۱۳۸۴ بهمن ۱۹, چهارشنبه

این مسلمانان زودرنج…

یکبار دیگر جهانی به تماشای نمایش گریه‌آور واپس‌ماندگی کشورهای مسلمان و بی‌فرهنگی مسلمانان بنیادگرا نشسته است و انگشت شگفتی بدندان می‌‌گزد. به تماشای مردمی که از کنار سرکوب آزادی‌های خود و چپاول دارائی‌هایشان بسادگی می‌گذرند، ولی آماده‌اند که خونشان را در راه پرخاش به کشورهای – از دید آنان اسلام‌ستیز – اروپائی بر زمین بریزند.

پرسش پایه‌ای در این درگیری این است: «آیا برای درگیر شدن با اسلام بنیادگرا و واپس مانده نیازی به دشنامگوئی به پیامبر آن هست؟» به گمان من نیازی به این کار نیست. نخست آنکه چنین پیامی در چارچوب یک کاریکاتور برای بینندگان و خوانندگان آن (که باید مسلمانان باشند) آنچنان پیچیده و درهم است که آنان از اندریافت آن ناتوانند، از دیگر سو محمد را نیز باید چهره‌ای حقوقی به شمار آورد که حتا پس از گذشت هزار و چهار سد سال باید حقوق انسانی‌اش را پاس داشت. سنجش اندیشه‌های او و دینی که او پیام‌آورش بوده است، بویژه برای ما ایرانیان زخم خورده از جمهوری اسلامی یک "باید" است، درست به همان اندازه که دشنام و ناسزا به محمد (و پیامبران دین‌های دیگر) یک "نباید" است.

پرسش دوم ولی این است: «اگر روزنامه‌نگاری به پشتوانه قانون آزادی رسانه‌ها در اروپا برای رویاروئی با اسلامگرایان راه شوخی و طنز را در پیش گرفت، آیا کشورهای اروپائی باید برای جلوگیری از خشم مسلمانان پا بر روی ارزشهای خود بگذارند و از چاپ چنین نوشته‌ها و کشیده‌هائی پیشگیری کنند؟» به گمان من ارزشهائی چون آزادی گفتار و نوشتار و اندیشه در همبن اروپای آزاد امروز نیز به چنان بهای گزافی به چنگ آمده‌اند که خشم مردمانی گیج و گول و بی‌خود از خود که در سرشان اندیشه‌ای جز نابودی و کشتار و ویرانی نیست را باید بجان خرید و هیچ کس نباید به این بهانه از آزادی و حقوق شهروندی خود چشم بپوشد. پس به گمان من کشورهای اروپائی باید با همه توان به پشتیبانی از آزادی‌های شهروندان خود برخیزند و در برابر تنداب بنیادگرائی افسارگسیخته سر خم نکنند. آیا براستی کار جهان به جائی رسیده که شیخ واپس مانده سعودی، مفتی خشک مغز مصری و ملای سرکوبگر ایرانی در جایگاهی بنشینند که بتوانند به اروپائیان بگویند که چه بنویسند و چه ننویسند؟

ما فاشیست‌های کشور خود و همسایگانش را بخوبی می‌شناسیم. اینان اگر در توانشان باشد، فردا خواهند گفت که بیرون آمدن زنان اروپائی بدون حجاب اسلامی (یا آنگونه که خشک مغزان می‌گویند "نیمه لخت"!!!) دل آقا امام زمان را بدرد می‌آورد و "احساسات مذهبی مسلمین را جریحه‌دار می‌کند" و بر دولت‌های اروپائی است که جلو این هرزگی‌ها را بگیرند! همچنین درخواست بازپس دادن پناهندگانی که دیگر به اسلام باور ندارند (از دیدگاه اسلامی و قرآنی "مرتد" بشمار می‌روند) درخواست چندان نابجائی نخواهد بود، اگر که اروپا بخواهد دست مسلمانان را در پیروی از دستورهای دینی خود باز بگذارد (کشتن مرتد یک دستور قرآنی است، حال آنکه در قرآن دستوری برای کشتن ناسزاگویان به محمد دیده نمی‌‌شود).

به هر روی باید گفت که روزنامه‌های دانمارکی هیچ نیازی به چاپ این کاریکاتورها نداشته‌اند و با این کار خود هیچ گره‌ای را باز نکرده‌اند، ولی از آنجا که قانون دانمارک و دیگر کشورهای اروپائی این حق را به شهروندان خود می‌دهد که حتا کاریکاتور خدا را هم بکشند، باید از این حق شهروندی (و نه از کاری که آنان کرده‌اند) پشتیبانی کرد.

کاسه پنهان در زیر نیم‌کاسه خشم و خروش مسلمانان ولی بهره‌برداری سران خودکامه و آزادی‌ستیز کشورهای اسلامی است، که برای سرپوش گذاشتن بر ناتوانی خود از راهبری کشورهایشان بر آتش سوزان نادانی و پی ورزی توده‌های ناآگاه می‌دمند و در پی آنند که از این نمد پهن شده کلاهی نیز برای خود بدوزند و گرسنگان کوچه خیابان را به در نمایندگی‌های کشورهای اروپائی ببرند، تا خشمشان را بر سر در و دیوار و پنجره و نرده تهی کنند و از یاد ببرند که سیر کردن شکم تک تک مردم این سرزمین‌ها بر گردن کیست.

در اینجا این نکته را نیز باید یادآور شوم که "سبّ النّبی" یا دشنامگوئی به پیغمبر که اکنون دستمایه واکنشهای دیوانه‌وار مشتی ناآگاه و مشتی مزدور شده است، تا آنجائی که من خوانده‌ام و می‌دانم، ریشه در دستورهای قرآن ندارد. ریشه این قانون یا بهتر بگوئیم فتوا به تاریخ اسلام باز می‌گردد. کسانی که با اسلام و سامان قانونگذاری آن کلنجار رفته‌اند، می‌دانند که یکی از پایه‌های قانونگذاری در اسلام (در کنار قرآن) سنت است. سنت همه آن رفتاری است که محمد و جانشینان او (چهار خلیفه نخستین) از خود نشان داده‌اند و نمونه‌ای‌ست برای بازنگری، هنگامی که مسلمانان با پرسشی روبرو شوند و پاسخ آنرا در قرآن نیابند. ریشه "سبّ النّبی" نیز به گشودن مکه بدست محمد و در سال هشتم هجرت باز می‌گردد. محمد پس از آنکه به مکه درآمد، همه دشمنان خود بجز چند تن را بخشید، که شمار آنان را تاریخ‌نویسان از ده تا پانزده تن نوشته‌اند. محمد در باره اینان گفته بود: «آنها را بكشيد هر چندکه در زير پرده‏هاى كعبه پنهان شده باشند» شناخته شده‌ترین چهره‌های این مرگ یافتگان عبدالله بن (هلال بن) خطل و حويرث بن نقيذ (نفيل) بودند که هیچ یک بروی محمد و دیگر مسلمانان شمشیر نکشیده بودند. عبدالله بن خطل از مسلمانان مدینه بود که از اسلام برید و به مکه رفت و در آنجا نام محمد را به زشتی برد و چامه‌هائی در سرزنش او سرود و در آنها محمد را دشنام داد و این چامه‌ها را دو کنیز او که صدائی خوش داشتند، به آواز در کوچه‌ها می‌خواندند. عبدالله به همراه یکی از کنیزانش پس از پیروزی محمد بر مردم مکه کشته شدند (اگر درست بیاد داشته باشم، طبری سخن از سوزاندن کنیز عبدالله می‌گوید). حويرث در مكه محمد را ریشخند می‌کرد و برایش دشنام و ناسزا می‌سرود و با پراکندن هجونامه‌هایش محمد را در میان عربان بدنام می‌کرد. باز تا جائی که بیاد می‌آورم هیچ کجا سخن از نبرد او با مسلمانان نرفته است. او نیز پس از بازگشت پیروزمندانه محمد به مكه به دست على كشته شد.
شاعر دیگری که محمد فرمان به کشتنش داده بود کعب ابن زهیر بود که نخست از چنگال مسلمانان گریخت و تنها هنگامی بخشوده شد که قصیده بلندی در ستایش محمد سرود و به پوزش به نزد او آمد. می‌بینیم که محمد دشنام‌دهندگان و هجوسرایان را بیشتر از کسانی شایسته مرگ می‌دانست، که خون مسلمانان را ریخته بودند. حتا هند دختر عتبه بن ربیعه بن عبد شمس، همسر ابوسفیان نیز از آتش خشم و کینه محمد بدور ماند و بخشوده شد. این همان زنی است که می‌گویند در جنگ اُحُد برده سیاهپوستی را به کشتن حمزه عموی محمد برانگیخت و پس از کشته شدن حمزه جگر او را بدندان کشید و از همین روی در تاریخ اسلام با نام هند جگرخوار شناخته می‌شود. در نگاه محمد گناه کسی که در هجو او شعر سروده بود، بسیار سنگین‌تر از گناه کسی می‌بود که جگر عمویش را فرو بلعیده بود.
مسلمانان از دل این رفتار محمد در مکه "سنّت"ی را بدر آورده‌اند که بر پایه آن ناسزاگویندگان به محمد شایسته مرگند. داستان "سبّ النّبی" به همین سادگی است.

سخن پایان این نوشتار ولی یادی از پایان جنگ ایران و عراق است و دستور خمینی برای کشتن سلمان رشدی نویسنده رمان "آیه‌های شیطانی". بیاد داریم که در همان کشاکش سرکشیدن جام زهر بناگهان هیاهوئی ایران و کشورهای پیرامون را درگرفت و پرچم‌ها سوزانده شدند و توده‌های گیج و گول به خیابانها ریختند و خواستار مرگ کسی شدند که کتابش یک سال پیش از آن چاپ شده بود. آنروزها بر همگان آشکار بود که براه انداختن این هیاهو بویژه در کشور ما برای سرپوش گذاشتن بر شکست سنگین ایران در جنگ است و برای آنکه بی‌هودگی این جنگ بباد فراموشی سپرده شود. کاریکاتورهایی که اینچنین خشم جهان اسلام را برانگیخته‌اند نیز، در ماه سپتامبر در روزنامه دانمارکی ییلاند پُسِتن چاپ شدند. غوغا و هیاهو بر سر این کاریکاتورها ولی پنج ماه پس از آن و درست در روزهائی درگرفت، که اروپا در همگامی و همراهی با امریکا پرونده هسته‌ای ایران را به شورای امنیت سازمان ملل فرستاد. آیا سردمداران ایران ستیز جمهوری اسلامی جام زهر دیگری مانند پذیرش زبونانه پایان جنگ با عراق را به لب می‌برند؟


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

۱۳۸۴ بهمن ۱۶, یکشنبه

ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (سه)


3. امریکا و اسرائیل، دشمنان دوست داشتنی

سردمداران جمهوری اسلامی اگر چه دمی از دشنامگوئی به این دو "دشمن" باز نمی ایستند، خود نیک می دانند که برای استوار کردن پایه های فرمانروائی خود بر ایران هیچگاه بی نیاز از این دشمنان نبوده اند. در این میان باید گفت اگر ایران و ایرانیان امریکا را برای سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق دشمن می دارند، برای دشمنی با اسرائیل هیچ بهانه پذیرفتنی در میان نیست. دینفروشان خود نیز بخوبی می دانند که هیاهوی شان در دشمنی با این دو کشور تنها و تنها از سر نیاز به داشتن دشمنانی همیشگی است، وگرنه با همه نامردمیهای دولتهای امریکا با مردم ایران، چه با پشتیبانی از رژیم خودکامه و آزادی ستیز شاه، چه با سرنگونی نخستین دموکراسی راستین در خاورمیانه و کوتاه کردن دست ایرانیان از دارائی ملی خویش و چه با برانگیختن صدام حسین به جنگ با ایران، هیچ بهانه پذیرفتنی برای دشمنی رودررو با امریکا در میان نیست. این دشمنی در بیست و هفت سال گذشته تنها و تنها ایران را در گفتگوهای دو یا چند سویه با همسایگان و دیگر کشورهای جهان به جایگاهی فرودست رانده است و نابودی بزنگاههای بسیاری را برای مردم ایران (بهره اندک ایران از دریای مازندران، کشیده شدن لوله نفت و گاز کشورهای آسیای میانه و قفقاز از گرجستان و ترکیه بجای ایران، چشمپوشی از گرفتن خسارت از عراق پس از پایان جنگ، ...) به ارمغان آورده است. تنها کسانی که از این دشمنی بهره مند شده اند، دینفروشان بوده اند که به بهانه این دشمنی آزادی و آزادیخواهان را سرکوب کرده اند.

رژیمها و گروههای خودکامه و سرکوبگر از آنجائی که میدانند "دوستی" هوادارانشان همیشگی نیست، می کوشند برای خود "دشمنانی" همیشگی دست و پا کنند. دشمنانی که هم میتوان مردم را از آنان ترساند و آزادیهایشان را به بهانه نبر با آنان سرکوب کرد، و هم خودیها را می توان در برابرشان به یکپارچگی خواند. خشک مغزان سرزمین ما، امریکا و اسرائیل را دشمنان همیشگی امت همیشه در صحنه اسلام می دانند؛ امریکا، از آنرو که پشتیبان شاه بوده است و دشمن مصدق (همان کسی که به گفته بنیانگزار این جمهوری «از اسلام سیلی خورده بود»!) و اسرائیل، از آنرو که دشمن فلسطین و "اشغالگر قدس" است و یار و یاور شاه بوده است. با این همه باید گفت که پایندگی همیشگی این دو کشور آرزوی شبانه روزی سران جمهوری اسلامی است، چرا که اگر امریکا و اسرائیل از فهرست دشمنان همیشگی و آشتی ناپذیر امت اسلام بیرون بروند، هیچ کشور دیگری برای جایگزینی در دسترس خشک مغزان تهران و قم نخواهد بود. از این رو است که امریکا و اسرائیل را باید در نگر سران جمهوری اسلامی "دشمنان دوست داشتنی" دانست، دشمنانی که باران ناسزای سردمداران رژیم فقاهتی شبانه روز بر سرشان می بارد، ولی بودنشان برای زیستن و برجای ماندن این رژیم دوزخی مانند هوا برای دم زدن است.

یک) امریکا: نام امریکا در ایران تا پیش از سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق یادآور دوستی و همدلی بود. مردم ایران بویژه پس از خیزش مشروطه یاد خوشی از امریکائیان در دل داشتند. واژه امریکا در دهه های آغازین این سده و بویژه در آذربایجان، یادآور جوان آزاده ای بود که جان بر سر آرمانهای آزادیخواهانه مردم ایران گذاشته بود: هوارد باسکرویل. باسکرویل بیست و سه ساله آموزگار مموریال اسکول تبریز بود که در سال 1287 به این شهر آمد و خود را بناگاه در میانه نبردی نابرابر میان خودکامگان و آزادیخواهان دید. او که تفنگ بدست گرفته و به "فوج نجات" پیوسته بود، در پاسخ همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از مشروطه خواهان جدا شود، پس از پس دادن پاسپورتش گفته بود:« تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست. » او در سی ام فروردین 1288 در پی برخورد گلوله ای به سینه اش به انبوه جانباختگان راه آزادی ایران پیوست.
این پندار در نزد دکتر مصدق نیز نیرومند بود. او که خود را ناتوان از رویاروئی با جهانخواران انگلیسی میدید، همه تلاشش را بکار برد تا از امریکا در برابر فزونخواهی بریتانیائیها یاری بجوید. تاریخ ولی سرنوشت کشور ما را به سوی دیگری برد و امریکائیها که پس از سرنگون کردن دولت دکتر مصدق و بازگرداندن شاه به تاج و تخت مست باده پیروزی شده بودند، نمی خواستند این پیروزی آسان را رایگان از دست بدهند. از روز بیست و نهم امرداد ماه هزار و سیسد و سی و دو آمریکا دیگر یک دوست نبود، نام باسکرویل از یادها زدوده شده بود و بجای آن کرمیت روزولت و شوارتزکوف نشسته بود. پشتیبانی بی چون و چرای همه سران امریکا از شاه روزبروز بر کینه مردم ایران و بویژه فرهیختگانشان از این کشور می افزود.
نمی توان و نباید از یاد برد که امریکائیان با برانداختن دولت مردمی دکتر مصدق، روند دموکراسی را نه تنها در ایران، که در همه خاور میانه برای دهه ها بازپس انداختند، همان دموکراسی که برای برپاکردنش امروزه خروارها بمب بر سر مردم عراق و افغانستان می ریزد و جان دهها و سدها هزار بیگناه را می ستاند. با این همه اگر دینفروشان راست میگویند و اگر این گذشته یک بهانه پذیرفتنی برای دشمنی رودررو و قطع رابطه با امریکا باشد، جای آن می بود که جمهوری اسلامی در همان فردای برپائی اش در شیپور جنگ با روسیه و انگلستان می دمید، از یاد نبریم که این دو کشور همانگونه که در نوشتار دیگری آوردم(١)، از سال 1192 تا سال 1349 بخشهای بزرگی از سرزمین ما را با جنگ و نیرنگ جدا کردند. همچنین دشمنی انگلستان با آزادیخواهان ایرانی و چپاول دارائی ملی ما، دشمنی روسیه با جنبش مشروطه و پشتیبانی از شاه خودکامه قجر و همچنین یاری رساندن به جدائی خواهان در سالهای پس از انقلاب اکتبر زخمهای ژرفی را بر تن و روان مردم ایران بر جای گذاشته است.

امریکای پس از جنگ جهانی دوم کشوری است که نام "جهانخوار" براستی برازنده آن است و تا پایان جنگ سرد هیچ خودکامه سرکوبگری را نمی توان یافت که از پشتیبانی همه جانبه این کشور برخوردار نبوده باشد، مگر آنکه آن جهانخوار دیگر – شوروی - پیشدستی کرده بوده باشد. اگر همه کنشهای دیگر امریکا را نیز نادیده بگیریم، سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق برای همیشه ننگی پاک نشدنی بر پیشانی تاریخ امریکا خواهد بود. با این همه همانگونه که رفت، امریکا به هیچ روی تافته جدابافته ای نیست و اگر با نگاه به تاریخ سر دشمنی با کشوری داشته باشیم، بریتانیا برای این کار بسیار شایسته تر خواهد بود.

دو) اسرائیل: دشمنی با اسرائیل ولی در آغاز خیزش بهمن پنجاه و هفت سرچشمه در آبشخوری دیگر داشت. جهانبینی پان اسلامیستی رهبران خیزش بهمن آنان را وامی داشت که فلسطینیان را دوست و اسرائیلیان را دشمن بدارند. کشور یهود نه تنها زمینهای مسلمانان را بزور گرفته و آنان را به سرزمینهای دیگر رانده بود، که کشورهای مسلمان را در همه جنگهای تا به آنروز (1979) شکست داده و خوار کرده بود. فلسطینیان ولی در نگر سرمداران مست از باده پیروزی خیزش بهمن تنها از آن رو شایسته یاری و پشتیبانی بودند، که عرب و مسلمان بشمار می آمدند. از این نگر کمک به مردم و جنبش فلسطین نه برای یاری به مردمی ستم کشیده و آواره، که کمک به مسلمانان بود. از دیگر سو دوستی و نزدیکی اسرائیل با ایران شاهنشاهی بهانه دیگری بود برای دینفروشان تا با ساختن و پرداختن داستانهائی مانند دست داشتن سربازان اسرائیلی در کشتار سیزدهم آبان پنجاه و شش و آتش سوزی سینما رکس آبادان با مردم فریبی در آتش این کینه نابجا بدمند.

هنگامی که تئودور هرتزل کتاب "کشور یهود" را مینوشت، نگاهش را بیشتر بسوی آمریکای لاتین و روسیه دوخته بود تا به فلسطین عثمانی. حتا در گردهمائی بازل سوئیس در بیست و هشتم اوت 1897 نیز کسی پندار روشنی از سرزمین آرمانی یا "اِرِز ایتسرائِل" نداشت. هنگامی که لرد بالفور در نوامبر 1917 خواستار گردآوردن یهودیان در کشوری از آن خودشان (در فلسطین) شد نیز بیشتر یهودیان اروپا در هراس از رانده شدن از اروپا به این پیشنهاد به دیده بدگمانی می نگریستند، هنوز نازیها در آلمان به قدرت نرسیده بودند و یهودیان هنوز نمی دانستند که پوگرومهای تا به آنروز در برابر آنچه که در دهه سی و چهل می خواست بر سرشان بیاید چیزی بیش از بازی خیابانی نبوده است. به هر روی یهودیان بسیاری در دهه های نخستین سده بیستم به فلسطین کوچیدند که در میان برجسته ترین چهره هایشان میتوان از بن گوریون (کوچ به فلسطین 1906) و گلدا مئیر (کوچ به فلسطین 1914) و همچنین اِزِر وایزمن (زاده شده در تل آویو 1924) نام برد.
جنگ جهانگیر دوم پایان یافت، سه سال پس از آن و با پشتیبانی گسترده همه کشورهای اروپائی کشور اسرائیل پس از جنگهای خونین با بومیان مسلمان، مسیحی و گاه نیز یهودی کرانه خاوری دریای مدیترانه که خود را از دیر باز فلسطینی می نامیدند، و همچنین کشتارهای گسترده این مردم بدست سازمان تروریستی هاگانا، اشترن و بویژه ایرگون زئوی لئومی پا گرفت. سازمان نوپای ملل متحد پیشتر در قطعنامه 181 (نوامبر 1947) رای به بخش کردن سرزمین فلسطین میان یهودیان و عربان و پی ریزی دو کشور داده بود. گفتنی است که بسیاری از سران کشور اسرائیل پیشینه همکاری با سازمانهای تروریستی یادشده را در کارنامه خود داشتند که از آن میان می توان از ایتساق شامیر، بی گوریون، مناخیم بگین و موشه دایان نام برد. اینان همه پیش از پدید آمدن کشور اسرائیل در کشتار فلسطینیان و راندن آنان از زادبوم خود دست داشتند.
قطعنامه 181 تنها قطعنامه از میان بیش از هشتسد قطعنامه سازمان ملل در باره اسرائیل و فلسطین است که اسرائیل آنرا پذیرفته است و سران این کشور در این باره هیچگاه نیز نیازی به پرده پوشی ندیده اند. بن گوریون یکبار در برابر پرسش یک خبرنگار در همین باره گفته بود: «اونو شمونو!» (به عبری: «اونو {سازمان ملل} هیچ چیز نیست!»). چنین دیدگاهی سایه خود را بر رفتار همه رهبران اسرائیلی افکنده است و رویاروئی آنان با فلسطینیان (از اسحاق رابین و شیمون پِرِز اگر که بگذریم) همیشه از بالا و بیانگر نگاه نژادپرستانه آنان بوده است.
تا به اینجا نگاهی کوتاه داشتیم به پیدایش کشور اسرائیل. اسرائیلِ امروز کشوری است که حقوق شهروندی و انسانی بیش از سه و نیم میلیون فلسطینی را هرروزه بزیر پا می گذارد، هیچگونه پایبندی به پیمانهای جهانی ندارد، در راه پیشبرد آماجهای سیاسی ترور و کشتار بیگناهان را روا می شمارد و در این گوشه جهان با سرسختی بر نگاهداری یک رژیم آپارتاید پای می فشارد.
این ولی همه چهره اسرائیل نیست؛ اسرائیل تنها کشور خاور میانه و نزدیک است که مردم آن فرمانروای سرنوشت خویشند و از سامانه مردمسالاری پیشرفته ای برخوردارند. آزادی اندیشه، گفتار و نوشتار برای مردم اسرائیل (از یهودی و عرب و دروزی) یک پدیده پذیرفته شده است و همچنین اسرائیل تنها کشور در این بخش از جهان است، که زنان آن از حقوق اجتماعی گسترده ای برخوردارند (گلدا مئیر در دهه های شصت و هفتاد وزیر و نخست وزیر این کشور بود). عربهای شهروند اسرائیل می توانند نماینده خود را به کنست بفرستند و چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، فلسطینیان شهروند اسرائیل از حقوقی بسیار بالاتر از همتباران خود در دیگر کشورهای عربی برخوردارند.
از دیدگاه سودهای ملی برای ایرانیان ولی باید گفت، اسرائیل کین جویی و فزون خواهی پان عربیسم را در دهه های پس از جنگ جهانی نخست بسوی خود کشید و آنانرا از دشمنی و رویاروئی با ایران، این همسایه نیرومند در خاور جهان عرب باز داشت. به گمان من جهان بینی بسته و واپس مانده سران و اندیشمندان عرب درست بمانند آنچه که امروز بر سرزمین ما فرمانروا است، در جستجوی یک دشمن همیشگی، پیکان دشمنی خود را اگر که اسرائیل نمی بود، بسیار زودتر بسوی ایران برمی گرداندند، همانگونه که در جنگ ایران و عراق و بر سر جزیره های ایرانی و نام خلیج فارس و در تلویزیون الجزیره و …. کرده اند و از این دیدگاه می توان اسرائیل را سپری در برابر فزونخواهی پان عربیسم دانست که ایران در شش دهه گذشته بیشترین سود را از آن برده است. برای رهبران عرب، فلسطینیان تنها یک بهانه اند و دشمنی آنان با اسرائیل از همان آبشخوری سرچشمه می گیرد که جمهوری اسلامی را به رویاروئی با این کشور کشانده است. کیست که نداند رهبران عرب گاه در کشتار و سرکوب و ستم بر فلسطینیان از همتایان اسرائیلی خود پیشی گرفته اند (سپتامبر سیاه (2) و تل زعتر (3) تنها دو نمونه اند) و کیست که نداند فلسطینیِ شهروند اسرائیل هیچگاه همین شهروندی نیمبند خود را با زندگی "آزاد" در یک کشور عربی تاخت نخواهد زد؟!
همچنین اگر سردمداران کشورمان براستی سرکوب و کشتار "مسلمانان" را دستآویز دشمنی کور خود با اسرائیل می دانند، بد نیست که نیم نگاهی نیز به رفتار دوست و همپیمان خود روسیه، با "مسلمانان" چچن بیندازند و بگویند چرا خون یک فلسطینی برایشان رنگینتر از خون یک چچنی است؟!

کوتاه سخن اینکه دشمنی کور و سخت سرانه با امریکا و اسرائیل هیچ سود و هوده ای برای ایران و ایرانیان نداشته است و تا کنون تنها بکار استوار کردن پایه های ستم و سرکوب آمده است. از آن گذشته این دشمنی کور از یکسو در دهه های گذشته کشور ما را از بهره گیری از بزنگاههای ارزشمند باز داشته است و از دیگر سو ایران را بر لبه پرتگاه ژرفی رانده است، که جنگ رودررو و کشته شدن سربازان و مردم بیگناه کوچکترین برآیند و کمترین هزینه های آن خواهند بود. نیروهای هوادار مردمسالاری و حقوق بشر باید از داشتن رابطه با همه کشورهای دنیا پشتیبانی کنند و در این راه تنها و تنها سودهای ملی ما ایرانیان را در نگر بگیرند. پایبندی به دموکراسی، حقوق بشر و حقوق شهروندی تنها سنجه ای است که بر پایه آن باید از کشوری دور و یا به آن نزدیک شویم.

سردمداران فریبکار جمهوری اسلامی بارها نشان داده اند که برای نگاهبانی از آنچه که خود آنرا "نظام مقدس" (بخوان دستِ باز در چپاول دارائیهای ایرانیان) می خوانند، آماده بوسیدن پای اهریمن نیز هستند. آمادگی سران رژیم برای گفتگو با امریکا را شاید از این نگرگاه بتوان سنجید.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
١. حقوق قومی یا حقوق شهروندی(١)، ایران امروز، اردیبهشت هشتاد و چهار
2. ارتش اردن در چهارم سپتامبر سال 1970 ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. دستآویز این آفند اگر چه ترور نافرجام شاه حسین در روز اول سپتامبر همان سال نامیده شد، ولی بیشتر ریشه در این نکته داشت که فلسطینیان سرمست از پیروزی در نبرد کرامه آشکارا دست به نکوهش شاه حسین برای پذیرفتن قطعنامه 242 زده بودند و در برابر ارتش اردن آرایش جنگی بخود گرفته بودند. سرانجام در هفدهم سپتامبر 1970 جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و باز ماندگان را به لبنان راند،رخدادی که آغازگر و راهگشای تنش میان فلسطینیان و حزب فالانژیست، حزب کتائب و ارتش سوریه بود و سرانجام به جنگهای خانمان برانداز درونی در لبنان انجامید.
3. در تابستان ۱۹۷۶ هنگامی که لبنان در آتش جنگ درونی میسوخت، نیروهای حزب فالانژیست لبنان با پشتیبانی ارتش سوریه که گرداگرد این اردوگاه را فرا گرفته بود و از رسیدن پشتیبانی به رزمندگان فلسطینی جلوگیری می کرد، ایستادگی قهرمانانه فدائیان فلسطینی را پس از پنجاه و دو روز (۱۲ اوت ۱۹۷۶) درهم شکستند و دست به کشتار مردم بیگناه اردوگاه گشودند. کينه و دژخوئی ددمنشانه ای که بر ضد تهيدستان فلسطينی و لبنانیِ تل زعتر به کار رفت و ایستادگی دليرانه مردم و جنبش فلسطين دستمایه سرودن چامه های بسیاری شد که شناخته شده ترین آنها از آنِ محمود درويش است و بارها همراه با موسيقی خوانده شده است.