۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۳, جمعه

مگر سخن سعدی را بپذیرند!


(واپسین سخن درباره انتخابات فردا)

سر آن داشتم که سخن را پایان یافته و کار را انجام گرفته بدانم، ولی توپخانه رأی دهندگان دمی از آتشباری باز نمی ایستد. هراسم دیگر این نیست که رفسنجانی رأی میلیونها سودازده فراموشکار را در کیسه خود بریزد، هراسم از این هواداران رأی دادن است که در آتشباری سر از پا نمی شناسند. هراسم از این است که نه کارگزاران جمهوری اسلامی، که همین سودازدگان فردا روزی شناسنامه ام را بکاوند، تا ببینند آیا به پای صندوق تردستی و چشم بندی رفته ام یا نه؟ اگر امروز رأی ندهندگان و هواداران احمدی نژاد را به یک چوب میرانند، فرداست که پای در همان راهی نهند، که پیشینیانشان رفته اند.

میخواستم از همان سال خیزش بدفرجام بهمن آغاز کنم، نه! از سالهای پیش از آن که برادرم را، برادر مارکسیستم را در زندان اوین، مانند همه رزمندگان مارکسیست، رفسنجانی و هماندیشانش ناپاک و "نجس" خوانده بودند و با آنان بر سر یک سفره نمی نشستند ...
میخواستم از آغاز سرکوب زنان میهنم بدست چماقداران رفسنجانی بنویسم، از پاشیدن اسید به چهره های زیبایشان، و بریدن لبهای آراسته به ماتیکشان با تیغ، از "یا روسری، یا توسری" و از همه آنچه که گذشت ...
می خواستم از جنگ بنویسم، از موجهای انسانی بروی زمینهای مین گذاری شده و سدهاهزار کشته و زخمی، از جنگی که آتش نفرین شده اش میتوانست دوم خرداد شست و دو فرو نشیند و ایرانیان را پیروز میدان بگرداند، و از اینکه رفسنجانی، و تنها رفسنجانی نگذاشت، تا بهره خود و خاندانش را از خرید رزم افزار از دست ندهد، تا بتواند توسری اسلام را بر سر زنان میهنم بکوبد و زندگی این رژیم دوزخی را درازتر کند ...
میخواستم از حمید و مرتضا و شاهرخ بنویسم، که در سال شست، سال همه کارگی رفسنجانی تیرباران شدند و در خیابان به خاک افتادند، و از احمد، تنها بازمانده آن گروه که در کشتار تابستان شست و هفت، سال همه کارگی رفسنجانی، در بیست و دو سالگی به خون غلتید، از هزاران هزار گل ناشکفته اوین و قزل حصار و چوبیندر و ... ، که به پیشنهاد اکبر و فرمان رهبر، به چرخش داسی پرپر شدند ...
می خواستم از کشته شدگان در زیر شکنجه بنویسم، از سعیدی سیرجانی که گناهی جز اندیشیدن نداشت، و از قربانیان ترور در چهار گوشه این جهان، از اینکه سایه هراس و ترس دستگاه کشتار و ترور رفسنجانی چنان بلند بود که تا اروپا می رسید ...
میخواستم بنویسم چرا میتوان احمدی نژاد را پرسید که «چرا کُشتی؟» و رفسنجانی را نباید گفت که «چرا احمدی نژاد را به کشتن فرمان دادی؟» ...
میخواستم این خوابزدگان را بپرسم به پشتوانه کدام نمونه گمان کرده اید که رفسنجانی سوی شما و نه سوی فاشیستها را خواهد گرفت؟ از کجا میدانید که این دوالپا اگر بر گُرده تان، بر گُرده همه ما نشست، روزی پائین خواهد آمد؟ و برای آن روز مبادا که او باز هم احمدی نژادش را و فلا حیانش را به جان دگراندیشان بیندازد، چه راهکاری اندیشیده اید؟
می خواستم ....

نه! اگر هزاران هزار چو من نیز بنویسند، این سودازدگان از خواب گران خود برنخواهند خاست، که نخفته اند، که خود را به خواب زده اند و ملتی را در خواب می خواهند. رفسنجانی در نگاه اینان گویا دگردیسی خود را به انجام رسانیده و از آن کرم گوشتالوئی که در باغستان این سرزمین هیچ برگی را بر سر درختی بر جا نمیگذاشت، پروانه زیبائی با بالهای رنگارنگ فرارُسته که بالهای مهربانش را بر سر ایرانیان خواهد گسترد، تا هزاران گل در دشتهای اندیشه بشکفد.

چه میتوان کرد با مردمانی که شیفته خود فریبیند و خواب را میپرستند و بیداری را دشمن میگیرند و چشمان نزدیک بینشان را سرسختانه بروی تاریخ میبندند و انگشت در گوشها میفشارند، تا سخن راست را نشنوند؟

به سخن پیشینیان فرزانه سرزمینمان پناه آوردم و سروده ای شایسته از سعدی یافتم، تو گوئی ای سخن را نه سدها سال پیش، که هم امروز و دوازده ساعت پیش از آغاز انتخابات و برای کسانی سروده است، که گمان میبرند بزرگی چون رفسنجانی، این مردم بی پناه را از چنگال گرگی چون احمدی نژاد رها خواهد کرد.

این سروده سعدی را، که سخن همه ما را در سه بیت فراگرد آورده است و فردای پس از رأی گیری را برابر چشمان ما میگیرد، به کودکستان اپوزیسیون، با انبوه بچه بَبُوهایش(1) پیشکش میکنم:

شنیــــدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کـارد بر حلقش بمالید
روان گوســـــفند از وی بنالید
کـه دیدم عاقبت گرگم تو بودی
که از چنگال گـرگم در ربودی

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. از سعید یوسف وام گرفته ام که بیست سال پیش، چامه ای در نقد جنبش چپ سروده و در آغاز آن نوشته بود:-«تقدیم به کودکستان چپ، با انبوه بچه بَبُوهایش!»

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

آنکه گفت آری، آنکه گفت نه ...*


شهر پر شد لولیان عقل دزد / هم بدزدد هم سِتاند دستمزد

«آورده اند که بازرگانی را دزدان به نیمه شب کاچال ببردند. سحرگاه خلق بر سر آن حجره گردآمدندی و یکی گفت که گناه از بازرگان بودی که در حجره و بر سر کاچال خود نخُسبیدی، آندگر گفتی که گناه از عسس و گزمه بودی که راه دزدان نگاه نداشتندی، آندگر گفتی که گناه از خداوند کاروانسرای بودی که بر در حجره قفل ثقیل نیاویختی و سخنها از این دست بسیار براندند. مگر بازرگان را خُلق تنگ آمدی و ایشانرا برگفتی: یاللعجب که همه گنهکارند، الّا آن رهزنان که کاچال مرا ببردند!»

هنگامی که در نوشته پیشین خود (آزادیخواهان و انتخابات ریاست جمهوری، ایران امروز) دلیلهای خود را برای دوری جستن از صندوقهای رأی مینوشتم، گمانم بر آن بود که گفتنیها گفته شده اند و روز بیست و هشتم خرداد هر کسی (چه رأی دهندگان و چه رأی ندهندگان) به تماشای بازتابهای اجتماعی رفتار خود خواهند نشست و همانگونه که شایسته هواداران مردمسالاری و پایبندان فرهنگ دموکراسی است، از کرده خود خواهند آموخت. نوشته های هرروزه هواداران شرکت در انتخابات که "تحریم کنندگان" را متهم به همکاری خاموش با نظامیان میکردند ولی، نشان داد که گویا «نرود میخ آهنین در سنگ ...». در این میان دو نویسنده سرشناس هوادار اصلاحات درون حکومتی، مسعود بهنود و ابراهیم نبوی که در روزنامه "روز" سنگر گرفته بودند، با بیرون کشیدن توپخانه سنگین دشنام و سرزنش دمی از آتشباری باز نمی ایستادند. کار به آنجا رسید که احمدی نژاد "هدیه تحریم کنندگان به مردم ایران" خوانده شد. هدف من در این نوشته پرداختن به تک تک گفته ها و نوشته های هواداران شرکت در انتخابات نیست. ولی از آنجائی که گفتگو در باره رفتار و اندیشه دموکراتیک نیز بخشی از مبارزه برای رسیدن به آزادی و مردمسالاری بشمار میرود، میتوان این سخنان را بهانه کرد و اندکی درباره "گفتمان دموکراتیک" نوشت.

پیش از هر چیز باید بگویم، من اگرچه برآنم که نزدیک به نیمی از مردم ایران به پای صندوقهای رأی رفتند و "تحریم" جایگاه شایسته و بایسته خود را بازنیافت، ولی آمار داده شده از سوی شورای نگهبان و وزارت کشور را هم دربست و بی گفتگو نمی پذیرم. دستکاری در صندوقهای رأی کاری نیست که شورای نگهبان برای نخستین بار بدان دست یازیده باشد و شمار رأی دهندگان در این میان هیچ نقشی بازی نمی کند. هواداران اصلاحات درون حکومتی که گویا هنوز در خواب خوش آغاز شده در دوم خرداد هفتادوشش بسر میبرند، هنوز درنیافته اند که رخدادهای آن روزها پدیده ای یکباره و نتیجه سرگیجه دینفروشان بودند و امروز "کشتیبان را سیاستی دیگر آمد". پیران خشک مغز شورای نگهبان بی نیم نگاهی به شمار رأی دهندگان چه در انتخابات شوراها با آمار سی درسدی رأی دهندگان، چه در انخابات مجلس هفتم با آمار پنجاه درسدی و چه در انتخابات ریاست جمهوری با آمار شست سه درسدی (!) تنها احمدی نژاد و احمدی نژادها را از دل صندوقها بیرون میکشند. این خود دلیلی آشکار و خردگرایانه برای دوری جستن از صندوقهای رأی گیری است.( 1)

رأی دهندگان که ما رأی ندهندگان را متهم به پشتیبانی از احمدی نژادها میکنند، خود نیز باید پاسخگوی این نکته باشند که جهانیان (همانگونه که من در نوشتار پیشین خود آورده بودم) رفتن مردم به پای صندوقهای رأی را به پای "دموکرات شدن" رژیم جمهوری اسلامی نوشتند، تا شبکه دوم تلویزیون سراسری آلمان روز شنبه در آخبار شامگاهیش گزارش انتخابات ایران را با تیتر «ملاها تمرین دموکراسی میکنند»(2) آغاز کند و آنچه را که سی ان ان، بی بی سی و دیگران گفتند و نوشتند نیز همگان دیده و خوانده اند، راستی این چهره "دموکرات" را چه کسی به دینفروشان پیشکش کرد؟

رأی ندهندگان مردم ایران نیستند. مردم ایران ولی هواداران معین نیز نیستند، همانگونه که نمیتوان هواداران احمدی نژاد و رفسنجانی و قالیباف را هم مردم ایران خواند، ولی همه اینان بروی هم مردم ایرانند. پس چه جای شگفتی است اگر بخشی از مردم ایران به امید دریافت پنجاه هزار تومان در ماه به کروبی رأی دهند؟ آیا میتوان به این مردم خرده گرفت که چرا رأی خود را به پنجاه یورو میفروشند، هنگامی که بخشی از همان مردم "کلیه" خود را گاه به بهائی کمتر از پانسد یورو میفروشند؟ چه جای شگفتی است اگر که بخشی از مردم (که به گمان من شمارشان بسیار کمتر از آن چیزیست که شورای نگهبان می خواهد به ما بباوراند) به کسی رأی دهند که میخواهد بر سر چارسویها و گذرها دست ببرد و چشم درآورد و تازیانه برکشد؟ مگر بخشی از همین مردم سرگرمی خود را در تماشای بردارکردن و تازیانه زدن گناهکاران نمیبینند و به انبوه بر سر دژخیمان گرد نمی آیند؟ چه جای شگفتی است اگر بخشی از همین مردم و بویژه جوانان به کسی رأی دهند که دستگیری، شکنجه و کشتار گسترده دگراندیشان را و پاسخمندی ادامه جنگ و از میان رفتن سرمایه های انسانی , مادی این سرزمین را در کارنامه خود دارد؟ جز آنکه بخشی از مردم ما تنها پروای نشستن در خودروهای گرانبها و افکندن روسری بر پس سر و سُریدن با کفش اسکیت بر خیابانهای تهران را دارند و نه سرگذشت آن جانباختگان را میدانند و نه اگر بدانند، آن را به چیزی میگیرند؟

حال بگذارید کمی نیز به نوشته های هواداران شرکت در انتخابات بپردازیم. هم نبوی و هم بهنود در نوشتار روزانه شان یکی به لبخند و دیگری به اخم، از همه میخواستند که "بیایند تا نظامیان نیایند". از روز شنبه ولی گفتار دیگر گونه شد: از سوئی با نشان دادن آمار مشارکت نوشتند که مردم به تحریم "نه" گفتند و از دیگر سو گناه راه یافتن احمدی نژاد به دور دوم به گردن کسانی افکنده شد که در خانه مانده بودند و رأی نداده بودند. برداشت من این است که نبوی و بهنود (و دیگر هم اندیشانشان) امروز بر ما تنها از آن رو خرده نمی گیرند که چرا به میدان نیامده ایم، آنها از این در خشم شده اند که چرا به نامزد آنان (معین) رأی نداده ایم، که بایدشان گفت اگر برداشت شما از دموکراسی این است ...
بهنود دستکاری گسترده در انتخابات را در نوشته امروزش (3) پذیرفته است. نبوی ولی گویا دامان رژیم فقاهتی را از چنین گناهی پاک میداند و در نخستین واکنش خشم آلود خود از همان آمار یاری میجوید.(4) حال باید از این دوستان پرسید، آیا براستی بر این باورید که اگر بجای شست و سه درسد، هشتاد درسد به پای صندوقهای رأی می رفتند، نامی به جز نام احمدی نژاد از دل آنها بیرون می آمد؟ آیا به اصلاحات حکومتی چنان خوشبینید، که گمان می برید فقهای خشک مغز شورای نگهبان پروای ده، بیست یا سی درسد رأی بیشتر یا کمتر را دارند؟ آیا براستی چون ملانصرالدین کاسه بدست گرفته و بر در خانه ای شتافته اید که خود پیشتر بدروغ از آش نذری آن سخن گفته اید؟ راستی گمان میکنید حتا اگر نود یا سد درسد مردم در انتخابات شرکت میکردند، شورای نگهبان در رأی آنها دست نمیبرد؟ از چه کسی چشم یاری و نگهبانی از آرای مردم را داشتید؟ از سید محمد خاتمی؟ راستی آقای بهنود! شما با همه جهاندیدگی و سردوگرم چشیدگیهایتان، و آقای نبوی! شما با همه طنّازی و ملاحتتان فکر میکنید اگر شورای نگهبان روز شنبه آینده همه صندوقهای رأی را به کاخ ریاست جمهوری ببرد و در برابر چشمان خاتمی به آنش بکشد، او چه خواهد کرد؟ چیزی بیشتر از آنچه که پس از بستن گسترده روزنامه ها، سرکوب خونین دانشجویان، دستگیری و شکنجه روزنامه نگاران، کشتن زهرا کاظمی و ... کرد؟ افسوس که این نیرنگ اصلاح طلبی درون حکومت نیروی این مردم را چنان به هرز برده است که دیگر زمینگیر شده اند و امروز شما و همه هواداران "حماسه دوم خرداد" در کنار ضریحی بست نشسته اید، که از روز نخست هم امامزاده ای در آن نیارمیده بود!

من و ما اگر مردم را به تحریم این نمایش فراخواندیم، نه بدنبال براندازی بودیم و نه آنگونه که شما (آقای نبوی) نوشته اید، پوپولیست بودیم و هستیم. ایکاش کمی بر روی واژه ها درنگ میکردید، که اگر میکردید دیگر عزت الله سحابی را وزیر کابینه رفسنجانی نمیخواندید!(5) پوپولیسم بار ویژه خودش را دارد و نباید آنرا بجای دشنامهای ناموسی در نوشته های سیاسی بکار گرفت. دوری جستن از رأی گیری ریشه در باور ژرف ما به دموکراسی داشت، در اینکه نخستین ویژگی رفتار دموکراتیک، شناختن ارزش و جایگاه "رأی" است، که نمیتوان دم از مردمسالاری زد و در مسابقه ای شرکت کرد که برنده آن پیشاپیش پیداست، که پذیرش نظارت استصوابی خوارشماری واژه شهروند است و هر رأیی که در صندوقهای انتخابات افکنده شود، نه به پای نامزدان، که به پای پذیرفته بودن نظام جمهوری اسلامی نوشته می شود، که جهانیان نیز دیگر سخنان ما را در ناخرسندی مردم ایران از این رژیم به پشیزی نیز نخواهند خرید و دولتها رابطه خود با این رژیم را در نزد افکار عمومی کشورهایشان با نشان دادن مشارکت شست و سه درسدی مردم ایران روا خواهند شمرد و برای چپاول هرچه بیشتر دارو ندار این مردم بی پناه دست دوستی دینفروشان را امروز گرمتر از هر روز دیگری خواهند فشرد. از این نیز اگر بگذریم، "رأی ندادن" هدفمندانه نیز درست مانند "رأی دادن" آگاهانه یک حق دموکراتیک است، حقی که ما از آن بهره جستیم. یک دموکرات هیچگاه کسی را برای بهره جستن از حقش سرزنش نمی کند.

احمدی نژاد هدیه ما رأی ندهندگان، یا بگفته شما "پوپولیستها" نبود. احمدی نژاد را مصباح یزدی، مؤتلفه و حلقه مدرسه حقانی از سالها پیش پرورده بودند تا در چنین روزی به میدانش بیاورند. از همان روزی که با سدوهشتادهزار رأی او را به شهرداری تهران فرستادند. آیا گمان میکنید اگر بیست در سد دیگر هم به میدان می آمدند میتوانستند از پس کسانی برآیند که «پنجشنبه روزه گرفتند و جمعه به احمدی نژاد رأی دادند»؟ حتا اگر بپذیریم که مردم تهران و اردبیل (تنها استانهائی که احمدی نژاد در آنها پیشینه کاری داشت) بیکباره دیوانه و خودآزار شده اند و میخواهند کسی را برگزینند که پوست از سر و ناخن از انگشتشان برکند، خوزستانیها و بلوچها و ترکمنها و کردها و دیگران او را از کجا میشناختند تا نامش را بروی برگه های رأی بنویسند؟ نه دوستان! تئوری توطئه نیست، دیدن جهان با چشمان باز است! احمدی نژاد را کسانی به این مردم هدیه کردند که یکبار اعتماد مردم را به پای "حفظ نظام" ریختند و با داشتن پشتوانه بیست و دو میلیونی حتا یکبار نیز در کنار مردم و روبروی سرکوبگران نایستادند و آنزمان که میتوانستند، لگام مردمسالاری را بر سر شورای نگهبان و ولی فقیه ننهادند، که اگر چنین بود، امروز دیگر این پیران خشک مغز چنین بیشرمانه یک تروریست را از درون صندوقهای رأی بیرون نمی کشیدند و بریش مردم ایران نمی خندیدند. احمدی نژاد را خاتمی به مردم ایران پیشکش کرد. رئیس جمهوری که رأی مردم را می خواست، ولی از خودشان میترسید. کسی که هشت سال تمام در هراس از اینکه مردم برای ستاندن حقوق خود تا به آنجائی پیش روند که جمهوری اسلامی را، نظامی را که او به آن عشق میورزد و بگفته خود برای پاسداری از آن حق مردم را نیز زیر پا می گذارد، پشت سر بگذارند و خواستار جمهوری ناب و بدون پسوند شوند. احمدی نژاد برآیند هشت سال کجدار و مریز با سرکوبگران و چپاولگران است، برآیند هشت سال شریک دزد و رفیق قافله بودن. احمدی نژاد ارمغان خاتمی و گروه اوست، که در جایگاه ترمز اصلاحات هر جا که توانستند، از شتاب این جنبش کاستند و آنرا به بیراهه کشاندند و آن کردند که این شد و شورای نگهبان از گذر این هشت سال توانمندتر، گستاختر و بابرنامه تر بدر آمد، تا اکنون آن کند که کرد.
گناه را به گردن ما نیندازید! ما هیچ کاری نکرده ایم که سزاوار سرزنش باشیم، ما تنها از حق دموکراتیک خود برای "رأی ندادن" و "بازیچه نشدن" بهره جسته ایم.

به رأی ندهندگان خرده میگیرید که هیچ جایگزینی برای انتخابات ندارند. نخست آنکه چنین نیست، بیرون کشیدن همه نیروها از بازیهای حکومتی و گسترش نافرمانی مدنی جایگزینی شایسته و شدنی برای شرکت در انتخابات است. دوم اینکه حتا اگر چنین باشد، آیا میتوان به کسی خرده گرفت که گرسنه ای را از خوردن غذایی آلوده به زهر کشنده باز میدارد، اگر چه خود نیز چیز دیگری برای سیر کردن شکم او ندارد؟ گو اینکه امروز قدرت سیاسی و اجرائی، چه احمدی نژاد بیاید و چه رفسنجانی، در دست مدرسه حقانی و مؤتلفه است. مگر دولت خاتمی با بیست و دو میلیون رأی توانست سرسوزنی از فشار سرکوب مرتضویها و الله کرمها و علیزاده ها و احمدی نژادها بکاهد، آیا براستی چنان خوابزده شده ایم که پنداشته ایم با رفتن رفسنجانی به کاخ ریاست جمهوری، چاقوکشان و ششلول بندان ذوب شده در ولایت که امروز بروی دختر او تفنگ میکشند، به خانه خواهند رفت و چهارسال خانه نشین خواهند شد؟ پنداشته ایم که رفسنجانی براستی دیگر دستور کشتار و شکنجه دگر اندیشان را نخواهد داد، دست نیروهای سرکوبگر را کوتاه خواهد کرد و خواهد گذاشت که نسیمی از آزادی بر این سرزمین بدمد؟

دوستان! شما به فراخوان جمهوری اسلامی "آری" گفتید، ولی بازی جور دیگری رقم خورد و اگر چه به گفته خود شما شست و سه درسد به میدان آمدند و مردم سخن ما را به هیچ گرفتند، آن نشد که شما میخواستید و شما یک بازی ناپاک را باختید. ما به این فراخوان "نه" گفتیم و پیشاپیش نوشتیم که دامان خود را آلوده این بازی ننگین نمیکنیم، و نکردیم. گناه شکست خود را به گردن کسانی نیاندازید که روز بازی در خانه نشسته بودند!

پس از انتخابات مجلس هفتم نوشته بودم: « درد این نسل، درد بی هویتی است. درد نابودی کیستی و غرور ملی که خودکم بینی و خودخوارشماری را بدنبال دارد. از انسانهایی که هر دم زندگانیشان سرشار از هراس گرفتار شدن به چوب عسس و تازیانه تعزیر است، سخت بتوان چشم دلیری و پایمردی داشت. نسیمی باید بوزد که جانهای خفته و خمود را بیدار کند، آئینه ای که به ایرانیان آن خویشتن راستینشان را بنمایاند و سروشی که امید به فردائی بهتر را در گوششان نجوا کند.»(6) من روز جمعه نیز رأی نخواهم داد، مردم ایران باید یکبار برای همیشه گریبان خود را از چنگال گزینش نفرین شده میان "بد و بدتر" رها کنند، بگذارید کار یکرویه شود، شاید تکانی سخت بتواند این مردمان بخواب رفته را بیدار کند و چشمانشان را بگشاید، تا ببینند خورشیدشان کجاست.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------------
*) برتولد برشت
1. سیمای جمهوری اسلامی ساعت پانزده روز شنبه شمارش آرای شهرستانها را (بیست و چهار میلیون و اندی) پایان یافته اعلام کرد. یکساعت پس از آن و با افزودن آرای تهرانیان بناگاه شمار رأی دهندگان به بیش از سی و دو میلیون رسید!
iranische Präsidentenwahl: Mullah´s üben Demokratie, ZDF.2
3. شايعه مرگ گنجی و فرياد کروبی، مسعود بهنود- روزنامه اینترنتی "امروز" دوشنبه سی خرداد
4. احمدی نژاد، هدیه پوپولیست ها به ملت ایران، سيد ابراهيم نبوي-گویانیوز، شنبه بیست و هشتم خرداد
5. عزت الله سحابی از رهبران ملی-مذهبیها در سالهای ریاست جمهوری رفسنجانی به همراه چند تن دیگر دستگیر شد و بزندان رفت. رفسنجانی در این باره گفته بود:-«رویشان زیاد شده بود!»
6. یکم اسفند و آن ناگفته بزرگ، مزدک بامدادان-ایران امروز، سوم اسفند هشتادودو

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

آزادیخواهان و انتخابات ریاست جمهوری


خانه از پایبست ویران است / خواجه دربند نقش ایوان است

به انتخابات پیش رو از چند نگرگاه میتوان نگریست:
1. پایبندی به ارزشهای دموکراتیک: رأی دهنده بنا بر باورهای مردمسالارانه و پایبندی به گفتمان و رفتار دموکراتیک رأی خود را در صندوق می اندازد،
2. دگرگون کردن ساختار سیاسی: رأی دهنده با برگزیدن هدفمند یکی از نامزدان بدنبال دگرگونی ساختار اجتماعی (و سیاسی) است و در این راه تنها نگاه به توانائیهای او دارد و رأی دادنش از گونه کُنشگرایانه است،
3. نشان دادن ناخرسندی از ساختار کنونی: رأی دهنده برای رساندن صدای ناخرسندی خود به سراغ نامزدی میرود که کمترین همسوئی و همخوانی را با رهبری و سامانه ولایت فقیه داشته باشد و پیش از اینکه به برگزیده شدن نامزد خود بیندیشد، به برگزیده نشدن نامزد "رهبری" می اندیشد.

به گمان من هواداران مردمسالاری از هر نگرگاهی که به این انتخابات مینگرند، باید برای پایبند ماندن به ارزشهای دموکراتیک و گفتمان آزادیخواهی از صندوقهای رأی دوری گزینند، در چنین چارچوبی حتا اگر دکتر مصدق نیز نامزد میبود، رأی دادن به او پشت کردن به همه آرمانهای آزادیخواهانه مردم ایران میبود:

1. بر سر اینکه هواداران مردمسالاری رزم افزاری جز انتخابات برای به انجام رساندن خواسته های خود ندارند، سخنی نیست. رزمجویان کهنه کار ولی این نکته را نیز نیک میدانند که گاه شمشیری که در نیام مانده است، بسیار بُرّاتر از یک شمشیر آخته است! رأی ندادن نیز درست به اندازه رأی دادن یک رفتار دموکراتیک و از راهکارهای مبارزه آشتیجویانه است، بویژه هنگامی که یک انتخاب تهی از همه ویژگیهای یک گزینش آزاد باشد. از این نیز اگر بگذریم، برجسته ترین ویژگی یک دموکرات، پایبندی به حق همزمان "برگزیدن" و "برگزیده شدن" است. اگر دوری جستن از صندوقهای رأی در کشورهائی با ساختار سیاسی مردمسالار برای دموکراتها یک گناه نابخشودنی است، تنها از آن رو، که هر شهروندی در این کشورها به یک اندازه از حق برگزیدن و برگزیده شدن برخوردار است. در سیستم انتخاباتی جمهوری اسلامی ولی شهروندان به دو دسته "گلّه" (رأی دهندگانی که خود از حق برگزیده شدن بی بهره اند) و "چوپان" (هشت نامزد ریاست جمهوری) بخش شده اند و این گلّه حتا چوپان خود را نیز باید از میان هشت نامزدی برگزیند، که "سَرچوپانان" شورای نگهبان و ولی فقیه آنانرا برگزیده اند. برای یک هوادار مردمسالاری شرکت در انتخاباتی با این ویژگیها، خود یک رفتار غیر دموکراتیک، پذیرش گفتمان «خودی و ناخودی» و خوارشماری ایرانیان است.

2. اگر کسی از دیدگاه کُنشگری و پراگماتیسم به این انتخابات نگاه کند و بخواهد کسی را برگزیند که او را نیمه گامی هم که شده به هدفهایش (افسار زدن بر ولی فقیه و شورای نگهبان، رابطه با امریکا، آزادی سرمایه گذاری و کارآفرینی و ...) برساند، گزینه ای جز هاشمی رفسنجانی در پیش رو نخواهد داشت. از میان هشت نامزد پذیرفته شده از سوی شورای نگهبان شش تن را باید سیاهی لشگر به شمار آورد (1) و سخن تنها بر سر گزینش رفسنجانی یا معین است. از میان این دو، معین اگر چه روزبروز بر تندی سخنان خود میافزاید، بیشتر یادآور سخنوریهای خاتمی در آستانه دوم خرداد است و مردم نیک بیاد دارند که خاتمی پس از هشت سال سرانجام در دیدار با دانشجویان سخنی را که در آغاز باید می گفت، در پایان کار بزبان آورد: « اگر در جائی از حق ملت گذشته ام و عقب نشسته ام، مصالح نظام را در نظر داشته ام». من هیچکدام از گفته های معین را باور نمی کنم، نخست اینکه او نیز درست بمانند خاتمی شیعه باورمندی است که در تنگنای کارزار میان "حق النّاس" و "حق الله" از حق مردم به سود حق الله (بخوان حق نظام) خواهد گذشت (که اگر جز این کند، در شیعه بودنش جای هزاران پرسش است)، و دیگر اینکه کسی که برای باوراندن سخنانش خود را رهرو و رهپوی "امام خمینی" میداند و اهریمن بزرگ زمانه را آزادیخواه و هوادار مردمسالاری میداند، نه آزادی را میشناسد و نه مردمسالاری را درمیابد و نمیتواند براستی پایبند خواسته های مردم و دردهای آنان باشد. معین ولی اگر براستی و از ژرفنای دل هم به همه سخنانش پایبند باشد، از همان فردای بیست و هشتم خرداد، اگر که برگزیده شود، درمانده تر از خاتمی سر در گریبان فرو خواهد برد و به سخنانی خواهد اندیشید که باید در ماهها و سالهای آینده برای توجیه پیمان شکنیهای خود به هم ببافد، که مردم ایران را نمیتوان دوباره با «نگذاشتند» و «توطئه کردند» فریب داد. مگر اینکه معین به پیشنهاد اکبر گنجی گردن نهد و نشان دهد که از هم امروز بدنبال آزادی زندانیان سیاسی و مبارزه با سرکوب و ستم است.
پس اگر کسی میخواهد با رفتن به پای صندوق رأی رئیس جمهوری را برگزیند که توان ایستادگی و هماوردی با رهبری و شورای نگهبان را داشته باشد، گزینه ای بهتر از رفسنجانی در پیش روی خود نخواهد یافت: رفسنجانی یک "هیچ کس" تازه به میدان درآمده نیست، رفسنجانی پدرخوانده مافیای سیاسی-اقتصادی گسترده ای است که مانند یک غده سرطانی تاروپود این رژیم را درنوردیده و میتواند بر سر هر بزنگاهی رهبر و رهبرپرستان را به دردسر بیندازد. رفسنجانی با فزونخواهیهای بی مرز و اندازه اش هیچگاه تاج بی گوهر یک تدارکچی را بر سر نخواهد گذاشت و بی هیچ گمان و دودلی میتوان گفت که او حکم حکومتی را نیز به هیچ خواهد گرفت، همانگونه که در جایگاه رئیس مجمع تشخیص مصلحت فرمان خامنه ای برای «تحقیق و تفحص در نهادهای زیر نظارت رهبری» را نادیده گرفت. رفسنجانی آشکارا از برقراری رابطه با آمریکا میگوید و در گفتگو با «الوطن العربی» لاف میزند که دستگاه ولایت فقیه را بر خواهد چید. رفسنجانی از سردمداران سرمایه داری بیرون از بازار در ایران است همه تلاش خود را بکار خواهد بست، تا سرمایه های خارجی را به ایران بکشاند. پس میبینیم که اگر شکستن ساختار کنونی از دست نامزدی برآید، آن نامزد کسی جز رفسنجانی نخواهد بود.
رفسنجانی ولی توانائیهای دیگری نیز دارد؛ اثر انگشت او را در همه کشتارها، ترورها، شکنجه ها و سرکوبها میتوان یافت. رفسنجانی برای سرپانگاه داشتن غول مافیایی که نگاهبان او و خانواده اوست از هیچ گرگخوئی و ددمنشی رویگردان نیست. او بارها نشان داده است که در سرکوب و فشار هیچ مرز و اندازه ای را نمی شناسد، برای گسترش دامنه قدرت خود نزدیکترین یاران و خدمتگزارانش را قربانی میکند. او به ایران به چشم غنیمت جنگی و به ایرانیان به چشم مردمان یک کشور شکست خورده و اشغال شده مینگرد.
آری! از دیدگاه کُنشگری و پراگماتیستی باید به رفسنجانی رأی داد، ولی آیا هیچ آزادیخواهی میتواند چنین ننگی را به جان بخرد؟

3. اندیشه ای کودکانه خواهد بود، اگر کسی گمان برد که سردمداران جمهوری اسلامی از ناخرسندی مردم ناآگاهند، که اگر جز این میبود، دیگر نیازی به بکارگرفتن گسترده نیروهای سرکوبگر نداشتند. کسانی که میپندارند نوشتن نام معین بر روی برگه های رأی و یا دادن رأی سپید "نه" گفتن به این رژیم دوزخی است، از یاد میبرند که دینفروشان در نگاه نخست تنها پروای "شمار" برگهای رأی را دارند و سپس به آنچه که بر روی آنهاست میپردازند. جهانیان نیز شرکت گسترده مردم در انتخابات را تنها به پای خرسندی مردم از این رژیم خواهند نوشت و خواهند گفت که ایرانیان به این رژیم با همه سیاهکاریها و سرکوبهایش "امیدوارند"! صندوق رأی اگر چه جائی برای نشان دادن ناخرسندی نیز هست، ولی جایگاه انتخابات، دست کم برای هواداران راستین مردمسالاری، نباید به میدانی برای لجبازی با رهبران فروکاسته شود.

انتخابات از سوی دیگر آزمونی برای مردم است که نشان دهند این رژیم واپس مانده و سرکوبگر را چگونه میبینند و گنجایشهای آنرا چگونه میسنجند. ایرانیان با رفتار خود در این رأی گیری نشان خواهند داد آیا خواستار مردمسالاری راستینند، یا اینکه به "کمی" آزادی و "اندکی" مردمسالاری دل خوش میدارند. رفتن به پای صندوقهای رأی تنها بدین معنی است که جمهوری اسلامی با همین شورای نگهبان و همین ولی فقیه و همین ساختار واپس مانده خود گنجایش برآوردن خواسته های مردم ایران را دارد.

اگر برآنیم که چنین نیست، اگر مردم ایران را شایسته برخورداری از حکومتی آزاد، مردمسالار و گیتیگرا میدانیم، اگر جمهوری اسلامی را خانۀ از پایبست ویرانی میدانیم که با رأی دادن به این یا آن نامزد تنها میتوان نقش ایوانش را زیباتر کرد، باید ارزش رأی خود را بدانیم و دل به سخن نیاگان فرزانه خود بسپاریم که گفته اند:

زمین شوره سُنبل برنیارد / بر او تخم و عمل ضایع مگردان!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------
1. حتا قالیباف، نامزد برگزیده و برکشیده رهبری نیز که از پشتیبانی گسترده ذوب شدگان در ولایت برخوردار است (همه کاره ستاد قالیباف پسر حدادعادل یا برادر عروس خامنه ای است)، توان رویاروئی با دو نامزد دیگر را ندارد.