۱۳۸۳ آذر ۲۴, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی و هویت ملی ما - سه


3. جنبشهای "پان": از پیوندگرائی تا نژادپرستی

پرداختن به "پان"گرایان و جدائی خواهان نه از سر آن است که اینان در کفه ترازوی نیروهای درون ایران از سنگینی ویژه ای برخوردارند. از یاد ولی نباید برد که از سوئی در فردای خیزش مردم ایران برای رسیدن به آزادی و مردمسالاری این نیروها موی دماغ دموکراسی نوپائی خواهند شد که ایرانیان یکسد سال است برای رسیدن به آن خیز برداشته اند و از دیگر سو بیم آن میرود که "پان"گرایان دروازه های دژ ایستادگی را در سر بزنگاههای سرنوشت ساز بروی بیگانگان بگشایند. (1)

گرایش به جنبشهائی با پیشوند "پان" مانند پانتورکیسم و پانعربیسم یکی از گونه های ایران ستیزی است. هواداران این جنبشها با برکندن کیستی خود از کیستی ایرانی و پیوند دادن آن با همزبانانشان در بیرون از مرزهای ایران برای خود کیستی نوینی می آفرینند و تاریخ و جغرافیای این سرزمین را بدنبال یافتن تفاوتهایشان با دیگر ایرانیان (و بویژه فارسها) و شباهتهایشان با دیگر اقوام و ملتهای همزبان میکاوند. گفتنی است که گرایش به "پان" ویژه ترکزبانان و عربزبانان است، چرا که در بیرون از مرزهای ایران شمار بیشتری از مردم به این دو زبان سخن میگویند، کردها و بلوچهائی که از کیستی ایرانی بریده اند ولی بیشتر راه جداسری و جدائی خواهی را در پیش میگیرند.
با نخستین نوشته های تلاشگران این جنبشها نزدیک به پانزده سال پیش در هفته نامه "ایران تریبون" و ماهنامه "راه ارانی" (2) آشنا شدم. از آنجایی که من همیشه کنکاش در کیستی ملی را بفال نیک گرفته ام، در آغاز به این جنبش به دیده یک جنبش پیشرو مینگریستم و امید داشتم که هر کسی سر در درون اندیشه خود فرو برد و آنرا بکاود و آنچه را که دریافته است با سنجه گفتگو بسنجد، تا از این میان کیستی راستین ما ایرانیان سر برکند و آشکار شود. گذر سالیان ولی نشان داد که «خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم ...». هویت جوئی به خودی خود پدیده ای نیکو ست که می تواند تک تک ایرانیان را به یک خودآگاهی ملی برساند، ولی با افسوس فراوان امروزه هویت جوئی عربی جای خود را به پانعربیسم، با گرایشهای یهودی و فارس ستیزانه، و هویت جوئی آذربایجانی جای خود را به پانتورکیسم، با گرایشهای کردستیزانه و ارمنی ستیزانه و فارس ستیزانه داده است.

رژیم حاکم بر ایران از سوی تلاشگران جنبشهای "پان" رژیمی راسیست و شوینیست با گرایشات نژادی "آریائی" و "فارسگرا" شناسانده میشود که در همین راستا سرکوب فرهنگی و زبانی را در حق مردمان "غیرآریائی" و "غیرفارس" روا میدارد. از خنده دار بودن این گزاره اگر که بگذریم، چنین سخنی تنها ناشناخته بودن بار واژه "راسیسم" و "شوینیسم" را نزد بکاربرندگان آنان میرساند. در باره جمهوری اسلامی باید گفت که از آن هر گناه و تبه کاری و گرگخوئی برمیاید، بجز "نژادپرستی"، آنهم از گونه آریائی اش. از یاد نبریم که دینفروشان همیشه کیستی ایرانی ما را چون خاری در چشم خود دیده اند و در این بیست و پنجسال دمی از کوفتن تیشه بر ریشه های آن باز نایستاده اند. در جمهوری اسلامی تنها یک "کیستی" برسمیت شناخته می شود و آن نیز "هویت شیعی با برداشت فاشیستی-ولایت فقیهی" آن است و جای شگفتی نیست که هر کیستی دیگری سرکوب میشود: بزبان ترکی میتوان سخن گفت، اگر که گوینده ملاحسنی باشد و سخنش ستایش امام خامنه ای، و به عربی اگر که گوینده صادق الحسینی باشد و سخنش دشنام و ناسزا به کوروش بزرگ. (3)

حال ببینیم آیا میتوان دینسالاران ایران را راسیست و شوینیست خواند؟ برای پاسخ به این پرسش باید نخست به پرسش دیگری پاسخ داد: آیا وابستگیهای قومی، فرهنگی، زبانی و نژادی نقشی در برخورداری از امکانات اجتماعی بازی می کنند؟ (چنانکه می دانیم این یکی از ویژگیهای برجسته حکومتهای راسیستی و شووینیستی است!) پاسخ بی هیچ درنگی منفی است. در مورد آذربایجانیها نیازی به آوردن فهرستی جداگانه نیست، از ملا حسنی گرفته تا آیت الله های رنگ و وارنگ مانند خلخالی، اردبیلی، تبریزی، قاضی و ...، تا استانداران و فرمانداران و شهرداران و فرماندهان سپاه و ارتش و بسیج هیچکدام برای "آذربایجانی و ترکزبان بودنشان" در راه رسیدن به پستهای کلیدی با دشواری روبرو نشده اند. از عربهائی که در پستهای مهم قرار گرفته اند، شناخته شده ترینشان شمخانی فرمانده پیشین نیروی دریائی و وزیر کنونی دفاع است. (4) اگر کسی در این میان بستانکار باشد، این کردها و بلوچها و ترکمنها هستند که نه بدلیل وابستگی قومیشان، که بدلیل "شیعه" نبودن و "سنی" بودنشان از پستهای مهم کشوری و لشگری دور نگاه داشته می شوند. و تازه اینها سنی، و به دیگر سخن مسلمانند و از سران خشک مغز جمهوری اسلامی چه جای شگفتی است، اگر که جوانان ارمنی و یهودی و آسوری را (به گفته ایشان "اهل کتاب" را) از رسیدن به پستهای مهم، و جوانان بهائی را حتا از آموزش دانشگاهی نیز محروم کنند. دیگر آنکه "فارس"های زلزله زده بم که به زعم "پان"گرایان نورچشمیان این رژیم "فارسگرا" هستند، یکسال پس از ویرانی شهرشان هنوز شبها را زیر چادر بروز می آورند و آنچه که جهانیان از سر انساندوستی برایشان گرد آورده بودند هنوز در بازارهای شهرهای بزرگ فروخته می شود. پس میبینیم که ادعای "پان فارسیست" بودن جمهوری اسلامی و هواداری و پشتیبانی آن از "شوینیسم فارس" سخنی کودکانه و سست و نشانگر بیخردی گویندگان آن است که با گشودن جبهه های دروغین در تلاشند مبارزه یکپارچه مردم ایران برای برانداختن آپارتاید دینی و رسیدن به یک مردمسالاری گیتی گرا (سکولار) را به بیراهه بکشانند، تا فراموش شود که ایرانیان تنها بر پایه دوری و نزدیکی به "تشیع فاشیستی به رهبری ولی فقیه" است که به خودی و ناخودی بخش میگردند و چه جای شگفتی است که کاربران جمهوری اسلامی نیز در آتش این "پان"گرائیهای رنگ و وارنگ بدمند و یا دستکم آنان را بحال خود وابگذارند، چرا که دینفروشان و نژادپرستان در اندیشه و منش خویشاوندند: هر دو اینان قبیله گرایند و دشمن آزادی. بیهوده نیست که "باطبی" برای برافراشتن پیراهن خونآلود یک دانشجو به اعدام و سپس حبس ابد محکوم میشود، ولی جدائی خواهان در روز روشن و زیر چشمان سربازان گمنام امام زمان پرچم یک کشور بیگانه (جمهوری آذربایجان) را بر فراز دژی که نماد ایستادگی ایرانیان در برابر بیگانگان است، برمی افرازند و کسی بیضه اسلام را در خطر نمی بیند! بیهوده نیست که کاربران این رژیم دهان جوان اهوازی و آبادانی را خرد میکنند، اگر که آزادی ایران را فریاد کند و پروای آن چند سد فریب خورده را ندارند که در هنگامه جنگ امریکا با عراق به خیابانها میریزند و لبریز از غیرت عربی فریاد "برّوح! بدّم! نفدیک یا صدام!" سر میدهند. آری دینفروشان و نژادپرستان "پان"گرا زبان یکدیگر را بسیار خوب می فهمند!

این ولی تنها یک روی سکه است. بسیاری از ایرانگرایان نیز با یک کیسه کردن همه هویت جویان، و جدائی خواه و پانتورکیست، پانعربیست و ... خواندن آنان هیچ گونه جدائی میان آندسته از هویت جویان، که بدنبال رسیدن به حقوق انسانی همزبانان خود از دیدگاه "حقوق بشر" و "مردمسالاری" هستند و این همه را در درون مرزهای میهنشان ایران می خواهند، با دسته دیگری که هویت جوئی را چون صورتکی برای پنهان داشتن چهره نژادپرست خود بر رو می افکنند، نمی بینند. یکی از چهره های سرشناس این بخش از هویت جویان، که آنان را باید هویت جویان راستین نامید، دکتر رضا براهنی است. براهنی خود می گوید: «من همیشه گفته ام که آذربایجان بخشی از خاک ایران است و حقوق مردمان آنرا باید رعایت کرد. اصلا میان تمام اقوام ایرانی باید تساوی بوجود بیاید، تساوی در زبان و ... و چون نگاهم به مسئله این گونه بوده است بسیاری گفته اند که براهنی پان تورکیست است. ...اصولا با هرگونه پان مخالفم که در رأس همه آنها پانترکیسم قرار دارد. پان یعنی نوعی نژادپرستی ...من به عنوان یک ایرانی به هیچ احدی اجازه نمی دهم یک ذره، یک وجب از خاک میهنم را جابجا کنند»(5) دیگری مرتضا نگاهی روزنامه نگار آزاد و سردبیر تارنمای پر خواننده "یولداش" است. یولداش می گوید: «کوتاه سخن اينکه من خود را ايرانی می دانم و ايرانی بودن را هم فقط در زبان فارسی داشتن يا مذهب شيعه داشتن هم نمی دانم. من همانقدر که به زبان مادری عشق می ورزم به زبان فارسی هم عشق می ورزم و يکی از بزرگ ترين خوشبختی های خودم را در اين می دانم که اشعار حافظ و فضولی و نباتی و نسیمی و خيام و نظامی و ... می توانم به زبان اصلی شان بخوانم!»(6) و دست آخر میباید برای بستن مشت نمونه خروار از روزنامه نگار دلیر و دربند آذربایجانی انصافعلی هدایت یاد کرد. هدایت که از پرتلاشترین روزنامه نگاران آزاد ایران است، در نامه ای به خاتمی به دفاع از حقوق فرهنگی آذربایجانیان پرداخت، ولی از آنجائیکه نقطه آغازین حرکتش نه گرایشهای نژادپرستانه و ایران ستیزانه که مردمسالاری و حقوق بشر بود، از همراهی همایش جمهوریخواهان در برلین، که به همه ایرانیان مربوط میشد نیز غافل نماند. جمهوری اسلامی شاید بهتر از این نمی توانست با کاری نمادین دیدگاه خود را در باره دشمنان و دشمن نمایان نشان دهد: هدایت نه در پی نامه نگاری به خاتمی، که در پی شرکت در همایش جمهوریخواهان دستگیر و زندانی شد!
آیا بیخردی و خشک مغزی نخواهد بود، اگر کسی چنین هویت جویانی را "پان تورکیست" و "تجزیه طلب" بخواند؟

گرایش به جنبشهای "پان" بیش و پیش از هر چیز ریشه در ناآگاهی از تاریخ ایران و از ماهیت این جنبشها دارد. چنانکه رفت، کسانی که رژیم ایران را "راسیست و شوینیست" می خوانند، یا معنی این واژه ها را نمیدانند، و یا دانسته بدنبال آنند که پیکان کینه بخشی از ایرانیان را از سینه دشمن راستین (جمهوری اسلامی) برگردانده و بسوی دشمنی خیالی (فارسها) نشانه روند. جای افسوس فراوان است که برخی از اینان حتا مفهوم نام جنبشی را که به آن گرویده اند نیز نمیدانند. یکی از چهره های سرشناس هویتجوی آذربایجانی و از بنیانگذاران "آسمک" (7)، که در درست اندیشی و نیک منشی اش کمتر بتوان تردید کرد، در نامه ای برای من می نویسد: « پان ترکیسم اگر به معنای برتر دانستن ترکها بر سایر ملتها باشد البته از نظر ما محکوم است ولی اگر دوست داشتن فرهنگ ، زبان ، تاریخ ، مفاخر ملی ترکها و ... را پان ترکیسم بنامیم ، از نظر اینجانب دیدگاهی در خور احترام است.» می بینیم که حتا پان ترکیسم (که در ترکیه با شعار "نژاد ترک برتر از هر نژادی" آغاز به کار کرد(8))نیز بدرستی شناخته نشده است از نگر برخی "میتواند چندان چیز بدی هم نباشد!". برخی از همین جوانان ناآگاه هنگامی که از سوی سردمداران نژادپرست چنین گروههائی برانگیخته میشوند دستان خود را با نشان "بوزقورت" یا گرگ خاکستری بالای سر می گیرند، بی آنکه بدانند در زیر همین نشان چه جانهای پاک و بیگناهی از ارمنی و کرد و عرب و و حتا ترک بنام "نژاد برتر ترک" در خون تپیده اند و بی آنکه بدانند نشان گرگ خاکستری چیزی جز روایت ترکی صلیب شکسته نیست. در آن گوشه دیگر ایران کسانی همه دژخوئیها و تبه کاریهای صدام حسین و بعثیها در خوزستان را و پشتیبانی بی دریغ سران واپسگرای عرب را از این جنایتکاران فراموش می کنند و با ادعای اینکه رژیم فارسگرای ایران، عربستان (خوزستان) را اشغال کرده است، زیر پرچم پان عربیسم سینه میزنند.
گفتنی است که جنبشهای پان دست کم در تاریخ پیدایششان نزدیکی تنگاتنگی با اسلامگرایان و اندیشه پان اسلامیسم داشته اند و شاید همین نزدیکی آبشخورهای اندیشه، پیوندی ناگفته را میان پان گرایان و جمهوری اسلامی به وجود آورده باشد. پانعربها از سوئی اعراب را "اشرف الامم" میخوانند و از سوئی دیگر اسلام را که دین ملی توده های عرب و برآمده از فرهنگ و تاریخ و سنت عربی است، چون شیرازه ای میبینند که این انبوه پراکنده را به هم میپیوندد. شگفت آنکه پانتورکیستها نیز نوزائی خود را در ترکیه پس از جنگ جهانی دوم با شعار «هدف توران، رهبر قرآن»(9) آغاز کردند و از همان آغاز کار نیز بنا بود که "تؤرکلیق" و یا ترک بودن هویت ملی و اسلام هویت دینی ترکان را از دریای مدیترانه تا دریای زرد بسازد. شاید از همین روست که تلاشگران پان گرا یا بحال خود رها می شوند و یا جایی برای ترس از نیروهای سرکوبگر نمیبینند، ولی تلاشگران آزادیخواهی مانند فروهر و سیرجانی و مختاری و پوینده و هزاران هزار دیگر که چشم سرکوب و واپس گرائی را نشانه رفته اند، چنین در خاک و خون میتپند. نکته در این است که جمهوری اسلامی با بال و پر دادن به پان گرایان و جدائی خواهان و بزرگ کردن آنان بدنبال آنست که خود را تنها ناخدای کشتی توفان زده ای بنمایاند، که اگر سکان را از دست او بگیرند، کشتی از هم می گسلد و هر تکه اش بسوئی پرتاب می شود.
اینرا نیزنا گفته نباید گذاشت، که گیتی گرائی (سکولاریسم) جای پای خود را در میان پانتورکیستها و پان عربیستها نیز در دهه های گذشته باز کرده است، ولی از آنجائی که پان گرایان ایرانی در این زمینه نیز از همتایان خود در دیگر کشورها واپس ترند، گیتی گرایان نیروی درخوری در میان آنان به شمار نمیروند.

در زیر نگاه کوتاهی به این دو گرایش می کنیم:

*پانعربیسم: بنیاد فکری این گرایش که هوادارانش زیر پرچم گروههائی مانند "جبهه دمکراتيک مردمی خلق عرب أحواز" و "سازمان حقوق بشر أحواز "گردآمده اند،بر این پندار استوار است که خوزستان از چندین هزار سال پیش میهن قبیله های عرب بوده و این فارسها و لرها و دیگران هستند که به این استان کوچیده اند. استناد اینان نیز برای پیشینه عربی خوزستان تمدن ایلام است، که آنرا عربی و یا دست کم سامی می دانند. اگر چه سخنان کسانی مانند عزیزی بنی طرف گاهگاهی رنگ و بوی پانعربیستی بخود می گیرند، بلندگوی اصلی این جریان ولی یکی از تهران نشینان غیر عرب به نام ناصر پورپیرار است، که با رنگ آمیزی "اسلامی" اندیشه های نژادپرستانه خود بر طبل یهودی ستیزی و فارس ستیزی می کوبد و با دروغ خواندن تاریخ شناخته شده ایران همه پیشرفتها و دستآوردهای ایرانیان را از آن اعراب (یا سامیان) میداند. اگر نوشته های پورپیرار از ارزشی چندان برخوردار نیستند که نیازی به پرداختن به آنها باشد، پیوند تنگاتنگ او با دست اندر کاران رژیم ولی مانند کردار کودک پرگوئی که رازهای خانوادگی را فاش می کند، پرده از برنامه های کیستی ستیزانه کاربران و کارپردازان جمهوری اسلامی برمیدارد. پورپیرار در جایگاه یک "عربگرا" نمی تواند افسوس ژرف خود را از اینکه ایرانیان نه به عربی که به فارسی سخن می گویند، پنهان کند و مینویسد: « اينك مسلم است كه نخواهيم توانست زبان ناتوان فارسي را كه بدون سود بردن از قواعد و لغات عرب ٬ به لقلقه مي افتد٬ كنار گذاريم و به زبان قرآن پناه بريم. اما بي شك از آن كه آينده ما را اتحاد اسلامي رقم خواهد زد٬ گستردن زبان عرب در ميان جوانان و گنجاندن جدي تر آن در موارد درسي و زدودن مزخرفات باستان پرستي٬ از عرصه سنت ها و رسومات سراسر خرافات٬ ميتواند زيربناي اين اتحاد را پي ريزي كند.»(10) پورپیرار در آغاز خود از شیفتگان فرهنگ و تمدن ایران باستان بود (11) و اکنون به تولید انبوه کتابهائی روی آورده است که همه و همه بدنبال شکستن این پندارند که ایرانیان پیش از اسلام نیز از فرهنگ و شهرآئینی (تمدن) برخوردار بوده اند. پورپیرار در پیروی از نویسنده دیگری بنام عبدالله شهبازی همه نابسامانیهای جهان و بویژه ایران و خاورمیانه را از آتشی میبیند که یهودیانش برافروخته اند و در این یهودی ستیزی و عرب ستائی تا بدانجا پیش میرود که از سوئی صدام حسین را به نام "قهرمان بزرگ شرق نزدیک" میستاید و از دیگر سو، بخش بزرگی از آثار باستانی چهارگوشه ایران و همچنین مردمانی بنام "فارس"ها را ساخته و پرداخته "یهود" میداند. (به این معنی که یهودیان در چند سد سال گذشته سرگرمی دیگری جز کندن سنگ نبشته، ساختن آتشکده، ضرب سکه های کهن، صدور شناسنامه و سجلات برای فارسها ونوشتن تاریخ برای ایرانیان نداشته اند!) تا بدینجا البته گفته ها و نوشته های او را میتوان مانند سخنرانیهای ملا حسنی بهانه ای برای خنده در این روزگار تهی از شادی دانست و خندید و گذشت. پورپیرار ولی هیچ تلاشی در پوشاندن آن چهره دیگر خود که همانا هواداری از آپارتاید دینی و جنسی است، نمی کند و گفتار همیشگی مرا در باره پیوند تنگاتنگ دینفروشان و نژادپرستان تأیید می کند. او از یکسو یهودیان و بهائیان را ریشه راستین نابسامانیهای ایران می خواند و از سوی دیگر مینویسد: « جمهوری اسلامی ايران بلافاصله آن آسيب سنتی و مذهبی رضا شاه را، به صورت بازگرداندن چادر بر سر زنان ترميم و جبران کرد»

حال دیگر نیازی به غیبگوئی نیست که بتوان دریافت، پورپیرار و شهبازی یار غار و رفیق گلشن و گرمابه روزنامه کیهان، انتشارات سروش، صدا و سیما و سایت بازتاب و از همسخنان حسین شریعتمداری و روح الله حسینیان هستند. از دیگر سو، ایندو در سالهای گذشته به مرجع تقلید بسیاری از "پان"گرایان، بویژه پانتورکیستها در پاسخ به پرسشهای تاریخی تبدیل شده اند.

*پان تورکیسم: پانتورکیسم اندکی بیش از یکسد سال پیش در واکنش به پان اسلاویسم روسی و در میان تاتارهای کریمه پدید آمد. پدر پانتورکیسم "ایسماعیل گاسپرینسکی" است که این اندیشه را بر پایه "یگانگی در زبان، اندیشه و کردار" (12) پی ریخت. در ایران ولی پان تورکیسم بنا بر نقش گسترده آذربایجانیان در جنبشهای سراسری و شرکت آنان در سامانه های کشورداری و بیشتر از همه در پراکندگی ترکزبانان در سرتاسر ایران هیچگاه نتوانست از وزن درخوری برخوردار شود. پان تورکیسها ولی هر گاه که دولت مرکزی را ناتوان دیده اند، به تلاش و کوشش پرداخته اند.
گفتار و کردار گروه هائی که امروز گرایشهای پان تورکیستی دارند، آمیزه ای از نژادپرستی، تاریخ سازی، آمارپردازی و چهره دزدی است. برای نمونه محمودعلی چهرگانی، رهبر "گاموح" (13) در گفتگوئی برای به تصویر کشاندن کشور آذربایجان آرمانی خود، میگوید: «"70% تهران در دست آذربايجانی هاست. نصف استان اراک از آن ماست و در کردستان دارای نيروی بزرگی هستيم و در گيلان انزلی و آستارا را داريم. اگر پروسه جدايی رخ دهد، نبايد چيزی در خاک بيگانه رها کنيم.» که تا به اینجای کار تنها سخن از جدائی خواهی است و گرایش به جدائی به خودی خود جرم نیست. در جمله های پس از آن ولی کُردستیزی او آشکار میشود: « حدود 500 هزار نفر کرد به آذربايجان جنوبی کوچ کرده اند که اگر بصورت طبيعی به زندگی خود ادامه دهند هيچ مشکلی نخواهد بود. وگرنه همانطور که آمده اند مجبور به بازگشت خواهند شد.» (14) گاموح ولی به همین نیز بسنده نمی کند و در بیانیه ای از ارتش ترکیه می خواهد برای جلوگیری از خطر "کردستان بزرگ" وارد کردستان عراق شود. (15)
بخش دیگری از پان تورکیستها به تاریخ سازی میپردازند و همه اقوامی را که در روزگاران کهن در ایران میزیسته اند مانند ماننائیها، کاسپیها، لولوبیها، و حتا مادها و اشکانیان را ترک میخوانند و فارسها را نیز آمیخته ای از ترکها؛ عربها و بومیانی میدانند که زبان خود را از یاد برده و به فارسی سخن میگویند. از سوی دیگر هر آنکه روزگاری در آذربایجان ویا دیگر بخشهای ترکزبان ایران و آسیای میانه کوچک زیسته، ترک خوانده می شود: از نظامی گنجوی، قطران تبریزی، شمس و صائب تبریزی گرفته، تا مولانا و ابن سینا و فارابی و بیرونی و ... و این "تُرکسازی" تاریخ ایران و چهره های آن گاهی نیز ابعاد سرگرم کننده و خنده آوری بخود میگیرد و در تنگنای قافیه بناگاه بابک خرمدین که نامش پارسی است "بای-بک!" خوانده میشود و با ترک نامیده شدن رستم دستان، کار بجائی میرسد که فریاد از نهاد پان تورکیستهای خردمندتر نیز بر می آید! (16) هنگامی پانزده سال پیش نخستین نوشته های پان تورکیستی را در نشریه های فارسی زبان میخواندم، "ترکان" یک چهارم و یا بیست و پنج درسد مردم ایران شمرده می شدند. امروزه ولی آماری را میبینیم که از "جمعیت شست تا هفتاد در سدی ترکان" سخن می گویند. ناآگاهی از مفهوم واژه هائی مانند "ملت"، "ملی" و "مردمی" کار را به آنجا می کشاند که حکومت پاگرفته در زیر و به پشتیبانی سرنیزه بیگانگان "حکومت ملی" خوانده میشود. (17) تا بدینجای کار باز هم میتوان سری از سر افسوس تکان داد و راه خود گرفت، ماجرا ولی از آنجائی خطرناک میشود که پان تورکیستها با کرد ستیزی و ارمنی ستیزی به کاربران بی مزد و رایگان کشور ترکیه تبدیل میشوند و دنباله سیاستهای نژادپرستانه دولت این کشور را به خیابانهای تهران و تبریز می کشانند. حمله به راهپیمائی هم میهنان ارمنی در چهارم آوریل امسال را براستی چیزی جز لکه ننگ نمی توان نامید. بر هیچ کس پوشیده نیست که داشناکها و جیلوها در کشاکش سالهای پرآشوب جنگ جهانگیر نخست، چه بر سر مردم ارومیه و خوی و سلماس آوردند. ولی آیا میتوان به این بهانه کسانی را در خیابانهای تهران به باد کتک گرفت که یاد یک و نیم میلیون ارمنی کشته شده بدست عثمانیها را پاس می دارند و باز هم فریاد برآورد که ما را نه با ترکیه و نه با پان تورکها هیچ سروسرِی نیست؟ در اینجاست که دیگر سخن از مبارزه برای رسیدن به حقوق برابر، آزادی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی یکسر فراموش می شود و تنها یک سخن بر مغزهای شسته شده نقش میبندد: «ترک خوب، فارس بد!» که البته بجای فارس میتوان ارمنی، کرد، عرب، تالشی و هر آن چیز و هر آن کسی را گذاشت که "ترک" نیست. و ایکاش این جوانان می دانستند که پای اندیشه های پان تورکیستی تا به آنجا در گل است که سرشناس ترین چهره ترک گرای جهان، آتاتورک نیز هرگز به آنان میدانی برای خودنمائی نداد و بارها سرانشان را به زندان افکند.

همان گونه که در آغاز این بخش آوردم، پان گرایان از جایگاه آنچنانی در میان نیروهای درون ایران برخوردار نیستند، ولی همانگونه که گفتم، اینان میتوانند در هنگامه های سرنوشت ساز میهن همان روزنه کوچکی باشند که سدّ بزرگی را فرو میریزد، اگر که در پشت آن دشمن کمین کرده باشد. خوشبختانه و به رغم بیست و پنج سال حکومت دین سالاران، مردم ایران رفته رفته میروند که فردگرائی را، که پیش زمینه مدرنیته و گیتی گرائی است، جایگزین قبیله گرائی کنند، که خواستگاه خودکامگی و واپس ماندگی است، و از همین رو میدان برای خودنمائی و تازش جنبشهای پان در ایران روزبروز کوچکتر و کوچکتر میشود.

پایان سخن اینکه تکیه بر زبان و همسانیهای نژادی برای یافتن کیستی ملی را باید هویت جوئی قبیله ای و روستائی خواند، که نشان از واپس ماندگی اندیشه و جهانبینی هویت جو دارد. براحتی میتوان از همین زاویه زبان بخشهاو مردمان گوناگون جهان را در کنار هم گذاشت و دید، هرچه فرهنگ عمومی بالاتر باشد، زبان نقش کمتری در تعریف و تعیین هویت ملی دارد. در خاورمیانه نفرین شده ما، پان تورکیسم راداریم که که هر ترکزبانی را چه از ترکستان و چه از فرغانه دارای هویت ترکی میداند و پان عربیسم را که از تونسی تا کویتی را جز به نام عرب نمی شناسد، در آمریکای جنوبی دهها کشور اسپانیولی زبان داریم که هر کدام از مکزیک و هندوراس و کوبا گرفته تا آرژانتین و بولیوی کیستی ویژه خود را دارند و خود را نه "اسپانیول" که کوبائی و بولیویائی و آرژانتینی میدانند و دست آخر به اروپا میرسیم که در آن مردم فرانسوی زبان لوزان نه شهروندان فرانسه را، که "برن"یهای آلمانی زبان را هم میهن خود میدانند. همچنین یک آلمانی زبان سوئیسی خود را نه آلمانی و نه اتریشی میداند. از این نمونه ها در باره فرانسه زبانان (سوئیس، فرانسه، بلژیک)، آلمانی زبانان (آلمان، اتریش، سوئیس)، فلامانها (بلژیک و هلند)
و ایتالیائیها (ایتالیا، سوئیس) نیز میتوان آورد.

کوتاه سخن اینکه هویت جوئی خردگرایانه و نواندیشانه کیستی ملی را فراتر از زبان و نژاد، و در گذشته و سرنوشت و آرمانهای مشترک میجوید و از توده بی شکل و پراکنده و گونه گون، یک "ملت" یکپارچه می سازد که برآیندی از همه آن بخشهای سازنده خویش است، و هویت جوئی روستائی و قبیله گرایانه آنرا در زبان و نژاد و همسانیهای بیرونی (و نه درونی) می بیند و به پان ترکیسم و پان عربیسم و دیگر گرایشهای خردسوز و انسان ستیز می پیوندد.
.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------
1) دیدارهای محمودعلی چهرگانی با مقامات امنیتی و نظامی ترکیه، آذربایجان و امریکا را در همین راستا باید دید.
2) از چند سال پیش به این سو بنام راه آزادی به چاپ میرسد.
3) امامان جمعه سرتاسر ایران خطبه های نماز جمعه را به زبان مادری مردم همان بخش ایران میخوانند. ولی گرفتن پروانه برای گاهنامه های فرهنگی-ادبی به همان زبانها سختتر از گذر از هفتخوان رستم است.
4) در اینجا نیز فهرست بلندبالائی را میتوان آورد که من به نوشتن چند نام بسنده میکنم:
سردار وهاب سخيراوي و تيمسار خليل سخراوي (نیروهای رزمی)، مهندس سالمي، سيدخلف موسوي، ابراهيم عامري، شريف جدويي، عبدالله ساكي (فرماندار)، دكتر عباس حيصمي (مديركل آموزش‌وپرورش خوزستان)، مهندس دسومي (مديركل پايانه‌هاي خوزستان) مهندس بشيري (مديركل شركت ملي گاز خوزستان) و .....
5) گفتگو با روزنامه شرق
www.negahi.com 6)
7) پس از چاپ نوشتاری بنام "فاشیسم دینی، نژادپرستی کور و کابوس فروپاشی ایران" در ایران امروز با این دوست بسیار گرامی نامه نگاریهائی داشتیم که بنا بود در دسترس هماندیشان او نیز قرارگیرد.
شعار روی جلد نشریه پان تورکی بوزکورت (گرگ خاکستری) بود. 1942-1939 چاپ استانبولHer irkin üstünda Türk irqi (8
پان ترکیسم، یک قرن در تکاپوی الحاقگری، ج. لاندو، نشر نی 1382Hedef turan, rehber quran (9
10) پلي بر گذشته٬ بخش سوم؛ بررسي اسناد و نتيجه٬ صفحه ۲۵۹
11) ن. ک. مقدمه کتاب "از زبان داریوش" نوشته آنه ماری شیمل، ترجمه رجبی، نشر کارنگ (متعلق به پورپیرار!)
پان ترکیسم، یک قرن در تکاپوی الحاقگری، ج. لاندو، نشر نی 1382Dilde, fikirde ve iste birlik (12
13) گؤنی آذربایجان اویانیش میللی حرکتی (حرکت بيداری ملی آذربايجان جنوبی)
http://gamoh.org (14
http://medlem.spray.se/oyan/xeberler/kerkuk.htm (15
http://www.tribun.com/1000/1086.htm (16
17) در اینجا نه روی سخن به پیشه وری است و نه به فرقه دموکرات آذربایجان. در این باره اگر بدور از نفرینها و آفرینها داوری کنیم، خواهیم دید که پیشه وری نه آنچنان که دشمنانش میگویند نوکر گوش بفرمان روسها بود و نه آنگونه که شیفتگانش میگویند، دموکرات، پیشرو و مستقل. نگاه من در اینجا تنها و تنها به مفهوم واژه "ملی" است. گفتنی است که در کودکی ام در مرند برخی از بزرگترها گاه از سر تمثیل میگفتند: «سنی گتیرن، سنه ده دئییر گئد!» (آنکه تورا آورده بتو می گوید برو!) بیش از بیست سال طول کشید تا با افسوس فراوان دریابم که این سخن را سرهنگ قلي‌اف در برابر پیشه وری و پس از شکست دموکراتها بزبان آورده است.