انتخابات، در بدترین شکل آن، شرایط را برای دولت احمدی نژاد نه تنها بهتر نکرد، بلکه دولت فهمیده است که اگر تقلب نکند و شرایط انتخاباتی را کاملا در دست نگیرد، در هر انتخاباتی بازنده است.» یعنی دولت، - که گویا از یک گوشه ناشناخته کهکشان راه شیری به میانه کویر پرتاب شده و انگار نه انگار که بخش اجرائی همین جمهوری اسلامی است، - تازه امروز این نکته را دریافته است. آیا تا به امروز ما سخن از کشوری می راندیم که در آن واژه "رأی" همان باری را داشت که در اروپای باختری دارد، و تازه از بزنگاه سوم تیر هشتادوچهار بازار دستکاری در رأی مردم داغ شده است؟ البته آقای نبوی نان از خنداندن مردم می خورد و جای شگفتی نیست که چنین سخنان خنده آوری را بر زبان و بروی کاغذ بیاورد، ولی شما دیگر چرا؟!
اگر می گوئید رأی مردم سرنوشت ساز است و به شمار می آید، پس بپذیرید که احمدی نژاد نماینده برگزیده و مشروع مردم ایران است و آنگونه که آئین دموکراسی است، این برگزیده و نماینده مردم را ارج نهید و در برابر همسایگان فرنگی خود شرمگین و سرافکنده مباشید!
ولی اگر می گوئید مردم کس دیگری را می خواستند و شورای نگهبان در رأیشان دست برد، دیگر بگومگویتان با ما رأی ندهندگان بر سر چیست؟
و اینبار هم بازبه تماشای همان بازی بی مزه نشسته ایم: "ائتلاف اصلاح‌‏طلبان" به رييس مجلس هفتم می نویسد: «از روند شمارش آراي انتخابات شوراي شهر تهران نگرانيم» و کروبی و خاتمی و رفسنجانی گرد هم می آیند تا در این باره رایزنی کنند.

دموکراسی با سرمایه وسود سروکار دارد. پس اگر من ببینم که چند ماهی ویا چند سالی دیگر می توان با رفتن بپای صندوقهای رأی اندکی، آری تنها اندکی روزگار مردم بخت برگشته ایران را بهبود بخشید، دمی نیز در اینکار درنگ نخواهم کرد. گیرائی دموکراسی هم درست در همینجا است، که نمی توان یکبار و برای همیشه سخنی گفت و بر آن پای ورزید، برای همین هم هست که من نامه "کمپین یک میلیون امضاء" را اگر چه به شاهرودی نوشته شده است، با جان و دل امضا کردم و در گسترش آن از هیچ کاری فروگذار نخواهم بود. آنجا که بتوان اندکی از رنج مردم کاست، خاموشی و دست روی دست نهادن گناهی نابخشودنی است. همه سخن من بر سر این است که با شرکت در انتخابات سرمایه ای گزاف را می سوزانیم، بی آنکه بهره ای درخور، فراچنگ آوریم. یکبار دیگر گفته های سران رنگ و وارنگ جمهوری اسلامی را بخوانید، بیش از آنکه ما نیازمند این انتخابات باشیم، جمهوری اسلامی تشنه رأیهای ما است. این جمهوری اسلامی است که به بودن ما در برابر دوربینهای خبرنگاران اروپایی نیاز دارد، و ما اگر اندکی هشیاری و سازماندهی می داشتیم، می توانستیم این رژیم را در کنار صندوقهای رأی گروگان بگیریم، رأی خود را به مفت نفروشیم و از دل این نیاز آنان، بهبود روزگار خود را بدرآوریم. می توانستیم با دوری جستن از انتخابات خشک مغزان شورای نگهبان را واداریم که نازمان را بکشند و بجای اینکه ما از آنان آزادی را گدایی کنیم، آنان را بدریوزگی رأی خود بکشانیم. من از دوباره گوئی این سخن هرگز خسته نخواهم شد، باور کنید! دموکراسی بسیار ساده تر از اینهاست!

آقای فانی! کار روشنفکر به به و چه چه کردن نیست، کار او خرده گیری و پرخاش است و پدیدآوردن پُرسمانهای نوین، یا به گفته جوانان امروزی "گیر دادن". من تلاش می کنم هم به مردم، هم به دیگر روشنفکران و هم به خویشتن خود "گیر" بدهم. پس این سخنان را بپای «توهین و تهدید و افترا» مگذارید. برای نمونه اگر مزدک بامدادان خوشچهره و زیبا باشد و شما او را گشاده دهان و درازبینی و چپ چشم بنامید، نام این کارتان دشنامگوئی است. ولی اگر مزدک بامدادان را دهانی باشد از یک بناگوش تا آندیگری و بینی اش با خرطوم ژنده پیلی برابری کند و از دو چشمش یکی رو به خاور داشته باشد و آنیکی رو به نیمروز، دیگر نمی توان بر شما خُرده گرفت، چرا که درستکارانه و بی فریب، چهره او را آنگونه که هست بازگفته اید، یا دست کم آنگونه که شما او را می بینید، هر چند که سخنتان کام او را تلخ کند! روزگار رودربایستی ها و قربان یکدیگر رفتنها بپایان رسیده، برای ما ایرانیان دیگر زمانی برای از دست دادن نمانده است.

ما باید در هر کُنشی سود و زیان رفتار خود را پیشاپیش بسنجیم. من در پی نادیده گرفتن دستآوردهای دوم خرداد و بروی کارآمدن خاتمی نیستم. ولی از یاد نیز نمی برم که بروزگار همه کارگی همان کسی که شما می گوئید «چهره‌ای اهل دیالوگ بود، با گفتگوی تمدن‌ها، چهره خندان، وعده‌های مردمسالاری دینی، تلاش برای ‏تشنج زدایی و توسعه سیاسی و حمایت از جامعه مدنی» فروهرها را کشتند و مختاری و پوینده و شریف و ... را، و با همه بوق و کرنایی که بر سر "خشکاندن ریشه سرطانی" براه انداختند، آب از آب نجنبید. در همان سالها داستان پر آب چشم هژدهم تیرماه رخ داد و آن رئیس جمهور خنده روی شما دانشجویان را مشتی "اراذل و اوباش" خواند. در همان سالها به هفته ای نزدیک به یکسد روزنامه را بستند و .... تا که سخن را کوتاه کرده باشم، در همان سالها زهرا کاظمی زیر شکنجه های سعید مرتضوی جانسپرد. "چهره اهل دیالوگ" شما برای کشته شدن لاجوردی چنان دل سوزاند که برای برادری و زیر عبای او بود که دادستانی تهران بی شرمانه ترین رفتار را با اکبر گنجی و خانواده او درپیش گرفت. ولی آیا در برابر این همه، اندکی از فشار زندگی بر دوشهای مردم کاسته شد؟ آیا از گسترش روزافزون تن فروشی و اعتیاد و بیکاری و بزهکاری سرسوزنی کم شد؟ آیا دیگر سنگسار نکردند و دست نبریدند و بزه کاران را در خیابان بر دار نکردند؟ آیا بینوایان و رنجبران دمی نیز توان آنرا یافتند که خوان تهی خود و خانواده خود را به تکه نانی چربتر بیارایند؟ آیا همه آن خوبی هایی که شما برای خاتمی برشماردید، اندکی از "غم نان" این بیچارگان کاست؟ دموکراسی بازی سرمایه و سود است آقای فانی! هم امروز نیز باید از خود بپرسیم چه سرمایه های گزافی را سوزاندیم، تا رژیم ناتوان شده جمهوری اسلامی بتواند به پشتوانه رأی بیست میلیونی ما کودک خوشرفتار خانواده را بنزد میهمانان بفرستد و خود در پشت پرده دستگاه سرکوب و ستم را دوباره بازسازی کند، تا مشت خودکامگی اش را اینبار سختتر بر گُرده این مردم فرو کوبد، و پس از این همه، بهره ما مردم ایران از هشت سال کجدار و مریز آن "هوادار جامعه مدنی" چه بود، جز احمدی نژاد؟

من هنوز هم می گویم که با بودن ولایت فقیه، آمدن و رفتن این یا آن کارگزار دردی از ما درمان نخواهد کرد. مجلس ششمی که آنهمه رأی در پشت سر خود داشت و آنهمه سرمایه بپایش ریخته شده بود، ساعتی نیز در برابر "حکم حکومتی ولی فقیه" تاب نیاورد و بر سر قانون مطبوعات به یک پرخاش خامنه ای چنان در لاک خود خزید، که تا واپسین روز از سنگ صدا برخاست و از این مجلس برنخاست. همین دولت که رأی بیش از بیست میلیون ایرانی را در پشت سر داشت، بر سر بزگاههای سرنوشت سازی چون گفتگوهای هسته ای بسادگی کنار زده شد و خامنه ای نماینده ویژه خود، حسن روحانی را بر این کار گماشت. اینجا و با نگاه به نوشته شما در باره امیرکبیر و مشروطه و دکتر مصدق و شوروی و افریقای جنوبی است که باید بگویم:

کار نیکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر

من با شما همسخنم که می توان با بودن ساختاری بنام ولایت فقیه نیز رو به سوی آینده داشت. کار روشنفکران و فرهیختگان جز این نیست، که از دل کوه ناشدنی ها راهی به بیرون بشکافند، ولی این راه اگر که در بر همین پاشنه امروزین خود بگردد، از کنار صندوقهای رأی گذر نخواهد کرد، هرچند که این راه را دردسر و سختی اندک باشد. داستان چهره ها و کشورهایی که فهرست کرده اید، از داستان ایران جدا است. شما باید نخست امیرکبیر این آب و خاک را نشان من دهید (و امیدوارم گوشه چشمتان به سردار سازندگی که کتابی نیز در باره امیرکبیر نوشته است، نباشد). مردم افریقای جنوبی آپارتاید را نه با رأی گیری، که با پرداختن همه هزینه های یک نبرد سراسری سرنگون کردند، و پیش از هر چیز با به چالش کشیدن مشروعیت جهانی رژیم آپارتاید (همان کاری که ما رأی ندهندگان پیشنهاد می کنیم)، با نافرمانی مدنی و با ماندلایشان! آقای فانی! ماندلای ما کجاست؟ در فروپاشی شوروی رأی مردم هیچگاه بشمار نیامد؛ گورباچف برکشیده کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بود و با رأی مردم بر سر کار نیامد، و اگر نخواهیم خود را بفریبیم، باید بپذیریم که فروپاشی امپراتوری سرخ نه از درون، که از بیرون روی داد. نمی توان با آوردن چنین نمونه هایی شرکت در انتخابات را روا دانست. ما باید بدنبال راهکار ویژه شرائط کشور خود باشیم و از دنباله روی بپرهیزیم، که خداوندگار سروده است:

خــلق را تقلـــــیدشان برباد داد
ای دوسد لعنت بر این تقلید باد

در باره فرنگ نشینی من که چند جا به آن پرداخته اید، میخواستم چیزی بنویسم، سعدی بفریادم رسید. می فرماید: «هندوئی نفت اندازی می کرد، گفتند تو را که خانه نئین (از نی) است، بازی نه این است!» براستی جان سخن را گفته است!

آقای فانی! می دانم که دختری دوازده- سیزده ساله دارید، همانی که پرسشهایش را در نامه ای برای آقای معین نوشته بودید. از شما می خواهم که پرسشم از آن کودک نمادین را پیش روی دخترتان بگذارید و ببینید چه پاسختان می دهد. و خودتان به این پرسش پاسخ دهید که رأی دهندگان انتخابات بیست و چهارم آذرماه به کدام دستآورد خود باید ببالند؟ آیا تک تک شما رأی دهندگان اکنون دستار از سر برگرفته و پیرهن چاک، دست افشان و پای کوبان به خیابان خواهید دوید و سینه ها پیش خواهید داد که: «من آنم که رفسنجانی آمد و مصباح نیامد؟» آیا برای ملتی بزرگ چون ما مایه شرمساری نیست که هر بار پس از رأی دادن تنها و تنها از این بر خود می بالیم که مگذاشتیم روزگارمان از این که هست نیز سیاهتر شود؟ آیا بهره ما از دموکراسی تنها این است که هر از گاهی به میدان بیائیم و در کشاکش میان بدتر و بدترین، روی بدترین ها را کم کنیم و سپس سرشار از خودبزرگ بینی و به خانه هایمان برویم، تا انتخابی دیگر و روکم کنی بزرگتر؟ آیا گمان نمی کنید، درست از همین رو است که یکسدوپنجاه سال است درجا می زنیم و به گرد خود می گردیم؟ که دل به کمترین دستآوردها خوش می داریم و در یک واژه "مینیمالیست"ترین مردم جهانیم؟

نه آقای فانی! من برآنم که باید هر شب و هر روز در گوش این مردمان کیستی باخته و خودگم کرده بخوانیم و هزار باره بخوانیم، که گزینش ناگزیر میان رفسنجانی و مصباح یزدی، میان کروبی و احمدی نژاد، میان بدتر و بدترین شایسته آنان نیست. باید بگوئیم، و هزارباره بگوئیم و به فریاد و پرخاش بگوئیم که ایرانیان! شما مردمانی با فرهنگ و تاریخ هزاران ساله اید، شما نگارندگان نخستین منشور حقوق بشر و پدیدآورندگان نخستین جنبش سوسیالیستی در جهانید، فرهنگ و تاریخ شما سرشار از دستآوردهائی است که سرنوشت همه مردم جهان را رقم زده است؛
شما شایسته گزینش میان بهتر و بهترینید، اگر که خود را بیابید و توان خود را باور کنید.

شاد زی،
دیر زی،
مهر افزون!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. همچنین نک. انتخابات از نگاه مقام معظم رهبری
2. از رایانامه ای که روز پنجشنبه برای من فرستاده شده است.

۱۳۸۵ آبان ۱۱, پنجشنبه

دَریوزگان آزادی


کودک خردسالی را بپرسید: «اگر از تو بخواهند در یک مسابقه فوتبال بازی کنی، که در آن تیم روبرو بجای یازده بازیکن، پانزده، هژده، بیست و یا هر چند بازیکن که بدلخواهش بود به زمین بیاورد، به تیم تو یک توپ و به تیم خود چهار، پنج توپ بدهد، هر گاه و هر کجای زمین که خواست توپ را با دست بگیرد، تو را هنگامی که پابتوپ می شوی بزند و بر زمین بیفکند، دروازه زمین تو را بزرگتر و از آن خود را کوچکتر کند و (بسته به شمار گلهای زده و خورده تیم خودی) در پایان بازی هم بگوید، هر کس که گل بیشتری خورده باشد برنده است، چه خواهی کرد؟» این کودک اگر از هوش و خردی میانگین برخوردار باشد، در شما چنان خواهد نگریست، که در دیوانه ای، و خواهدتان گفت که نام این بازی را دیگر فوتبال نمی توان نهاد!

هواداران شرکت در انتخابات پیش رو، گویی از این کودک نمادین ما گامها پَس ترند. آنچه که بنام انتخابات (از مجلس شورای اسلامی گرفته تا شورای شهر و ریاست جمهوری و مجلس خبرگان) در ایران رخ می دهد، چیزی نیست جز نمایش مردمی بودن جمهوری اسلامی، که خشک مغزان شورای نگهبان نه پروای شمار رأیهای به صندق ریخته را دارند و نه نگران نامهائی هستند که بر برگه های رأی نوشته می شوند. برای اینان تنها و تنها نمایش دادن صفهای دراز مردمی که چشم براه رسیدن به صندوق رأیند، ارزش دارد و بس، تا به جهانیان بگویند، «اگر راست می گوئید که ما سرکوبگریم و کشتار و شکنجه سنگسار می کنیم و زنان را با زور و ستم در کفنهای سیاه می پیچیم و دگراندیشان را سر و دست و پا می شکنیم و می کشیم و به زندان می افکنیم و ....، اگر راست می گوئید که مردم ما را نمی خواهند، پس برای چه باز هم برای شرکت در انتخابات سر از پا نمی شناسند و ساعتها سرپا می ایستند تا بتوانند رأی شان را به یکی از نامزدهای از پیش غربال شده ما بدهند، تا سرنوشتشان را رقم بزنیم؟»

به گمان من رفتن به پای صندوقهای رأی برای هر ایرانی، تنها خوار کردن خویش است و انگشت پذیرش نهادن بر این نکته که نه تنها شورای نگهبان، که خود ما نیز خود را سزاوار چیزی بیش از این که داریم نمی دانیم. خواری و زبونی از همان گام نخست آغاز می شود؛ از آنجایی که شورای نگهبان به ما می گوید به چه کسی می توانیم رأی داد و به چه کسانی نه. اگر چه همین یک قانون ننگین "نظارت استصوابی" هر انسان آزاده ای را بسنده است که خود را خوار و زبون نکند و در این بازی ننگین پای ننهد، بد نخواهد بود، اگر که نگاه کوتاهی به بهانه های "رأی دهندگان" برای شرکت در انتخابات بیندازیم:

گزینه های پیش رو: رأی دهندگان می گویند از میان سه گزینه "سرنگونی بدست نیروهای بیگانه"، "سرنگونی در پی یک انقلاب همگانی" و "اصلاحات گام بگام" سومی کم هزینه ترین و کارآترین آنهاست، و از آنجایی که چنین کاری جز با دست یازیدن به سازوکارهای دموکراتیک روی نمی دهد، باید در هر انتخاباتی شرکت جست و همیشه و در همه جه بپای صندوقهای رآی گیری رفت.
این سخن اگر چه در نگر نخست پر نادرست به چشم نمی آید، دروغ بزرگی بیش نیست. نخست آنکه بر این سه گزینه، گزینه چهارمی را نیز می توان افزود، که همان "نافرمانی مدنی" باشد. سخن بر سر چند و چون این گزینه بسیار است، و لی کسی نمی تواند آنرا نادیده بگیرد، بویژه آنکه همین دوری جستن از نمایش انتخابات خود یک نافرمانی کارساز مدنی است. دوم اینکه انتخابات در ایران هیچ خویشاوندی با سازوکارهای دموکراتیک ندارد و همانگونه که رفت، تنها و تنها بکار دستگاههای دروغ پراکنی رژیم می آید.

مشروعیت: رأی دهندگان می گویند دوری جستن از صندوقهای رأی چیزی از مشروعیت برگزیدگان نمی کاهد و ابراهیم نبوی احمدی نژاد را نمونه می آورد که اگر چه با رأیی اندک به ریاست جمهوری رسید، چیزی از مشروعیت جهانیش کاسته نشد. این سخن نیز در بدترین رویه اش یک دروغ بزرگ و در بهترین رویه اش سخنی ناپخته و از سر کم اندیشی است. آنچه که در چشم جهانیان به احمدی نژاد مشروعیت می بخشد نه شمار برگه های رأی آراسته به نام او، که صفهای دراز رأی دهندگان و شرم آورتر از آن فراخوان هنرمندان و نویسندگان و فیلمسازان و ... به شرکت در انتخابات است. کسی که اندکی از بازی دموکراسی سررشته داشته باشد، بسادگی می تواند دریابد که مشروعیت برگزیده شدگان نه به شمار رأیهای آنان، که در گستردگی شرکت مردم در انتخابات است. از همین رو است که می توان گفت یک نامزد انتخاباتی که با شرکت نود درسدی مردم، تنها سی در سد رأی آورده است، از مشروعیتی بسیار بالاتر از نامزدی برخوردار خواهد بود با نود درسد رأی، در انتخاباتی که در آن تنها سی در سد از مردم بپای صندوقها رفته اند! جای افسوس نیست که حتا ما فرنگ نشینان نیز باید هنوز بر سر این مفهومهای پیش پا افتاده بازی دموکراسی بگو مگو کنیم؟ نمی توان از یک سو مردم را به شرکت گسترده در انتخابات فراخواند و از سوی دیگر بر جهانیان خرده گرفت که چرا ما را با رئیس جمهور برگزیده خودمان یکسان و همسنگ می گیرند. کسی که رأی می دهد، باید بداند که نامزد برگزیده بیشینه رأی دهندگان، برگزیده خود او نیز هست، آری! دمکراسی و مردمسالاری گاهی بسیار ساده تر از آن چیزی است که گروهی از رأی دهندگان ایرانی می پندارند.

نمونه خاتمی: رای دهندگان می گویند با شرکت گسترده در انتخابات میتوان به یک پیروزی شیرین، مانند گزینش خاتمی دست یافت.
این نیز بهانه ای سست و سخنی پوچ است. خاتمی اگر که پشتیبانی گسترده و همه سویه رفسنجانی را پشت سر نداشت، هرگز رئیس جمهور ایران نمیشد. رفسنجانی که در آنروزها از همه سو خود را زیر فشار می دید، با بکارگیری همه توان سیاسی و اجتماعیش خاتمی را به گونه ای "بَرکشید". برکشید، از آنرو که نگذاشت رأی مردم به او سر از جای دیگری درآورد. کسانی که بر این سخن باور ندارند، یکبار دیگر سخنرانی رفسنجانی را در نماز جمعه پیش از انتخابات بخوانند. رفسنجانی از رأی مردم به خاتمی پاسداری کرد و این هنری بود که هشت سال پس از آن روز، خاتمی و وزیر کشورش از آن ناتوان بودند و دیدیم که بناگاه احمدی نژادی که نه شناخته شده بود و نه برنامه داشت، معین و کروبی و رفسنجانی را پشت سر گذاشت.

نداشتن شیوه جایگزین: رأی دهندگان بر سر بزنگاه سوم تیر نیز بر ما خرده می گرفتند که مردم را به خانه نشینی فرا می خوانیم و می گوییم رأی ندهند، بی آنکه خود روش جایگزینی در برابر آنان بگذاریم.
این سخن هم دروغ و هم فرافکنی را در خود یکجا دارد. نخست آنکه "نافرمانی مدنی" بهترین شیوه جایگزین برای دگرگونی ساختار سیاسی ایران است و با جداکردن راه مردم از حاکمیت، مشروعیت دروغین آنرا (که وامدار رأی دهندگان است) از آن می گیرد. دانشجویانی که در دانشگاه امیرکبیر بر سر احمدی نژاد فریاد «مرگ بر دیکتاتور!» و «عامل تبعیض فساد، محمود احمدی نژاد!» بر کشیدند، اگرچه تاوان این کار خود را بسختی خواهند پرداخت، ولی در پیشگاه تاریخ هرگز شرمگین و سرافکنده نخواهند بود. کار این دانشجویان را می توان یکی از نمونه های خوب نافرمانی مدنی بشمار آورد.
دیگر اینکه نداشتن جایگزین در هیچ جای جهان پیشرفته حق سخن گفتن را کسی نمی گیرد. سخن رأی دهندگان آن داستان کهن را بیاد می آوردن که کسی تخم مرغی را از دست دیگری گرفت و گفت مخور که گندیده است. آنیکی که گرسنه بود و چشم بر تخم مرغ گرد کرده بود گفت، اگر راست می گویی خود تخم بگذار! آیا اگر کسی خود تخمگذاردن نتواند، حق اینرا هم نخواهد داشت که دیگران را از خوردن تخم مرغ گندیده بازدارد؟

امروز جهان چشم به ایران و رفتار مردم آن در انتخابات پیش رو دوخته است. جهانی که می خواهد در شورای امنیت سازمان ملل "قطعنامه تحریمها" را بیرون دهد. جهانی که هنوز می گوید، تحریمها نباید مردم کوچه و خیابان را نشانه روند. آیا اگر روز بیست و چهارم آذر باز هم انبوه مردم بر سر جایگاههای رأی گیری گردآیند و نشان دهند که از دل و جان با همین رژیم جمهوری اسلامی با همه خامنه ای هایش و جنتی هایش و احمدی نژادهایش و قاضی مرتضویهایش و مصباح یزدیهایش کنار می آیند و با آن سر ناسازگاری ندارند، جهان باز هم در اندیشه مردم کوچه و خیابان خواهد بود؟ ملایان کارکشته که برای برنامه های هسته ای شان از هر سو زیر فشارند، نیاز به این دارند که نمایشی از همبستگی ملی به جهانیان نشان دهند و کسانی که مردم را به شرکت در این انتخابات فرا می خوانند، خواسته یا ناخواسته پای در این دام می نهند.

با این همه پرسشهایی نیز رخ می نمایند که رأی دهندگان را از پاسخ به آنان گریزی نخواهد بود:

* چند روز مانده به انتخابات سوم تیر در نوشتاری بنام «آنکه گفت آری، آنکه گفت نه» نوشته بودم: «اگر شورای نگهبان روز شنبه آینده همه صندوقهای رأی را به کاخ ریاست جمهوری ببرد و در برابر چشمان خاتمی به آنش بکشد، او چه خواهد کرد؟»
این پرسش همچنان برجا است. چه کسی از رأی مردم پاسداری خواهد کرد؟ شورای نگهبان؟ وزارت کشور؟ یا شاید احمدی نژاد؟ کسانی که مردم را به رأی دادن فرا می خوانند آیا پاسخ این پرسش ساده و نه چندان دور از پندار را نیز در آستین آماده دارند؟ مگر آنکه همگان را خوابی چنان شیرین در گرفته باشد که گمان برند انتخابات در ایران از همان گونه ایست که در سوئیس و کشورهای اسکاندیناوی، که در آن سردمداران کشور جایگاه خود را زیر پا می نهند، ولی رأی مردم را هرگز!!! راستی بر این همه خودفریبی باید بیشتر خندید، یا گریست؟

* و اگر از خنده یا گریه وارهیدیم و دل به این خوش داشتیم که از دل گلدانهای رأی همانی بیرون خواهد آمد که براستی بدرون رفته است و آنچنان در آرزوهای کودکانه خود فرو رفتیم که پنداشتیم شورای نگهبان در رأیهای ما دست نخواهد برد و دانه ای رأی را نیز جابجا نخواهد کرد، راستی چه کسی ما را در شهرهایمان و در مجلس خبرگان رهبری نمایندگی خواهد کرد؟ کروبیها و معینها و تاجزاده ها و خاتمیها و همانندهایشان مگر که هستند؟ آیا این زنجیره نفرین شده گزینش میان بد و بدتر را هیچ پایانی نیست؟ آیا باز هم داستان دوزخ است و عقرب جراره ای که از ترس آن می خواهیم به مار غاشیه پناه ببریم؟ بگذیم که در میان این زیبارویان و مه پیکران از چپ گرفته تا راست و از کارگزار گرفته تا اصولگرا و دوم خردادی، براستی دانسته نیست که مار کدام است و کژدم کدام!

سخن را کوتاه می کنم: تن دادن به بازی ننگین انتخابات به ریشخند گرفتن دموکراسی است. کسی که به پای صندوق رأی می رود از سوئی شخصیت انسانی و جایگاه شهروندی خود را فرو می شکند و از دیگر سو به رژیم بزه کار جمهوری اسلامی در نشان دادن چهره ای دموکرات و مردمی از خود، یاری می رساند. شورای نگهبان و وزارت کشور مانند همیشه در رأی مردم دست خواهند برد و آنرا که خود می خواهند از دل گلدانهای رأی برون خواهند کشید و حتا اگر چنین هم نباشد، نامزدهای گروه روبروی شورای نگهبان و احمدی نژاد تنها در رویه داستان است که دم از آزادی و حقوق مردم می زنند و در روز نیاز مانند رهبر و نمادشان محمد خاتمی پشت به مردم خواهند کرد و گاه هم در برابر آنان و به بهانه پاسداری از "نظام مقدس جمهوری اسلام و ولایت مطلقه فقیه" سنگر خواهند افراشت. از آن گذشته تا هنگامی که ولایت مطلقه فقیه همه کاره این سرزمین است، روی کار آمدن این یا آن کارگزار، هیچ دگرگونی ویژه ای در سرنوشت مردم پدید نخواهد آورد، که اینان همه آستانبوس دربار ولی فقیه اند و از خود هیچ توان و خواستی ندارند، هشت سال ریاست جمهوری خاتمی با همه "نمی گذارند"ها و "توطئه می کنند"هایش برای این سرزمین بس است، بی خرد آنکه آزموده را باز بیآزماید.
پس شرکت در انتخابات نه بکار گیری یک حق شهروندی، که تنها گدائی سرسوزنی آزادی از رژیم جمهوری اسلامی است، که آیا بر بینوایان دل بسوزاند، یا که نسوزاند.
کسانی که مردم را به رأی دادن فرامی خوانند این همه را نادیده می گیرند، خاک در چشم مردم می پاشند و آسمان و ریسمان را در هم می تنند تا بگویند که با همین شورای نگهبان و همین نظارت استصوابی و همین قانون انتخابات و همین وزارت کشور و کوتاه سخن، با همین ولایت فقیه نیز می توان گامی به پیش برداشت و گرهی از کار فروبسته مردم و کشور گشود.

راستی کجاست شاملو که بسراید:
ای یاوه یاوه یاوه خلائق!
مستید و منگ؟!
یا به تظاهر تزویر میکنید؟

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد