۱۳۸۲ شهریور ۱۶, یکشنبه

خاتمی، گره کور اصلاحات

آورده اند که در سالهای پایانی پادشاهی ساسانیان که سرتاسر ایرانزمین را شورش و نابسامانی درگرفته بود، بزرگمهر را پرسیدند: "از چه شیرازه کارها گسست و شهر چنین نابسامان گشت؟" بزرگمهر پاسخ داد: "از آن که کارهای بزرگ، مردان خرد را دادند!"

امروز دیگر خوشبین ترین ناظران صحنه سیاسی ایران نیز قادر به انکار شکست جنبش دوم خرداد نیستند. همه، از وابستگان اپوزیسیون برونمرزی گرفته، تا دست اندرکاران دولت اصلاحات، اگر هم سخنی در دفاع از اصلاحات بزبان می آورند، حالات آدمی را تداعی میکنند، که در دل تاریکی بی پایان از سر ترس بصدای بلند آواز میخواند: تردید روا نداریم، این آخرین فرصت اصلاحات درون حکومتی ماههاست که از دست رفته و مسئولیت مستقیم آن نیز تنها و تنها به عهده محمد خاتمی است.

سخن من در اینجا بر سر این نیست که آیا خاتمی "نتوانست" یا "نگذاشتند"، سخن من بر سر آنست که خاتمی "نخواست". خاتمی نخواست، چرا که خود نیز به عنوان یک روحانی شیعه، و برغم تحصیل دانشی این جهانی، از سالهای دور در تنگنا و کشاکش حق الناس و حق الله به بند است و با همه آزاداندیشی و آزادگی که هوادارانش به اونسبت میدهند، عقلش حکومت را از آن مردم میداند، ولی قلب شیعه اش حقی بجز حق "الله" را برسمیت نمیشناسد. از همین روست که سرمشق ایده آل جامعه مدنی را مدینة النبی میداند و خمینی را "بزرگترین احیاگر دین در زمان غیبت معصوم" (بیم موج) میخواند.

از این سوگمندانه تر ولی دلبستگی عاطفی خاتمی به جمهوری اسلامی است، تا به آنجا که نه تنها حقوق مردم را، که حتی خود آنها را نیز فدای بقای این حکومت می کند. خاتمی به مجرد آنکه نجوای دانشجویان را درباره تغییر قانون اساسی میشنود، احساس خطر میکند و برمی آشوبد که :"حتی اندیشه تغییر قانون اساسی نیز خیانت است". و از یاد نبریم خاتمی این سخنان را در کشوری بزبان میراند که قانون اساسی اش دست کم دوبار دچار تغییرات بنیادی (و سد البته واپسگرایانه) شده است و در همان سخنرانی بارها وبارها بر حق تعیین سرنوشت مردم بدست خودشان داد سخن سر میدهد.

پس مشکل خاتمی چیست؟ این تناقض رفتاری را که نشان از بیماری روانپارگی (اسکیزوفرنی) دارد چگونه میتوان توضیح داد؟ ریشه این تناقض را در همان دلبستگی عاطفی او به جمهوری اسلامی باید دانست. خاتمی نه به پروای "اصلاحات برای اصلاحات" که برای "اصلاحات برای نجات جمهوری اسلامی" به میدان آمد و از همین روست که به مجرد احساس خطر برای نظام محبوبش همه آن داعیه های آزادیخواهی و مردمگرایی را از یاد میبرد و یک روز رفسنجانی را شناسنامه نظام میخواند و روز دیگر در سوگ جلاد اوین-اسدالله لاجوردی- پیام تسلیت میفرستد و او را خدمتگزار صادق نظام میخواند و اگر که میسورش میبود، بلندتر از هر متشرٌع متصلٌبی فریاد بر میکرد: "فقاتلو ائمة الکفر، حتی لاتکون فتنه". در چهارچوب چنین نگاهی دیگر ایرادی به بسیاری از موضعگیریهای خاتمی نمیتوان گرفت، که او بر اساس اعتقاداتش عمل میکند و کمر به نجات آن چیزی بسته است که به آن عشق میورزد.

بیائید چشمانمان را بر همه آنچه که در این سالهای پس از خرداد هفتاد و شش گذشته ببندیم و بنا را بر آن بگذاریم که خاتمی با صداقت کامل پا را دوباره به میدان سیاست گذاشت و هدفی جز اصلاح امور و احقاق حقوق مردم نداشت. بیائید بر همه لغزشهایش چشم ببندیم و همه گناهانش را بر او ببخشیم و آنها را به حساب ملزومات کشورداری بگذاریم. با این وجود آیا از این امامزاده میتوان طلب معجزه کرد، وقتی که بدانیم او به جهان و انسان چگونه مینگرد؟ کافی است که نیم نگاهی به کتاب بیم موج (محمد خاتمی۱۳۷۲ ) بیندازیم: خاتمی در بعد اندیشه آمیخته ایست از خمینی، مطهری و صدر ، یعنی عصاره های ارتجاع مذهبی در سه بعد سیاسی (خمینی)، علمی (مطهری) و اجتماعی (صدر). آرزوی بزرگ خاتمی و همه هواداران جنبش دوم خرداد بازگرداندن ایران به دوران زندگی خمینی است (نگاهی بیندازید به بحثهای شفاهی دوم خردادیها و مخالفانشان، استناد اینها در اکثر موارد به "امام خمینی" است: آمام فرمودند مجلس در رأس همه امور است، امام به شورای نگهبان بر سر مسئله فلان تذکر دادند، و الی آخر) . آزادی و مردمسالاری برای اینان بدون پسوند اسلامی قابل تصور نیست و اصولاً برای خاتمی و دوم خردادیها هیچ چیز بدون پسوند اسلامی قابل تصور نیست.

خاتمی به مردم وعده آزادی بیان داد، امروز دیگر خود نیز به آن باور ندارد. او به مردم وعده رفاه داد، خط فقر هر روز در هرم جمعیتی بالاتر میرود. به زنان وعده مشارکت بیشتر داد ولی از نامیدن یک وزیر زن نیز عاجز بود. به مردم وعده امنیت داد ولی از عهده تأمین امنیت وزیر کابینه خود نیز برنیامد. به مردم وعده پاسخگوئی داد ولی پاسخها را همیشه به زمان مناسب حواله داد. و بالاخره به مردم وعده داد مسئولیت شکست هایش را بپذیرد، ولی گناه را یکسر به گردن جناح مخالف انداخت.

ریشه همه این رفتارهای نابهنجار اورا باید در دلبستگی او به نظام جمهوری اسلامی و ایمان راسخ او به این نکته دانست، که دین و حکومت دینی قادر به حل معضلات انسان امروزین هستند. خاتمی بسیاری از حرفها را از سر مصلحت بزبان نیاورد و بسیاری کارها را از سر مصلحت نکرد. مصلحت برای او ولی نه منافع ایران است، و نه منافع مردم ایران؛ مصلحت اندیشیهای خاتمی تنها وتنها از ترس به خطرافتادن نظام مطلوب اوست. خاتمی در همه دوران ریاستش پروای آن را داشت که مبادا اصلاحات او خللی در دیوار بظاهر مستحکم این نظام پدید آورد و در این راه تا کنون چندان افراط به خرج داده که عاقبت از ترس مرگ خودکشی خواهد کرد.

پیشتر گفتم که فرض را بر پاکی و صداقت خاتمی میگذاریم. دامان خاتمی ولی چندان نیز از آلودگی ها بدور نیست. بگذارید با منطقی سخن بگوئیم که برای خاتمی نیز پذیرفته است: مختار ثقفی در کار انتقام از کشندگان حسین، برزگری را نیز باز خواست کرد که در نزدیکی میدان نبرد به کار خود مشغول بود. در پاسخ به اعتراض او، که من به کار خود بودم و نه بکار نبرد،گفت: حضور تو در پشت سپاهیان یزید بر هیبت ایشان می افزود و ترس در دلهای سربازان حسین می افکند، پس مستوجب مرگی. خاتمی به عنوان یک مسلمان معتقد به طور حتم این داستان را شنیده است و اینروزها در سالگرد اعدامهای وحشیانه سال شصت وهفت باید به این سؤال پاسخ دهد، که در آن روزهای سیاه که داس مرگ خدمتگزار صادق نظام به دستور شناسنامه نظام و به فتوای احیاگر تفکر دینی دسته دسته جوانان پاک ایرانزمین را به خاک می افکند، در وزارت ارشاد در کار کدام مکاشفه عرفانی بود که حتا در نیافت در پشت سر کدام سپاه به کار زراعت مشغول است!

خاتمی هنوز نیز دشمنان مردم را خدمتگزاران و دلسوزان انقلاب میخواند که "صادقند و دعوا با آنها یک دعوای خانگی است". وزیر ارشاد برکنار شده او، مهاجرانی، در کتاب بهشت خاکستری تا به آخر نیز در نیت پاک بهشت سازان (مؤتلفه و شرکاء) شکی روا نمیدارد و تنها روشهای آنها را مذموم میشمارد. با چنین ساربانانی چه جای شگفتی است، اگر که ناقه در گل نشیند؟

خاتمی خواست که با بخشی از درک خود از اسلام به جنگ همه استبداد دینی برود، که به گمان او تیشه بریشه اسلام میزند، و از این نکته غافل بود که آنچه را که او خوانده بود، رقیبان نوشته بودند و عاقبت سرکنگبین صفرا فزود.....

مانس اشپربر میگوید نمی توان با نیمی از حقیقت به جنگ همه دروغ رفت.

مزدک بامدادان هزار و پانسد سال پیش گفته بود: مباد که دروغ راهگشای راستی گردد،
وچنین مباد.
.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد