۱۳۸۳ آذر ۱۰, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی و هویت ملی ما - دو


2. واکنشها: از ایرانگرائی تا ایران ستیزی

در بخش یکم از سیاستهای کیستی سوز جمهوری اسلامی سخن رفت. در این بخش به واکنشهای گروهبندیها گوناگون اجتماعی خواهم پرداخت. شاید نیازی به گفتن نباشد، که پرشماری، گوناگونی و پیچیدگی این واکنشها که خود بازتابی از ویژگیهای بافت مردمی سرزمینمان به شمار میرود، جائی برای پرداختن به همه آنها نخواهد گذاشت. از این رو تلاش خواهم کرد در این نوشتار به آن بخش از واکنشها بپردازم، که به گمان من یکپارچگی ملی و بدنبال آن "کیستی ایرانی" ما را به سوی نابودی میرانند.

واکنشهای ایرانیان را میتوان به دو دسته «افقی» و «عمودی» بخش کرد. برای نمونه یک زن سرکوب شده در زابل از سوئی یکی از سی و پنج ملیون زن ایرانی و هم سرنوشت زنان تهرانی و تبریزی و مشهدی و اهوازی است (جایگاه افقی) و از دیگر سو میتواند مسلمان، یهودی، ارمنی، بهائی و ... باشد (جایگاه عمودی). همچنین جوان سرکوب شده ایرانی از یک سو هم سرنوشت میلیونها جوان دیگر ایرانی است (جایگاه افقی) و از دیگر سو میتواند فارس، آذربایجانی، کرد و ... و زن یا مرد باشد (جایگاه عمودی) و این ویژگی در جای خود بر پیچیدگی پیامدهای این واکنشها می افزاید.

واکنشها را میتوان بر پایه دوری و نزدیکی آنان به ایران و کیستی ایرانی نیز دسته بندی کرد:

1. ایرانگرائی: این گرایش که بیشتر در میان جوانان به چشم میخورد، در واکنش به رفتارهای کاربران و ارگانهای جمهوری اسلامی روی به فرهنگ و تاریخ پیش از اسلام می آورد و در تلاش است که جمهوری اسلامی و اسلام را به یکباره و باهم از زندگی و کیستی خود بزداید. اگر چه بخش بزرگی از این تلاشها دانشپژوهانه اند و نشان از آگاهی تلاشگران این دسته به کارشان دارند، با افسوس فراوان باید گفت که این رویکرد گاهی پای را از مرزهای خودکاوی فرهنگی و خودشناسی تاریخی فراتر میگذارد و رنگ و بوی نژادپرستانه و خودبرتربینانه به خود میگیرد. ایرانگرائی را میتوان بسته به گرایش کنش گرانش از واکنشهای «افقی» و یا «عمودی» به شمار آورد.(1)

2. ایران گریزی: کسانی که به این گرایش روی می آورند، بدنبال گریز از "شرم" ایرانی بودن و در ایران زیستنند. این گرایش را نیز میتوان بویژه در میان جوانان دید. این گروه که بسیاری از نخبگان علمی گروهبندی جوانان ایرانی در خود جای می دهد، به گونه ای از «جهان میهنی بدون جهان بینی» رسیده است و ایران را نه چندان دوست، و نه چندان دشمن میدارد. زندگی در اروپا و امریکا و پرداختن به آنچه که در جستجوی آنند مانند پژوهشهای دانشگاهی، سرمایه گذاری و کارآفرینی، بهره گیری از امکانات بی شمار کشورهای باختری و ... همه آن چیزی است که اینان بدنبال آنند. این دسته را باید در گروهبندی «افقی» جای داد.

3. ایران ستیزی: بخشی از شهروندان ایران ریشه نابسامانیهای زندگی خود را نه در ساختار سرکوبگر و خودکامه رژیم دینی، که در موقعیت خود به نام "اقلیت غیر فارس" میبینند. اینان با به هم پیوستن و درهم آمیختن زبان رسمی کشور و رفتارهای حکومتگرانی که به آن سخن می گویند این دو را یکی میگیرند و بی آنکه در پی شناسائی ریشه های راستین نابسامانیهای خود و کشور خود باشند واحد سیاسی و جغرافیائی "ایران" را ساختگی، زبان پارسی را تحمیلی و هویت ایرانی را پنداری موهوم میدانند و راه رهائی خود را نه در پیوند با دیگر هم میهنانشان در تلاش برای برپائی یک ساختار سیاسی مردمسالار، که در جدائی از ایران و پایه گذاری کشورهائی نوین با کیستیهای نوین می دانند.این واکنشها را باید از گونه «عمودی» بشمار آورد.

واکنش گروهبندیهای گوناگون جامعه ایران به کنشهای جمهوری اسلامی:
واکنشهای جوانان و زنان در گروه «افقی» و واکنشهای پیروان اقلیتهای دینی و قومی در گروه «عمودی» جای می گیرند.

1. سیاستهای جمهوری اسلامی بیش از هرچیزی "دلسردی" و "ناامیدی" در جوانان بوجود آورده است.این دلسردی در گامهای بعدی جای خود را به دلزدگی و وازدگی از هر آنچیزی میدهد که پیوندی با ایران و جمهوری اسلامی دارد. سخن یکی از همین جوانان دلزده (27 ساله، پزشک و دارای اندیشه سیاسی و آگاه از پیرامون خود) که بدنبال یافتن کار در اروپاست مبتواند سخن از دل برآمده میلیونها جوان ایرانی باشد: «این کشور تا به امروز به من چه چیزی داده که من در عوض پایبند آن باشم؟! »این دلزدگی جوانان، و در میان آنان بویژه دانش آموختگان را به جائی می کشاند که بگویند: «دنیا پس مرگ ما، چه دریا چه سراب!» و خود را رها از هر گونه پاسخوری در برابر آنچه که در برابر چشمان و زیر گوشهایشان میگذرد، بدانند و بی نیم نگاهی به سرنوشت هممیهنان و همرنجانشان سر خود بگیرند و درخود و باخود و برای خود باشند.
در سرزمینی که در سرتاسر تاریخ آن، رفتار فرمانروایانش همیشه نقش بزرگی در توانمندی و ناتوانی "کیستی" مردمان آن داشته است و "فرهمندی" (برخورداری از فرّه ایزدی/پادشاهی) همچون رشته ایکه دانه های پراکنده یک گردنبند زیبا را به هم میپیوندد، از مردمانی چنین گونه گون، ملتی یکپارچه می ساخته است، هنوز هم تا روزی که ما فرهنگ قبیله ای را پشت سر خویش ننهیم و پای به جهان نوین نگذاریم، شهر و شهربان، و کشور و کشوربان یکی انگاشته میشود و دژخوئی یکی به پای آندیگری نگاشته می شود و اگر واپس ماندگانی مانند این دینفروشان از ژرفنای تاریخ سر برآورند و ایرانیان را از هست و نیست بیاندازند، کسانی خواهند گفت، این همه، نه از فرمانروایانمان، که از ایرانی بودن ماست! و این همان چاه ژرفی است که جمهوری اسلامی جوانان ما را در ته آن میخواهد: مردمانی مسخ و بی هویت و بی اعتنا به سرنوشت کشور و مردمشان! در همین راستا است که جمهوری اسلامی و بویژه رهبر بی خرد آن کسانی را بر سر کارهای بزرگ مینهد که از بی شرمی گرایشهای ایران ستیزانه خود را حتا پنهان نیز نمی کنند. بخش بزرگی از پستهای کلیدی کشور ما در دست بیگانگانی است که آنان را به نام "معاودین عراقی" می شناسیم. چهره هائی مانند هاشمی شاهرودی، نقدی، آصفی، صادق الحسینی، پروازی و ... دهها مقام ریز و درشت دیگر بویژه در نیروهای رزمی کشور، که هیچ پایبندی به ایران و ایرانیان ندارند. (2) آیا میتوان با داشتن نمایندگانی در درون و برون مانند ملا حسنی، مصباح یزدی، ناطق نوری، خامنه ای، رفسنجانی، خرازی، ولایتی، فلاحیان باز هم به ایرانی بودن خود بالید؟ از همه آن دیگران هم اگر بگذریم، هیچ خواری و زبونی برای یک ایرانی بزرگتر از ابن هست که سید علی خامنه ای مرد شماره یک کشورش باشد!؟
از سوی دیگر نگاهی به دوستان و دشمنان جمهوری اسلامی نیز هر ایرانی آزاده ای را شرمگین می کند: بهترین دوستان دستاربندان، بدترین کشورهای جهان مانند سودان و سومالی هستند و گذشته از آن دستاربندان از دوستی با سوریه،بورکینا فاسو و سازمانهای تروریستی مانند حماس و جهاد اسلامی و حزب الله به خود میبالند و از سوی دیگر کاری جز ستیزه با همه کشورهای متمدن و آزاد جهان یاد ندارند.
در این میان تلاشهای ایران گرایان راستین براستی خاری خلنده در چشمان کاربران جمهوری اسلامی است، هنگامی که در همین هوای زهرآگین و با دهانکجی به دینفروشان به کاوش و جستجو در تاریخ و فرهنگ این آب و خاک میپردازند و آنرا از پیرایه های بیگانه میپالایند و در سر بزنگاههای سرنوشت ساز به میدان می آیند و بر سر دشمنان درونی و بیرونی مردم ایران فریاد بر می دارند که:
این بیشه گمان مبر تو خالی است! / شاید که پلنگ خفته باشد! (3)

2. واکنش زنان از پیچیدگیهای بیشتری برخوردار است، چرا که آنان به عنوان نیمی از مردم ایران در همه لایه ها و گروهبندیها حضور دارند و هم کنشها و هم واکنشهایشان دو سویه است. سرکوب ناجوانمردانه زنان بخش بزرگی از آنان را با پذیرش سرنوشت به سوی افسردگی و درخودفرورفتگی کشانده است و بخش کوچکتری را به سوی پرخاشگری و ستیزه جوئی. همه آنچه که بر سر زنان ایرانزمین میرود، این نیمه جامعه را بسوی یک جدائی همگانی از متن جامعه رانده است. زنان برای خود هیچ جایگاهی را در کارزار ساخت و پرداخت جامعه نمی بینند، اگر زنی و یا زنانی دلیری کنند و پای از مرزهای رهبرفرموده فراتر بگذارند، سروکارشان با داغ و درفش و زندان و شکنجه خواهد افتاد. مهرانگیز کار و شیرین عبادی باید به زندان بروند، تا زنان ایرانی بدانند که جایشان نه در جایگاه وکیل مدافع و تلاشگر حقوق کودکان، که در کنج آشپزخانه است. جمهوری اسلامی در خوارشماری و دشنامگوئی به برنده جایزه نوبل از هیچ تلاشی فروگذار نبود، چرا که عبادی به نام یکی از این توده به جان آمده زنان، داشت سرود یاد مستان میداد. زنان ایرانی به معنای راستین واژه "کنارگذاشته شده اند" و نه تنها کیستی ملی، که کیستی انسانیشان نیز در این گیرودار رنگ می بازد. بیهوده نیست که خودسوزی در چهارگوشه ایران به ابزاری فراگیر برای گریز از این خواری و درماندگی بدل شده است. در همین راستاست که پرورش نسلهای آینده (که در جامعه مردسالار ما بی هیچ اما و اگری بر دوش زنان است) در دامان کسانی روی میدهد که خود کوهی از خواری و سرکوب و ستم را بر دوش می کشند و زن ستیزی جمهوری اسلامی بسیاری از آنان را به لبه پرتگاه ازخودبیگانگی کشانیده است. این کیستی رنگ باخته و این ازخودبیگانگی که گریبان نسل پرورنده را گرفته است، مانند یک بیماری ارثی به منش و کنش کودکانی راه میابد که خود جوانان فردایند و این چرخه تباهی از نسلی به نسلی با تندی بیشتری می چرخد.

3. بزرگترین آسیبی که بر کیستی ما از سرکوب همه سویه پیروان دینهای دیگر میرود، همانا درهم ریختن بافت فرهنگی، نژادی و زبانی مردم ایران است. این تنها بهائیان وبابیان نیستند که سرکوبشان بخشی از فرزندان این آب و خاک را از کشور زادگاهش بیزار میکند، باگریز یهودیان، ارمنیان، آسوریان و کلدانیان، که هر یک (و بویژه آسوریان و کلدانیان) یادگاری از یک تمدن کهن و بازمانده های آنند و فرهنگ، زبان و آئینهایشان از سرمایه های همگانی کشورمان به شمار میروند، ایران بخشی از نیروهای آزموده و کاردان خود را نیز از دست میدهد. پیامدهای سرکوب سنی مذهبان را ولی باید سهمناکتر از دیگر پیامدها دانست. اگر چه شمار بزرگی ار مردم ایران شیعه مذهبند، سنی مذهبان ولی در پاسداری از کیستی ملی از جایگاه برتری برخوردارند: از بخشهایی از آذربایجان اگر بگذریم، همه مرزنشینان ما سنی مذهبند و براستی که نقش مرزنشینان در نگاهبانی از یکپارچگی سرزمین و همبستگی سراسری مردم بر هیچ کسی پوشیده نیست. جمهوری اسلامی با از خود راندن سنی مذهبان، ویران کردن مسجدها و کشتار رهبران دینی آنان یکپارچگی این سرزمین را با شتابی روزافزون بسوی نابودی میراند. سرکوب دینی هنگامی که در بخشهای دورافتاده مرزی دست به دست محرومیتهایی بدهد که در بخش یکم از آنها سخن رفت، نگاه مرزنشینان را از درون به بیرون میگرداند و آتش جداسری را تیزتر می کند.

4. کشور ایران حتا پیش از پایه گذاریش بدست کورش بزرگ کشوری چند فرهنگی بوده است. (4) همانگونه که در نوشته های پیشین خود نوشته ام، هیچکدام از خلقهای ایران به تنهائی در اکثریت نیستند و این کشور را باید مجموعه ای از اقلیتها خواند. اگر چه خلقهای بسیاری از سالیان باز در ایران و در کنار هم در آشتی و دوستی زندگی کرده اند، پنداری نادرست خواهد بود، اگر که گمان بریم، این همزیستی تا پایان جهان برجای خواهد ماند. دست کم در مورد آذربایجانیها، کردها، عربها و بلوچها میدانیم که اینان همزبانانی در بیرون از مرزهای ایران و در میان کشورهای همسایه دارند و ناگزیر سرگذشت و سرنوشت خودرا با سرنوشت همزبانانشان در آنسوی مرزها میسنجند. همانگونه که پیشتر نوشتم، کسانی که با نگاهی ژرف و آگاهانه به کاستیها و واپسماندگیهای ایران مینگرند، ریشه نابسامانیهای روزگار خود را نه در "ترک بودن"، "کرد بودن"، ویا "عرب بودن" خود، که در نبود آزادی و به هیچ انگاشته شدن خواسته های تک تک مردمان این آب و خاک و نبود سامانه های مردمسالاری و راه رهائی را نیز در همراهی با "همه" مردم ایران برای برپائی مردمسالاری و آزادی میبینند. بخش دیگری که اندیشه هایشان هنوز بوی "توتم" قبیله را میدهد و با همه تلاششان هنوز راه به جهان نوین نبرده اند و زیستگاه فکریشان هنوز چادر قبیله است، وابستگی نژادی، فرهنگی و زبانی خود را علت همه آن ستمهائی میبینند، که به ایشان روا داشته می شود. جوانان ایرانی هر یک بر پایه زبان و دیگر وابستگیهای فرهنگیشان، سرشار از خشمی فروخورده نگاهی به همسایگان دیوار به دیوار ایران می اندازند و روزگار خود را با روزگار همسالان همزبانشان در آن کشورها میسنجند:
ترکیه که مردمانش روزگاری به حال ایرانیان غبطه می خوردند، اکنون سوار بر ارابه پیشرفت چهاراسبه بسوی "اروپائی" شدن میتازد و در این کار چنان پایداری میورزد که ژنرالهای تشنه به خونش را نیز افسار میزند که دست از گریبان مردم تشنه آزادی بردارند. در جائی که سیمای جمهوری اسلامی (جمعیت نزدیک به هفتاد میلیون) با چندین شبکه (سحر، العالم، ...) حتا نمیتواند مردم ایران را به تماشای برنامه های خود وادارد، الجزیره تلویزیون فرامرزی قطر (جمعیت نزدیک به هشتسدهزار، یا نزدیک به یک نودم جمعیت ایران!!!) یکی از پربیننده ترین تلویزیونها و یکی از سرشناسترین منابع خبری نه تنها در خاورمیانه، که در همه جهان است. مردم جمهوری آذربایجان و دیگر جمهوریهای پیشین شوروی اگر چه از روزگار چندان فراخی برخوردار نیستند و بسیاری از آنان در بیچیزی و ناداری دست و پا میزنند، اگر چه استقلال این کشورها برایشان نه آزادی که فقر بیشتر به ارمغان آورده است، اگرچه خاندان علیف هست که جمهوری را نیز به پادشاهی موروثی تبدیل میکند و ترکمن باشی که زادروز مادرش را روز زن (یا مادر!؟) می نامد، ولی در این کشور ها دیگر نه گشت نهی از منکری هست و نه بسیجی که برای بوسه ای تازیانه بر جانت بکشد و شهد عشقت را شرنگ کند، که دهانت را ببوید و برای جرعه ای می که پنهان خورده ای آشکار شلاقت بزند، که پایت را در گونی پر از سوسک کند که چرا تاب مستوری نداری، و .... و دیگر اینکه چه بگوئیم که حتا در افغانستان تازه از بند طالبان رسته نیز میتوان به پای صندوق رأی رفت، بی آنکه شورای نگهبانی باشد و ولی فقیهی و مجلس خبرگانی!
.....
در اینجاست که گام نخست ایران ستیزی که "واگرائی" است برداشته میشود. فرد در این میان شرمگین از کیستی تاکنونیش
بدنبال کیستی جایگزین میگردد. ایرانی بودن رفته رفته رنگ میبازد، همانندیها با دیگر ایرانیان فراموش میشوند و دیگرگونه بودن پررنگتر می شود. هویت جو(یا هویت گم کرده!؟) اینبار بدنبال همه همانندیهای خود با کسانی میگردد که خود را از ایشان میپندارد، و بزرگترین و مهمترین آنها را نیز بی هیچ جستجوئی در دسترس خود میابد: زبان مادری. از این پس دیگر "ما" را نه در باره هممیهنانش، که در باره همزبانانش بکار میبرد، دیگر "ما ایرانیها"یی در کار نیست، "ما" ترکها هستند (نه به معنای زبانی که به مفهوم نژادی آن)، "کردها" هستند، "عربها" و "بلوچها". هویت جو (یا هویت گم کرده!؟) کم کم خود را از آنانی که خودی نمیپنداردشان کنار می کشد، در خود فرو میرود و دیگران را نیز به حال خود رها می کند. او خرج خود را از دیگران جدا میکند، "کمیته زندانیان سیاسی آذربایجان" (5) براه می اندازد، "سازمان دفاع از حقوق بشر آذربایجان جنوبی " را پایه گذاری می کند و دست آخر در نامه به خاتمی آزادی "فعالین سیاسی فرهنگی آذربایجانی" را از او می خواهد (6). تو گوئی که زندان و شکنجه و داغ و درفش تنها بهره فعالین سیاسی فرهنگی آذربایجان است و دیگران (بویژه فارسها) آزادانه و بی هراس هر چه که می خواهند مینویسند و میگویند.
گام بعدی ولی از این نیز اندوهناکتر است. در اینجا ریشه نابسامانیهای ایران و مردمانش نه در اندیشه فرمانروایان، که در زبانی است که بدان سخن می گویند. روزنامه صدای ارومیه در جستاری درباره ریشه های زن ستیزی و مردسالاری بنام «مسأله زن و تبعیض جنسی در ایران»(7) نخست از جایگاه والای زنان در نزد "اقوام التصاقی زبان" (8) مینویسد، سپس جایگاه والای زنان را در نزد ترکان میستاید و دست آخر به این نتیجه میرسد که «در نهایت میتوان چنین نتیجه گرفت که تبعیض جنسی با ورود اقوامی که مورخان معاصر به آنان لقب آریائی داده اند و با حاکمیت آنها آغاز میگردد و دیگر زن در سرزمین ایران نمی تواند مقام قبلی خود را که در میان اقوام ایلام و دیگر التصاقی زبانها داشته بدست آورد»
این زاویه دید به نابسامانیهای اجتماعی در کنار ادعای خنده آور "پانفارسیست" و "پان آریائی بودن" سران رژیم دایره پیرامون ایران ستیزی را میبندد و هویت جو با کوله باری از کینه به هم میهنانش راه جداسری در پیش می گیرد و کیستی خود را دیگر نه در جای جای و گوشه و کنار میهنش، که در کوههای آلتائی و سرزمین توران میجوید.
گفتنی است که من آندسته از ایران گرایان را نیز که هیچ جدائی میان "ایران" و "پارس" نمیبینند و هویت جوئیشان چیزی جز کوبیدن بر طبل نژادپرستی خود برتربینی و خوارشماری دیگر فرهنگهای این آب و خاک نیست، از ایران ستیزان بشمار می آورم، که رفتارشان یکپارچگی ملی ما را درست به اندازه جدائی خواهان به نابودی می کشاند. ولی از آنجائی که آنان سر جدائی از ایران و پیوستن به کشور دیگری را ندارند، در جای دیگری از آنان باز خواهم نوشت.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
------------------------------------------------
1) برای نمونه کسانی که همه گذشته ایران را در پارسها و آریائیها خلاصه می کنند دارای واکنشی «عمودی» و کسانی که با نگاهی روشن و انسانی به همه آنچه که فرهنگ و شهرنشینی را در ایران ساخته و پرورده است تاریخ و گذشته ایران را در جستجوی کیستی خود می کاوند، داری واکنشی «افقی» اند.
2) بیگانه خواندن هاشمی شاهرودی برای این نیست که او در عراق زاده شده است. هاشمی دز سالهای آغازین پایگیری جمهوری اسلامی سخنگوی "مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق"، یعنی یک عراقی بود، که اگر جز این میبود، عراقیهائی مانند حکیم او را در میان خود نمیپذیرفتند. شاهرودی تا همین چند سال پیش نیز فارسی را بزحمت فراوان حرف میزد.
3) ایرانیان در سرتاسر گیتی دفتر مجله نشنال جئوگرافيک را با نامه ها و رایانامه های خود بمباران کردند. سایت "لگوماهی" پا را از این فراتر گذاشت و با ترفندی زیرکانه گوگل را نیز به خدمت خود درآورد: با نوشتن واژه "الخلیج العربی" و یا برابر انگلیسی اش در جستجوگر گوگل جمله «خلیج عربی وجود ندارد، واژه خلیج فارس را وارد کنید» به عربی و یا انگلیسی بر صفحه کامپیوتر نقش میبندد!
4) من واژه چند فرهنگی را از آن رو بکار میبرم که در ایران نه "نژادها" و "ملتها"، که فرهنگهای گوناگون در کنار هم زندگی می کنند. واژه سراپا نادرست "کثیرالمله" تنها نشاندهنده ناآگاهی ژرف بکاربرندگان آن از تعریف و مفهوم مدرن "ملت" است. البته هر کسی میتواند هر واژه ای را به دلخواه خود تعریف کند، ولی ما هیچ نیازی به این نداریم که «چرخ را از نو اختراع کنیم!» ملت برگردان واژه لاتینی "ناسیون" و به معنی مردمی است که در درون مرزهای تعریف شده جغرافیائی و با یک سیستم سیاسی، پولی، اقتصادی آموزشی و ارزشی مشترک زندگی میکنند و دارای دولتی سراسری (نماینده همگان) و قانون اساسی (پیمان همگانی) هستند.
5) آذربایجان سیاسال محبوسلار مدافیعه کمیته سی ( آسمک )
6) نامه عيواض مدبر، شهريار حسين خواه، مناف سببی به خاتمی «چرا فعالين سياسی و فرهنگی آذربايجان در زندانند!»
http://www.ahwazstudies.org/persian/9.20.Azeri-Prisoners.htm
http://medlem.spray.se/oyan/sedayeurmu.pdf
8) زبانهای پیوندی(التصاقی) یکی از دسته های زبانشناسی بر پایه کارواژه (فعل) آنهاست، در کنار زبانهای صرفی. گفتنی است که ترکی از زبانهای پیوندی و فارسی از زبانهای صرفی است.

۱۳۸۳ آبان ۲۶, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی و هویت ملی ما - یک

یکی چاره باید کنون اندر این / که این بد بگردد ز ایران زمین

1. درآمد

در باره پیامدهای بروی کار آمدن جمهوری اسلامی برای ایران بسیار نوشته و خوانده ایم. از واپس ماندگی علمی و صنعتی گرفته تا گسترش فرهنگ دوروئی و دروغ، تا نابودی سرمایه های انسانی و مادی سرزمینمان. به پیامدهای ویرانگر فرمانروائی دینسالاران برای "کیستی" (هویت) ملی ما ولی توجه کمتری شده است. در ایران فردا میتوان در سایه مردمسالاری و آزادی و با یاری جستن از جان آفریننده و تلاشگر ایرانی بسیاری از این آسیبها را درمان کرد، پیامدهای بیست و پنج سال فرمانروائی دینفروشان بر هویت ملی ما ولی میتواند هستی این سرزمین و این مردم را چنان برباد دهد که دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، و نوادگان ما روزی در کتابهای تاریخ و در دبستان و دانشگاه از تمدن و فرهنگی بنام ایران بخوانند که پس از هفت هزار سال در دهه های آغازین سده بیست و یکم فروپاشید! نوشته زیر تلاشی است برای گشودن درهای گفتگو در این باره، پرسش افکنی در باره چند مفهوم بنیادین مقوله "کیستی ملی"، و پاسخ به چند پرسش.

بیست و پنج سال از خیزش بدفرجام بهمن پنجاه و هفت میگذرد. سه نسل از ایرانیان با این خیزش و پیامدهای آن درگیری رودررو داشته اند. دینسالاران برآنند که اسلام در هیچ زمینه ای مردمان و بویژه دینداران را به حال خود وانگذاشته است و از شیوه فرمانروائی و ساماندهی کشور (عرصه همگانی) گرفته تا روابط خانوادگی و زناشوئی (عرصه خصوصی)، برای هر موردی توصیه ها و قانون ویژه خود را دارد. از همین رو و با چنین نگرشی به دین، جمهوری اسلامی تنها رژیم حکومتی دنیاست که در همه عرصه های فردی و همگانی تک تک مردمش دخالت میکند. اگر در دوران شاه میشد با بی یکسویگی در ایران زندگی کرد و رنجی هم نبرد، دینسالاران تنها کسانی را سزاوار زندگی در ایران میدانند، که از جان و دل، در درون و نه تنها در برون از این حکومت پشتیبانی کنند. در نگاه اینان انسان ایرانی توانائی گزینش هیچ چیز خوبی برای خود را ندارد: چگونه سخن گفتن و چگونه نوشتن (سانسور رسانه ها)، چگونه پوشیدن (حجاب اجباری)، چگونه خوردن و چگونه نوشیدن (مقررات ماه رمضان) و چگونه های بسیاری که میتوان گفت هیچ استثنائی را در پهنه رفتارهای اجتماعی ایرانیان بر نمی تابند. دیگر آنکه این دینفروشان از نخستین روز برپائی حکومتشان جنگ همه سویه اس را با فرهنگ ایرانی آغاز کرده اند و هیچگاه آرزوی دیرین خود را در جایگزین کردن فرهنگ و کیستی "ایرانی" با فرهنگ و کیستی "اسلامی" پنهان نکرده اند. اگر ترکهای جوان در سالهای پایانی فرمانروائی عثمانیان و آغاز فروپاشی سلطنت عثمانی همه تلاش خود را بکار بردند تا از "امت" بگذرند و به "ملت" برسند، جمهوری اسلامی این راه را باژگونه رفت و بیست و پنج سال است که تلاش می کند با از میان برداشتن همه آنچه که از ایرانیان یک "ملت" یکپارچه می سازد، آنان را به "امت" (همیشه در صحنه) اسلام بدل کند.

پیامد چنین روشهائی این شده است که جوان ایرانی از یکسو هویت اسلامی عرضه شده از سوی جمهوری اسلامی را نمیپذیرد، چرا که از زیستن در کشوری که در آن "گناهکاران" را مانند هزاران سال پیش در کوچه و بازار به دار می آویزند، دست میبرند و چشم از چشمخانه برون می آورند و زنان را خوار می شمارند و خرافات و دوروئی و دروغ را ارج مینهند، شرمگین است. از سوی دیگر او به دلیل همین جنگ همه سویه جمهوری اسلامی با فرهنگ ایرانی، از ایران بدون اسلام هیچ چیز نمی داند، چرا که دینسالاران اسلامگرا در کتابهای درسی به او آموخته اند که ما ایرانیان پیش از شکست از اعراب هیچ چیز نداشتیم و در نادانی و گناه و ناداری و گرسنگی و ستم دست و پا میزدیم و اسلام پدران ما را از این دوزخی که در آن گرفتار بودند رهائی بخشید. و در اینجا است که او با گریز از این کیستی تحمیلی گروهی، بدنبال کیستی برگزیده فردی خود میگردد. چنین پدیده ای شاید در کشورهائی که از ساختار فرهنگی، زبانی و دینی همگونی برخوردارند، چندان درخور توجه نباشد. ویژگیهای بافت مردمی، دینی و فرهنگی ایران ولی باعث میشود که هر کدام از گروهبندیهای اجتماعی و بویژه گروهبندیهای زبانی و نژادی دست کم یک "کیستی جایگزین" در دسترس داشته باشند که این کیستی اگر نه ایران ستیزانه، دست کم ایران گریزانه خواهد بود.

"کیستی" یا هویت ملی خود را در دو زمینه گوناگون نشان میدهد: نخست احساس همگون بودن فرد با مجموعه ای بزرگ بنام کشور و یا میهن و در سر آن "حاکمیت" (که در اینجا عواملی مانند تاریخ، زبان، دین، سنت، و بویژه و از همه مهمتر اسطوره ها نقش بزرگی بازی میکنند) و دوم احساس دیگرگون بودن او با بیگانگان و مردمان دیگر کشورها (که در اینجا فرد با بالیدن به همان عوامل بالا، خود و همگنانش را بدلیل برخورداری از این همانندیها در جایگاه ویژه ای میبیند ). کسانی که از بینش و آگاهی سیاسی و اجتماعی باز و پرورده ای برخوردار نیستند، "حکومت" را با "کشور" یکسان میگیرند و بیزاری از یکی آنانرا به دامان گریز از دیگری می افکند و جمهوری اسلامی توانسته است با در پیش گرفتن استادانه واپس مانده ترین شیوه های فرمانروائی آسیبهای بزرگی به هردو رویه کیستی ایرانیان بزند:
*) در درون ایران عرصه را چنان بر تک تک ایرانیان تنگ کرده که همه تلاش در گریز از هر آن چیزی دارند که آنانرا به حکومتگران میپیوندد،
*) و در بیرون از مرزها نام ایران و ایرانی را به ننگ تروریسم، دژخوئی، واپس ماندگی، خواری و زبونی آلوده است.

برخورد و رفتار جمهوری اسلامی با گروهبندیهای گوناگون جامعه ایران:
1. جوانان مهمترین گروه اجتماعی به شمار می آیند. جوانان ایرانی اگر چه توانمندیهای خود را در میدان دانش و فن آوری بارها و بارها با شرکت در المپیادهای فیزیک، انفورماتیک، ریاضیات و .... به رخ همه جهانیان کشیده اند و با همه کمبودها بارها یک سروگردن بالاتر از دانش آموختگان کشورهائی ایستاده اند که هیچ امکانی را از دانش آموزان خود دریغ نمی کنند، برای خود هیچ آینده ای در ایران نمیبینند، چرا که پیشرفت و بکارگیری این توانمندیها نه در گرو عشق به ایران و آرزوی سریلندی و آبادی آن، که در گرو وابستگی به بارگاه خلافت فقیه و سرسپردگی به اسلام ناب فقاهتی است، چیزی که هیچ انسان وارسته و آزاده ای به آن تن نمیدهد. جوانان ایرانی زندگی و سرنوشت خود را با همسالان خود در دیگر کشورها میسنجند، آنان به خوبی میبینند و درمیابند که در کشوری زندگی میکنند، سرشار از سرمایه های زمینی، زیرزمینی و بیش و پیش از هرچیز سرمایه های انسانی، و باز میبینند و درمیابند که آنان را هیچ بهره ای از این همه نیست که از همان روز نخست ورود به دبستان باید نگران وضع مالی خانواده باشند، چرا که جمهوری اسلامی برای آموزش و پرورش کودکان این آب و خاک نیز (که زمانی رایگان بود و به صبحانه ای نیز آراسته!) انبان گشاد چپاول دوخته است. اگر دانش آموزان نخبه در دیگر کشورها (سخن نه از کشورهای اروپائی و آمریکا، که از همسایگان دیوار به دیوار خود ماست)از پشتیبانی همه جانبه دولتهایشان برخوردار میشوند (همه ما در سالهای دانشجوئی با دانشجویان ترک، عراقی، سوری، عربستانی، لیبیائی و حتی یمنی برخورد داشته ایم که به هزینه کشورهایشان در اروپا درس میخواندند)، جمهوری اسلامی نخبه کشی را در همین سالهای جوانی آغاز میکند: برای تحصیل در بهترین دانشگاههای این کشور نیازی به ارائه کارنامه درخشان تحصیلی و بدست آوردن جایگاه ممتاز در آزمون دانشگاهی نیست، شمار بزرگی از صندلیهای دانشگاه نصیب آقازاده ها، فرزندان شهدا و جانبازان، بسیجیها و پاسداران و دیگر مزدوران دستگاههای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی(1) می شود. بخش نه چندان کوچک دیگری نیز به کسانی میرسد که پدرانشان با چپاول دارائیهای ملی توانائی خرید پرسشهای آزمون سراسری را دارند و کلاه گشاد در این میان بر سر کسانی میرود که خواسته اند بدور از همه این کژکاریها و بنیروی اندیشه و خرد و پشتکار خود پای بدرون کلاسهای دانشگاه بگذارند.
در همه کشورها دولتها همه تلاش خود را بکار میگیرند تا بیشترین بهره را از دانش آموختگان خود ببرند، چرا که سرمایه هنگفتی برای آموزش آنان هزینه می شود. جمهوری اسلامی همه تلاش خود را بکار میگیرد تا از دست این گروه "سمج و پرتوقع"رها شود. خامنه ای و کاربرانش فرار مغزها را یک "نعمت الهی" میدانند که رژیم دانش ستیزشان را پابرجاتر میکند.
اگر در دیگر کشورها بخشی از دغدغه های دولت برنامه ریزی برای تفریح و پر کردن زمان فراغت جوانان است، جمهوری اسلامی هیچ تفریحی را برای جوانان به رسمیت نمیشناسد(2) جوانان ایرانی نه در دانش اندوزی، نه در زندگی خصوصی، نه در آینده کاری و نه در تفریحات ویژه گروه سنی خود هیچ چشم انداز روشنی را در برابر خود نمی بینند.

2. هیچکدام از گروههای اجتماعی به اندازه زنان تازیانه واپسگرائی و سرکوب دینفروشان را بر گرده خود حس نکرده اند. جمهوری اسلامی گویا همه توان خود را بسیج کرده تا زنان ایرانی را به انسانهای دست دوم و سوم بدل کند و با بکارگرفتن پستترین شیوه ها کمر به خوارکردن این نیمه جامعه بسته است. زنان ایرانی ناچارند برای نقش آفرینی در جامعه پیکر خود را زنده زنده در کفی سیاه بپیچند و در هراسی همیشگی از فرود آمدن تازیانه تعزیر به سر برند. قانون در ایران مردان را (پدر، برادر، شوهر و دست آخر قیم قانونی) فرمانروای بیچون سرنوشت زنان کرده است، زن ناچار از همخوابگی با مردی است که مهری به او ندارد (ازدواج اجباری)، زن ناچار است شوهر خود را با زن و زنان دیگر تقسیم کند و دم برنیاورد (چند همسری)، زن باید برای تحصیل، کار، سفر و حتا دیدار بستگانش چشم امید به بزرگواری شوهرش بدوزد(کسب اجازه برای ترک خانه)، زن هیچ حقی بر تن خود ندارد، اگر از آبستنی و زایمان خودداری کند برای "عدم تمکین"ش شایسته طلاق خواهد بود، اگر فرزندانی به جهان آورد و باز به دلیلی دیگر شایسته طلاق شود، کودکانش را نیز از دست خواهد داد.
بیش از دوسوّم راهیافتگان به دانشگاه دخترند. آمار سازمان ملل ولی بیانگر این است که درسد اشتغال به کار در میان زنان ایرانی از کشورهای جنوب خلیج فارس نیز کمتر است. در حالی که رئیس جمهور ایران حتا از اندیشه نامیدن یک زن به عنوان وزیر بر خود میلرزد، در امارات متحده عربی نخستین وزیر زن آغاز به کار میکند. همچنین میتوان از نقش گسترده زنان فلسطینی در دولت خودگردانی یاد کرد.
و دست آخر اینکه نخستین قربانیان دست تنگی و ناداری نیز زنان و دختران تیره بخت ایرانیند که تن و جان و روان خود را برای تکه نانی بر سر کوی و بازار به حراج میگذارند و زندگی بر آنان چنان سخت میشود که بدنبال همان تکه نان به آنسوی آبهای خلیج فارس میروند و انگار که زمان هزارو چهارصد سال بازپس گشته است و سعد ابن ابی وقاص هم امروز دوباره از دجله گذشته و تیسفون را فروگرفته و زنان و دختران ایرانی را برای فروش به مدینه و طائف فرستاده است.

3. برخورد دینفروشان با اقلینهای دینی را تنها میتوان داستانی پر آب چشم نامید. بارها نوشته ام که ثروت واقعی ایران نه نفت و نه گاز و نه کانها و نه جنگلها و نه رودخانه های آن، که گوناگونی فرهنگی، دینی و زبانی آنست.سرکوب همه جانبه اقلیتهای دینی بخش بزرگی از این فرزندان ایران زمین را به گریز از خانه و کاشانه و مهاجرت به اروپا و امریکا واداشته است (3). از بیش از یکسدهزار یهودی ایرانی امروز چیزی نزدیک به سی هزار در ایران مانده اند، کلدانیها و آسوریها دیگر شاید در سرشماریهای دهه های آینده به نام یک اقلیت به شمار نیایند. بخش بزرگی از ارمنیان ایران را برای همیشه بدرود گفته و راهی اروپا (بویژه آلمان) و آمریکا شدند. بیشترین فشار و سرکوب ولی تا به امروز بر پیروان دین بهائی روا داشته شده است. از همان روزهای نخست پایه گذاری جمهوری اسلامی فرمان کشتار بهائیان داده شد. اگر قاضی شرع اندکی از انسانیت بو برده بود آنان را وامی گذاشت که میان اسلام آوردن و چوبه دار یکی را برگزینند (و دریغ از آنهمه جانهای پاکی که در آن سالهای مرگ و کشتار بر چوبه دار بوسه زدند) و اگر نه که دستگاه کشتار بی هیچ محاکمه ای پیروان بهاء الله را از دم تیغ بیدریغ میگذراند. و آنان که از تیغ تیز شریعت جسته و جان بدر برده بودند از همان حقوق نیمبند شهروندی دیگر هممیهنان خود نیز محروم شدند(4).

4. ایران از آغاز تا کنون بستر همزیستی اقوام و نژادها و فرهنگهای گوناگون بوده است. حکومت خودکامه جمهوری اسلامی ولی در اینجا نیز با بخش کردن ایرانیان به خودی و ناخودی (مرکزی و پیرامونی) هیچ تلاشی در بهبود زندگی مردمان استانهای واپس مانده کشورمان نکرده است. در هر شهر و ده و دهکوره ای امام جمعه ای هست و فرمانده بسیجی که از خوان یغمای دستاربندان بهره ورند و به فراخور حال خود در آسایش و رفاه غوطه ور (خودیها) و انبوهی از مردمانی که نیازمند نان شبند و شرمگین چشمان به در دوخته فرزندانشان (ناخودیها). اگر چه دینفروشان در این تقسیم بندی به هیچ روی پروای نژاد و زبان و فرهنگ مردمان را ندارند و تنها چیزی که به شمار می آید اندازه وابستگی و سرسپردگی به بارگاه ولایت فقیه است، ولی دود این آتش سوزان تنگدستی و ناداری بیشتر به چشم کسانی مانند کردها، بلوچها و عربها میرود که از تهران، این امّ القراء آماسیده اسلام دورترند. و اگر نه بر خلاف ادعای خنده آور جدائی خواهان و هواداران "پان" های رنگارنگ که رژیم حاکم بر ایران را "شوینیست فارس" و "پان فارسیست" میخوانند، فارسی زبانان خراسان و یزد و کرمان نه تنها بهره بیشتری از این خوان گسترده یغما نمی برند، که روزی هزار بار به حال شهروندان ترکزبان زنجان و آذربایجان و اردبیل غبطه میخوند.
به هر رو اینرا نیز باید از دست آوردهای رژیم جمهوری اسلامی بشمار آورد که هم میهن بلوچمان در سالهای آغازین سده بیست و یکم چنان میزید که گوئی در دوره پارینه سنگی است و هم میهن عرب خوزستانیمان با شکمی گرسنه سر بر روی خاکی مینهد که بزیرش اقیانوسی از طلای سیاه آرمیده است و نیازی به گفتن نیست که چشمداشت پاسخگوئی به خواسته های فرهنگی خلقهای ایران و پشتیبانی از تلاشهای آنان در راه باز سازی کیستی فرهنگی خود، از دینفروشانی که از برآوردن نیاز ساده مردم کشورمان به آب و نان ناتوانند، مشت بر آب کوفتن است.

برخورد و رفتار جمهوری اسلامی با همسایگان، رقیبان و دشمنان ایران:

دینفروشان به همان اندازه که در برابر مردم ایران سختگیر و گردنکشند، در برابر بیگانگان خوار و افتاده و ذلیلند: اینان کار ایران را بجائی رسانده اند که کشور کوچکی مانند قطر بی هیچ دغدغه ای به کشتیهای ماهیگیری ایرانی حمله میکند و ملوانان و ناخدایانشان را می کشد و پس از آن نیز به ایران هشدار میدهد، و کاربران این رژِیم ایران ستیز نیز به بهانه تشنج زدائی دست روی دست میگذارند و حتی یک اعتراض خشک و خالی را نیز که کمترین کار در عرف دیپلماتیک به شمار می آید، از بازماندگان کشته شدگان دریغ میورزند.
کار بجائی رسیده است که وزیر امور خارجه جمهوری آذربایجان، کشوری که طول عمرش از عمر بسیاری از فرزندان ما نیز کمتر است و خود روزگاری نه چندان دور بخشی از یک استان کشور ما بود، در سرزمین ما و در کنار وزیر امور خارجه کشورمان مینشیند و چشم در چشم دهها خبرنگار و میلیونها بیننده تلویزیون، با بی شرمی هرچه بیشتر سخن از آرزوی بازگشت آذربایجانیان ایران به آغوش میهنشان یعنی جمهوری آذربایجان میراند و خرازی با همان لبخند ابلهانه همیشگی اش خود را به نشنیدن میزند!
ارتش ترکیه بارها به بهانه نبرد با پیشمرگان کرد به خاک ما تجاوز کرده و با بمباران روستاهای مرزی شهروندان بیگناه ایران را به خاک و خون کشیده است و پاسخ دولتمردان جمهوری اسلامی تاکنون باز هم چیزی بیشتر از لبخندهای ابلهانه و از سر ترس وزیران خارجه رنگ و وارنگش نبوده است.
هفدهم مرداد 1377 جنگجویان طالبان پس از گشودن شهر مزار شریف به درون نمایندگی جمهوری اسلامی رفتند و بی هیچ هراس و واهمه ای همه کارکنان آن را به رگبار بستند. واکنش جمهوری اسلامی چیزی جز مرثیه خوانی و گریه و زاری و برگزاری یک رزمایش مرزی برای هشدار به طالبان نبود، واکنشی که تنها میتوانست چهره عبوس ملاعمر را به ریشخند سران درمانده جمهوری اسلامی باز کند.
امارات متحده عربی، کشوری که در سال 1971 تأسیس شده است، اکنون خود را در برابر جمهوری اسلامی در جایگاهی میبیند که بتواند حق حاکمیت هزاران ساله ایران بر جزیره های ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسا را به چالش بکشد، چرا که کارورزان سیاست خارجی ایران هیچ فرصتی را برای نشان دادن خواری و زبونی خود در برابر بیگانگان از دست نمیدهند.
و دست آخر کار بجائی رسیده است که خلیجی که حتا رهبران ناسیونالیست عرب آنرا روزی "الخلیج الفارسی"(5) میخواندند امروز با نام خلیج عرب بر روی مجله نشنال جئوگرافيک نقش میبندد و خواهیم دید که واکنش دستگاه دیپلماسی دستاربندان از همان لبخند ابلهانه فراتر نخواهد رفت.
بر این فهرست میتوان چندان افزود که مثنوی هفتاد من کاغذ شود. آیا دیدن و شنیدن این خواریها و زبونیها برای ایرانیان دیگر جائی برای غرور ملی، که از سازه های بنیادین هویت ملی است، باقی می گذارد؟ بیهوده نیست که در بیشه تهی از شیر سیاست خارجی ایران کفتاران و شغالان سربرکرده اند و یکروز اریل شارون در سخنرانیهای گوناگونش یادآور می شود که « ایران بدون بمب اتم هم زیادی بزرگ است! » و دیگر روز ریچارد آرمیتاژ بر خود می بیند که در باره ساختار قومی ایران و مسائل آن لب به سخن بگشاید که « فارسها در کشور خود یک اقلیت 52 درسدی هستند و تعداد آذریها در تبریز بیشتر از آذربایجان است! »(6)

آری!
در دست کسانی است نگهبانی ایران / که اصرار نمودند به ویرانی ایران
/
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------
1) سعید عسگر و دکتر(!) حسین الله کرم تنها دو نمونه شناخته شده این گروهند.

2) بیشتر دولتها با دادن یارانه به آموزشگاههای هنری و ورزشی و برپا کردن اردو ها و فستیوالهای گوناگون تلاش می کنند که ساعتهای بیکاری جوانان و نوجوانان را ساماندهی و از هرز رفتن نیروی آنان پیشگیری کنند. تنها در جمهوری اسلامی است که کاربران حکومت حتا با برنامه ریزیهای مردمی برای جوانان و نوجوانان نیز، که هزینه آن بدوش خود مردم است، سر ستیز دارند. برنامه شهردار تهران برای تبدیل فرهنگسراها به حسینیه و براه انداختن دسته های سینه زنی سدهزارنفره بهترین گواه این مدعا است.

3) مهاجرت البته گریبانگیر همه گروههای اجتماعی شد. کمشمار بودن گروههای یاد شده ولی پیآمدهای مهاجرت را برای آن دسته از آنان که در ایران مانده اند سنگینتر می کند. برای نمونه مهاجرت سد هزار فارس، کرد و یا آذربایجانی از آنجا که درسد بسیار کوچکی است، اثر چندانی بر روی ساختار این گروهها نمی گذارد، حال آنکه شمار سدهزار در مورد ارمنی ها یک درسد دورقمی است.

4) یکی از گسترده ترین کشتارهای بهائیان (1360/1359) در زندان چوبیندر قزوین رخ داد. کسانی که از دین خود برگشته و اسلام آورده بودند اجازه دیدار با خویشاوندان خود را نداشتند و در صورت سرپیچی خطر مرگ را بجان می خریدند.

5) جمال عبدالناصر پیش از اینکه در واکنش به روابط ایران و اسرائیل خلیج فارس را خلیج عربی بخواند، در سخنرانیهایش برای نامبردن از مرزهای جهان عرب آنرا گستره ای "من الخلیج الفارسی الی محیط الاطلسی" (از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس) مینامید.

http://www.businessweek.com/bwdaily/dnflash/sep2004/nf2004097_2792_db052.htm6)
البته این بر گردن آقای آرمیتاژ است که بگوید در کجای دنیا %52 را اقلیت مینامند! در باره تبریز و آذریها و آذربایجان هم از یکسو باید از او به نام یک آذربایجانی بپرسم «هئچ دخلی وار مطلبه؟» و از سوی دیگر به او پیشنهاد کنم که کمی جغرافیا بخواند و در باره شهر تبریز، استان آذربایجان و جمهوری آذربایجان بیاموزد، شاید آرمیتاژ نمیداند که خاورمیانه بجز اسرائیل و عراق کشورهای دیگری هم دارد!