۱۳۸۴ فروردین ۱۱, پنجشنبه

کابوس فروپاشی جان میگیرد ...
نگاهی به تنشهای قومی روزهای گذشته



آنچه که در روزها و هفته های گذشته در ایران رخ داده است، بیش از هرچیز نشانگر آنست که سردمداران جمهوری اسلامی آماده اند برای ماندن بر سریر فرمانروائی، کیان کشوری با فرهنگ و شهرآئینی هزاران ساله را در چشم بهم زدنی برباد دهند. در اینکه جان مردم بیگناه ایران در نزد این بزه کاران به پشیزی نیز نمی ارزد، هیچ تردیدی نیست، آنچه که اکنون رخ میدهد ولی، نشانگر آن است که دینفروشان برای چند سال فرمانروائی بیشتر از کشاندن ایران به مرزهای نابودی هیچ پروائی ندارند.

از کنار رخدادهای یکی دو هفته گذشته بسادگی نمیتوان گذشت: نخست آئین نامه ای در اینترنت پخش شد که بر پایه آن نام شهرها و روستاها، خیابانها، فروشگاهها و ... باید تنها به زبان فارسی باشد، چند روز پس از آن از آذربایجان باختری گزارش رسید، که اداره آموزش و پرورش این استان بدنبال جایگزینی نامهای ترکی جزیره های دریاچه ارومیه با نامهای فارسی است، هنوز هیاهوی این گزارش نخوابیده بود که ابلاغیه ای با نام ابطحی در اینترنت و در میان عربزبانان خوزستان پخش گردید که در آن سخن از کوچاندن عربها از خوزستان و جایگزین کردن آنان با کوچندگان فارس میرفت. از سوی دیگر در همان نگاه نخست به سخنان نامزدان ریاست جمهوری میتوان گفتمان نوینی را در برنامه های آنان دید: حقوق قومیتها! گویا معین و کروبی و همانندگانشان که دودهه و نیم برای ایرانیان هیچ کیستی دیگری جز کیستی "اسلامی-شیعی" نمی شناختند، خواب نما شده اند و دریافته اند که در ایران گذشته از شیعیان سینه چاک ولی فقیه دیگرانی هم هستند که هم دینهای دیگری دارند و هم بزبانهای دیگری سخن میگویند. در همین راستا است که معین به سیستان و بلوچستان می شتابد و در مسجد سنیّان، و در کنار مولوی عبدالحمید نماز می گذارد و کروبی از سوئی لاف میزند که «در صورت پيروزى در انتخابات وضع خانمها و اقوام بهتر مى شود» و از دیگر سو در دیداری با چهره های تندرو و نژادپرست "پان"گرا در خانه اقوام تلاش میکند دل آنان را بخود نرم کند. لاریجانی در مراغه میگوید «در توسعه شبکه های استانی به دنبال حفظ و صیانت از اقوام ایرانی بودیم و بیشترین ظرفیت را برای احیای فرهنگ، هنر، موسیقی و گویش اقوام ایرانی از جمله آذری زبانها ایجاد کردیم» و سپس به دیدار سنّی مذهبان گنبد کاووس میشتابد تا «بر مخالفت شدید خود با روی کارآمدن مسئولین غیربومی در استان‌ها و شهرستان‌های کشور تأکید» کند.

در این میان نامه ای که بنام ابطحی شناخته شد، از جایگاه ویژه ای برخوردار می گردد. نخست آنکه جایگزینی نژادی و فرهنگی از سوی هر کس که روی بگیرد، کاری ناپاک و ناشایست است. دوم آنکه این نامه در آستانه بیستم آپریل پخش شد و این روز را جدائی خواهان و پانعربیستها سالروز "هشتادمین سالگرد اشغال سرزمینهای الأحواز (عربستان) توسط نیروهای ایرانی" میدانند. سوم آنکه نهادهای امنیتی رژیم هیچ تلاشی برای ریشه یابی و جلوگیری از پخش این نامه و یا دست کم دروغ خواندن آن بکار نبردند و تنها این ابطحی بود که به یک تکذیب بسیار رویه ای بسنده کرد. رسانه های عربی و بیش از همه الجزیره نیز چندان در این آتش دمیدند که آن شد که شد، شورشی کور و ویرانگر درگرفت و بیگناهانی چند بر خاک افتادند.

بازی بسیار پیچیده ای در ایران آغاز شده که چهار برنده گوناگون میتوان برای آن پنداشت و تنها بازنده آن ایرانیان پاکنهاد خواهند بود. چهار نیرو، با چهار اندیشه و هدف گوناگون بدنبال آنند که در پایان این بازی تنها برنده آن باشند:

1. بخش سرکوبگر رژیم برای توجیح دژخوئیها و بزه کاریهای خود نیازمند تنش است و اکنون که هم جنبش زنان و هم جنبش دانشجوئی سرکوب شده اند و توان تنش زائی ندارند، باید به سراغ گروهبندی اجتماعی دیگری رفت. ذوب شدگان در ولایت همانگونه که در نوشته های پیشین خود نیز آورده ام با آغوش باز به پیشواز تنشهای قومی میروند، چرا که ترس بزرگ مردم ایران از جنگ درونی و برادرکشی را بخوبی میشناسند و میدانند که برای سرکوب هرچه بیشتر هیچ مهملی بهتر از مبارزه با "تجزیه طلبی" نخواهند داشت. بیهوده نیست که تارنمای "بازتاب" (محسن رضائی) در تنور همه این تنشها میدمد و خود هیزم بیار و آتش افروز این درگیریها است. رخدادهای این هفته هنگامی که کنار سخنان جنتی جای میگیرند، پرده از هدف ولایتگرایان برمیدارند: ایجاد فضای پلیسی-نظامی در سرتاسر ایران برای بکارگرفتن همه توان نهادهای سرکوب و بخون کشیدن همه جنبشهای اعتراضی. این را نیز باید دانست که جهانیان با شنیدن واژه "جدائی خواه" در اعتراض به رژیمهای سرکوبگر از خود خویشتنداری نشان میدهند.

2. اصلاح طلبان که در انتخابات گذشته با به میدان کشیدن زنان و جوانان به پیروزیهای بزرگی دست یافتند، پس از انتخابات شوراها دریافتند که مشتشان در نزد این دو گروه بزرگ اجتماعی باز شده و اینان را دوباره نمی توان فریب داد. پس میبایست بدنبال گروههای دیگری بود که از پتانسیل گسترده ای برخوردار باشند. اگر خاتمی همه توان خود را بر سر بسیج زنان و جوانان گذاشت و توانست بیست میلیون ایرانی را با خود همراه کند، معین و کروبی بدنبال بسیج کسانی هستند که خود آنانرا "اقلیت" و یا "قومیت" مینامند و در این میان نقش "پلیس خوب" را بازی میکنند، تا کسانی که از سرکوب همه جانبه فرهنگی و سیاسی ولایتگرایان رمیده اند، به اینان پناه بیاورند، واگرنه وزیر پیشین کابینه خاتمی کجا و شانه به شانه یک سنّی بلوچ نماز گزاردن کجا؟!

3. پانگرایان سومین نیرویی هستند که خود را پیشاپیش برنده بی چون این بازی میپندارند. آنچه که در روزهای گذشته در خوزستان رخ داده است، همچون آب گوارائی از گلوی تشنه به قدرت همه جدائی خواهان و نژادپرستان (از عرب و غیر عرب) پائین میرود. از سوئی کشته شدن عربزبانان خوزستان، گودال میان مردم و حاکمیت را ژرفتر می کند و رودخانه خشمی را که از نابرابری فرهنگی، سیاسی و اقتصادی سرچشمه میگیرد به تندآب کینه نژادی بر ضد فارسها بدل میکند (که بنا به گفته اینان دشمنان اصلی دیگر خلقهای ایرانند)، و از سوی دیگر همین سازمانها میتوانند با نشان دادن تأثیر خود بر روی جنبشهای مردمی به جهانیان، در آینده ایران سهم بیشتری را خواهان شوند. جدائی خواهان با نگاه به رویدادهای دو دهه گذشته، ایران را در شرایطی مانند شرایط سالهای پایانی شوروی میبینند و خود را نیز چون سران جمهوریهای این کشور چند ملیتی، و شبها را با خواب خوش فروپاشی ایران بسر میکنند تا خود را در جایگاه "علیفها" و "رحمانفها" و "آقایفها" ببینند. در پس همه این ساده انگاریهای کودکانه ولی گرایش نژادپرستانه نیرومندی خودنمائی می کند.

4. نامزد چهارم برندگی این بازی ناپاک آمریکائیها و اسرائیلیها هستند. همانگونه که پیشتر نوشتم آریل شارون بارها گفته است که ایران بدون بمب اتمی هم "زیادی" بزرگ است و امریکائیها نیز که چندین دهه دوستان نزدیک ایران بودند و بیش از پنجاه هزار کارشناس در ایران داشتند، بیکباره و ناگهان (درست مانند معین و کروبی و لاریجانی) دریافته اند که ایران کشوری چند فرهنگی و چند زبانی است و همان کشوری که دست شاه را در سرکوب فرهنگی و زبانی بخش بزرگی از مردم ایران از کُرد و آذربایجانی گرفته تا بلوچ و ترکمن باز گذاشته بود، امروز میخواهد بیاری این سرکوب شدگان بشتابد! جان سخن را یرواند آبراهامیان میگوید: « فاکتور دیگری که راه به روزنامه ها باز کرده است اینکه این نو محافظه کاران در واقع با گروههایی در ایران همکاری میکنند که بیشتر علاقه به تجزیه ایران به مناطق ملی دارند. این در واقع پدیده جدیدی در سیاست امریکا است. امریکا بطور سنتی از حاکمیت ایران حمایت کرده است. در گذشته در واقع کشورهای دیگری همچون روسیه بوده اند که سعی در شکستن ایران به قسمتهای کوچکتری داشته اند. ولی در 15 سال گذشته این نو محافظه کاران بوده اند که در همکاری نزدیک باکارگردانان واشنگتن , اشکارا دم از وجود اقلیتهای عمده ای چون عربها, بلوچهاو کردها و اینکه این اقلیتها احتیاج دارند که استقلال داشته باشند میزنند. البته اگر قسمتهای مختلف ایران حق حاکمیت مستقل خود را داشته باشند [دیگر] کشوری به نام ایران وجود خارجی نخواهد داشت. بنابراین ایرانیهای مترقی ویا ناسیونالیست ویا وطن پرست که فکر میکنند ایالات متحده خواستار سلامت ایران است باید با دقت بیشتری نگاه کنند و ببینند که نو محافظه کاران چه میکنند»

این نکته را نیز باید افزود که پس از هرگونه تنش و شورشی که رنگ و بوی قومی داشته باشد، غریو شادی و سرور از خانه همسایگان ما، بویژه همسایگان عربمان به آسمان بر می خیزد. باید این ننگ و نفرین همیشگی را به جان بخریم که شهروندان کشوری هستیم که خرده کشورَکی چون قطر نیز برای آن شاخ و شانه می کشد و با کمترین هزینه ای به آتش آشوب و ویرانگری در شهرهای آن دامن میزند. سرزمینمان ایران شیر زخمی و در زنجیری را می ماند که کفتارها و کرکسها نیز در خود یارای رویارویی با او را میبینند.

یک نکته دیگر را نیز باید در اینجا باز کرد و آن هم نگاه هواداران مردمسالاری، حقوق بشر و گیتی گرائی به پدیده جدائی خواهی است. اگر کسی به این هر سه پایبند باشد، دیگر نمی تواند جدائی خواهی را یک گناه بداند. خود این پدیده را ولی از نگرگاههای گوناگونی می توان بررسی کرد. به گمان من باید (حق جدائی) را از (جدائی خواهی) باز شناخت. اگر مردم ایران را یک خانواده بدانیم، حق جدائی را میتوان با حق طلاق یکسان گرفت. من همانگونه که حق طلاق را در زندگی زناشوئی هم برای زن و هم برای مرد محترم میشمارم، حق جدائی را نیز برای هرکدام از گروهبندبهای مردمی ایران (دینی، نژادی، فرهنگی و زبانی) برسمیت میشناسم. ولی این نکته را نیز باید گفت که به همان اندازه که هواداری از حق برابر طلاق نشانگر آزاداندیشی یک تلاشگر اجتماعی است، اگر کسی براه افتد و بنام مبارزه برای حقوق زنان همه زوجهای یک کشور را به جدائی از هم و برهم زدن خانواده هایشان فرابخواند، تنها و تنها دیوانگی خود را به نمایش گذاشته است! پس باید حق جدائی را در یک ایران گیتیگرای مردمسالار ِ آزاد، برای تک تک خلقهای آن برسمیت شناخت، ولی پیش از آن باید ایرانی ساخت که در آن هر کس تنها دارای "یک" رأی باشد و ارزش آنرا نیز بشناسد. در چنین سرزمینی باید پذیرفت که اگر بیشینه مردمان یک بخش از کشور به جدائی از آن رأی دادند، باید از این حق برخوردار باشند، واگر نه در ایران امروز که میتوان کلیه، چشم و دیگر اندام کسان را به بهائی اندک خرید، خریدن رأی از آب خوردن نیز آسانتر است! جدائی خواهی اگر بر پایه و نگرگاه حقوق بشر استوار شده باشد و به سربلندی و آسایش مردمی بیانجامد که خود خواسته از یکدیگر جدا شده اند، پدیده ای نیکو است و باید از آن پشتیبانی کرد. ولی همین پدیده اگر با دشمن سازیهای پنداربافانه کینه نژادی را بپرورد و بدنبال سرکوب و نابودی بخشی از مردم این سرزمین باشد، دستآوردی جز ویرانی و مرگ و براه افتادن رودهای خون و نابودی دارائیهای مادی و فرهنگی نخواهد داشت و بر هر آزادیخواهی است که با همه توان خود با آن بجنگد.

بهر روی و با همه این سخنان، باید با همه توان خود به دفاع و پشتیبانی از حقوق شهروندی دستگیرشدگان و دیگر قربانیان رخدادهای خوزستان برخیزیم، رخدادها را پوشش دهیم و نگذاریم که حقوق انسانی بخشی از هم میهنانمان در گیر و دار بازی ناپاک و ویرانگری که دینفروشان و نژادپرستان دست در دست هم براه انداخته اند، لگد مال شود. همراهی با این جنبش ولی از آنجا که جنبشی کور، ویرانگر و در راستای خواسته های جدائی خواهان نژادپرست و دینفروشان سرکوبگر است، نادرست است.

بازی تازه آغاز شده است و بازیگران تازه در کار "گرم کردن" خویشند. چهار روز دیگر بیست و چهارم آپریل، نودمین سالگرد کشتار ارمنیها بدست ارتش عثمانی است و ارمنیها مانند سالهای گذشته یاد این کشتار را در کلیسای سرکیس مقدس تهران زنده خواهند داشت. پان تورکیستها که گویا دیگر از هواداری آشکارشان از کشور ترکیه (که مورد اعتراض ارمنی هاست) شرم نیز نمی کنند و نیازی به پرده پوشی نمی بینند، از هم اکنون در کار تیز کردن شمشیرها و زین نهادن بر اسبهای خود هستند، تا به جنگ آنچیزی بروند که خود آنرا یک دروغ تاریخی میدانند(1). باید چشم براه ماند و دید پیوند شوم و ناپاک فاشیسم دینی و نژادپرستی کور اینبار چه دسته گلی به آب خواهد داد.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. بهانه پانترکیستها برای درگیری با ارمنیها این است که وزارت کشور به آنان اجازه برگزاری یادبود برای کشته شدگان قره باغ را نمیدهد. به گمان من هر کسی باید آزاد باشد که یاد و داغ هر کشتار تاریخی را که می خواهد، زنده کند. خراسانیها یاد کشتار مغول را، اصفهانیها یاد کشتار افغانها را، تبریزیها یاد کشتار ترکهای عثمانی را، تهرانیها و بمیها یاد کشتار ترکمانان قجر را و دست آخر همه مردم ایران یاد کشتارهای عرب را. گذشته از اینکه نه رخدادهای قره باغ و نه کشتار ارمنیان بدست عثمانلوها ارتباط مستقیمی با مسائل ما ایرانیان ندارند، این دیگر ژرفنای بیخردی را نشان میدهد، که کسانی مراسم ارمنیها را بهم بریزند، چرا که کسان دیگری (وزارت کشور) از صدور اجازه برای بزرگداشت یاد کشته شدگان قره باغ خود داری میکنند!

۱۳۸۴ فروردین ۸, دوشنبه

دیو چو بیرون رود، فرشته در آید؟


یک پرسش و یک پیشنهاد!

درآمد: بنیان اندیشه ما ایرانیان بر اسطوره گرائی استوار است. قهرمان ملی ما در اندک زمانی چهره یک اسطوره، و پیروزی ملی مان چهره یک حماسه را بخود میگیرد. همانگونه که بارها نوشته ام، ریشه این پدیده را به گمان من در اندیشه «میتُخت گرا» و یا اسطوره ساز ما ایرانیان باید جُست. نیاکان ما پس از شکست در برابر مسلمانان ناچار بودند دست از باورها و اسطوره های خود بکشند، ولی از آنجائی که این اسطوره ها برای کیستی ایرانی مانند آب برای ماهیان بودند، ایرانیان به بازآفرینی آنها در چارچوبهای نوین روی آوردند: رستم دستان شیر خدا شد و علی نام گرفت، داستان کربلا و کشته شدن حسین آنگونه ساخته و پرداخته شد که به داستان سیاوش نزدیک گردد، آناهیتا (ناهید) فاطمه (زهرا/زهره) شد، سوشیانس مهدی موعود نام گرفت و ... . هم امروز نیز بسیاری از اسطوره ها بی آنکه بشناسیمشان، نقش بزرگی در اندیشه، منش و کنش ما ایرانیان بازی می کنند.

همه ما سرود «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید»، این یادگار روزهای نخستین پیروزی خیزش پنجاه و هفت را هنوز در گوش داریم و همه ما از عارف و عامی در آن روزها باوری جز این نداشتیم که "فرشته" نه تنها آخشیج و نقطه روبروی "دیو" است، که آمدنش نیز فرجام ناگزیر رفتن اوست. دیدیم که با رفتن دیو (اگر رژیم پادشاهی را دیو بپنداریم) نه فرشته، که خود اهریمن از در برآمد که استاد و سرکرده همه دیوان بود. این گونه نگرش مانوی به جهان، نه در آن روزها آغاز شد و نه باسپری شدن بهار آزادی و آگاهی از این نکته که مردمانی در شیفتگی خِرَدشکن خود، دیوی را از تخت بزیر کشیدند تا اهریمنی را بر جایش بنشانند، پایان یافت، این نگرش گذشته ای هزاران ساله داشت:
در اسطوره های زرتشتی (که میتوان انگاشت، خود برگرفته از اندیشه و جهانبینی ایلامی بوده باشند) زُروان، خدای زمان بی کرانه، هفت هزار سال به امید باروری و زایش فرزند، نیایش و قربانی می کند. در پایان هفت هزار سال باورش به برآورده شدن این آرزو سستی می گیرد و ناامیدی در دلش جوانه میزند. درست در همین دمی که دل زُروان نه از امید تهی و نه از ناامیدی پر شده است، باروری او انجام می پذیرد و نطفه اهورا از امید، باور و ایمان، و نطفه اهریمن از ناامیدی، ناباوری و تردید بسته میشود. این دو پدیده همگوهر و همزاد، پایه و بُن ریشه اندیشه ایرانی اند: «هرچه اهورائی نیست، بناچار اهریمنی، و هرچه اهریمنی نیست، بناچار اهورائی است».

هدف من از این گریز کوتاه نه اسطوره شناسی، که کوششی برای واکاوی گونه ای از نگرش و گونه ای از رفتار ما ایرانیان است و رسیدن به این سخن که آزادی و مردمسالاری پیآمدهای ناگزیر سرنگونی جمهوری اسلامی نیستند، همانگونه که آمدن فرشته پیآمد ناگزیر رفتن دیو نیست. در اندیشه بیشتر ما ایرانیان و در این میان بویژه در اندیشه نخبگان و رهبرانمان، خودکامگان همیشه نماد و نماینده دیو و اهریمن بودند و هرآنکه در برابر آنان قد برمی افراشت، نماد و نماینده فرشته و اهورا. آنکه در برابر "بدی" می ایستاد، چیزی جز "نیکی" نمی توانست باشد. پس اگر فرمانروایانِ خودکامه اهریمن خو و دیومنش بودند، مردمی که (به گمان ما) در برابر آنان صف آراسته بودند، می بایست از هر گونه کژی و کاستی برکنار باشند، به دیگر سخن مردم یا همان "خلق قهرمان" دهه های پنجاه و شست، برابرنهادی بود برای همه آنچه که ما اهورائی می پنداشتیمش و در برابرش نیز شیخ و شاه برابرنهادهای برازنده ای برای نیروهای اهریمنی میبودند. این گونه نگاه، اگرچه از یکسو به نخبگان نیروی بسیج و سازماندهی توده ها را می بخشید، ولی از سوی دیگر چشمان آنان را برای دیدن کاستیها و کژیهای همین توده اهورائی کور میکرد و اینچنین بود که از چند نمونه انگشت شمار اگر بگذریم، صدای هیچکدام از فرهیختگانی که کاستیها و رفتارهای نادرست و اندیشه های کج ِ نهادینه شده در میان همان "مردم" اهورائی را برای ما بازمی گفتند و ما را از پیامدهای نادیده انگاشتن آنها برحذر می داشتند، هیچگاه پژواکی در میان شیفتگان سودا زدهِ تصویر آرمانیِ نابودی دیو و بر تخت نشستن فرشته نیافت. ما صدای این پزشکانِ روانِ جامعه را، که بجای پرستش فرهنگ سرزمینمان و ستایش مردمان آن، ما را به دیدن و شناختن و درمان تک تک بیماریهای آنان فرامی خواندند، هیچگاه نشنیدیم و همیشه همان را شنیدیم که خود می خواستیم و بجای مردم کوچه و خیابان، مردمی را دیدیم که در خیال خود ساخته و پرورده بودیم و اگر رخدادها آنچنان سخت و زمخت بودند که از دیدنشان ناگزیر بودیم، هر گونه کاستی در کُنش و هر گونه کژی در مَنش را هر بار به یک بهانه بر این مردم آرمانی خود بخشودیم.

بگذارید آن بن ریشه و آن سامان اسطوره ای اندیشه ایرانی را بیشتر بشکافیم تا بازتاب آن را بر رفتار روزمره خود بهتر دریابیم:
اهورامزدا فرمانروای جهان نیکی و روشنی "سپَنتَه مَینَئو" و اهریمن فرمانروای جهان بدی و تیرگی "اَنگرَه مَینَئو" است. این دو جهان هیچگاه در هم نمی آمیزند، همانگونه که روشنی و تاریکی در هم نمی آمیزند و "بودِ" یکی "نبودِ" دیگری است(1). اهورا شش دستیار (امشاسپند) بنامهای بهمن، اسفند، اردیبهشت، خرداد، مرداد و شهریور دارد و اهریمن نیز دستیاران (کَماریکان) ششگانه ای، که هر کدام در برابر امشاسپندی می ایستند(2).
همانگونه که آمد، "بودِ" هرکدام از این نیروها تنها در "نبودِ" نیروی دشمن اوست. هر کدام از دستیاران اهورا، دشمنی نیز با ویژگیهائی باژگونه دارد و با او پیوسته در نبرد است. در این جهان نه بدی و خوبی در هم می آمیزند و نه میان بدی و خوبی چیز دیگری جای می گیرد، پس نمیتوان "نیک" بود و اندکی "بدی" در خود نهفته داشت، همانگونه که "بدی" نیز نمی تواند "نیکی" در خود بپرورد. حال اگر "فرشته" را در یک جایگزینی کاربُردی با "امشاسپند" یکی بگیریم، خواهیم دید که رفتن (شکست) یکی، آمدن (پیروزی) آندیگری است، پیروزی بهمن (اندیشه و منش نیک) شکست اَکومن (اندیشه و منش بد) است(3).

حال باز به روزگار خویش باز می گردیم. تلاشگران جنبش چپ، چه پیش و چه پس از بهمن پنجاه و هفت، اگر چه گریبان خود را از چنگ "الله" و "شیطان الرجیم" رها کرده بودند، ولی در ژرفنای اندیشه خود خلق را فرشته و دشمنان آن (ضدخلق) را دیو می دیدند. رژیم سرکوبگر (چه شاهنشاهی و چه اسلامی) در یکسو و خلق سرکوب شده در سوی دیگر صف آراسته بودند، یکی "همه" بدیها را در خود گردآورده بود و دیگری "همه" خوبیها را. بیهوده نیست که بخش بزرگی از ادبیات این دوره (بویژه دوره جنگهای چریکی در دهه پنجاه و دهه شست) به جدا کردن سنگر خلق و ضدخلق میپردازد. جای واکاوی خود و خودیها در این دوران خالی است، اگر کوچکترین کاستیهای دشمن بزیر ریزبین میرود، از بزرگترین کمبودها در صف خلق هیچ سخنی در میان نیست.(4) سازمانهای سیاسی که خود را از خلق و خلق را از خود، و این هردو را نماینده نیروی نیکی و اهورائی میدانستند، دچار گونه ای از "نرگس مندی"(5) و خودشیفتگی همگانی بودند، که آنان را از نگاه خرده گیرانه و موشکافانه به این خلق قهرمان (که خود نیز بخشی از آن بودند) باز میداشت. گستره جامعه ولی جهان اساطیری نبود، نه خوبی ناب در یکجا گردآمده بود و نه بدی یکپارچه و یکدست بود. میان دو جهان خلق و ضدخلق نه تنها "تُهیگی" نبود، که ایندو گاه چنان در هم می آمیختند که بازشناسی یکی از دیگری دشوار مینمود، اندیشه ساده انگار و اسطوره پرداز نخبگان ولی از دریافت این پیچیدگیها ناتوان بود و پیشروان جامعه روشنفکری همچون آونگی میان پوپولیسم (گسترش دادن واژه خلق به همه باشَندگان جامعه و دنباله روی از آنها) و سکتاریسم (فروکاستن این واژه به بخش بسیار کوچکی از هم اندیشان و جداکردن خویش از بخش بسیار بزرگتر ناهم اندیشان) تاب می خوردند و سوگمندانه باید پذیرفت که ما از گذشت روزگار بسیار کم آموخته ایم و بسیاری از ما هنوز برآنند که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید!».

پرسش: آیا مردمسالاری، آزادی و گیتیگرائی (سکولاریسم) پیامدهای ناگزیر فروپاشی جمهوری اسلامی هستند؟ آیا همه مردم ایران، یا دست کم بخش بزرگتر آنان خواهان جدائی دین و دولتند؟ آیا بخش بزرگتر زنان ایران حجاب را خود خواسته به کنار خواهند گذاشت؟ و آیا های بسیاری از همین دست.
بگذارید با یک نمونه زنده آغاز کنیم: تارنمای گویا در یک نظرسنجی در پیوند با بدارآویختن "بیجه" از کاربران اینترنت خواسته است که
نظر خود را درباره مجازات اعدام بیان کنند. تا به امروز اندکی کمتر از دو سوم با آن مخالف و کمی بیشتر از یک سوم کاربران با آن موافق بوده اند، به دیگر سخن، اگر همین یک سوم را پایه سنجش خود و نماینده همه جامعه ایران بگیریم (که براستی چنین نیست)، باید سوگمندانه بپذیریم، که در سالهای آغازین سده بیست و یکم و پس از گذر از کشتارهای خیابانی و اعدامهای گسترده دهه شست، هنوز یک سوم ایرانیان در مجازات اعدام هیچ چیز انسان ستیزانه و وحشیانه نمیبینند، از هر سه تن یک تن!. و تازه یک نکته را ناگفته نباید گذاشت: کسانی به این پرسش پاسخ داده اند، از توان مالی خرید رایانه و بهره گیری از اینترنت برخوردارند، خواندن و نوشتن به فارسی و همچنین انگلیسی را نیز به اندازه ای که در اینترنت بکارشان بیاید، میدانند و از این رو بخش بسیار ویژه ای از جامعه درون و برون ایران بشمار میروند. میتوان پنداشت که اگر روزی این نظرسنجی در میان همه مردم ایران برگزار شود، شاید که دو سوم پرسش شوندگان از مجازات اعدام جانبداری کنند. این ولی همه داستان نیست؛ ریسمان دار را مادر یکی از قربانیان بدست خود بر گردن بیجه می افکند و انبوهی به تماشای جان کندن او می آیند. بیجه ولی تنها یک نمونه است. در هر جنایتی بازماندگان کشته شدگان بر اجرای قانون انسان ستیز و ننگین "قصاص" پای می فشرند و گاه نیز از قاضی میخواهند که گناهکار را در همان جای رخدادن جنایت قصاص کند، در کوچه، در خیابان و در برابر چشمان مردم!
به پرسشهایمان باز گردیم. زنان ایرانی به زور قانون وادار به پوشاندن خود در "حجاب" شده اند. دستگاه سرکوب ولی به همان مانتو و روسری خرسند است و چادر را بزور بر سر کسی نمی نشاند، شمار کسانی که خودخواسته تن به پوشش زن ستیز چادر میدهند درسد کوچکی نیست (که اگر جز این میبود، خود این زنان نیز تنها برای بستن دهان شنحه و عسس، و نه از سر باور خود به حجاب، به پوشیدن مانتو و روسری بسنده میکردند و در خیابانها دیگر چادرپوشی به چشم نمی خورد).
جمهوری اسلامی دست مردان را در سرکوب و خوارسازی همه سویه زنان باز گذاشته است که ننگین ترین نمونه آن قانون چندهمسری است. ولی آیا مردانی که با بهره گیری از این قانون ننگین، بیشرمانه کرامت انسانی همسرانشان را بزیر پا میگذارند، تنها در میان لایه های فرودست و ناآگاه جامعه یافت میشوند؟ آیا روشنفکرترین مردان این جامعه حاضرند به هنگام جدائی از همسرانشان، سرپرستی فرزندان را که حق بی چون و چرای زنان است، به آنها بسپارند؟ و بر این فهرست میتوان همچنان افزود و خون جگر خورد.
آوردن این نمونه ها و افکندن این پرسشها برای سیاه نمائی و افتادن از آنسوی بام نیست. سخن بر سر این است که بدانیم اگر جوانانی را داریم که نامشان با روز هجدهم تیرماه عجین شده، جوانان دیگری را هم داریم که تماشای به دارآویختن گناهکاران سرگرمشان میکند، اگر شیرزنانی را داریم که برای رسیدن به حقوق برابر با مردان جانشان را بر کف دست مینهند و از زندان و شکنجه و دوری از میهن نمی هراسند، زنانی را نیز داریم که تن خود را زنده زنده در کفن سیاه میپیچند و آنرا نشان برتری خود بر دیگر زنان می دانند. بدانیم که همه اینها باهم "مردم آگاه" یا همان "خلق قهرمان" را می سازند و بدانیم که واژه مردم، همان مردمی که در راه رسیدن به آزادی و برابری از آنان چشم یاری داریم، نه تنها نیکان و درست کرداران، که بدان و کژرفتاران را نیز در بر میگیرد، بدانیم که بخشی از همین جامعه، که در سخن و بر سر زبان با جمهوری اسلامی دشمنی میورزد، به گونه ای از همزیستی درونی با آن رسیده است، اگر مرد است، همسر دوم و سومی میگزیند، تا نیازهای پَست خود را برآورده کند، اگر زن است، از اینکه بدحجابان را میتارانند و تازیانه میزنند، چندان هم ناخشنود نیست و برآنست که «اینها هم دیگر شورش را درآورده اند!»(6). سخنم همه بر سر این است که باید از گذشته خود بیاموزیم و بدانیم که ما و این "خلق قهرمان" آنروزها و "مردم آگاه" اینروزها همه خوبیهای جهان را درخود نهفته نداریم و اگر کار جمهوری اسلامی بیست و شش سال بدرازا کشیده است، از آن است که هنوز بخشی از مردم این سرزمین، تکه های کوچکی از این نظام اهریمنی را در کنج اندیشخانه خود نهان دارند و درون هرکدامشان "جمهوری اسلامی کوچکی" فرمانرواست.
با این درهم آمیختگی نیکی و بدی، آیا میتوان باور داشت که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید»؟

پیشنهاد: اگرچه نظرخواهی و نظرسنجی در جهان اینترنت کاری نیست، که بتوان بر پایه آن در باره جامعه و گرایشهای گوناگون آن به داوری نشست، ولی این خوبی در آن هست، که میتوان سمت و سوی این گرایشها را تا اندازه ای دریافت. به دیگر سخن اگرچه نمیتوان نتیجه این نظرسنجی ها را بازتابی از جامعه ایران دانست، ولی دست کم میتوان به ژرفنای فاجعه پی برد بر آن پایه برنامه ریزی کرد. برای نمونه اگر بخش بزرگی از پرسش شوندگان حجاب را پدیده ای مثبت بدانند، باید بجای گفتگو بر سر اینکه برابری زن و مرد در حکومت اسلامی دست نیافتنی است، باید یک گام پَس تر رفت و بر سر این به گفتگو نشست که برابری زن و مرد چیز خوب و پسندیده ایست!
من سررشته ای در کارهای اینترنتی ندارم و نمی دانم که آیا پیشنهادم شدنی است، یا ناشدنی، به گمانم ولی تارنمای "ایران امروز" که از شناخته شده ترین و پربیننده ترین تارنماهای پارسی است، و همچنین "گویا" میتوانند در این راه پیشگام شوند و هر دوهفته به نظرسنجی در باره یک موضوع بپردازند، موضوعاتی که همه ما در راه رسیدن به یک ایران آزاد و مردمسالار و گیتی گرا با آنها سروکار داریم. تردیدی در این نکته نیست که پاسخ بسیاری از پرسشها پیشاپیش پیداست. برای نمونه به پرسشِ بسیار کلیِ از میان برداشتن آپارتاید جنسی بیشتر پرسش شوندگان "آری" خواهند گفت، در این نظرسنجیها ولی باید این پرسش را پی گرفت که جامعه پرسش شوندگان تا کجای این راه را خواهد رفت. آیا آمادگی برای پذیرش قانون خانواده ای که ستونش پشتیبانی از زنان باشد (مانند کشورهای اروپائی) در میان ایرانیان هست؟ یک نمونه دیگر برابری همه ایرانیان و سرگذاشتن بر رأی مردم است. به این پرسش نیز بی گمان بخش بسیار بزرگی آری خواهند گفت. ولی اگر بخشی از همین مردم در یک روند دموکراتیک تصمیم به جدائی از ایران گرفتند، آیا آمادگی پذیرش چنین پدیده ای در میان ایرانیان هست؟ از این نمونه ها باز هم میتوان آورد، ولی جان سخن این است که بتوانیم نظرسنجیهای زنجیره ای را چون آئینه ای فراروی خود بگیریم و چهره دست کم بخش کوچکی از آن "مردم" ویا "خلق" را در آن باز بینیم؛

«کی ببینم، مرا، چنان که منم...»

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------
1) «... آنچه فرازپایه است آن را روشنیِ بیکران خوانند، که بسَر نمیرسد. ژرف پایه آن تاریکی بیکران است و آن بی کرانگی است. در مرز، هر دو کرانه مندند، زیرا میان ایشان تُهیگی است، و به یکدیگر نپیوسته اند.» (بُندَهِش، بخش نخست، سرآغاز)
2) *اَکومن (اَکَه مَنَه)، دیو اندیشه بد و دشمن بهمن (اندیشه نیک) *ایندرَ، دیو گمراهی و دشمن اردیبهشت (برترین راستی) *سَئوروَ، دیو آشوب و ستم و دشمن شهریور (فرمانروائی نیک، دادگری) *ناوَنگهَئیتیَه، دیو نافرمانی و شورش و کینه و دشمن اسفند (مهرورزی و دوستی) *تَرومَتی، دیو گرسنگی، تشنگی و بیماری و دشمن خرداد (تندرستی) *زَئیریش، دیو مرگ و نیستی و دشمن مرداد (نامیرائی).
3) رستم، پهلوان جاودانه ایرانزمین که نگاهبان خوبی ونیکی است، در شاهنامه به جنگ اَکوان دیو (اَکومن) میرود. نگاه فردوسی به جایگاه دیو در این داستان بسیار آموزنده است:
تو مر دیــــو را مردم بد شناس / کسی کو ز یزدان ندارد سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی / ز دیوان شمُر، مَشمُر از آدمـی
4) کسانی مانند مصطفی شعاعیان که پای را از این دایره بسته بیرون نهاده بودند و بدنبال درنوردیدن مرزهای نوین و ناشناخته بودند، آذرخشهای پرفروغی بودند که در پهنه اندیشه کوتاه زیستند و جز دمی کوتاه نور نیافشاندند. چه جای شگفتی که اینان خود را در میان تلاشگران جنبش چپ نیز بیگانه می دیدند.
Narzism (5
6) جمله ایست که سدها بار به گوش خود شنیده ام و ایکاش میتوانستم جایگاه فرهنگی، سیاسی و اندیشه گویندگان آنرا نیز در اینجا بیاورم، تا ژرفنای فاجعه آشکارتر شود!

۱۳۸۴ فروردین ۱, دوشنبه

اَباتیمار، اندکی شادی باید!

برخیـــز که بـــاد صبح نــوروز / در باغچه می کند گل افشان
.
آورده اند که پس از فروپاشی پادشاهی ساسانی و در روزهائی که تازیان آزادگان ایرانی را از دم تیغ بیدریغ میگذراندند و زن و مرد و کودک را به بردگی می گرفتند و شهرهای آباد پارس و خراسان و اسپهان و آذرآبادگان را فرومیسوختند، رامشگر آواره ای شهر به شهر میگشت و داستان پرآب چشم نژادگان ایرانی را برمی گفت و سوگ میخواند، تا که در نوروز به سیستان رسید و چون دژخوئیها و دیوآهنگی های سپاهیان عرب را و خواری و درماندگی مردم سرزمینش را یک به یک باز گفت، چنگ برگرفت و به پاس نوروز نغمه های شادی آفرین ساز کرد و خواند:
«اَباتیمار، اندکی شادی باید!»

نورز است باز! همه هستی به پایکوبی و دست افشانی برخاسته است. بهار، جانهای مهرورزان را به شادی و شادخواری میخواند. اگرچه مام میهن هنوز در چنگال اهریمن و دیوان گرفتار است، اگر چه خون آزادگان ایرانی هنوز بر زمین است و اگر چه زنان و مردان و کودکان ایرانی به بردگی میروند، ولی گاه است که دمی غم از خانه دل برانیم و سر از اندیشه بپردازیم و هلهله مستی سردهیم و پای کوبان، شیشه دُردی بدست، سر به بازار قلندرها نهیم و گوش به نغمه دلنواز بهار بسپاریم، که نوروز است و «اندکی شادی باید!»

نوروز است باز و بهار! از هزاران سال باز، هر سال می آید و آتش مهر و خرمی را در دلها بر می افروزد، فرودین است باز! ماه "پاکان نامیرا"، فَرَوَهَرها! روانهای درگذشتگان نیک کردار و نیک پندار و نیک گفتار از بهشت فرود آمده اند و بر در خان و مان بستگانشان چشم میدارند تا سال بگردد و برخانه ها درآیند و خرد و هوش و یاد و بختِ خانگیان را پاسبانی کنند، تا خرمی بر فراز خانه چتر گسترد و درخت شادی شکوفه کند، «که شادی ز یزدان و اندُه ز اهریمن است»!
نوروز سرآغاز نبرد همه ساله نیکی با بدی است، تلاشی نو و هماره، برای برافکندن تباهی و ناراستی، و دستگیری از راستی و درستی، گریزاندن اهریمن و دیوان، و بر تخت نشاندن اهورا و امشاسپندان، برآوردن آفتاب و تاراندن سیاهی. از این روست که ایرانیان در این روز جز سخن خوش و نیکو نمی گویند و غم را و اندوه را یاد نمی کنند و رخت نو میپوشند و خانه را به کاچال نو می آرایند و دشمنی ها را از یاد میبرند و رشته های دوستی و خویشاوندی را به دید و بازدید استوارتر میکنند.

نوروز ولی آغاز بهار نیز هست، آغاز همان پاره دل انگیز و جان افزای سال، که نغمه هایش را میتوان بوئید، رنگهایش را می توان نیوشید و از جادوی مهرآفرینش میتوان مست و بی خود شد و هر سال باز از سر نو عاشقی کرد. نوروز پیشرو سپاه بهار است و مژده آور عاشق شدن هستی؛

در این روز "هئوروَتاتَه" (خرداد) که امشاسپند تندرستی و کاستی ناپذیری است، همه سال باز دل به همزادش "اَمِرتاتَه" (مرداد)، امشاسپند جاودانگی و نامیرائی میسپارد، "اَرتَه وَهیشتَه" (اردیبهشت) با همه پارسائی و داد و پرهیزکاری خود با "سپَنتَه اَرمَئیتی" (اسفند)، امشاسپند فروتنی، پاک روانی و مهرورزی درمی آمیزد، "وَهومَنَه" (بهمن) که امشاسپند اندیشه و منش نیک است، دل در گرو عشق امشاسپند فرمانروائی نیک، "خشَثرَه وَئیریَه" (شهریور) مینهد، و اهورا مزدا که خود شادی بیکرانه و خرمی کاستی ناپذیر و سرُور بی پایان است، هر سال باز از سر نو دل به فرزندان "مَشیَه و مَشیانَه" (آدم و حواٌی ایرانی) میبندد به دست خود تخم خجسته عشق به انسان و انسانیت را بر زمین بارور بهار می افشاند.
پس به خجستگی نوروز و فرخندگی بهار، دست به نیایش برداریم و از ژرفنای جان آرزو کنیم که؛
- خرداد تندرستی و کمال ایرانیان و مردمان چهارگوشه گیتی را نگهبان باشد،
- مرداد بی مرگی و نامیرائی را به صلح و دوستی میان ایرانیان و ملتهای جهان ارزانی دارد،
- اردیبهشت پرهیزگاری و داد را در پهنه ایرانزمین و همه گیتی بگستراند،
- اسفند آتش مهر را در دل مردمان ایرانزمین و چهارگوشه این جهان برفروزد و آئین مهرورزی و عشق را زنده بدارد،
- بهمن منش ایرانیان را نیکو گرداند و اورنگ جنگ و ویرانی را در همه گیتی در هم شکند،
- شهریور ستم و بیداد را از ایرانزمین براندازد و فرمانروائی نیکو (آرمانشهر) را در آن برپا دارد،
- و هورمزد چنگ و چغانه برگیرد و نغمه های شاد سردهد و جهان را به دست افشانی و پایکوبی برانگیزد،

تا خرمی و گشاده دلی بر خاک اندوه زده ایرانزمین سایه گسترد،
تا هیچ زنی و مردی و پیری و جوانی را را غم نان مباشد،
تا صدای خنده کودکان هفت آسمان را درنوردد،
تا رخسار ایرانزمین به گلخندی بشکفد،
و همه روز، نوروز باشد ...

اندکی شادی باید! پس بگذارید به خجستگی نوروز فرخنده پی یکی از زیباترین غزلهای حضرت خداوندگار مولانا جلال الدین را به هرآن کسی پیشکش میکنم، که شادی را پاس میدارد و نوروز را درمیابد و آنرا میزید، به هر آنکس که در سینه اش آتش مهر به ایرانزمین و مردمان آزاده آن شعله ور و رقصان است!

باز بنفشه رســــــید، جانب ســوســـــن دوتا
باز گـــل لــــــعل پــــــــوش، می بدراند قــبا
باز رسیدند شاد، زان سـوی عالــــــم چو باد
مست و خرامان و خــــوش، ســــبزقبایان ما
سرو علمدار رفت، سوخت خزان را به تفـت
وز سـر کُه رخ نمود، لالـــه شــــــــــیرین لقا
سنبله با یاســــــمین، گفت ســـــــلام علیـــک
گفت علیک السلام، در چـــــــمن آ ای فــــــتا
یافـــته معروفی ای، هر طرفی صوفـــــی ای
دست زنان چون چنار، رقص کنان چون صبا
غنچه چو مستوریان، کرده رخ خـود نهـــان
باد کـــــشد چــادرش، کی سره رو برگـــــــشا
رفت دی روتُرُش، کشته شد آن عیــــش کش
عـــــمر تو بادا دراز، ای ســــــمن تــــــیز پا
نرگــس در ماجـــرا، چشـــمک زد ســــبزه را
سبزه ســخن فهم کرد، گـــــفت که فرمان ترا
سیب بگفت ای ترنج، از چه تو رنجــیده ای
گفت من از چـــــشم بد، می نـــــــشوم بد نما
فاخـــته با کــو و کــو، آمـــــده کـــان یـار کـو
کردش اشــــارت به گــــل، بلبل شـــیرین نوا
غیر بهـــــــار جهان، هست بهــــــاری نــهان
مـــاه رخ و خوش دهان، باده بــده ســــــاقیا

نوروز را سدها پیام است و هزاران سخن، جان آن را ولی رامشگر سیستانی، زیباتر از هر ترانه و چامه ای در سه واژه سروده است:

نوروز است!
به خشنودی اهورا،
اندکی شادی باید!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
نوروز هشتاد و چهار