۱۳۸۲ اسفند ۱, جمعه

یکم اسفند و آن ناگفته بزرگ

.
از ماهیان کوچک این جویبار،
هرگز نهنگ زاده نخواهد شد ...

اول اسفند آمد و گذشت. هزارن نوشته و مقاله تارنماهای اینترنت را پر کردند و هرکسی از ظن خود یار مردم و نمایندگان استعفا داده آنان شد. پیشبینی ها در باره شرکت مردم در انتخابات و یا بدورماندنشان از این بازی گاه روی پیشگوئی به خود گرفتند. جان سخن بیشتر تحلیلگران این بود که مردم ایران انتخابات مجلس را به یک همه پرسی در باره جمهوری اسلامی تبدیل خواهند کرد و با خانه نشینی و بی اعتنائی خود، به هیئتهای مؤتلفه، مدرسه حقانی و خامنه ای نه خواهند گفت. اول اسفند ولی آمد و گذشت، بی آنکه حتی بخشی از این پیشگوئیها راست از آب درآید.

تردیدی در این نیست که آن چهل و پنج، پنجاه و یا پنجاه و پنج در سد شرکت کننده در انتخابات، همه از هواداران این حکومت نیستند. در این هم تردیدی نیست که هراس از مجازاتها و محرومیتهای اجتماعی بسیاری را به پای صندوقهای رأی کشانده است (شایع شده بود که بدون مهر انتخابات هیچکس شانسی برای شرکت در آزمون دانشگاه و یا استخدام در اداره ها و سازمانهای دولتی نخواهد داشت)، ولی همه داستان آیا این بود؟ بگذارید گامی پیشتر برویم و فرض را بر آن بگذاریم که وزارت کشور آمار شرکت کنندگان در انتخابات را به دستور خامنه ای دوبرابر کرده است، این به معنی شرکت نزدیک به یک چهام شهروندان در انتخاباتی است که حتی در آن با ملاکهای جمهوری اسلامی نیز از رقابت آزاد خبری نیست، یک چهارم، یعنی از هر چهار تن یک تن! ریشه چنین رفتاری را در کجا باید جست؟

در جایی نوشته بودم که بزرگترین جنایت سران ج.ا. در حق مردم ایران تهی ساختن کودکان و جوانان این آب و خاک از هویت ملی و گسترش فرهنگ دوروئی و تزویر است. براستی جوانان ایران هویت و کیستی خود را در چه و در کجا می جویند؟ آیا نگرانی و هراس فردوسی بزرگ روی حقیقت به خود گرفته است آنجا که میسراید:

ز ایران و از تــــــــرک از تـــازیان
نژادی پـــــــدید آید انــــــــدر مـیان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخـــــــــــنها به کـــردار بازی بود

آیا این مردم از کیستی راستین خود تهی شده اند؟ اگر چنین نیست چرا حاضر به پرداخت کمترین هزینه ها نیستند؟ آیا کاری کم خطرتر و کم هزینه تر از نشستن در خانه و "هیچ کار نکردن " نیز هست؟

بخش بسیار بزرگی از واجدین شرایط پس از انقلاب بدنیا آمده اند. بمباران ایدئولوژیک و نفی و خوارشماری فرهنگ و تمدن ایران پیش از اسلام و گسترش جهان بینی «پان اسلامیسم»، و در کنار آن واماندگی دین و دینداران در اداره کشور و پس ماندگی ایران از کاروان پیشرفت جهانی و اینهمانی نام ایرانی با تروریسم، آدمکشی، چادر، چندهمسری، بریدن انگشتان و هزاران گرگ منشی و دژخوئی دیگر، غرور ملی را چنان در این نسل کشته است که در میانشان از آن سرکشیها و نافرمانیهای نسل ما هیچ اثری نمیتوان دید. آیا میتوان از کسانی چشم فریاد کشیدن داشت که از همان دم زادن، نفس را میبایست که در سینه به بند میکشیدند؟ این نسل شرمگین از امروز این سرزمین است، در فردای آن هیچ چیزی جز سیاهی و تباهی بیش و بیشتر نمی بیند، و گذشته؟

این نسل گذشته را نیز نمی شناسد، که این یکی دیگر گناه ماست. گناه از کم کاری و ساده اندیشی روشنفکران نسل گذشته است، که نگاهشان به تاریخ، همه کشورها را در بر میگرفت، به جز ایران. کسانی که فلسفه یونانی را میشناختند و حکمت خسروانی را نه. کسانی که شمار سربازان اسپارتاکوس را میدانستند و نامی از مزدک نشنیده بودند. کسانی که سالیانی دراز از زندگانی خود را در کار پژوهش در باره دموکراسی یونان به سر آورده بودند و چیزی از آرمان ایرانشهری نمی دانستند.
در همه این سالها، این ملایان بودند که برای ما و کیستی (هویت) ما تاریخ میساختند. کتابفروشیهای دینی در همان سالهای پیش از انقلاب نیز پر بودند از کتابهائی که همه جزئیات رخدادهای سراسر تاریخ اسلام را، براست و یا بدروغ شرح میدادند. برای یک مسلمان شیعه هم امروز نیز یافتن روز دقیق «زفاف علی ابن ابی طالب با فاطمه زهرا» کار سختی نخواهد بود، سهل است که چنین روزی را شیعیان جشن نیز می گیرند! آیا ما از سده ها و هزاره های پیش از شکست پدرانمان در برابر اعراب چیزی جز آنچه که پژوهشگران اروپائی یافته اند میدانیم؟ این نسل اگر که شرمگین از امروز و نا امید از فرداست، به کدام دیروزش باید ببالد؟

شاید کسی این خرده را بر سخن من روا بدارد که به قول ما مرندیها «اوزاخدا دورموشام، وور دئییرم» (آن دورها ایستاده ام و میگویم بزن!). ولی مگر نسل ما برای رسیدن به آنچه که می خواست به آب و آتش نزد؟ ما بسیار کمتر از این نسل می خواستیم و بسیار بیشتر از اینان پرداختیم. اگر چه امروز واقع بینی این جوانان و دوری آنان از اندیشه های بسته ایدئولوژیک دل ما را شاد می کند که «دست کم اینها درون آن چاهی نمی افتند که ما افتادیم»، ولی آیا انتظار اندکی آرمانخواهی هم چشمداشت بی هوده ایست؟ آیا زیاده خواهی است اگر از کسی انتظار داشته باشیم که «هیچ کار» نکند؟گو اینکه ما نیز اگر چه امروز آرد خود بیخته و الکمان را آویخته ایم، آنروز که می بایستمان برخاستیم، سربرافراشتیم و فریادها کشیدیم و بهای این خیره سری را نیز پرداختیم، حتی با جان و هستی مان! سخن بر سر این است که این نسل از هر گونه کیستی تهی شده است:
ما در آن سالهای شوریده حالی مان میخواستیم زندگی کنیم، اینها میخواهند زنده بمانند ...
ما میخواستیم عاشق باشیم، اینها میخواهند عشق کنند ...
ما میخواستیم به سوی خانه دلدار پر بکشیم، اینان در خانه نشسته اند و چشم براه اویند ...
و من اگر چه سرنوشت نسل خود را برای هیچ انسان دیگری آرزو نمی کنم، که نیک میدانم که به گفته شاملو « من پرواز نکردم، پرپر زدم!»، ولی گاهی چشم به این جوانان و رفتارشان می دوزم، به این امید که بارقه ای از آن آتش درون را برای یک دم هم که شده، در چشمانشان ببینم، ولی افسوس «زمین شوره سنبل برنیارد ...»

سخن بر سر این است که دین فروشان، که به گفته فردوسی «زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش» این نسل را از هر گونه کیستی تهی کرده اند، بی هوده نیست که مولانا شمس الدین در باره آنان می گوید: «این شیوخ راهزنان دین محمد بودند! همه موشان! خانه دین خراب کنندگان!»
دانشجویان را باید پیشتازان میدان شورو اندیشه دانست. بسیاری از جوانان ایرانی و به تبع آنان دانشجویان ایرانی پایبندی چندانی به ارزشهای سنگواره گون دینی مانند جدائی زن و مرد، حرمت الکل و مانند آنها ندارند و اگر هم که پا دهد همه آنها را زیر پا میگذارند. ولی باید در روزهای پیش از امتحانات دانشگاه سری به میدان تجریش زد و انبوه دانشجویانی را دید که به سوی امامزاده عبد الله روانند که گویا مراد قشر دانشجو را در کمترین زمان ممکن میدهد! (و اگر در اروپا بود، شاید به قدیس نگهبان امتحان دهندگان بدل میشد!). کم ندیده ام دختران جوانی را که تن به حجاب داده اند، بی آنکه در درون خانه بر ایشان اجباری رفته باشد، ولی نه نماز میخوانند و نه روزه می گیرند! سخن بر سر پایبندی به دین و آئین نیست، که ما نیز همه روزی روزگاری ایمانی داشتیم سختتر از پولاد، ولی در همان روزها نیز مذهبی هایمان نه به امامزاده ای دخیل می بستند و نه در هیچ سقاخانه ای شمعی بر می افروختند، سخن بر سر آنست که ما دست کم جایگاه خود را می شناختیم و نیک می دانستیم که رومی هستیم یا زنگی، این نسل ولی سالها است که میان مسجد و میخانه سرگردان است!

سخن بر سر این است که ملتی از هرگونه غرور ملی تهی شده است، چرا که نمیداند کیست و اگر نیز بدنبال این کیستی می گردد، یا مانند سران جبهه ملی آنرا در زبان فارسی و تاریخ هزاربار شنیده شده رسمی خلاصه میکند و در هراس از اینکه «استانی شدن محتوای کتابهای درسی بر مبنای نیازهای هر منطقه» (که کمترین حق همه ایرانیان از هر زبان و نژادی است) این کیستی را یک شبه نابود کند، دست بدامان وزیر حکومت هویت کش جمهوری اسلامی می شود، و یا مانند هویت طلبان آذربایجانی و عرب و ... بجای آنکه بگوید خود کیست، به فارسها می گوید شما هیچ کس نیستید، غافل از آنکه «کیستی» پاسخ همزمان به دو پرسش است: من کیستم؟ و من که نیستم؟
این همه ولی از نشانه های فرهنگ قبیله ایست که از نخستین روز شکست ایرانیان در برابر اعراب بر زندگانی فرهنگی ما و رفتارها و اندیشه هایمان چیره شده و با شکستهای پی در پی دربرابر دیگر ملتهای بادیه نشین فزونی گزفته است. ما تنها اسلام را نپذیرفتیم، ما گذاشتیم که فرهنگ قبیله ای خاستگاه این دین، فرمانروای بی چون همه پندارها، گفتارها و کردارهایمان شود. و در دنباله همین اندیشه های برخاسته از فرهنگ قبیله ایست که بخش بزرگی از هویت جویان به جای یافتن تعریفی نوین از کیستی، در کوچه پس کوچه های تاریخ میگردند تا گورهای نیاکانشان را بجویند و بشکافند و از استخوانهای آنان چارچوبی بسازند و بر فراز آن چادر قبیله را برفرازند، تنها برای آنکه بتوانند به "آن دیگری" بگویند « من، تو نیستم! من چادر قبیله خود را دارم!» بی آنکه بپرسند، اگر آنان را افتخاری بود از چه بود و از کجا بود؟ و در این گیر و دار است که کیستی این نسل پیش از آنکه پدیدار شود، تکه تکه می شود.

درد این نسل، درد بی هویتی است. درد نابودی هویت و غرور ملی که خودکم بینی و خودخوارشماری را بدنبال دارد. از انسانهایی که هر دم زندگانیشان سرشار از هراس گرفتار شدن به چوب عسس و شلاق تعزیر است، سخت بتوان چشم دلیری و پایمردی داشت. نسیمی باید بوزد که جانهای خفته و خمود را بیدار کند، آئینه ای که به ایرانیان آن خویشتن راستینشان را بنمایاند و سروشی که امید به فردائی بهتر را در گوششان نجوا کند. جوانان این مرز و بوم باید بدانند که کیستند و از کجا آمده اند، باید بدانند که مردمان این سززمین از سومریها، ایلامیها، مردم مارلیک و شهر سوخته و ...، که نخستین مردمان این آب و خاک بودند، تا همه آن دیگرانی که پس از آنان به این سرزمین آمدند، نقش بزرگی در پیدایش و پیشرفت تمدن بشری داشته اند و جمهوری اسلامی کفی است بر روی آبهای خروشان این فرهنگ و این گذشته تابناک، که هیچ ریشه ای در اندیشه و آئین این سرزمین ندارد.

با این همه، من به آینده این نسل و این سرزمین امیدوارم، شاید تنها برای اینکه نسل من محکوم به این است که هیچگاه ناامید نشود. این دیگر وظیفه ما و نسل پیشین مااست که «کیستی نوین ایرانی» را بشناسد و بشناساند و اگر آن آتش درون که هنوز نیز پس از گذشت دو دهه دلهای من و ما را سودائی می کند و برقص وامیدارد، بی هیچ شراره ای در زیر خاکستر زنده باشد، می دانم که این کار به سامان خواهد رسید.

این نسل، نسل ما، نسل انقلاب نیست. این نسل سوداهای دیگری در سر دارد، اگرچه دلباخته گیها و شوریدگیها و دیوانه سریهای ما را ندارد، ولی چشمانش بازتر است و مهمتر آنکه آنها را نه به بهشت آسمانی فردا، که به دوزخ زمینی امروز خویش دوخته است. چشمداشت دل به دریا زدن و هر چه باداباد گفتن از این نسل بی هوده است، وای بر ما اگر که آرزوهایمان را بجای واقعیت بنشانیم و جوانی خود را در چهره این نسل ببینیم، اینها "ما" نیستند، اینها اینهایند، باید اندیشه هایشان را ژرفتر کاوید و با شکیبائی به سراغشان رفت، یا از زبان شمس:

از نی، شکرینه، به مدارا سـازند!
از پیله، به روزگار، دیبا ســازند!
آهسته کنی؟ بکن! یکی صبر نما!
کز غوره، بروزگار،حـلوا سازند!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد