۱۳۸۵ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

سوسکها و آدمها


داستان بسیار ساده آغاز می شود: روزنامه نگار یک روزنامه سراسری که نام "ایران" بر پیشانی آن نشسته است، به گمان خود "چیزکی" خنده آور می نویسد و به زبان کوچه خیابانی به مردم راههای نبرد با سوسک را نشان می دهد. سوسک در جائی واژه ترکی "نَمَنه" (چه؟/چی؟) را بکار می برد، واژه ای که بر زبان بسیاری از جوانان تهرانی روان است و کمتر کسی از آنان ریشه ترکی آنرا می داند. همانگونه که در خیابانهای تهران روزانه هزاران بار واژه هائی چون "قاراشمیش"، "یِر به یِر"، "آچمز" و مانند آن بگوش می رسد، بی آنکه کسی از ریشه ترکی این واژه ها آگاه باشد.

دنباله داستان از آن نیز ساده تر است: سامانه های اینترنتی وابسته به نژادپرستان جدائی خواه با شتابی باور نکردنی سخن از "اهانت وحشتناک و جنایت فرهنگی شوینیسم فارس در حق ملت تورک آذربایجان" می رانند و آتش بزیر هیمه ای می گیرند که بدنبال سرکوبها و خوارشماریهای دهه های گذشته در دل دانشجویان ترکزبان انباشته شده است. دانشجویان آذربایجانی همان کاری را می کنند که هر انسانی، تا جائی که خود، زبان و فرهنگ خود را ارج بگذارد، میبایست به آن دست یازد؛ به خیابانها می ریزند تا پرخاش کنند و فریاد ناخرسندی خود را بگوش همگان برسانند. در این میان خواسته های انباشته شده پایه ای (مانند آموزش به زبان مادری، پرورش و گسترش فرهنگ، آئینها و بویژه کیستی آذربایجانی) جائی برای دم زدن میابند و پارچه نوشته ها از پرخاش به روزنامه ایران فراتر می روند و دیگر خواسته های آذربایجانیها را نیز دربر می گیرند.

هر انسان خردمندی، که اندکی نیز از میهندوستی و مردمگرائی بهره مند باشد، از خود خواهد پرسید، دینفروشان چرا در چنین روزهائی که بر سر این آب و خاک «ز منجنیق فلک تیر فتنه می بارد»، در روزهائی که هم امریکا و هم اسرائیل به هزار زبان و به روشنی و آشکار و بدون پرده پوشی فریاد میزنند که برای بزانو درآوردن ایران در آتش کینه های قومی خواهند دمید و در جائی که مایکل لدین یک روز نشستی درباره فدرالیسم در ایران برگزار می کند و روز دیگر با بکارگیری واژه هائی که ویژه نژادپرستان جدائی خواه درون و بیرون ایران است می گوید «ایران فارسستان نیست» باز هم دیوانه دیگری روانه میدان می شود تا سنگ بی خردی خود و سردمداران جمهوری اسلامی را در چاه ژرف چالشهای گریبانگیر مردم این سرزمین غمزده بیفکند تا اکنون هزارن خردمند و فرزانه در بیرون آوردن آن درمانده شوند؟
چرا در روزهائی که سیستان و کرمان در آتش گرونگانگیری و راهبندی می سوزند، خوزستان بشکه باروتی را می ماند که جرقه کوچکی را چشم براه است، در ماکو و نقده و ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان باختری کرد و ترک در برابر هم دندان می سایند و سازوبرگ جنگی به رخ همدیگر می کشند، در کردستان دیگ خشم مردم از این همه نابرابری و سرکوب بجوش آمده و دور نیست که این کهنترین ایرانیان همه رشته های مهر و دوستی را با کشوری که خود نخستین بنیانگذارانش بودند، پاره کنند، آری چرا درست در چنین روزهایی که سرنوشت این کشور کهنسال به تار موئی بسته است، چنین نوشته ای، که تنها و تنها لُمپنیسم ریشه دوانده در گوشه گوشه این رژیم دوزخی را برهنه به تماشا می گذارد، آذین بخش روزنامه ای می شود که نام "ایران" را بر خود نهاده است؟ ایران، نامی است که رنگارنگی فرهنگی، زبانی و آئینی این سرزمین و مردمان آنرا بیاد ما می آورد. نامی که از آنِ هیچکدام از گروههای زبانی و نژادی و فرهنگی این مردم نیست، نامی که همه پادشاهان و فرمانروایان گذشته این آب و خاک، از ترکزبان و پارسی گوی به آنش خوانده اند و واژه ای که همه چامه سرایان این پهنه، از فردوسی توسی در خراسان بزرگ تا نظامی گنجوی در اران و قفقاز و آن هزاران هزار دیگر، بدان مهر ورزیده اند و آنرا بجان و دل سروده اند.
آری! زیر همین نام امروز ارزشهای انسانی بسادگی آب خوردن بزیر پای گذارده می شوند! تفو بر دینفروشان فرومایه که چنین نام بزرگی را چنین به ننگ و خواری آلوده اند!

این ولی همه داستان نیست. نژادپرستانی که چهره زشت خود را پشت واژه "هویت طلب" پنهان می کنند با همه نیرو به میدان آمده اند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند. در دو روز گذشته بیش از سیسد نامه از این گروهها بدست من رسیده که خواندن برخی از آنان جز شرم و افسوس چیز دیگری برنمی انگیزد. همان کسانی که خود "انجمن مبارزه با جنایات کُرد" می سازند، همان کسانی که هم میهنان ارمنی را با زشتترین واژه ها می نوازند، همانها که با شادی و سرور سخن از کوچ گسترده ارمنیها از استان آذربایجان میرانند و به آنها "سفر خوش!" می گویند، همانها که با نژادپرستی لگام گسیخته خود هر آنچه را که "ترکی" نباشد بزیر آفند می گیرند، همانها که بی شرمانه بر سر گور ستار خان میروند و خاک پاک این بزرگمرد تاریخ ایران را با رنگهای پرچم یک کشور بیگانه می آلایند، آری! همانها که بارها گفته اند پس از جدائی آذربایجان از ایران «این خاک مقدس را از ارمنی و کرد پاک خواهند کرد»، همان انسان ستیزانی که فریادشان از دست "شوینیسم فارس" و "پان آریانیسم" گوش جهان را کر کرده و خود هنگامی که گردهم می آیند دستها را به نشانه بوزقورد (گرگ خاکستری؛ نشان نژادپرستان تندروی تُرک، که نژاد خود را برترین نژاد جهان می دانند و بدنبال پایه گذاری امپراتوری ترک از دریای سیاه تا دریای زرد هستند و گزاره زیر شعار آنهاست: هِر عیرقین اؤستؤنده، تؤرک عیرقی/ نژاد ترک برتر از هر نژادی) بالا می برند و فریاد «کؤرد، فارس، ائرمنی! تؤرکلرین دؤشمنی!» (کرد، فارس، ارمنی! دشمن ترکان!) سر می دهند، آری همان کسانی که در بیرون "هویت طلب"اند و در درون نژادپرست، از شادی سر از پا نمی شناسند. بیهوده نیست که یکی در ایران فریاد جهاد با پانفارسیسم را سر می دهد، دیگری در یک دنباله روی کودکانه از خمینی، از آن سوی آبها برای "فرزندان برومندش، جوانان آذربایجانی" پیام می فرستد.
اینها همه توش و توان خود را بکار گرفته اند تا این داستان را به "قوم فارس" و پان فارسیسم پیوند دهند، به همان جانور ترسناکی که تنها و تنها ساخته و پرداخته پندار بیمار و روانِ پریشان خود آنها است! براستی اگر ریشه خوار شماری آذربایجانیها و زبان ترکی در "پانفارسیست" بودن جمهوری اسلامی است، ریشه سنی ستیزی، یهودی ستیزی، بهائی ستیزی، مسیحی ستیزی و بیش و پیش از هر چیز "زن ستیزی" این رژیم تبهکار را و همچنین ستیز آن با آزادی و اندیشه و دانش و پیشرفت را در کجا باید جست!؟ اینهمه دشمنی دینفروشان (و بویژه گردانندگان روزنامه ایران) با نمادهای ملی ایرانیان، با نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، مهرگان، تاریخ پیش از اسلام و ... سر در کدام آبشخور دارد!؟
یک روزنامه فارسی زبان بر فرهنگ و زبان آذربایجانیها، یا آنگونه که نژادپرستان می گویند "تورکها" تاخته، پس این جنگی میان فارسهای ستمگر و ترکهای ستمکشیده است، آفتاب آمد، دلیل آفتاب!!! آیا بی خردی و پوک مغزی را مرزی هم هست؟

افسوس و دریغ که دیوانگان نشسته بر تخت فرمانروائی در ایران کار این سرزمین کهن را به جائی رسانده اند که کیان آن به بادی به لرزه می افتد و هر فرومایه تازه از راه رسیده ای خود را در جایگاهی می بیند که آینده این آب و خاک را به چالش بگیرد و همآورد بجوید!

ولی آماج نویسندگان روزنامه ایران چه بوده است؟ شاید هیچ آماج ویژه ای در اندیشه نویسنده نبوده باشد. درستتر بگوئیم، نویسنده چنین سخنانی و دیگر نویسندگان روزنامه های این چنینی با هر گونه اندیشه ای بیگانه اند و تیره بختی مردم این آب و خاک هم در همین است که بخش بسیار بزرگی از دست اندر کاران این کشور با اندیشه بیگانه اند، که اندیشمندان و اندیشه ورزان را در این کشور خوار می دارند و از خود می رانند و کارهای بزرگ را به مردمان خُرد می دهند و چنین می شود که روزنامه سراسری دولت را نه روزنامه نگاران کارآزموده و جهاندیده، که مشتی بی سروپا می گردانند، که پهنه روزنامه نگاری را با کوی و خیابان و سر گذر یکی می بینند، کسانی که هنری جز لودگی ندارند و ایکاش آئین همین کار را هم بخوبی می دانستند!

تنها در کشوری مانند ایران است که روزنامه نگاری (روزنامه نگاران راستین پوزش مرا بپذیرند) می تواند چنین بی پروا چشمانش را ببندد و دستانش را در نوشتن آزاد بگذارد و لختی نیز به این نیندیشد که آوردن تنها یک واژه در روزگاری که دشمن گرداگرد خانه را گرفته است، بهانه بدست نژادپرستان جدائی خواه می دهد تا دست در دست دینفروشان رقص مرگ را بر سر پیکر نیمه جان ایرانزمین آغاز کنند.
جوانان پاکدلی که امروز به خیابانها ریخته اند، باید بدانند که این همه، پی آمد تن دادن به فرهنگ "خودی" و "ناخودی" است که هم سران جمهوری اسلامی و هم نژادپرستان جدائی خواه به آن سخت پایبندند؛ هنگامی که رسانه های سراسری این کشور دمی از دشنامگوئی به هممیهنان سنی، اهل حق، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بویژه بهائی باز نمی ایستند و صدائی از ما بر نمی خیزد، هنگامی که نیمی از مردم این سرزمین، زنان، در هر دمی که می کِشند و هر گامی که بر می دارند هزار بار خوار می شوند و برای آنکه از یاد نبرند که در این سرزمین جایگاهی پستتر از مردان دارند، زنده زنده در کفن سیاه پیچیده می شوند و ما خاموشیم، نباید از این نکته در شگفت شویم که این شتر روزی نیز بر در خانه ما بنشیند! اگر از آغاز بر آپارتاید جنسی و آپارتاید دینی شوریده بودیم، امروز کسی را یارای آن نبود که هر چه خواست بنویسد، بی آنکه پروای آزردگی مردم این آب و خاک را بدل راه دهد!

چاره کار چیست؟ به گمان من همه کسانی که خود را پایبند به حقوق شهروندی و حقوق بشر میدانند، باید صدای پرخاش خود را بلند کنند تا مگر دست کم روزنامه نگاران بدانند که هر واژه ای را باید پیش از بزبان آوردنش ده بار و سدبار در ترازوی اندیشه بگذارند و سبک و سنگین کنند. از یاد نبریم، جمهوری اسلامی در آتش چنین کینه کشیهائی باز هم خواهد دمید و نژادپرستان جدائی خواه نیز از این نمد بدنبال کلاهی برای خود خواهند بود. آن که نوشته بود «اکنون توپ در زمین ما است» بدرستی این بازی را دریافته است؛ نمایش بی مزه ای که روزنامه ایران آغازگر آن بوده است، انبوهی از مردم بجان آمده آذربایجان را در برابرخود دارد که همشه و در سراسر تاریخ آماده جانفشانی برای این سرزمین بوده اند و اکنون برای بدست آوردن حقوق شهروندی خود به میدان آمده اند و همانگونه که نوشتم، دست به کاری زده اند که انسانی ترین واکنش هر شهروندی است و باید بر آنان آفرین گفت که دست کم تا این دم با بردباری بسیار، خردمندی و فرهیختگی خود را نشان داده اند. این نمایش ولی دو بازیگر پنهان نیز دارد، که توپ را پیوسته به هم پاس می دهند؛ دینفروشان و نژادپرستان، توپ اینبار در زمین نژادپرستان است که به ساز ناکوک گردانندگان بیخرد یک روزنامه، آواز گوشخراش جدائی آذربایجان از ایران را سر داده اند.
از یاد نبریم، جای ما در کنار همه کسانی است که برای گرفتن حقوق شهروندی خود به خیابانها می آیند. اگر نرویم، جای تهی ما را نژادپرستان جدائی خواه پر خواهند کرد و بر روی این آتش افروخته بدست دینفروشان، آش خود را خواهند پخت، بی آنکه پروای جان بی گناهان را داشته باشند!

داستان سوسکها و آدمها بسیار ساده است:

آدمها، آذربایجانیها و کردها و فارسها و عربها و بلوچها و کوتاه سخن ایرانیانی هستند که از این همه خوارشماری و سرکوب، که یکروز به بهانه دین، یک روز به بهانه آیین، روز دیگر به بهانه زن بودن و دیگر روز به بهانه زبان و گویش روی می دهد، بجان آمده اند،

و سوسکها، دینفروشان و نژادپرستان ایران ستیز هستند که دست در دست هم کمر به نابودی کیان و هستی این سرزمین بسته اند، سوسکهائی که همه ویژگیهای آمده در روزنامه ایران، برازنده هر دو گروه آنهاست.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

۱۳۸۵ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (پنج)


5. انرژی هسته ای و "یوم الله بیستم فروردین"

احمدی نژاد و دیگر سران جمهوری اسلامی بدنبال آنند که چالش جهانی بر سر برنامه هسته ای خود را با خودباوری مردم ایران پیوند بزنند و از این راه جایگاه گذشته خود را در میان مردم بازیابند. همسنجی چالش هسته ای ایران دهه هشتاد با چالش نفتی در دهه سی تنها برای آن است که یاد شیرین سالهای ملی شدن نفت و پیروزی بر جهانخوار پیر و در دل مردم ایران زنده شود و ایرانیان یکبار دیگر "همه با هم" به پشتیبانی از این رژیم برخیزند.

اگر چه بسیاری برآنند که همسنجی میان جنبش ملی کردن نفت و چالش هسته تا آن اندازه خنده آور هست که نیازی به پرداختن به آن نباشد، باید بپذیریم که سران فریبکار جمهوری اسلامی در این راه به یک پیروزی هرچند کوچک دست یافته اند. کم نیستند ایرانیانی که از برنامه هسته این رژیم پشتیبانی می کنند، بی آنکه خود هوادار جمهوری اسلامی باشند. گروهی انرژی هسته ای را براستی "حق مسلم ما" می دانند، گروهی دیگر با همه ناخرسندی خود از جمهوری اسلامی، در ته دل از سرکیشیهای این رژیم در برابر اروپا و امریکا خشنودند، گروهی دیگر گمان می برند که داشتن بمبهای اتمی، اندیشه جنگ با ایران را از سر امریکا و اسرائیل بیرون می کند. بخش بزرگی نیز گمان می کنند با برخورداری از فن آوری هسته ای و در افتادن با امریکا می توانند در میان جهانیان سری برافرازند. در این میان پدران و مادران داغدیده از جنگی را نیز می توان یافت که می گویند اگر ایران در سال 1359 بمب هسته ای می داشت، صدام هرگز اندیشه آغاز جنگ با ایران را به سر خود راه نمی داد و فرزندان آنان این چنین بی هوده به خاک نمی افتادند.

به برنامه هسته ای از چند نگرگاه می توان نگریست. آیا "انرژی هسته ای، حق مسلم ماست؟" به گمان من، حق ایرانیان؟ آری! حق جمهوری اسلامی؟ هرگز!
نه تنها مردم ایران، که مردم همه کشورهای جهان حق دارند از فن آوری هسته ای برخوردار باشند. برنامه هسته ای تنها ساختن بمب اتم و نابودی مردم سرزمینهای دیگر نیست و اگر چه بکارگیری آن در کشورهای پیشرفته ای چون آلمان گفتگوهای فراوانی نیز برانگیخته است، دست آوردهای آنرا برای همین کشورها نمی توان نادیده گرفت.
برای آنکه نگاه روشنتری به این چالش پیش روی مردم داشته باشیم، باید نخست از خود بپرسیم که سردمداران جمهوری اسلامی که با هر گونه پیشرفتی ستیز دیوانه وار دارند، چرا این چنین بر بکارگیری فنآوری هسته ای پای میفشارند؟ به گمان من (و همانگونه که در بخش پیشین این جستار نیز آوردم) هم احمدی نژاد و هم دیگر سران این رژیم نابود کردن اسرائیل و امریکا را نه می خواهند و نه می توانند و خود نیز از ناتوانی خود آگاهند (گو اینکه احمدی نژاد در کنار این همه بدنبال به آشوب کشاندن جهان برای آماده سازی زمینه های آمدن مهدی نیز هست). آنان می خواهند از یک سو آن غرور از دست رفته ایرانیان را (که حتا در کشورکی مانند قطر نیز ارج و ارزشی ندارند) با یک زورآزمائی نمایشی با اروپا و امریکا به آنان برگردانند و آنان را در پشت سر خود گردآورند، و از سوی دیگر با ساختن بمب هسته ای و دانستن این نکته که اروپا و امریکا دلیری آغاز یک جنگ تازه با یک کشور اتمی را نخواهند داشت، آسوده سر به سرکوب هر چه بیشتر ایرانیان و چپاول گسترده تر دارئیهایشان بپردازند و بدانند که کسی را یارای خرده گرفتن بر دشمنی اینان با حقوق بشر نخواهد بود؛ جمهوری اسلامی تنها بدنبال ساختن بمب هسته ای است، تا با داشتن آن همچون تروریستی که در یک هواپیمای پُر، ضامن نارنجک را کشیده و آنرا در کَفَش می فشارد، ملتی را بگروگان بگیرد.

آیا سران جمهوری اسلامی براستی آنگونه که خود می گویند بدنبال "استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای" هستند؟ می دانیم که چنین نیست. بهره گیری از فنآوری هسته ای برای رساندن برق به خانه همه ایرانیان، گسترش شاخه های گوناگون صنعتی (که نیازمند بهره وری از انرژی برق است)، و از این راه کارآفرینی و از میان بردن بیکاری گسترده، درست همان چیزی است که این رژیم بدنبال آن نیست که اگر چنین می بود، دیگر نباید به تماشای کارشکنیهای گسترده و گاه ستیزه جویانه این رژیم با کارآفرینان می نشستیم. می دانیم (و ایرانیان برون مرز اینرا بخوبی نشان داده اند) که هم اندیشه، هم نوآوری و هم سازوکار آفرینش رشته ها و شاخه های صنعتی در نزد جوانان این سرزمین، از زن و مرد، هست. جمهوری اسلامی ولی تا به امروز با تمام توان خود به جنگ این تلاشها رفته است، که از نگرگاه دینفروشان نیز روشی درست و پُربازده است: هرگونه رهائی کشور از وابستگی به درآمدهای نفتی گامی است به سوی گسترش فرهنگ مردم سالاری. مردمی را که هر روز و هر ماه چشم نیاز به دستان دینفروشان دوخته اند تا به آنان پشیزی از میلیاردها دلار درآمد نفت را ارزانی دارند بهتر می توان سرکوب کرد، تا کسانی را که با رویکرد به توانائیهای خود و بدور از وابستگی روزگار می گذرانند و نیازی به گشاده دستیهای دولت (چه شاه و چه شیخ) ندارند (احمدی نژاد دست کم از آن اندازه هوش برخوردار بود که به ایرانیان بگوید «نفت را بر سر سفره شما خواهم آورد»!!!). برای همین است که جمهوری اسلامی از پیدایش شاخه های کاری که به خود او وابسته نباشند (مانند گردشگری، فرآورده های صنعتی که بتوان آنها را به دیگر کشورها فروخت و دهها شاخه مانند این که بتوان از راه آنها ارز را به درون کشور آورد، بی آنکه دارائیهای خام زیر- و روزمینی این سرزمین به کمترین بهائی به باد برود) می هراسد و با همه توان خود با آنها می ستیزد. از همین رو است که برآنم، "استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای" یک دروغ بزرگ برای فریفتن خودی و بیگانه است.

این تنها یک سوی داستان است. سوی دیگر داستان ولی غم انگیزتر است. ما مردمان بخت برگشته کشوری هستیم که در آن هر روز بیش از هفتاد تن در راهها و خیابانها جان میسپارند، کشوری که در یک زمین لرزه آن چهل هزار تن در دمی به کام مرگ فرو میروند، چرا که نه خانه هایشان (با آگاهی از اینکه این زمین گاه و بیگاه میلرزد و بیگناهانی را به کام خود می کشد) از سازه ای شایسته برخوردارند و نه آنکه باید به یاری آنان بشتابد سازوکار و دانش این کار را دارد، که زیرساختهای این آب و خاک از لوله کشی آب شهرها گرفته تا بزرگراهها و ناوگان هواپیمائی و هزاران هزار گوشه دیگر این زیرساخت در همان اندازه های دهه پنجاه درجا میزنند و دینفروشان را پروای جان مردمان این سرزمین نیز نیست، کار و درآمد آنان که جای خود دارد. میلیاردها دلاری که در این سالها بر سر راه اندازی نیروگاههای هسته ای سرمایه گذاری شده اند، و میلیاردهای بیشتری که به جیب گشاد روسها، چینیها، کره ایها و هندیها و دیگران سرازیر شده اند، می توانستند دست کم برای بهینه سازی راهها و زیرساختهای کمک رسانی (پزشک امداد، آتش نشانی، بیمارستانهای ویژه ...) بکار گرفته شوند. این تنها یک نمونه است. تهران، پایتخت میلیونی کشور بروی گسلی است که اگر بلرزد و بلغزد دست کم دو تا سه میلیون تن را در کام گرسنه خود فرو خواهد برد، در همین تهران دینفروشان از رساندن آب آشامیدنی به خانه های شهروندان ناتوانند و هرسال تابستان روزهائی را در هفته آب بروی شهروندان میبندند. ساعتهای بی برقی و خاموشی هنوز کم نیستند. در سرتاسر کشوری که هر روز با هزاران سانحه دست به گریبان است، تنها و تنها یک چرخبال برای امداد پزشکی هست. بیکاری و ناداری در سراسر ایران بیداد می کند، امروزه دیگر دوازده-سیزده ساله ها گَرد سپید مرگ را به بهائی اندک در کلاس درس میخرند و در رگ و جان خود روانه می کنند، امروزه دیگر دوازده-سیزده ساله ها بر سر کوی و برزن می ایستند و تن نازکشان را به بهائی اندک در دسترس تبه کارانی میگذارند که کام و جان یکجا می ستانند. باز هم باید این سوگنامه را دنبال گرفت و فهرست گریه آور و بی پایان نگونبختی ایرانیان را درازتر کرد؟ ببینید در همین کشاکش چالش هسته ای بر سر قربانیان زمین لرزه لرستان چه آمد! در کشوری که میلیاردها دلار برای ساختن نیروگاه و میلیاردهای دیگری برای بستن دهان روسیه و چین برباد می روند، مردم لرستان شبهای سرد را در زیر آسمان باز بسرآوردند و دینفروشان حتا سرپناه کوچکی را نیز از آنان دریغ داشتند.

این سوی داستان براستی غم انگیزتر است. با اینهمه کاستی در زیرساختهای این کشور و با اینهمه درماندگی مردمانش آیا فنآوری هسته ای تنها کمبود ما است؟

رفتار امریکا و اروپا فریبکاری را برای جمهوری اسلامی بسیار آسان کرده است. آنان می گویند کشوری که بر روی دریائی از نفت شناور است، چه نیازی به نیروی هسته ای دارد. اینان به سادگی از یاد می برند که سی سال پیش برای فروش نیروگاه به همین کشور، که آنروزها از ذخیره های نفتی بسیار بیشتری برخوردار بود، سرودست می شکستند. این هواداران تهی شدن جهان (و بویژه خاور میانه) از جنگ افزارهای هسته ای در یک نگاه دوگانه باز به سادگی از یاد می برند که نزدیکترین دوستشان اسرائیل، که بیش از یک بار نشان داده است برای پیشبرد آماجهای سرزمینی و سیاسی خود همه پیمانهای جهانی را به سادگی آب خوردن بزیر پا می گذارد، بیش از دویست کلاهک هسته ای در زرادخانه های خود نهان دارد و نیازی نیز به این نمی بیند که بود و نبود آنها را به آگاهی آژانس بین المللی برساند.
همچنین اقتصاد شکننده اروپا (که با افزایش بیشتر بهای نفت شکننده تر نیز خواهد شد) از یک سو و سودجوئیهای روسیه و چین از سوی دیگر دست بدست هم داده اند تا دست کم این دو گروه دست جمهوری اسلامی را در سرکشیها و لگدپرانیهایش باز بگذارند. امریکا که حتا به بخشی از خواسته های خود در عراق نیز نرسیده است و روزبروز باید تماشاگر افزایش بهائی باشد که برای این جنگ میپردازد، در جایگاهی نیست که بتواند از بالا (آنگونه که چهار سال پیش در برابر عراق بود) با جمهوری اسلامی سخن بگوید و گاه نرم دل است و گاه سخت سر، گاه سخن از "ائتلاف اراده مندان" می گوید و گاه از دنبال گرفتن گفتگوها، ولی پیوسته کج می دارد و نمی ریزد تا زمان بخَرَد و عراق را به سامانی برساند، تا بتواند امریکائیان ناخشنود از جنگ کنونی را نیز با خود همراه کند . تنها اسرائیل است که می تواند با بمباران یک سویه نیروگاههای ایران پای امریکا و اروپا را (چه بخواهند و چه نخواهند) به جنگی بکشد که بازنده آن از آغاز تا به پایان تنها و تنها مردم ایران خواهند بود و این جنگ چندان نیز دور از پندار نیست.

امریکا و اسرائیل ولی پیش از آنکه جنگ افزارهای خود را بسوی ایران نشانه بروند، راهکار دیگری را در نگر دارند که برای ایران مرگ آور خواهد بود و شاید که هستی مردمان این آب و خاک را برای نسلها به آتش نیستی بسپارد: همپیمانی با نژادپرستان جدائی خواه و برانگیختن آنان به جنگ درونی و برادرکشی. آنچه در خوزستان و بلوچستان می گذرد پیش پرده کوتاهی از آن نمایشنامه مرگ آور است که امریکا، اسرائیل و بریتانیا برای کشور ما نوشته اند. تا بدانید که گرگ نژادپرستی و ایران ستیزی تا به کجا دندان تیز کرده و این بازیچگان تا به چه اندازه بی خرد و فرومایه اند نگاهی به نشانی زیر بیندازید (1):
گروهی بنام "حزب همبستگی دموکراتیک اهواز" بخشی از همین جستار را هفته ها بروی سامانه اینترنتی خود گذاشته بود، نه از آنرو که گردانندگان این سامانه دلی نگران فروافتادن ایران در ژرفنای پرتگاه داشته باشند، نوشته من تنها از آنرو نگاه آنان را به خود کشیده بود، که در آن گفته بودم: «نباید بر این پندار خام پای فشرد که ایران هرگز نخواهد مرد». این سخن چنان بر آنان خوش آمده که آنرا در آغاز نوشتار من گذارده و با رنگ زرد برجسته اش کرده اند! در بخش آینده این جستار به این چالش پیش روی مردممان خواهم پرداخت.

پایان سخن اینکه سردمداران جمهوری اسلامی گمان برده اند می توانند با باوراندن توان هسته ای خود به جهانیان، جنگ گسترده ای را که به براندازی رژیمشان راه ببرد پیش بگیرند و بی پرواتر از پیش به سرکوب و چپاول بپردازند، بیهوده نیست که بیستم فروردین امسال به جشن و شادمانی گذشت، خمینی اگر زنده می بود، بی گمان این روز را نیز "یوم الله" دیگری می نامید، یوم اللهی که از سرآغاز آن مردم ایران برای دهه ها به گروگان گرفته خواهند شد.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1.http://www.alahwaz.info/main/index.php?option=com_content&task=view&id=276&Itemid=40&lang