۱۳۸۳ آبان ۲۶, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی و هویت ملی ما - یک

یکی چاره باید کنون اندر این / که این بد بگردد ز ایران زمین

1. درآمد

در باره پیامدهای بروی کار آمدن جمهوری اسلامی برای ایران بسیار نوشته و خوانده ایم. از واپس ماندگی علمی و صنعتی گرفته تا گسترش فرهنگ دوروئی و دروغ، تا نابودی سرمایه های انسانی و مادی سرزمینمان. به پیامدهای ویرانگر فرمانروائی دینسالاران برای "کیستی" (هویت) ملی ما ولی توجه کمتری شده است. در ایران فردا میتوان در سایه مردمسالاری و آزادی و با یاری جستن از جان آفریننده و تلاشگر ایرانی بسیاری از این آسیبها را درمان کرد، پیامدهای بیست و پنج سال فرمانروائی دینفروشان بر هویت ملی ما ولی میتواند هستی این سرزمین و این مردم را چنان برباد دهد که دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، و نوادگان ما روزی در کتابهای تاریخ و در دبستان و دانشگاه از تمدن و فرهنگی بنام ایران بخوانند که پس از هفت هزار سال در دهه های آغازین سده بیست و یکم فروپاشید! نوشته زیر تلاشی است برای گشودن درهای گفتگو در این باره، پرسش افکنی در باره چند مفهوم بنیادین مقوله "کیستی ملی"، و پاسخ به چند پرسش.

بیست و پنج سال از خیزش بدفرجام بهمن پنجاه و هفت میگذرد. سه نسل از ایرانیان با این خیزش و پیامدهای آن درگیری رودررو داشته اند. دینسالاران برآنند که اسلام در هیچ زمینه ای مردمان و بویژه دینداران را به حال خود وانگذاشته است و از شیوه فرمانروائی و ساماندهی کشور (عرصه همگانی) گرفته تا روابط خانوادگی و زناشوئی (عرصه خصوصی)، برای هر موردی توصیه ها و قانون ویژه خود را دارد. از همین رو و با چنین نگرشی به دین، جمهوری اسلامی تنها رژیم حکومتی دنیاست که در همه عرصه های فردی و همگانی تک تک مردمش دخالت میکند. اگر در دوران شاه میشد با بی یکسویگی در ایران زندگی کرد و رنجی هم نبرد، دینسالاران تنها کسانی را سزاوار زندگی در ایران میدانند، که از جان و دل، در درون و نه تنها در برون از این حکومت پشتیبانی کنند. در نگاه اینان انسان ایرانی توانائی گزینش هیچ چیز خوبی برای خود را ندارد: چگونه سخن گفتن و چگونه نوشتن (سانسور رسانه ها)، چگونه پوشیدن (حجاب اجباری)، چگونه خوردن و چگونه نوشیدن (مقررات ماه رمضان) و چگونه های بسیاری که میتوان گفت هیچ استثنائی را در پهنه رفتارهای اجتماعی ایرانیان بر نمی تابند. دیگر آنکه این دینفروشان از نخستین روز برپائی حکومتشان جنگ همه سویه اس را با فرهنگ ایرانی آغاز کرده اند و هیچگاه آرزوی دیرین خود را در جایگزین کردن فرهنگ و کیستی "ایرانی" با فرهنگ و کیستی "اسلامی" پنهان نکرده اند. اگر ترکهای جوان در سالهای پایانی فرمانروائی عثمانیان و آغاز فروپاشی سلطنت عثمانی همه تلاش خود را بکار بردند تا از "امت" بگذرند و به "ملت" برسند، جمهوری اسلامی این راه را باژگونه رفت و بیست و پنج سال است که تلاش می کند با از میان برداشتن همه آنچه که از ایرانیان یک "ملت" یکپارچه می سازد، آنان را به "امت" (همیشه در صحنه) اسلام بدل کند.

پیامد چنین روشهائی این شده است که جوان ایرانی از یکسو هویت اسلامی عرضه شده از سوی جمهوری اسلامی را نمیپذیرد، چرا که از زیستن در کشوری که در آن "گناهکاران" را مانند هزاران سال پیش در کوچه و بازار به دار می آویزند، دست میبرند و چشم از چشمخانه برون می آورند و زنان را خوار می شمارند و خرافات و دوروئی و دروغ را ارج مینهند، شرمگین است. از سوی دیگر او به دلیل همین جنگ همه سویه جمهوری اسلامی با فرهنگ ایرانی، از ایران بدون اسلام هیچ چیز نمی داند، چرا که دینسالاران اسلامگرا در کتابهای درسی به او آموخته اند که ما ایرانیان پیش از شکست از اعراب هیچ چیز نداشتیم و در نادانی و گناه و ناداری و گرسنگی و ستم دست و پا میزدیم و اسلام پدران ما را از این دوزخی که در آن گرفتار بودند رهائی بخشید. و در اینجا است که او با گریز از این کیستی تحمیلی گروهی، بدنبال کیستی برگزیده فردی خود میگردد. چنین پدیده ای شاید در کشورهائی که از ساختار فرهنگی، زبانی و دینی همگونی برخوردارند، چندان درخور توجه نباشد. ویژگیهای بافت مردمی، دینی و فرهنگی ایران ولی باعث میشود که هر کدام از گروهبندیهای اجتماعی و بویژه گروهبندیهای زبانی و نژادی دست کم یک "کیستی جایگزین" در دسترس داشته باشند که این کیستی اگر نه ایران ستیزانه، دست کم ایران گریزانه خواهد بود.

"کیستی" یا هویت ملی خود را در دو زمینه گوناگون نشان میدهد: نخست احساس همگون بودن فرد با مجموعه ای بزرگ بنام کشور و یا میهن و در سر آن "حاکمیت" (که در اینجا عواملی مانند تاریخ، زبان، دین، سنت، و بویژه و از همه مهمتر اسطوره ها نقش بزرگی بازی میکنند) و دوم احساس دیگرگون بودن او با بیگانگان و مردمان دیگر کشورها (که در اینجا فرد با بالیدن به همان عوامل بالا، خود و همگنانش را بدلیل برخورداری از این همانندیها در جایگاه ویژه ای میبیند ). کسانی که از بینش و آگاهی سیاسی و اجتماعی باز و پرورده ای برخوردار نیستند، "حکومت" را با "کشور" یکسان میگیرند و بیزاری از یکی آنانرا به دامان گریز از دیگری می افکند و جمهوری اسلامی توانسته است با در پیش گرفتن استادانه واپس مانده ترین شیوه های فرمانروائی آسیبهای بزرگی به هردو رویه کیستی ایرانیان بزند:
*) در درون ایران عرصه را چنان بر تک تک ایرانیان تنگ کرده که همه تلاش در گریز از هر آن چیزی دارند که آنانرا به حکومتگران میپیوندد،
*) و در بیرون از مرزها نام ایران و ایرانی را به ننگ تروریسم، دژخوئی، واپس ماندگی، خواری و زبونی آلوده است.

برخورد و رفتار جمهوری اسلامی با گروهبندیهای گوناگون جامعه ایران:
1. جوانان مهمترین گروه اجتماعی به شمار می آیند. جوانان ایرانی اگر چه توانمندیهای خود را در میدان دانش و فن آوری بارها و بارها با شرکت در المپیادهای فیزیک، انفورماتیک، ریاضیات و .... به رخ همه جهانیان کشیده اند و با همه کمبودها بارها یک سروگردن بالاتر از دانش آموختگان کشورهائی ایستاده اند که هیچ امکانی را از دانش آموزان خود دریغ نمی کنند، برای خود هیچ آینده ای در ایران نمیبینند، چرا که پیشرفت و بکارگیری این توانمندیها نه در گرو عشق به ایران و آرزوی سریلندی و آبادی آن، که در گرو وابستگی به بارگاه خلافت فقیه و سرسپردگی به اسلام ناب فقاهتی است، چیزی که هیچ انسان وارسته و آزاده ای به آن تن نمیدهد. جوانان ایرانی زندگی و سرنوشت خود را با همسالان خود در دیگر کشورها میسنجند، آنان به خوبی میبینند و درمیابند که در کشوری زندگی میکنند، سرشار از سرمایه های زمینی، زیرزمینی و بیش و پیش از هرچیز سرمایه های انسانی، و باز میبینند و درمیابند که آنان را هیچ بهره ای از این همه نیست که از همان روز نخست ورود به دبستان باید نگران وضع مالی خانواده باشند، چرا که جمهوری اسلامی برای آموزش و پرورش کودکان این آب و خاک نیز (که زمانی رایگان بود و به صبحانه ای نیز آراسته!) انبان گشاد چپاول دوخته است. اگر دانش آموزان نخبه در دیگر کشورها (سخن نه از کشورهای اروپائی و آمریکا، که از همسایگان دیوار به دیوار خود ماست)از پشتیبانی همه جانبه دولتهایشان برخوردار میشوند (همه ما در سالهای دانشجوئی با دانشجویان ترک، عراقی، سوری، عربستانی، لیبیائی و حتی یمنی برخورد داشته ایم که به هزینه کشورهایشان در اروپا درس میخواندند)، جمهوری اسلامی نخبه کشی را در همین سالهای جوانی آغاز میکند: برای تحصیل در بهترین دانشگاههای این کشور نیازی به ارائه کارنامه درخشان تحصیلی و بدست آوردن جایگاه ممتاز در آزمون دانشگاهی نیست، شمار بزرگی از صندلیهای دانشگاه نصیب آقازاده ها، فرزندان شهدا و جانبازان، بسیجیها و پاسداران و دیگر مزدوران دستگاههای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی(1) می شود. بخش نه چندان کوچک دیگری نیز به کسانی میرسد که پدرانشان با چپاول دارائیهای ملی توانائی خرید پرسشهای آزمون سراسری را دارند و کلاه گشاد در این میان بر سر کسانی میرود که خواسته اند بدور از همه این کژکاریها و بنیروی اندیشه و خرد و پشتکار خود پای بدرون کلاسهای دانشگاه بگذارند.
در همه کشورها دولتها همه تلاش خود را بکار میگیرند تا بیشترین بهره را از دانش آموختگان خود ببرند، چرا که سرمایه هنگفتی برای آموزش آنان هزینه می شود. جمهوری اسلامی همه تلاش خود را بکار میگیرد تا از دست این گروه "سمج و پرتوقع"رها شود. خامنه ای و کاربرانش فرار مغزها را یک "نعمت الهی" میدانند که رژیم دانش ستیزشان را پابرجاتر میکند.
اگر در دیگر کشورها بخشی از دغدغه های دولت برنامه ریزی برای تفریح و پر کردن زمان فراغت جوانان است، جمهوری اسلامی هیچ تفریحی را برای جوانان به رسمیت نمیشناسد(2) جوانان ایرانی نه در دانش اندوزی، نه در زندگی خصوصی، نه در آینده کاری و نه در تفریحات ویژه گروه سنی خود هیچ چشم انداز روشنی را در برابر خود نمی بینند.

2. هیچکدام از گروههای اجتماعی به اندازه زنان تازیانه واپسگرائی و سرکوب دینفروشان را بر گرده خود حس نکرده اند. جمهوری اسلامی گویا همه توان خود را بسیج کرده تا زنان ایرانی را به انسانهای دست دوم و سوم بدل کند و با بکارگرفتن پستترین شیوه ها کمر به خوارکردن این نیمه جامعه بسته است. زنان ایرانی ناچارند برای نقش آفرینی در جامعه پیکر خود را زنده زنده در کفی سیاه بپیچند و در هراسی همیشگی از فرود آمدن تازیانه تعزیر به سر برند. قانون در ایران مردان را (پدر، برادر، شوهر و دست آخر قیم قانونی) فرمانروای بیچون سرنوشت زنان کرده است، زن ناچار از همخوابگی با مردی است که مهری به او ندارد (ازدواج اجباری)، زن ناچار است شوهر خود را با زن و زنان دیگر تقسیم کند و دم برنیاورد (چند همسری)، زن باید برای تحصیل، کار، سفر و حتا دیدار بستگانش چشم امید به بزرگواری شوهرش بدوزد(کسب اجازه برای ترک خانه)، زن هیچ حقی بر تن خود ندارد، اگر از آبستنی و زایمان خودداری کند برای "عدم تمکین"ش شایسته طلاق خواهد بود، اگر فرزندانی به جهان آورد و باز به دلیلی دیگر شایسته طلاق شود، کودکانش را نیز از دست خواهد داد.
بیش از دوسوّم راهیافتگان به دانشگاه دخترند. آمار سازمان ملل ولی بیانگر این است که درسد اشتغال به کار در میان زنان ایرانی از کشورهای جنوب خلیج فارس نیز کمتر است. در حالی که رئیس جمهور ایران حتا از اندیشه نامیدن یک زن به عنوان وزیر بر خود میلرزد، در امارات متحده عربی نخستین وزیر زن آغاز به کار میکند. همچنین میتوان از نقش گسترده زنان فلسطینی در دولت خودگردانی یاد کرد.
و دست آخر اینکه نخستین قربانیان دست تنگی و ناداری نیز زنان و دختران تیره بخت ایرانیند که تن و جان و روان خود را برای تکه نانی بر سر کوی و بازار به حراج میگذارند و زندگی بر آنان چنان سخت میشود که بدنبال همان تکه نان به آنسوی آبهای خلیج فارس میروند و انگار که زمان هزارو چهارصد سال بازپس گشته است و سعد ابن ابی وقاص هم امروز دوباره از دجله گذشته و تیسفون را فروگرفته و زنان و دختران ایرانی را برای فروش به مدینه و طائف فرستاده است.

3. برخورد دینفروشان با اقلینهای دینی را تنها میتوان داستانی پر آب چشم نامید. بارها نوشته ام که ثروت واقعی ایران نه نفت و نه گاز و نه کانها و نه جنگلها و نه رودخانه های آن، که گوناگونی فرهنگی، دینی و زبانی آنست.سرکوب همه جانبه اقلیتهای دینی بخش بزرگی از این فرزندان ایران زمین را به گریز از خانه و کاشانه و مهاجرت به اروپا و امریکا واداشته است (3). از بیش از یکسدهزار یهودی ایرانی امروز چیزی نزدیک به سی هزار در ایران مانده اند، کلدانیها و آسوریها دیگر شاید در سرشماریهای دهه های آینده به نام یک اقلیت به شمار نیایند. بخش بزرگی از ارمنیان ایران را برای همیشه بدرود گفته و راهی اروپا (بویژه آلمان) و آمریکا شدند. بیشترین فشار و سرکوب ولی تا به امروز بر پیروان دین بهائی روا داشته شده است. از همان روزهای نخست پایه گذاری جمهوری اسلامی فرمان کشتار بهائیان داده شد. اگر قاضی شرع اندکی از انسانیت بو برده بود آنان را وامی گذاشت که میان اسلام آوردن و چوبه دار یکی را برگزینند (و دریغ از آنهمه جانهای پاکی که در آن سالهای مرگ و کشتار بر چوبه دار بوسه زدند) و اگر نه که دستگاه کشتار بی هیچ محاکمه ای پیروان بهاء الله را از دم تیغ بیدریغ میگذراند. و آنان که از تیغ تیز شریعت جسته و جان بدر برده بودند از همان حقوق نیمبند شهروندی دیگر هممیهنان خود نیز محروم شدند(4).

4. ایران از آغاز تا کنون بستر همزیستی اقوام و نژادها و فرهنگهای گوناگون بوده است. حکومت خودکامه جمهوری اسلامی ولی در اینجا نیز با بخش کردن ایرانیان به خودی و ناخودی (مرکزی و پیرامونی) هیچ تلاشی در بهبود زندگی مردمان استانهای واپس مانده کشورمان نکرده است. در هر شهر و ده و دهکوره ای امام جمعه ای هست و فرمانده بسیجی که از خوان یغمای دستاربندان بهره ورند و به فراخور حال خود در آسایش و رفاه غوطه ور (خودیها) و انبوهی از مردمانی که نیازمند نان شبند و شرمگین چشمان به در دوخته فرزندانشان (ناخودیها). اگر چه دینفروشان در این تقسیم بندی به هیچ روی پروای نژاد و زبان و فرهنگ مردمان را ندارند و تنها چیزی که به شمار می آید اندازه وابستگی و سرسپردگی به بارگاه ولایت فقیه است، ولی دود این آتش سوزان تنگدستی و ناداری بیشتر به چشم کسانی مانند کردها، بلوچها و عربها میرود که از تهران، این امّ القراء آماسیده اسلام دورترند. و اگر نه بر خلاف ادعای خنده آور جدائی خواهان و هواداران "پان" های رنگارنگ که رژیم حاکم بر ایران را "شوینیست فارس" و "پان فارسیست" میخوانند، فارسی زبانان خراسان و یزد و کرمان نه تنها بهره بیشتری از این خوان گسترده یغما نمی برند، که روزی هزار بار به حال شهروندان ترکزبان زنجان و آذربایجان و اردبیل غبطه میخوند.
به هر رو اینرا نیز باید از دست آوردهای رژیم جمهوری اسلامی بشمار آورد که هم میهن بلوچمان در سالهای آغازین سده بیست و یکم چنان میزید که گوئی در دوره پارینه سنگی است و هم میهن عرب خوزستانیمان با شکمی گرسنه سر بر روی خاکی مینهد که بزیرش اقیانوسی از طلای سیاه آرمیده است و نیازی به گفتن نیست که چشمداشت پاسخگوئی به خواسته های فرهنگی خلقهای ایران و پشتیبانی از تلاشهای آنان در راه باز سازی کیستی فرهنگی خود، از دینفروشانی که از برآوردن نیاز ساده مردم کشورمان به آب و نان ناتوانند، مشت بر آب کوفتن است.

برخورد و رفتار جمهوری اسلامی با همسایگان، رقیبان و دشمنان ایران:

دینفروشان به همان اندازه که در برابر مردم ایران سختگیر و گردنکشند، در برابر بیگانگان خوار و افتاده و ذلیلند: اینان کار ایران را بجائی رسانده اند که کشور کوچکی مانند قطر بی هیچ دغدغه ای به کشتیهای ماهیگیری ایرانی حمله میکند و ملوانان و ناخدایانشان را می کشد و پس از آن نیز به ایران هشدار میدهد، و کاربران این رژِیم ایران ستیز نیز به بهانه تشنج زدائی دست روی دست میگذارند و حتی یک اعتراض خشک و خالی را نیز که کمترین کار در عرف دیپلماتیک به شمار می آید، از بازماندگان کشته شدگان دریغ میورزند.
کار بجائی رسیده است که وزیر امور خارجه جمهوری آذربایجان، کشوری که طول عمرش از عمر بسیاری از فرزندان ما نیز کمتر است و خود روزگاری نه چندان دور بخشی از یک استان کشور ما بود، در سرزمین ما و در کنار وزیر امور خارجه کشورمان مینشیند و چشم در چشم دهها خبرنگار و میلیونها بیننده تلویزیون، با بی شرمی هرچه بیشتر سخن از آرزوی بازگشت آذربایجانیان ایران به آغوش میهنشان یعنی جمهوری آذربایجان میراند و خرازی با همان لبخند ابلهانه همیشگی اش خود را به نشنیدن میزند!
ارتش ترکیه بارها به بهانه نبرد با پیشمرگان کرد به خاک ما تجاوز کرده و با بمباران روستاهای مرزی شهروندان بیگناه ایران را به خاک و خون کشیده است و پاسخ دولتمردان جمهوری اسلامی تاکنون باز هم چیزی بیشتر از لبخندهای ابلهانه و از سر ترس وزیران خارجه رنگ و وارنگش نبوده است.
هفدهم مرداد 1377 جنگجویان طالبان پس از گشودن شهر مزار شریف به درون نمایندگی جمهوری اسلامی رفتند و بی هیچ هراس و واهمه ای همه کارکنان آن را به رگبار بستند. واکنش جمهوری اسلامی چیزی جز مرثیه خوانی و گریه و زاری و برگزاری یک رزمایش مرزی برای هشدار به طالبان نبود، واکنشی که تنها میتوانست چهره عبوس ملاعمر را به ریشخند سران درمانده جمهوری اسلامی باز کند.
امارات متحده عربی، کشوری که در سال 1971 تأسیس شده است، اکنون خود را در برابر جمهوری اسلامی در جایگاهی میبیند که بتواند حق حاکمیت هزاران ساله ایران بر جزیره های ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسا را به چالش بکشد، چرا که کارورزان سیاست خارجی ایران هیچ فرصتی را برای نشان دادن خواری و زبونی خود در برابر بیگانگان از دست نمیدهند.
و دست آخر کار بجائی رسیده است که خلیجی که حتا رهبران ناسیونالیست عرب آنرا روزی "الخلیج الفارسی"(5) میخواندند امروز با نام خلیج عرب بر روی مجله نشنال جئوگرافيک نقش میبندد و خواهیم دید که واکنش دستگاه دیپلماسی دستاربندان از همان لبخند ابلهانه فراتر نخواهد رفت.
بر این فهرست میتوان چندان افزود که مثنوی هفتاد من کاغذ شود. آیا دیدن و شنیدن این خواریها و زبونیها برای ایرانیان دیگر جائی برای غرور ملی، که از سازه های بنیادین هویت ملی است، باقی می گذارد؟ بیهوده نیست که در بیشه تهی از شیر سیاست خارجی ایران کفتاران و شغالان سربرکرده اند و یکروز اریل شارون در سخنرانیهای گوناگونش یادآور می شود که « ایران بدون بمب اتم هم زیادی بزرگ است! » و دیگر روز ریچارد آرمیتاژ بر خود می بیند که در باره ساختار قومی ایران و مسائل آن لب به سخن بگشاید که « فارسها در کشور خود یک اقلیت 52 درسدی هستند و تعداد آذریها در تبریز بیشتر از آذربایجان است! »(6)

آری!
در دست کسانی است نگهبانی ایران / که اصرار نمودند به ویرانی ایران
/
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------
1) سعید عسگر و دکتر(!) حسین الله کرم تنها دو نمونه شناخته شده این گروهند.

2) بیشتر دولتها با دادن یارانه به آموزشگاههای هنری و ورزشی و برپا کردن اردو ها و فستیوالهای گوناگون تلاش می کنند که ساعتهای بیکاری جوانان و نوجوانان را ساماندهی و از هرز رفتن نیروی آنان پیشگیری کنند. تنها در جمهوری اسلامی است که کاربران حکومت حتا با برنامه ریزیهای مردمی برای جوانان و نوجوانان نیز، که هزینه آن بدوش خود مردم است، سر ستیز دارند. برنامه شهردار تهران برای تبدیل فرهنگسراها به حسینیه و براه انداختن دسته های سینه زنی سدهزارنفره بهترین گواه این مدعا است.

3) مهاجرت البته گریبانگیر همه گروههای اجتماعی شد. کمشمار بودن گروههای یاد شده ولی پیآمدهای مهاجرت را برای آن دسته از آنان که در ایران مانده اند سنگینتر می کند. برای نمونه مهاجرت سد هزار فارس، کرد و یا آذربایجانی از آنجا که درسد بسیار کوچکی است، اثر چندانی بر روی ساختار این گروهها نمی گذارد، حال آنکه شمار سدهزار در مورد ارمنی ها یک درسد دورقمی است.

4) یکی از گسترده ترین کشتارهای بهائیان (1360/1359) در زندان چوبیندر قزوین رخ داد. کسانی که از دین خود برگشته و اسلام آورده بودند اجازه دیدار با خویشاوندان خود را نداشتند و در صورت سرپیچی خطر مرگ را بجان می خریدند.

5) جمال عبدالناصر پیش از اینکه در واکنش به روابط ایران و اسرائیل خلیج فارس را خلیج عربی بخواند، در سخنرانیهایش برای نامبردن از مرزهای جهان عرب آنرا گستره ای "من الخلیج الفارسی الی محیط الاطلسی" (از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس) مینامید.

http://www.businessweek.com/bwdaily/dnflash/sep2004/nf2004097_2792_db052.htm6)
البته این بر گردن آقای آرمیتاژ است که بگوید در کجای دنیا %52 را اقلیت مینامند! در باره تبریز و آذریها و آذربایجان هم از یکسو باید از او به نام یک آذربایجانی بپرسم «هئچ دخلی وار مطلبه؟» و از سوی دیگر به او پیشنهاد کنم که کمی جغرافیا بخواند و در باره شهر تبریز، استان آذربایجان و جمهوری آذربایجان بیاموزد، شاید آرمیتاژ نمیداند که خاورمیانه بجز اسرائیل و عراق کشورهای دیگری هم دارد!