۱۳۸۴ فروردین ۱, دوشنبه

اَباتیمار، اندکی شادی باید!

برخیـــز که بـــاد صبح نــوروز / در باغچه می کند گل افشان
.
آورده اند که پس از فروپاشی پادشاهی ساسانی و در روزهائی که تازیان آزادگان ایرانی را از دم تیغ بیدریغ میگذراندند و زن و مرد و کودک را به بردگی می گرفتند و شهرهای آباد پارس و خراسان و اسپهان و آذرآبادگان را فرومیسوختند، رامشگر آواره ای شهر به شهر میگشت و داستان پرآب چشم نژادگان ایرانی را برمی گفت و سوگ میخواند، تا که در نوروز به سیستان رسید و چون دژخوئیها و دیوآهنگی های سپاهیان عرب را و خواری و درماندگی مردم سرزمینش را یک به یک باز گفت، چنگ برگرفت و به پاس نوروز نغمه های شادی آفرین ساز کرد و خواند:
«اَباتیمار، اندکی شادی باید!»

نورز است باز! همه هستی به پایکوبی و دست افشانی برخاسته است. بهار، جانهای مهرورزان را به شادی و شادخواری میخواند. اگرچه مام میهن هنوز در چنگال اهریمن و دیوان گرفتار است، اگر چه خون آزادگان ایرانی هنوز بر زمین است و اگر چه زنان و مردان و کودکان ایرانی به بردگی میروند، ولی گاه است که دمی غم از خانه دل برانیم و سر از اندیشه بپردازیم و هلهله مستی سردهیم و پای کوبان، شیشه دُردی بدست، سر به بازار قلندرها نهیم و گوش به نغمه دلنواز بهار بسپاریم، که نوروز است و «اندکی شادی باید!»

نوروز است باز و بهار! از هزاران سال باز، هر سال می آید و آتش مهر و خرمی را در دلها بر می افروزد، فرودین است باز! ماه "پاکان نامیرا"، فَرَوَهَرها! روانهای درگذشتگان نیک کردار و نیک پندار و نیک گفتار از بهشت فرود آمده اند و بر در خان و مان بستگانشان چشم میدارند تا سال بگردد و برخانه ها درآیند و خرد و هوش و یاد و بختِ خانگیان را پاسبانی کنند، تا خرمی بر فراز خانه چتر گسترد و درخت شادی شکوفه کند، «که شادی ز یزدان و اندُه ز اهریمن است»!
نوروز سرآغاز نبرد همه ساله نیکی با بدی است، تلاشی نو و هماره، برای برافکندن تباهی و ناراستی، و دستگیری از راستی و درستی، گریزاندن اهریمن و دیوان، و بر تخت نشاندن اهورا و امشاسپندان، برآوردن آفتاب و تاراندن سیاهی. از این روست که ایرانیان در این روز جز سخن خوش و نیکو نمی گویند و غم را و اندوه را یاد نمی کنند و رخت نو میپوشند و خانه را به کاچال نو می آرایند و دشمنی ها را از یاد میبرند و رشته های دوستی و خویشاوندی را به دید و بازدید استوارتر میکنند.

نوروز ولی آغاز بهار نیز هست، آغاز همان پاره دل انگیز و جان افزای سال، که نغمه هایش را میتوان بوئید، رنگهایش را می توان نیوشید و از جادوی مهرآفرینش میتوان مست و بی خود شد و هر سال باز از سر نو عاشقی کرد. نوروز پیشرو سپاه بهار است و مژده آور عاشق شدن هستی؛

در این روز "هئوروَتاتَه" (خرداد) که امشاسپند تندرستی و کاستی ناپذیری است، همه سال باز دل به همزادش "اَمِرتاتَه" (مرداد)، امشاسپند جاودانگی و نامیرائی میسپارد، "اَرتَه وَهیشتَه" (اردیبهشت) با همه پارسائی و داد و پرهیزکاری خود با "سپَنتَه اَرمَئیتی" (اسفند)، امشاسپند فروتنی، پاک روانی و مهرورزی درمی آمیزد، "وَهومَنَه" (بهمن) که امشاسپند اندیشه و منش نیک است، دل در گرو عشق امشاسپند فرمانروائی نیک، "خشَثرَه وَئیریَه" (شهریور) مینهد، و اهورا مزدا که خود شادی بیکرانه و خرمی کاستی ناپذیر و سرُور بی پایان است، هر سال باز از سر نو دل به فرزندان "مَشیَه و مَشیانَه" (آدم و حواٌی ایرانی) میبندد به دست خود تخم خجسته عشق به انسان و انسانیت را بر زمین بارور بهار می افشاند.
پس به خجستگی نوروز و فرخندگی بهار، دست به نیایش برداریم و از ژرفنای جان آرزو کنیم که؛
- خرداد تندرستی و کمال ایرانیان و مردمان چهارگوشه گیتی را نگهبان باشد،
- مرداد بی مرگی و نامیرائی را به صلح و دوستی میان ایرانیان و ملتهای جهان ارزانی دارد،
- اردیبهشت پرهیزگاری و داد را در پهنه ایرانزمین و همه گیتی بگستراند،
- اسفند آتش مهر را در دل مردمان ایرانزمین و چهارگوشه این جهان برفروزد و آئین مهرورزی و عشق را زنده بدارد،
- بهمن منش ایرانیان را نیکو گرداند و اورنگ جنگ و ویرانی را در همه گیتی در هم شکند،
- شهریور ستم و بیداد را از ایرانزمین براندازد و فرمانروائی نیکو (آرمانشهر) را در آن برپا دارد،
- و هورمزد چنگ و چغانه برگیرد و نغمه های شاد سردهد و جهان را به دست افشانی و پایکوبی برانگیزد،

تا خرمی و گشاده دلی بر خاک اندوه زده ایرانزمین سایه گسترد،
تا هیچ زنی و مردی و پیری و جوانی را را غم نان مباشد،
تا صدای خنده کودکان هفت آسمان را درنوردد،
تا رخسار ایرانزمین به گلخندی بشکفد،
و همه روز، نوروز باشد ...

اندکی شادی باید! پس بگذارید به خجستگی نوروز فرخنده پی یکی از زیباترین غزلهای حضرت خداوندگار مولانا جلال الدین را به هرآن کسی پیشکش میکنم، که شادی را پاس میدارد و نوروز را درمیابد و آنرا میزید، به هر آنکس که در سینه اش آتش مهر به ایرانزمین و مردمان آزاده آن شعله ور و رقصان است!

باز بنفشه رســــــید، جانب ســوســـــن دوتا
باز گـــل لــــــعل پــــــــوش، می بدراند قــبا
باز رسیدند شاد، زان سـوی عالــــــم چو باد
مست و خرامان و خــــوش، ســــبزقبایان ما
سرو علمدار رفت، سوخت خزان را به تفـت
وز سـر کُه رخ نمود، لالـــه شــــــــــیرین لقا
سنبله با یاســــــمین، گفت ســـــــلام علیـــک
گفت علیک السلام، در چـــــــمن آ ای فــــــتا
یافـــته معروفی ای، هر طرفی صوفـــــی ای
دست زنان چون چنار، رقص کنان چون صبا
غنچه چو مستوریان، کرده رخ خـود نهـــان
باد کـــــشد چــادرش، کی سره رو برگـــــــشا
رفت دی روتُرُش، کشته شد آن عیــــش کش
عـــــمر تو بادا دراز، ای ســــــمن تــــــیز پا
نرگــس در ماجـــرا، چشـــمک زد ســــبزه را
سبزه ســخن فهم کرد، گـــــفت که فرمان ترا
سیب بگفت ای ترنج، از چه تو رنجــیده ای
گفت من از چـــــشم بد، می نـــــــشوم بد نما
فاخـــته با کــو و کــو، آمـــــده کـــان یـار کـو
کردش اشــــارت به گــــل، بلبل شـــیرین نوا
غیر بهـــــــار جهان، هست بهــــــاری نــهان
مـــاه رخ و خوش دهان، باده بــده ســــــاقیا

نوروز را سدها پیام است و هزاران سخن، جان آن را ولی رامشگر سیستانی، زیباتر از هر ترانه و چامه ای در سه واژه سروده است:

نوروز است!
به خشنودی اهورا،
اندکی شادی باید!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
نوروز هشتاد و چهار